نشانک

رمان همزاد

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

رمان همزاد با عنوان اصلی Dvoynik در سال ۱۸۴۶ منتشر شد، درست پانزده روز بعد از انتشار اولین داستان داستایفسکی که مردم فقیر بود. رمان همزاد داستان تکوین و تحول جنون آقای گالیادکین، یک کارمند اداره است.

سروش حبیبی که رمان ابله را نیز از داستایفسکی ترجمه کرده است، از این کتاب هم ترجمه بسیار خوبی ارائه کرده است.

پشت جلد رمان همزاد قسمتی از متن کتاب آمده است:

کسی که اکنون روبه‌روی آقای گالیادکین نشسته بود، همان اسباب وحشت آقای گالیادکین، همان موجب ننگ آقای گالیادکین، همان کابوس مجسم شب گذشته‌ی آقای گالیادکین، خلاصه خود آقای گالیادکین بود. اگر آن‌ها را کنار هم می‌نشاندی، هیچ‌کس نمی‌توانست گالیادکین اصل را از بدل خود، گالیادکین قدیمی را از رقیب تازه رسیده‌اش، اصل را از تصویر، تمیز دهد.

خلاصه رمان همزاد

این کتاب درباره یاکوف پتروویچ گالیادکین، مشاور رسمی اداره است که دل‌باخته دختر مرد ثروتمندی است که قبل از بازنشستگی سمت اداری مهمی داشته و نسبت به گالیادکین محبت‌ داشته است. اما جوان دیگری که خواهرزاده رئیس کارمند نیز می‌باشد بر او ترجیح داده می‌شود.

سروش حبیبی – مترجم کتاب – می‌نویسد:

گالیادکین مردی است که می‌خواهد به همه‌جا برسد و از آن‌جا که خود را مردی کاردان و صاحب همه‌ی صفات خوب می‌داند برای آینده رویاها می‌پردازد و اسم این رویاها را می‌گذارد عزت نفس.

در بخش‌های مختلف کتاب، گالیادکین در مورد خودش و اخلاقیاتش صحبت می‌کند و بیان می‌کند که چقدر آدم شریف و با عزت نفسی است. در قسمتی از کتاب، گالیادکین برای کریستیان ایوانوویچ – پزشک خود – رفتار و کارهای خودش را چنین شرح می‌دهد:

من راه خودم را می‌روم، راهی که مخصوص خودم است، جناب کریستیان ایوانوویچ. من با دیگران فرق دارم و خیال می‌کنم آقای خودمم و منت کسی را نمی‌کشم. من دنبال کسی نمی‌روم. من هم، کریستیان ایوانوویچ قربان… به گردش می‌روم، مثل دیگران، و همیشه در خانه نمی‌نشینم. (رمان همزاد – صفحه ۱۹)

من اهل دوز و کلک نیستم و از این هم احساس غرور می‌کنم. من کارهایم را پنهان نمی‌کنم و به اصطلاح آب‌زیرکاه نیستم. همه‌چیزم مثل روز روشن است، بی‌شیله‌پیله! گرچه من هم اگر می‌خواستم می‌توانستم، و خوب می‌توانستم، صدمه بزنم و زهر به کام خلق بریزم، و حتی می‌دانم تیشه به ریشه‌ی چه کسی بزنم و چطور. ولی، کریستیان ایوانوویچ، نمی‌خواهم خودم را به این‌جور کارها آلوده کنم. وجودم را از این پلیدی پاک نگه می‌دارم. (رمان همزاد – صفحه ۲۲)

صحنه اول رمان همزاد نیز درباره رفتن به یک مهمانی است. مهمانی که حتی آقای گالیادکین به آن دعوت نشده است، اما فکر می‌کند که به آن دعوت شده و باید با نهایت شکوه در آن حضور پیدا کند. برای شرکت در این مهمانی، کالسکه‌ای کرایه می‌کند، برای نوکر خانه‌اش اونیفورم پیشخدمتی کرایه می‌کند و خودش بهترین لباس ممکن را می‌پوشد.

در راه رسیدن به مقصد، در کالسه دیگری رئیس خود را می‌بیند و همین باعث پریشان شدن احوالش می‌شود. گالیادکین نمی‌داند چطور واکنش نشان دهد و این اولین صحنه‌ای است که دوگانگی در وجود گالیادکین پدیدار می‌شود:

کرنشی بکنم یا نه، عکس‌العملی نشان بدهم یا نه، اقرار بکنم که بله خودمم یا نه. چطور است وانمود کنم که من نیستم و این شخصی که او در کالسکه می‌بیند شخص دیگری است که شباهت عجیبی یا من دارد و طوری نگاهش کنم که انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده؛ چون این کسی که او می‌بیند من نیستم… نخیر، من نیستم! همین و همین! (رمان همزاد – صفحه ۱۳)

اما اتفاقات و جریان‌های جالب‌تر و پیدایش همزاد در ادامه کتاب رخ می‌دهد و…

[ لینک: کتاب جنایت و مکافات اثر داستایفسکی – همراه با اینفوگرافیک ]

رمان همزاد

درباره رمان همزاد

فکر می‌کنید کسی که دچار جنون شده باشد و احساس کند فردی دقیقا شبیه خودش، وارد زندگی‌اش شده، چطور رفتار می‌کند؟ چه صحنه‌هایی را می‌بیند و چه حرف‌هایی می‌زند؟ با اطرافیان خودش چطور برخورد می‌کند و از همه مهم‌تر، در درونش به چه چیزهایی فکر می‌کند؟ داستایفسکی در رمان همزاد با قلم جادویی‌اش همه این موارد را برای خواننده مشخص می‌کند.

اما آیا هر کدام از ما، یک و یا حتی چندین همزاد در درون خود نداریم؟ آیا ما در موقعیت‌ها و جاهای مختلف با بخش‌هایی از وجود خود درگیر بحث و گفت‌وگو نمی‌شویم و رفتارهای عجیب نشان نمی‌دهیم؟ به اعتقاد من رمان همزاد، دقیقا مانند دیگر آثار داستایفسکی کتابی است برای شناخت خود و جنبه‌های مختلف شخصیت‌مان. همه باید این کتاب را بخوانیم تا متوجه شویم که چطور ممکن است از واقعیت و از ترس‌هایمان فرار کنیم. و از همه مهم‌تر باید این کتاب را بخوانیم تا جنبه‌های تاریک شخصیت‌ خود را بشناسیم.

یکی دیگر از موضوعاتی که نویسنده در این کتاب به آن می‌پردازد، محیط پرتشنج اداره است که از نظام ارتشی چیزی کم ندارد. محیطی که هر کارمند در آن پایه و درجه خاصی دارد و با اونیفورم مخصوص‌اش شناخته می‌شود. یعنی اونیفورم شما هویت شما و مهم‌ترین دارایی شما در اداره است. در صورت نداشتن این اونیفورم شما هیچ نیستید. در واقع در این سیستم اداری، آدم‌ها صرفا مهره‌های بی‌ارزشی هستند که هویتی ندارند و هر لحظه ممکن است جایگزین شوند.

افکار گالیادکین پریشان است و مدام لازم دارد که در مورد چیزی که می‌خواهد بگوید فکر کند. اما خودش می‌گوید که من سخن‌پرداز نیستم و نمی‌توانم قشنگ حرف بزنم. در این مورد سروش حبیبی در قسمت دیگری از یادداشت خود می‌نویسد:

زبان گالیادکین کیفیتی خاص دارد. داستایفسکی اول شیوه‌ی حرف‌زدن قهرمانش را پدید آورده و بعد خود او و رفتارش را از روی آن الگوی تکلم نتیجه گرفته و بر پایه‌ی آن ساخته است. گالیادکین حرف‌هایش از یک مشت جمله‌های ناتمام تشکیل شده است. به غریقی می‌ماند که غوطه می‌خورد، تنفسش نامنظم است و برای نجات خود مثل غریقی که می‌کوشد خود را به هر چیزی بند کند، در هر جمله دو سه بار نام مخاطب خود را تکرار می‌کند، تا شاید بتواند به کمک این تکرار دنباله‌ی فکر پریشان خود را پیدا کند.

نکته آخر اینکه، اگر قصد دارید سراغ آثار داستایفسکی بروید و نمی‌دانید از کدام یک از کتاب‌های او شروع کنید، رمان همزاد یکی از گزینه‌های مناسب برای شروع است. داستانی کوتاه که قلم داستایفسکی را به خوبی به شما معرفی می‌کند.

[ لینک: رمان قمارباز اثر داستایفسکی ]

رمان همزاد با ترجمه سروش حبیبی

جملاتی از متن رمان همزاد

آقای گالیادکین، هرچند هوا گرفته و بارانی بود، پنجره‌های دو طرف کالسکه را پایین کشیده و با توجه و علاقه‌ی بسیار رهگذران را از راست و چپ تماشا می‌کرد و همین که می‌دید نگاه کسی را به‌سوی خود جلب کرده است، باد به غبغب می‌انداخت و راست می‌نشست و حالتی بسیار محترمانه و باوقتار اختیار می‌کرد. (رمان همزاد – صفحه ۱۲)

من می‌خواستم دوستانه یک چیزی برایتان بگویم. شما، آقایان، همه مرا می‌شناسید. ولی تا امروز فقط با یک جنبه از شخصیت من آشنا شده‌اید. (رمان همزاد – صفحه ۳۴)

هیچ دری نیست که روی آدم جسور باز نشود. (رمان همزاد – صفحه ۴۸)

آقای گالیادکین همچنان درجا ایستاده، چشمش به دنبال او بود. اما رفته‌رفته به خود آمد. با غیظ در دل گفت: «یعنی چه؟ چه شده؟ یعنی من واقعا دیوانه شده‌ام؟» (رمان همزاد – صفحه ۶۱)

مثل این بود که همه‌چیز، حتی طبیعت، علیه آقای گالیادکین شمشیر کشیده بود، اما او هنوز برپا بود و مغلوب نشده بود. احساس می‌کرد که شکست خورده است. آماده‌ی نبرد بود. وقتی بحران بهتش گذشت و به خود آمد، با چنان شور و نیرویی دست بر هم مالید که هرکس او را می‌دید یقین می‌یافت که او اهل تسلیم نیست. (رمان همزاد – صفحه ۱۱۳)

صحبت حماقت که باشد گاهی ده دیوانه را حریفم. (رمان همزاد – صفحه ۱۱۶)

قدرت مرد بی‌گناه از همان بی‌گناهی اوست. (رمان همزاد – صفحه ۱۷۳)

مشخصات کتاب

  • رمان همزاد
  • نویسنده: فیودور داستایفسکی
  • ترجمه: سروش حبیبی
  • انتشارات: ماهی
  • تعداد صفحات:۲۱۶
  • قیمت چاپ چهارم – پاییز ۹۴: ۱۰۰۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: سروش فتحی

نظر شما در مورد رمان همزاد چیست؟ اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. به نظر شما برای شروع آثار داستایفسکی بهتر است کدام کتاب‌ها را در ابتدا خواند؟


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر ماهی:

  1. رمان گتسبی بزرگ
  2. رمان موش‌ها و آدم‌ها
  3. رمان به امید دیدار در آن دنیا
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 249
دوست نداشتم: 129
میانگین امتیازات: 1.93

چاپ کتاب

30 دیدگاه در “رمان همزاد

سلام خدمت تیم کافه بوک آیا ترجمه ناصر موذن از انتشارات نگاه ترجمه خوبی است من این ترجمه رو تهیه کردم و هنوز شروع به خواندن نکردم بعد بعد ازین که این مقاله را خواندم کمی شک کردم که آیا این ترجمه خوب است یا نه

سلام. ما مقایسه‌ای انجام ندادیم اما ترجمه‌ای که معرفی کردیم پیشنهاد میشه

من بار اول خوندم ۵٠ درصدش رو فهمیدم، بار دوم که خوندم کامل متوجه شدم و نهایت لذت رو بردم. فکر می‌کنم باید بیشتر از یکبار خونده بشه تا کامل فهمیده بشه.

دوستانی که خوششون نیومده، پیشنهاد میکنم این اتفاق جالبی که برام افتاد رو بخونید
من پارسال کتاب رو خوندم، مثل بقیه‌ی کتابای داستایفسکی خوشم اومد، ولی زیاد نمیتونستم درک کنم
گذشت تا همین چند روز یه سری اتفاقات افتاد که مو به تنم سیخ شد
من دانشجو ام و این مدت رو بیمارستان روانپزشکی ام
چند روز پیش توی بخش با یه بیمار مصاحبه کردم که مبتلا به اسکیزوفرنی بود و احساس میکرد همزاد داره
یه سری دلایل برای همزاد داشتنش نقل میکرد که از نظر من کافی نبود ولی خودش اعتقاد راسخ داشت
اینجا بود که مدام اون رنج و عذاب آقای گالیادکین میومد توی ذهنم و درک میکردم که مریضی که روبروم نشسته داره چه رنجی میکشه از اینکه نمیتونه برای من وجودِ همزادش رو احساس کنه
الان فقط میتونم بگم با تمام وجود عاشقتم آقای داستایفسکی 💚 شاهکار کردی شاهکااار

من یک فصل از این کتاب رو خوندم،جذاب بودن قصه در حالی که با اتفاقی ساده شروع میشه بسیار جذابه

دوبار ورداشتم ‌بیست صفحه خوندم دوباره گذاشتم کنار سردرد میگیرم از خوندنش برای همه جذاب نیست این کتاب. برعکس سایر آثار داستایوفسکی که نمیشه زمین گذاشت

خوندن این کتاب دو حالت داره یا وافعا درکش میکنی یا بقول مترجمش احساس میکنید وقتتون تلف شده داستان دوم داستایفسکی بوده و اینکه امیدوارم خوشتون بیاد

دوستانی که دارن از رمان بد میگن، به این توجه داشته باشید که دارید در مورد داستایوفسکی صحبت میکنی؛ خالق شاهکار ترین رمان ها. مطمئنا چنین شخصی نمیتونه رمان ضعیف و بی معنا بنویسه. پیشنهاد میکنم چندین نقد از این اثر بخوانید، حتی میتونید فیلم The Doube 2013 رو هم ببینید که از روی همین همزاد ساخته شده، مطمئن باشید داستایوفسکیِ بزرگ حرف های زیادی داشته برای زدن. موفق باشید

اگه کسی از داستانی خوشش نیاد، چه فرقی میکنه مال کدوم نویسنده باشه؟ نظر خودشونه و کاملا محترم

خیر
نظر منو شما اصلا مهم نیست
داستایوفسکی نویسنده ای بوده (و هست) که کل دنیا روش قسم میخوره
ما حق داریم رمانی از داستایوفسکی رو درک نکنیم ولی حق نداریم بگیم ضعیف بود یا من دوست نداشتم یا اعتراضی بکنیم
چون ایشون حرف خودش رو واضح میزنه

اصلا ربطی نداره، ببینید شما از داستایفسکی یه بت ساختید و چشماتونو بستین و پرستشش میکنین. من عاشق (((بعضی ))) از آثار داستایفسکی ام و از ته قلبم میدونم که نویسنده معرکه ایه ولی خب دلیل نمیشه تموم آثارش به همون قدرت آثار قبلیش باشن و ارزش ادبی شون به همون قوت باشه، همزاد بنظرم اگه به عنوان تحریر شده توسط یه نویسنده معمولی خونده بشه ، اِیی بدک نیست بلکم خوب هم باشه، ولی اگه بخوایم نویسندشو به عنوان داستایفسکی ببینیم اونوقته که دیگه قبول میکنیم یا توجه به آثار قبلیش این ضعیفه ، مثل قمارباز که واقعا چیزی اضافه نمیکنه به آدم :))

شاید همه ما یه همزاد داریم که ازش متنفریم … !

رمان خیلی خوبی بود خوشبختانه تونستم کلیت داستان رو درک کنم هر چند قسمتاییش هم برام گنگ موند مثلا پایان داستان که فکر کنم بخش مهمی از داستان هم باشه رو متاسفانه نتونستم خوب بفهمم

باسلام.من هنوزاین کتاب رومطالعه نکردم ولی تاالان شاهکارداستایوفسکی روابله میبینم.بی نظیربود.کتابی که واقعانمیتوان زمین گذاشت

شاهکاری برای شناخت شخصیت های درونی ومخفی هریک ازما انسانها
دورو
ریاکار ونیرنگ باز
صاذق وپاک
و…

برای من اصلا کتاب جذابی نبود، مفهوم همزاد رو تونستم درک کنم اما داستان بسیار حوصله سر بر و کلافه کننده ست. کلا فکر میکنم اگه میخوای یه چیز مهم رو تو کتاب ت بگی، بهتره بستر داستان ش اینقدری قوی باشه که مخاطب تا پایان کتاب باهات همراهی کنه. فکر کنم ترجمه این کتاب بسیار سخت و طاقت فرسا بوده.
ضمن احترام به پیشنهاد آقای سروش فتحی، پیشنهاد میکنم اگه میخواید یکی از آثار داستایفسکی رو بخونید، شب های روشن انتخاب بهتری خواهد بود.

من فقط متوجه این موضوع نشدم که چرا تو تعریف داستان بهش لقب قهرمان داده می شد ؟!!

شخصیت اصلی داستان میشه همون قهرمان داستان یا پروتگنیست

من خوندمش جندان تعریفی نداشت از اول کتاب آخرشو حدس میزدم خیلی ضعیفه حتی آخرشم آقای حبیب زاده نوشته که امیدوارم با خوندن این کتاب فکر نکنید که وقتتون تلف شده…..

من تا وقتی که نقد ها و آخر کتاب رو نخوندم فکر میکردم گالیادکین واقعا همزاد دارد و همزادش هویت یه انسان معمولی را دارد.ولی الان با این دید که نگاه میکنم میبینم گالیادکین با خود دیگرش در درون خودش درگیر بوده

سلام
بنده این کتاب رو مطالعه کردم البته بعد از داستان های شاهکار و بزرگ داستایفسکی،رمان خوبی بود و به خوبی ابعاد واقعی جنون و ترس و توهم رو ترسیم کرده بود،همه ما و به خصوص بنده مدام در طول روز و در تمام لحظات زندگی از این گونه همزاد ها داریم
داستایفسکی به خوبی از همان اوایل کار نشان داده که چه نویسنده خوبی است و چه ذهن گسترده و پویایی داره من واقعا برام این داستان جذاب بود
بر همه واجب است که داستایفسکی بخوانند

نظر من درمورد این کتاب اینه که هر کسی درون خودش من های زیادی رو داره که با توجه به موقعیت و تربیت و خود شخص اون ها رو بروز میده و نویسنده واقعا به طور کامل و به همراه نقد هایش از امور اداری و احوالات جامعه داشته در کتابش اورده امیدوارم برداشت درستی از این کتاب داشته باشم

سلام میشه لطفا بهترین ترجمه از هر کتابی رو معرفی کنید که حس کتاب نپره

سلام – تلاش ما در کافه بوک این است که همیشه یک ترجمه خوب را معرفی کنیم اما به طور کلی ما منابع کافی برای مقایسه همه ترجمه ها را در اختیار نداریم با اطمینان بهترین ترجمه را معرفی کنیم.

متشکرم عالی بود اگر خدا بخواهد می خونمش

در حال خوندن همزادم، به نظرم همه ما یه جور همزاد در درون خو دمون داریم که این کتاب کمک میکنه بهتر خودمونو بشناسیم
ارزش خوندن داره، بی شک!!

اقاجان کتاب درکل جزییات کامل زندگی و روحیه یه ادم با مشکلات روان و خوب نشون میده و مشخصه خیلی فیلم های روان شناسانه رو هم ازش الهام گرفتند فقط حوصله زیادی میخواد چون کلش درباره یه نفره و توهمات و گفتگوهای درونیش

سلام .زیاد اهل رمان نیستم .ولی با توصیفات شما دوست دارم این کتاب و بخونم .ممنون

آیا میتونیم از سایتتون کتاب بخریم و سفارش بدیم؟ یا شما فقط معرفی میکنید؟

سلام – کافه بوک فقط کار معرفی کتاب را انجام می دهد.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *