نشانک

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم اثر ماندگار دیگری از نادر ابراهیمی است که در سال ۱۳۱۵ در تهران متولد شد و در ۷۲ سالگی بر اثر بیماری درگذشت. از این داستان‌نویس معاصر ایرانی بیش از نود کتاب به یادگار مانده است که از معروف‌ترین آنها می‌توان به یک عاشقانهٔ آرام، خانه‌ای برای شب، چهل نامهٔ کوتاه به همسرم اشاره کرد.

وی علاوه بر داستان‌نویسی، در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرده‌ و نویسندهٔ یک مجموعهٔ هفت‌جلدی به نام «آتش بدون دود» است که فیلم آن نیز ساخته شده است.

کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

داستان با ترجمهٔ این آیه از سورهٔ بَلَد آغاز می‌شود:

به این شهر سوگند می‌خورم
و تو – ساکن در این شهری
و سوگند به پدر و فرزندانی که پدید آورد
که انسان را در رنج آفریده‌ایم.

از همین ابتدا تکلیف خواننده با کتاب مشخص است: با داستانی مواجه هستیم که گویای تعصب و عشق به زادگاه است و‌ درعین‌حال با کوله‌باری از درد و‌ رنج همراه است.

کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم شامل سه داستان مجزا است:

  1. بارانِ رؤیای پاییز
  2. پنج نامه از ساحل چمخاله به ستاره‌آباد
  3. پایانِ بارانِ رؤیا

در ابتدای داستان کوتاه اول، معشوقهٔ راوی داستان، «هلیا» به مخاطب معرفی شده‌ و با همین جملات‌ْ داستان تمام می‌شود:

بخواب هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار می‌دهد. دیگر نگاه هیچ‌کس بُخارِ پنجره‌ات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچ‌کس از خیابان خالیِ کنارِ خانهٔ تو‌ نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ‌ها رؤیای عابری را که از آن‌سوی باغ‌های نارنج می‌گذرد پاره می‌کنند. شب از من خالی‌ست هلیا…

هلیا دخترِ خان است و راوی داستان پسر کشاورزی‌ که از کودکی هم‌بازی بوده‌اند. عاشق می‌شوند و تصمیم به ازدواج می‌گیرند اما خانواده‌هایشان مخالفت می‌کنند و در نهایت به چمخاله می‌گریزند و آنجا زندگی را از سر می‌گیرند.

هلیا دربرابر مشکلات دوام نمی‌آورد و درنهایت در جدال میان عقل و احساساتش، برخلاف راوی داستان، عقل بر عواطفش چیره شده و به زادگاهش باز می‌گردد؛ درحالی‌که مرد داستان در ابتدا حاضر نیست تسلیم شود ولی سرانجام پس از ۱۱ سال دوری به شهرش باز می‌گردد؛ به‌شهری که زمانی دوستش می‌داشت؛ به شهری که روزگاری از آنجا طرد شد.

راوی داستان خودش را به «روان دائم یک دوست‌داشتن» تشبیه می‌کند و به شهرش باز می‌گردد، چرا که می‌خواهد خواب‌ و خیالش که گاهی با واقعیت درمی‌آمیزد، با بازگشت به شهرش زنده شود و به دوران کودکی‌اش، به پاک‌ترین رؤیاهایش بازگردد. زنده‌یاد نادر ابراهیمی چندین بار از عنوانی که برای کتابش برگزیده در جملاتش استفاده می‌کند تا شاید به‌نوعی بار عاطفی داستان را کمی سبک کند:

پدر! من می‌خواهم بار دیگر به شهری که دوست می‌دارم بازگردم. دیگر سخنی از هلیا درمیان نیست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۳۸)

مرد عاشق باز می‌گردد، اما می‌بیند که مادرش از غم دوری او مُرده و پدر نیز حاضر نیست او را ببیند.

بخش دوم شامل پنج نامه به هلیا است و راوی اغلب میان خاطرات گذشته و حال پرسه می‌زند. پرش‌های زمانی بسیار زیاد است و برای اینکه خواننده تفاوت میان دو زمان را متوجه شود، فونت کتاب تغییر می‌کند. در هر نامه، روای داستان رشتهٔ پیوند میان خود و هلیا را تنها در خواب می‌بیند؛ شهری که هلیا در آن خفته است را به شهری تشبیه می‌کند که به اندوه گورستان‌های بی‌درخت آراسته است. معتقد است که مسبب آنچه که بر سر او و هلیا آمده است، دستی است که با تمام قدرت آنها را به سوی تقدیر می‌راند و آنها فقط عروسک‌های کوکی یک تقدیر بوده‌اند.

از موارد حائز اهمیت در این رمان، نثر شاعرانه و موزون نویسنده است که به دل خواننده می‌نشیند و او را غرق در ‌‌توصیفات می‌کند:

در تالار بزرگ هر ندامت، ازدست‌رفته‌ها و به‌دست‌نیامده‌ها در کنار هم می‌رقصند. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۹۱)

جملات قصار و استعاره‌های به‌ کار‌ رفته از دیگر مواردی است که باعث می‌شود خواننده داستان را بی‌وقفه تا انتها بخواند، بدون آنکه آن را لحظه‌ای زمین بگذارد؛ این جملات گاهی آن‌قدر ساده هستند که به‌راحتی می‌توان خواند و از روی آنها رد شد، گاهی چنان قابل تأمل و دشوار هستند که باید چند بار خواند و فهمید:

التماس شُکوه زندگی را فرو‌ می‌ریزد. تمنا، بودن را بی‌رنگ می‌کند. و آنچه از هر استغاثه به جای می‌ماند ندامت است. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۱۷)

به‌راستی اگر ما به‌جای راوی داستان بودیم چه می‌کردیم؟ رفتن را ستایش می‌کردیم یا ماندن و جنگیدن را؟ آیا ماندن به‌معنای تسلیم‌شدن در برابر حسی‌ترین دردهاست؟ آیا زمان دردِ بی‌کسی را تسکین می‌دهد؟ چه کسی خواهد آمد و آمدن را زنده نگه خواهد داشت؟

داستایفسکی در کتاب بیچارگان خاطرات را چه شیرین و چه تلخ، مایهٔ رنج و عذاب می‌داند، اما معتقد است که این عذاب هم شیرین است.

آیا راوی این داستان با بازگشتن به زادگاهش و زنده‌کردن خاطراتش خود را عذاب می‌دهد یا از آن لذت می‌برد؟ هرچه که هست، خاطرات او در تمام نامه‌هایش آن‌قدر بی‌آلایش و سرزنده‌اند که گویی زمان زیادی از آن دوران سپری نشده است. راوی داستان هرآنچه که فداکردنی‌ست فدا می‌کند، هرآنچه که هست را تحمل می‌کند، اما هرگز به منزلگاه دوست‌داشتن به گدایی نمی‌رود.

[ مطلب مرتبط: یک عاشقانه آرام اثر نادر ابراهیمی – نشر روزبهان ]

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

جملاتی از متن بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

آنچه هنوز تلخ‌ترین پوزخندِ مرا برمی‌انگیزد «چیزی‌شدن» از دیدگاه آنهاست – آنها که می‌خواهند ما را در قالب‌های فلزی خود جای بدهند. آنها با اعدادِ کوچک به ما حمله می‌کنند. آنها با صفر مُطلقشان به جنگ با عمیق‌ترین و جاذب‌ترین رؤیاها می‌آیند – و ما خُردکنندگان جعبه‌های کوچک کفش هستیم. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۲۵)

ما هرگز از آنچه نمی‌دانستیم و از کسانی که نمی‌شناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشنایی‌هاست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۲۶)

در هر ضربتی انتظار یک سپاس‌گزاری نهفته است. سپاس‌گزاری هلیا! این باید فریبت بدهد. باید روی نوارِ ذهنی حماقتْ قدم گذاشت. باید لبخند زد و زانوها را کمی خم کرد؛ اما نه برای سگ‌ها. سگ‌ها خوب‌تر از آدم‌ها نوارِ حماقتشان را دریده‌اند. هاری حد تمرّد است، حدِ گسیختنِ نوارهاست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۳۱)

تنها خواب تو را به تمامی آنچه از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچه‌ای‌ست به‌سوی فضای نیلی و زندهٔ دوست‌داشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشک‌ها در میان درختان نارنج با هم چه می‌گویند، جیرجیرک‌ها چرا برای هم آواز می‌خوانند، و چه پیامی سگ‌ها را از اعماق شب برمی‌انگیزد. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۳۶)

امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاه‌خودهای خود چون آسمان احساس می‌کرده‌اند. هر مغلوبی تنها به امکان می‌اندیشد و آن را نفرین می‌کند. هر فاتحی در در‌ونِ خویش ستایشگر بی‌ریای امکان است. امکان می‌آفریند و خراب می‌کند. امکاناتِ ناشناس، در طول جاده‌ها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنام‌ترین گُل‌های وحشی خانه می‌سازند. دروازه‌های هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست می‌دارم که به التماس نیالوده باشد. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۴۱)

به یاد داشته باش که روزها و لحظه‌ها هیچ‌گاه باز نمی‌گردند. به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهٔ زمان. صبح که ماهیگیران با قایق‌هایشان به دریا می‌رفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفته‌ای برسانم. بیدار شو هلیا. بیدار شو و سلام سادهٔ ماهیگیران را بی‌جواب مگذار. من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبه‌روی من بنشینی و گوش کنی. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۵۶)

هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیک‌ترین دوستْ زنده نگه می‌دارد و فراموشی را با دردناک‌ترینِ نفرت‌ها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش می‌کند، کتاب‌هایی را خوانده است فراموش می‌کند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را… آن را هم فراموش می‌کند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد – سگ‌ها پارس می‌کردند – آن غروب‌های نارنجی را که خورشیدِ آن غروب‌ها بر نگاهِ من می‌نشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشه‌های قصر سایه می‌انداخت؟ (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۸۱)

آهنگ‌ها تنهایی را تسکین می‌دهند؛ اما تسکینِ تنهایی تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانه‌ها زیستن در میان بی‌رنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بی‌دلیل‌ترینِ جاری‌شدگانِ در فضا هستند. وقتی همه می‌گویند، هیچ‌کس نمی‌شنود. به‌خاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهی‌بودن نمی‌کند. اینک آنکه می‌گوید تهی‌ست – و رُفتگران بی‌دلیل نیست که شب را انتخاب کرده‌اند. (کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم – صفحه ۸۹)

[ مطلب مرتبط: کتاب مردی در تبعید ابدی – اثر نادر ابراهیمی از نشر روزبهان ]

رمان بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

مشخصات کتاب

  • عنوان: کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم
  • نویسنده: نادر ابراهیمی
  • انتشارات: روزبهان
  • تعداد صفحات: ۹۹
  • قیمت چاپ سی‌وچهارم – سال ۱۳۹۶: ۱۳۵۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: آزاده رمضانی

نظر شما در مورد کتاب بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.


» معرفی چند کتاب ایرانی دیگر:

  1. رمان ناتمامی
  2. رمان ثریا در اغما
  3. رمان به سبکی پر به سنگینی آه
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 378
دوست نداشتم: 127
میانگین امتیازات: 2.98

چاپ کتاب

48 دیدگاه در “بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

من این کتاب را ۳۴سال پیش خواندم که خیلی جملاتش برام دلنشین و غم انگیز بود خیلی از جملاتش را در دفتری یادداشت کردم گاه گداری آن جملات را میخواندم امروز دوباره آن کتاب را در دست گرفته و میخوانم چه زیبا و چه دلنشین هست تک تک کلماتش
روحت شاد مرد بزرگ ادبیات

این کتاب بی نظیر بود و هرچقدر بهتون پیشنهادش کنم بازم کمه..

متن کتاب بسیار بسیار دلنشین ،ادبیات به شدت قوی و چیدمان جملات بسیار نغز است ،من این کتاب را از سال ۶۸تاکنون دارم و همیشه جملاتش،را برای خودم تکرار می کنم،وقتی جملاتش را تکرار می کنم قلبم بشدت درد می کند وناخوداگاه قطرات اشکم سرازیر میشود ،اما بازهم میخوانم ،روحش شاد و یادش تا ابد ماندگار ،نویسنده ی بینظیری است

قلم بسیار قوی و سحرانگیز جناب نادر ابراهیمی عجیب به جان و دلم نشست. امید که بتونم سایر کتاب‌های استاد بزرگ رو هم بخونم.
این کتاب رو به عاشقان ادبیات پیشنهاد می‌کنم.
روحتان در آرامش و نور جناب ابراهیمی عزیز.
ممنونم از دوست عزیزم، محنا، که من با این کتاب وقتی که داخل دانشگاه می‌خوند آشنا شدم و بعد از اینکه خوند لطف کرد و به من امانت داد❤️.
ممنون از کتاب‌دوست‌هایی که اینطور جذاب فرهنگ کتابخوانی را گسترش می‌دهند.

…..من خیلی از کتاب‌های نویسندگان بزرگ دنیا رو خوانده ام . از اون های که جوایز بزرگ رو گرفتند . بی تعصب می‌گویم؛ خیلی از جوایز رو باید به نادر ابراهیمی بدهند . درست مردم و کشور ما صاحب ، دلسوز پیگیر نداره اما شرافت و انصاف داوران و منتقدین کجاست . کتاب های دیگرشون رو بخونید . حتی نام کتابها ی او هم زیبا و در خور تحمل است . بعضی وقتها فکر میکنم تمام ادبیات دنیا یکطرف ، ادبیات و ف هنگ این کشور ، ایران هم یکطرف . ادبیات ایران میبایست فقط در فینال ملت ها شرکت کنه . همه با هم بنویسند و بجنگند ……بعد بیاین جلوی ادبیات ما و تاج و جام را بذارن سر ادبیات ایران .

اقای نادر ابراهیمی بی نظیر هستن و اثارشون شاهکار هستش سرشار از احساس و ادبیات غنی..قرین نور و رحمت باشن

سلام من برا اولین بار خوندمش زیاد جملات رو درک نکردم و الان با توصیفات شما چقد احساس بی سوادی میکنم

اصلا، اینجوری نگو، این یه رمان خاص هست، یا بهتره بگویم، رمان گونه نگارش شده، یکی از شاهکارهای زنده یاد نادر ابراهیمی هستش، از ابتدا تا پایان این کتاب، رمزآلود و قابل تعمق، زیبایی منحصر بفرد این اثر، ادبیات و توصیف ها و تصویرسازی های کم بدیل نویسنده است. من بیش از ۵ بار این کتابو مطالعه کردم که بفهمم چی به چی بوده و گرنه بار اول با اینکه خیلی زیبا بود برام اما از چگونگی ماجرای قهرمان قصه و هلیا، چیز زیادی دستگیرم نشد.

سالها پیش ی دوست این کتاب رو بهم هدیه داد واقعاً ازخوندنش لذت بردم واقعاً بینظیره. توصیه میکنم اوناییکه نخوندنش حتماً بخونن حیف وصدحیف الان ازاون دوستم خبرندارم هرکجا هست خدای بهارنگهدارش

سلام کافه بوک میخواستم بدونم از همین نویسنده کتاب «آتش بدون دود» که تو متن بهش اشاره کردین ، هر جلدش پایان خودش رو داره و میشه اون رو به عنوان سرنوشت شخصیت ها در نظر گرفت یا نه همه جلدا به هم ربط دارن؟

سلام
شاید ۱۵ سالم بود ک تکه های از کتاب را در دفترچه پاره ای پیدا کردم.و اثر عجیبی روم گذاشت نگارش و جملات خاصش بسیار جالب بود
تا اینکه من خریدمش و با اشتیاق خواندمش همان شب.
امروز بعد از ۲۰ سال شاید بهترین کتاب کتابخانه م هست.
وآرامش دهنده لحظات درد و تنهایی من .عجیب مانوس شدم با این کتاب پیشنهاد میکنم حتما بخوانید

این کتاب را ۲۰سال پیش دوستی بهم هدیه داده اوایل اهمیتی نمیدادم ولی الان چند سالیه که مثل یک کتاب مقدس همیشه همراه منه با جمله جمله این کتاب اشک ریختم و احساسش کردم در شادی و در غم کنارمه وقتی خانواده و فامیل مرا طرد کردن بر اثر یک دعوا ارثی تنها مونس من این کتاب بود تا الان ..سگ ها مرز آشنایی و بیگانگی هستن …این جمله فوق العاده بود یا اینکه نفرین پیام آور درماندگی ست

توصیه میکنم حتما حتما این کتاب را بخوانید

۲۰ سال پیش خریدمش
بی شک بهترین کتاب زندگیم بود
زیر خیلی از مطالبش خط کشیدم و میشه گفت حفظم

از خوندنش خیلی لذت بردم،ولی هیچی نفهمیدم!

کلّاً از قلم و نگرش و افکار و احساسات آقای نادر ابراهیمی خیلی خوشم میاد.
نویسنده ای رئال نویس بودند و قلم خیلی زیبایی داشتند.نگاه منتقدانه به جهانشون داشتند امّا کاملاً نرم و ادبیانه.

زیباترین کتابی که تو عمرم خوندم ♥️

در روزگار جوانی در سالهای دور این کتاب را خواندم و هنوز اعتقاد دارم یکی از بهترینهای زندگیم بوده است

کتاب بینظیریه . سال ۷۴ این کتاب به من هدیه شد بارها خوندمش و هر دفه از هر جمله یه چیز جدید پیدا میکنم
و آخرش رو خیلی دوست دارم .
قانون نور و دود و فلز.
صدای من کوچک است صدای من فلزی نیست
متاسفانه الان دم دستم ندارمش

خواندن این کتاب رو همین امشب تموم کردم ،مثل اکثر نوشته ی های اقای ابراهیمی ناب بود وقتی داشتم میخوندمش انگار داشتم بخشی از زندگی خودم رو ورق میزدم گاهی وقت ها انقدر جملات کتاب مطابق با باورهام بود که برای خالی کردن هیجان و شادی سعی می کردم جملات رو حفظ کنم یا با یک خط مشخصشون کنم،حیرت انگیزه که کتاب انقدر احساساتیه که فقط با وجود کلمات گاهی انسان رو وادار به گریه می‌کنه گاهی هم وادار به تأمل عمیق…
مطمئنم که همین الان دوباره کتاب رو برمی دارم و شروع میکنم به خواندن چند باره
بینظیر بود بینظیر….

اسم منو پدر مادرم از روی همین کتاب گذاشتن.خیلی کتاب احساسات بر انگیزیه

سالهاپیش این کتاب روخوندم وتاثیرعمیقی بردل وجانم گداشت فوق العاده بودآرزودارم یکباردیگه این کتابوبخونم ولی نمیدونم ازکجا تهیش کنم کسی میتونه راهنماییم کنه؟

درود
انتشارات روزبهان .خیابان انقلاب ناشر آثار نادر ابراهیمی است

سلام
من کتاب های خیلی زیادی خوندم اما کتاب باردیگر شهری که دوست می داشتم بی شک یکی از بهترین و به یاد ماندنی ترین کتاب هاست
انقدر حس خوبی بهم داد که حتی عاشق اسم هلیا شدم و یک سال بعد که دختردار شدم اسمش رو هلیا گذاشتم.

دیجی کالا یا کتابفروشی های سطح شهر قیمت روز از ۲۲ تا ۳۸ متغیر هست

نزدیک به ۲۰ سال پیش برای اولین بار این کتاب رو خوندم. از اون روز تا حالا سالیان مدیدی گذشته و من هنوز این کتاب را می خوانم. شاید بیشتر از ۲۰ بار این کتاب را خوانده ام و بیش از نیمی از آن را حفظ هستم.
هر بار خواستم کتابی به یکی معرفی کنم این کتاب بوده تا اینکه از ۵ سال پیش این کتاب رو هر سال تو نمایشگاه حدود ۱۰۰ تا می خرم و به دانش آموزام هدیه می کنم تا لذت خواندن یک کتاب خوب رو شده برای یک بار چشیده باشند.

سلام وقتتون بخیر، من هنوز تموم نکردم این کتاب رو، و اینکه شما و خیلیا چندین سال پیش خوندینش، این حس رو به من میده که انگار عقبم از بقیه:(

تقریبا شیش سال پیش یکی از دوستانم این کتاب قدیمی را به من هدیه داد
من یک جوان هستم که عاشق ادبیت و شعر هستم
و تا حدودی درحال پیشرفت در این عرصه هستم
اسم من هلیاست
این کتاب برای اولین بار خوی ادبی و نویسندگی من را بیدار کرد
و من تا ابد مدیون اقتی ابراهیمی خواهم ماند
با سپاس فراوان از ایشان
و یادشان گرامی باد
#حیران

این کتاب را یکی از دوستانم در سال ۶۳ به من کادو‌ داد، همون شب خوندمش و‌ شیفته اش شدم، تو این ۳۶ سال بارها خوندمش و هر بار گوهری جدید از معدن جواهر جملاتش پیدا کردم، امشب باز هم بازش کردم و خوندمش و دوباره شیفته اش شدم، روحت شاد استاد ابراهیمی❤️

واقعا کتاب عالی هستش 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آقای نادر ابراهیمی واقعا قلم قوی دارن

روزی دانستیم و تونیز خواهی دانست کە زمان جاودان بودن همە چیز رانفی می کند.
روحت شاد جناب نادرابراهیمی ، شکی نیست باخلق همچین اثراتی درحوزه ادبیات ایران جاودانه شده ای.

موقع خوندنش حس می کنی داری شعر می خونی، واقعا عالیه. حیف که حجم کتاب کمه. من سعی می کردم روزی پنج صفحه بخونم تا زود تموم نشه این حال خوب

شاید بگید دارم بزرگنمایی میکنم (اما باور کنید این کتاب رو تقریبا سی سال پیش دوستی بهم داد و زیر بعضی از جملاتش رو هم خط کشید بود، گاه گاهی میدیدمش تا اینکه یک روز از سر درد کتاب رو باز کردم ، متوجه شدم چه حرفها بهم گفته بود من نشنیده بود)
از اون روز ک سالها میگذره من هنوز ب انتهای کتاب نرسیدم…
دستمالهای مرطوب تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند.

واقعا کتاب تاثیر گذاری هستش
برای سومین بار خواندم و هر بار که میخواندم برداشتهای زیباو حسی تر وجذاب تر برداشت کردم به نظر من کتاب بار دیگر ،شهری که دوست میداشتم رو باید ڃند بار خوند.عالی بود
یادوخاطرشون گرامی

این کتاب رو بیش از ده بار خوانده ام و در مکاتباتم از بخشهایی از آن استفاده کرده ام …. به تمام معنا ویرانگره …. هلیا هلیا هلیا …. به گفته همسر نادر ابراهیمی هلیا بهم ریخته کلمه ” الهی ” است

یکم سردرگم شدم با خوندنش اما خیلی خیلی حس قشنگی بهم منتقل کرد. تمامشو تو یکساعت خوندم. شیرین بود و اشکم درومد.

کتاب بسیار بسیار زیبایی است . یکی از بهترین کتابهایی که خوانده ام

بخواب هلیا دیر است.دود دیدگانت را آزار می دهد…
کتاب تاثیر گذار و غم انگیزی بود

خیلی دوست داشتم از نادر ابراهیمی در مورد انگیزه نگارش این کتاب ازش سوال بپرسم

کتاب خیلی تاثیر گذاره .بارها و بارها گریه کردم
اسم دخترم رو هلیا گذاشتم ولی دلم نمی‌خواهد سرنوشتش اینطور باشه .کاملا احساس راوی داستان رو می فهمم ولی حقیقت زندگی چیز دیگه ایه . امیدوارم جوانها بتوانند عشق و عقل رو با هم به کار ببرند تا این جور جدایی ها پیش نیاد .یعنی با خواب و رویا زندگی نسازن .واقعا تلاش کنند تا عشقشون را بدست بیارن

سلام .باور بفرمایید ک این کتاب رو ۱۰ ساله ک میخونم و هنوز ب اخرش نرسیدم .چرا ک هر جمله ش اونقدر وزین و پر محتواست ک با دوستان راجبش ب بحث میشنیم.این کتاب رو در جوانی یک دوست قلبی بهم داد ک بعد سالها ک از هم جدا شدیم و من با بی میلی بازش کردم و شروع ب خواندنش کردم هر جمله هر سطر و هر کلمه من رو بشدت از دو جناح تحت تاثیر قرار داد و طرز فکر گذشته ام رو مورد انتقاد قرار دادم و … خدایش بیامرزد ابراهیمی را…

معشوقه ی راوی هلیاست و هر دفعه صداش میکنه و باهاش حرف میزنه. البته نه با خودش بلکه با رویایی از اون.
اسم صمیمی ترین دوست منم هلیا بود اما به دلایلی دیگه کنار هم نیستیم.
این اسم حس آشنایی به من میداد.
موقع خوندن یکم سردرگم کنندست ولی توصیفات عالیه 🙂

خیلی عالی بود
یه مدتی بود گریه نکرده بودم با این کتاب احساساتم شعله ور شدن باز. واسه راوی بغض میکردم. جملات خیلی زیبایی داشت مثل یه کتاب شعر …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *