نشانک

ثریا در اغما

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

کتاب ثریا در اغما اثر اسماعیل فصیح است که در اسفندماه ١٣١٣ در تهران دیده به جهان گشود. پس از طى تحصیلات عالى در امریکا به ایران بازگشت و از سال ١٣۴٢ در شرکت ملى نفت ایران در مناطق نفت‌خیز جنوب، به کار پرداخت تا در سال ١٣۵٩ با سمت استادیارى دانشکده نفت آبادان بازنشسته شود.

فصیح در تیرماه ٨٨ در حالیکه آثار بسیارى براى مخاطبین ایرانى به یادگار گذاشته بود، دیده از جهان فرو بست. برخى از آثارش شامل رمان‌هاى: شراب خام، داستان جاوید، دل کور، زمستان ۶٢. مجموعه داستان‌هایى نظیر: خاک آشنا، دیدار در هند و ترجمه‌هایى از کتب روانشناسى همانند: ماندن در وضعیت آخر، خودشناسى به روش یونگ و تحلیل رفتار مقابل در روان درمانى، مى‌توان اشاره کرد.

خلاصه کتاب ثریا در اغما

داستان این کتاب از جایى شروع مى‌شود که جلال آریان، کارمند شرکت ملى نفت ایران، ناچار مى‌شود در بحبوحه جنگ تحمیلى به پاریس برود. ثریاى بیست و سه ساله که بر اثر سانحه‌اى از دوچرخه بر زمین افتاده است، دچار عارضه مغزى شده و تمام طول داستان بر تخت آرمیده است.

جلال که از دلِ جنگ و خون و آتش و خمپاره پا به پاریسِ عشاق مى‌گذارد، به ناگاه خود را در بیمارستان، منفعل مى‌یابد، چه بسا براى ثریا از دست کسى کارى جز دعا بر نمى‌آید. چشمان مادرش در تهرانِ قحطى زده دوخته بر تلفن است، تا شاید خبرى از سلامت فرزند بیابد. جلال هم که حالا بالاجبار باید در پاریس بماند، از طریق دوستانِ سابق و یاران مهاجر خود وارد فضاهاى روشنفکرى مى‌شود که در کافه‌هاى دودزده‌ى پاریس حاکم است.

محض رضاى خدا! شماها چتون شده؟ فکر نمی‌کنین مسائل دیگه‌اى هم هست؟ (ثریا در اغما – صفحه ۱۳۳)

قشرى که فصیح، ما را از طریق جلال آریان با آن آشنا مى‌کند، فراریان از جامعه انقلاب‌زده‌ ایران است که در بحبوحه روزهاى پرتلاطم، بارشان را بستند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. یا عده‌اى که از ترس جنگ، پول‌هایشان را در آستر کت، جاساز کردند و زمینى از ایران گریختند تا ترکش‌هاى توپ و تفنگ صدام حسین دامن‌گیرشان نشود. بگذار جوانان بمانند و سر پر سودایشان. ما را بهر جنگ نیافریده‌اند. آنها رفتند و درست در روزهایى که وطنشان در طلب دست یارى بود، نه تنها نداى هل من ناصر را نشنیده گرفتند، بلکه تا مى‌توانستند از تن زخمى و شرحه شرحه ایران کندند و بردند تا شب‌هاى روشنِ غربت را با ناله‌هایى از براى وطن و جام‌هایى از براى سلامتى رنگین کنند.

مى‌گویم: «لیلا، کسى که زندگى شماها رو نگاه مى‌کنه اونجا توى کافه دولانکسیوننمیتونه باور کنه شما هم در دنیا ممکنه دردى داشته باشید _ یعنى در مقام مقایسه با زندگى مردم توى آبادان و خرمشهر و …»
«اما هرکس فرمول جبر سرنوشت خودش رو داره، جلال…» (ثریا در اغما – صفحه ۹۸)

ثریا در اغماست و از دست کسى کارى برنمى‌آید. همه، تنها نشسته‌اند و نگاه مى‌کنند تا چه پیش آید. اما شاید این ثریا، جهان فلسفى نویسنده باشد، جهانى که در اغما فرو رفته، روزهایى شبیه به هم و دویدن از پى هیچ، بدون کوچکترین نشانى از هشیارى. جهانى مغشوش که اغتشاشش در تضاد با آشفتگى روزهاى نخستین جنگ است. آنجا رگبارِ گلوله است و تنش و درگیرى بر سر وجب به وجب این خاک و این سو کورسویى مى‌درخشد از جامعه کوچک روشنفکرانى با مغزهاى بیدزده. ادبایى که تنها در پى مى و معشوق روانند و یک جا خواننده را بر آن مى‌دارند که بپرسد پس کار و بار این اباطیل چیست؟!

حال، جلال بین دو دنیا با بى‌نهایت تفاوت اسیر است. دنیاى سرد و یخ زده که گاهى گل یخى در جایى که لیلا آزاده، عشق روزگار جوانى جلال، سر و کله‌اش پیدا مى‌شود، جوانه مى‌زند. و دنیایى با تَرکش خمسه خمسه و موش و بى‌خانمانى. نه پاى رفتنش مانده و نه شوق گریز. جلال مانده بین بد و بدتر و نمى‌داند چطور با این ملغمه افکار، مغزِ استروک زده‌اش را آرام کند.

ثریا در اغما بیش از آنکه از روزهاى جنگ بگوید از زاویه‌اى متفاوت اوضاع را نمایان کرده است. از دیدِ آنهایى که در سخت‌ترین شرایط رفتن را بر ماندن ترجیح دادند. حال قضاوت با خواننده است که یک آن خود را جاى آنها بگذارد که اگر من بودم مى‌ماندم یا… ؟!

[ مطلب مرتبط: کتاب داستان جاوید اثر اسماعیل فصیح ]

ثریا در اغما

جملاتی از متن کتاب ثریا در اغما

لابد چون مدتى در ایران مانده بود، حرف حساب از مغزش تبخیر شده. (ثریا در اغما – صفحه ۱۳۰)

بعد از یک حد بدبختى، یا یک حد خوشبختى، همه مثل هم مى‌شوند و آدم نمى‌تواند هیچ چیز را درست تشخیص بدهد. معلوم نیست کى بد است و کى خوب است… چون همه مثل هم‌اند. (ثریا در اغما – صفحه ۱۳۸)

به خاطر شب آخرهفته، ترافیک خیلى سنگین است و به نظر مى‌رسد مردم دنیا از هر طرف مى‌ریزند توى پاریس. پاریس براى همه آخرِ خط است. هرکس خسته و مانده و رانده است و هرجا هست آخر مى‌آید اینجا. هیچ کس از پاریس اگر عقل داشت هیچ جا نمى‌رود. فقط منم که ناشناس در غروب از پاریس محو مى‌شوم. دلم مى‌خواهد لیلا آزاده با ما بود. (ثریا در اغما – صفحه ۱۴۲)

پاریس مامن سنتى و تاریخى ناراضیان تاریخ بشر است. (ثریا در اغما – صفحه ۱۷۵)

من دلم می‌خواهد هوار بزنم. زندگى ساده و خوب فرانسه. گهواره و گور دانش و ادب. فردا که جمعه باشد ما مى‌رویم بوردو. آنقدر زندگى مى‌کنیم تا بمیریم. در آبادانِ شما، بچه‌ها آنقدر مى‌میرند تا زندگى کنند. (ثریا در اغما – صفحه ۱۹۲)

اصل این حقیقت ایمان است، که بزرگترین و آخرین حقیقت هم هست – و فقط چشم جهان آن را مى‌بیند، آنهایى که این حقیقت را نمى‌بینند، در یک اغماى ابدى از هستى و همه چیزش هستند. (ثریا در اغما – صفحه ۲۲۳)

هیچى احمقانه‌تر از این نیست که آدم بخواهد توى تلفن به یک نفر بگوید دوستت دارم و طرف بگوید چى گفتى؟ صدا نمیاد! (ثریا در اغما – صفحه ۳۷۰)

زندگى ساده است. تو را از شکم مادر مى‌آورند اینجا. به تو انید و عظمت دنیا را نشان مى‌دهند. بعد توى دهانت مى‌زنند، همه چیز را از دستت مى‌گیرند و مى‌گذارند مغزت در کوما متوقف شود، صفر. انصاف نیست. (ثریا در اغما – صفحه ۳۷۰)

مشخصات کتاب

  • عنوان: ثریا در اغما
  • نویسنده: اسماعیل فصیح
  • انتشارات: ذهن آویز
  • تعداد صفحات: ۳۷۰
  • قیمت چاپ بیستم: ۲۶۰۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: مهشید موسوی

نظر شما در مورد کتاب ثریا در اغما چیست؟ لطفا  اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.


» معرفی چند رمان ایرانی دیگر:

  1. کتاب به سبکی پر به سنگینی آه
  2. کتاب مردی در تبعید ابدی
  3. کتاب فریدون سه پسر داشت
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 180
دوست نداشتم: 126
میانگین امتیازات: 1.43

چاپ کتاب

8 دیدگاه در “ثریا در اغما

اولین رمان بلندی است که حدود بیست و پنج سال پیش در دوران دبیرستان خواندم و میشه گفت ازکتابهای برادرم بود که در ان زمان دانشجو بود و یک جورایی منو می برد به فضای شهر عشاق پاریس. همین کتاب باعث شد تا بعدها در دوران دانشجویی خودم رمانهای دیگر استاد مانند داستان جاوید، اسیر زمان، فرار فروهر و دیگر کتابهای ایشان را هم از کتابخانه دانشگاه امانت بگیرم و بخوانم. هنوز هم این کتاب را دوست دارم و اخیرا دوباره انرا خواندم

این کتاب را خیلی دوست دارم. به این دلیل که فضای سالهای اوایل انقلاب و دهه شصت را خیلی خوب ترسیم می کند. وضعیت جامعه ایران و ایرانیان داخل و خارج از کشور پس از وقوع انقلاب و در حین جنگ را به طور ملموسی گزارش کرده است. شاید امروز کمتر کسی بتواند تصور کند که یک سفر به خارج از کشور یا جابجایی پول چقدر می توانسته مشقت به همراه داشته باشد و چه حواشی ای در پی داشته باشد. کمتر می توان در منابع دیگر این چنین گزارش بیطرفانه و به دور از نگاه جانبدارانه مشاهده کرد. در عین حال داستان بسیار جذاب است و کشش دارد. خواننده را جذب می کند. قلم زنده یاد اسماعیل فصیح غنی و پرمحتوا است؛ آمیخته با فرهنگ غنی ایرانی. اطلاعاتش در حوزه های مختلف تخصصی ست و نگاه عمیقی دارد. به نظر می رسد در این کتاب بخش هایی از زندگی خودش را نیز علنی کرده است.
یکی از بخش های بسیار زیبای کتاب در صفحه ۲۳۰ است؛ جایی که نویسنده در فضایی ذهنی از یک مکان موهوم به نام زانگارو صحبت می کند: در زانگارو تقویم ها و ساعت ها رو به عقب نمره گذاری شده اند. در زانگارو پس از تغییر رژیم استادان دانشگاه راننده تاکسی اند، رانندگان تاکسی بلور سازند، بلور سازها دادستانند، دادستان ها تنباکوکارند، تبناکوکارها پلیس اند، پلیس ها ماست بندند، ماست بندها سرمهندس کارخانه اند، مهندسین کله پزند، کله پزها روسای اموزش عالی اند، روسای آموزش قالپاق دزدند و ….

درود بر روان پاک این نویسنده توانای و قابل ایرانی.

عالیه انگار با جلال تو پاریس بین یک عالمه روشن فکر و روشن فکر نما گیر افتادی!

سلام داستان ملموسیه حتما بخونیدش انگار تو پاریس هستید

سلام

با توجه به نمونه ای که از کتاب خوندم و همینطور نظرات کاربران محترم، این کتاب رو در اولویت مطالعه های بعدیم قرار دادم
ممنون از شما …

کتاب جالبیه من اونو دانلود کردم متاسفانه فقط تا صفحه۳۲۱رو داشت ومن اخر داستانو نفهمیدم چی شد

کتاب جالبی بود
انگار با جلال آریان قدم میزدی
انگار سال ۵۹ تو خیابان های پاریس بودی و همه چیو از نزدیک لمس میکردی
من که لذت بردم امیدوارم شماهم لذت ببرید

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *