در این مطلب از وبسایت معرفی کتاب کافهبوک زندگی و برخی از آثار برجسته نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات، آلبر کامو بررسی میشود. ممکن است در بررسی کتابهای کامو بخشهای اصلی از کتاب فاش شود بنابراین اگر کتابهای آلبر کامو را هنوز نخواندهاید و یا روی افشای مطالب حساس هستید از مطالعه این مطلب خودداری کنید و خواندن آن را به بعد از مطالعه کتابهای او موکول کنید، هرچند میتوانید از این مطلب و نکات پیرامون آن برای فهم بهتر کتابهای کامو و فلسفه او استفاده کنید.
آلبر کامو فیلسوف و نویسنده خوشقیافه فرانسوی – الجزایری میانه قرن بیستم بود که به خاطر سه رمان و دو مقاله فلسفی مورد توجه است. رمانهای بیگانه، طاعون و سقوط. مقالههای فلسفی اسطوره سیزیف و انسان طاغی.
کامو در ایران نیز بسیار شناخته شده است و رمانهای زیادی از او به فارسی ترجمه شده است و ما در کافهبوک نیز، برخی از کتابهای این نویسنده بزرگ را معرفی کردهایم. از جمله کتابهای کامو که در کافهبوک معرفی شدهاند:
برخی دیگر از آثار کامو عبارت است از:
- صالحان
- تسخیرشدگان
- کالیگولا
- عصیانگر
کامو در الجزایر تحت استعمار فرانسه در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ متولد شد. او در دانشگاه الجزایر تحصیل کرد و تا قبل از سال ۱۹۳۰ که گرفتار بیماری سل شد، دروازهبان تیم فوتبال این دانشگاه بود. در سال ۱۹۵۷ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. موسسه نوبل در وصف آثار کامو چنین مینویسد: «برای آثار مهم ادبی او که با روشنبینی و شنیدن دقیق مشکلات وجدان انسانی در زمان ما همراه است.» کامو در ۴۶ سالگی تصادفا به دست ناشر خود میشل گالیمار کشته شد. آنها با ماشین اسپورت گالیمار به درخت برخورد کردند. در جیب کامو یک بلیط قطار وجود داشت که در لحظه آخر تصمصم گرفته بود استفده نکند.
رمان بیگانه اثر آلبر کامو
شهرت کامو با رمان بیگانه در سال ۱۹۴۲ شروع شد که هنوز هم بیشتر شهرت او بر اساس این رمان است. رمان در الجزایر، زادگاه کامو جریان دارد. قهرمان داستان، مورسو، کمحرف و بیعلاقه و اهل گوشهکنایه است. هدف عشق یا کار و یا دوستی را درک نمیکند و یک روز به شکل تصادفی، بدون آنکه انگیزه خود را بداند مردی عرب را میکشد. در ادامه داستان در دادگاه چون هیچ نشانهای از پشیمانی از خود نشان نمیدهد محکوم به مرگ میشود ولی فرقی هم ندارد که چه بر سرش خواهد آمد.
رمان بیگانه یک شرایط ذهنی را وصف میکند که امیل دورکیم، جامعهشناس، آن را چنین توصیف میکرد: بیهنجاری. چیزی شبیه به بیحوصلگی، بیعاطفی و بیگانگی که فرد احساس میکند. از بقیه بریده و هیچ راهی برای شرکت در احساسات و ارزشهای دیگران پیدا نمیکند.
خواندن رمان بیگانه بین نوجوانان فرانسوی و حتی غیر فرانسوی بهنحوی رسم و سنت شده است. نه اینکه قصد کم کردن ارزش کتاب را داشته باشیم. بیشتر آدمها بهترین تمهای ادبی را پیرامون ۱۷ سالگی کشف میکنند.
قهرمان رمان بیگانه، مورسو، نمیتواند جوابهای معمول درباره چرایی چیزها را بپذیرد. همهجا دورویی و اغراق میبیند و نمیتواند این موارد را نبیند. آدمی است که نمیتواند توضیح نرمال مسائلی مانند نظام آموزشی و قوانین کار را بپذیرد. با حکمت و ساز و کار دولت نمیتواند کنار آید. بیرون از دایره زندگی بورژوا قرار گرفته است و حسابی به اخلاقیات حقیر و دغدغههای تنگنظرانه بورژوازی درباره پول و خانواده نقد و اعتراض دارد. کامو برای نسخه آمریکایی کتاب یک یادداشت نوشت: «مورسو در بازی شرکت نمیکند، نمیپذیرد که دروغ بگویید. میگوید که چه کسی است. احساساتش را پنهان نمیکند و برای همین، جامعه بلافاصله احساس تهدید میکند.»
کیفیت سحرآمیز رمان بیگانه بیشتر از لحن مورسو میآید که کاملا دور و خونسرد است. به عنوان مثال جملات آغازین کتاب را در نظر بگیرید که چنین است:
پایان کتاب بیتعارف، خشن و ستیزهجویانه است. مورسو بهخاطر قتلی که همین طوری مرتکب شده است به مرگ محکوم میشود. چون با خود فکر کرده، جالب میشود ببیند کشیدن ماشه چه احساسی دارد. همه تسلیها را پس میزند و قهرمانانه بیتفاوتی کامل دنیا را نسبت به انسان قبول میکند. جملات آخر رمان نیز شامل تنها درخواست مورسو است:
فقط یک آرزو داشتم بکنم، که در روز اعدام من تماشاچیها زیاد باشند و با فریادهای سراپا نفرت از من استقبال کنند. (رمان بیگانه – ترجمه خشایار دیهیمی – نشر ماهی)
درست تسن که ما قاتل نیستیم و درگذشت مادر حسابی ما را غمیگن میکند ولی حال و هوای کتاب بیگانه چیزی است که مستعدیم همه تجربهای از آن داشته باشیم. انقدر آزادی داریم که بفهمیم که در قفس هستیم ولی نه آنقدر که فرار کنیم. هنگامی که کسی حال آدم را نمیفهمند و همه چیز مقداری ناامیدکننده به نظر میرسد، مثلا تابستان قبل از رفتن به دانشگاه را در نظر بگیرید.
قسمت دیگری از متن رمان بیگانه:
یاد داستانی میافتادم که مامان راجع به پدرم تعریف میکرد. پدرم را هیچوقت ندیده بودم. شاید تنها چیزی که راجع به پدرم میدانستم همان داستانی بود که مامان برایم دوباره و دوباره تعریف میکرد: رفته بود تماشای اعدام یک قاتل. از همان فکر رفتن حال تهوع پیدا کرده بود. اما به هر شکل رفته بود. وقتی برگشته بود نصف روز بالا میآورد. آنوقتها یادم میآید که یک کمی از پدرم حالم به هم میخورد. اما حالا میفهمم؛ کاملا طبیعی بود. نمیدانم چهطور قبلا متوجه نبودم که هیچچیز مهمتر از اعدام نیست و در واقع اعدام تنها چیزی است که آدم جدا باید با توجه دنبالش کند! اگر روزی روزگاری میتوانستم از این زندان بیرون بیایم میرفتم و هر اعدامی را تماشا میکردم. (رمان بیگانه – ترجمه خشایار دیهیمی – نشر ماهی)
[ مطلب مرتبط: زندگی و آثار ژان پل سارتر ]
کتاب اسطوره سیزیف اثر آلبر کامو
جدا از رمان بیگانه، شهرت آلبر کامو به مقاله اسطوره سیزیف مربوط است که همان سال انتشار رمان بیگانه منتشر کرد. در واقع آلبر کامو سهگانهای به نام پوچی دارد که شامل کتابهای: بیگانه، کالیگولا و اسطوره سیزیف میشود. در کتابهای بیگانه و کالیگولا، ما تنها شاهد «تجربه احساس پوچی» به واسطه شخصیتهای داستان هستیم. در حالی که در کتاب اسطوره سیزیف کامو نه به تجربه پوچی، بلکه به «مفهوم پوچی» میپردازد و به شکل یک پژوهش، موضوع پوچی را برایمان باز و روشن میکند. بعد از خواندن اسطوره سیزیف ما بهتر میتوانیم رفتارهای شخصیتهای کتابهای بیگانه و کالیگولا را درک و تحلیل کنیم. چرا که عمیقتر به موضوع پوچی که سرچشمه تمام فعل و انفعالات داستانهای کامو است واقفیم.
کتاب اسطوره سیزیف هم به شکل جسورانهای آغاز میشود:
علت این انتخاب تلخ از دید آلبر کامو این است که او معتقد است به محض اینکه بخواهیم مثل فلاسفه جدی فکر کنیم میبینیم که زندگی هیچ معنایی ندارد و بنابراین ناچاریم از خود بپرسیم: آیا باید تمومش کرد یا نه؟
برای اینکه سر از این ادعای افراطی در آوریم، باید جایگاه کامو را در تاریخ اندیشه مشخص کنیم. این اعلان نمایشی که باید به خودکشی فکر کرد، چون زندگی ممکنه بیمعنا باشه بر پایه یک فکر دیگر شکل گرفته است. اینکه معنای خداداد، زندگی را غنی میکند. این مفهوم برای خیلیها الان دور از ذهن شده است، ولی این حس که زندگی معنا دارد قرنها بدیهی بود و بالاتر از همه کلیسای مسیحی این موضع را داشت. آلبر کامو هم در صف دارز متفکرنی مانند کی یر کگور، نیچه، هایدگر و ساتر قرار میگیرد که با این دریافت درگیر بودن که زندگی هیچ معنی از پیش مقدری ندارد. ما فقط مواد زیستی هستی که بیخودی روی یک سخره کوچولو در یک گوشه از دنیای بیتفاوت میچرخیم. این دریافت است که دلیل خیلی از بحرانهای هستیشناختی متفکرینی است که به آنها اگزیستانسیالیست میگویند.
رهنمود مشهور آلبر کامو این است که باید سیزیف را خوشحال تصور کنیم. همین موضوع ما را به وجه جذاب آلبر کامو میرساند. کسی که میخواد به ما یادآوری کند که چرا زندگی ارزش دارد و باید آن را تحمل کنیم.
قسمت دیگری از متن کتاب اسطوره سیزیف:
از انسان پوچگرا توقع جهش دارند، اما تنها پاسخی که میتواند بدهد این است که او مطلب را به درستی درک نمیکند و این امر در نظرش وضوحی ندارد. تنها میخواهد دست به کاری بزند که آن را میفهمد. به او میگویند که این گناهِ ناشی از غرور است، اما او درکی از مفهوم گناه ندارد. میگویند که شاید دوزخ در پایان راه باشد، اما او از چنان تخیل نیرومندی برخوردار نیست که بتواند چنین آیندهی شگفتانگیزی را پیش خود مجسم کند. میگویند که زندگی جاویدان را از دست میدهد، اما این هم در نظرش بیمعنی است. میخواهند که او را وادارند تا به تقصیر خود اعتراف کند. اما او احساس بیگناهی میکند. در واقع این تنها احساسی است که دارد. احساس بیگناهیای که هیچچیز نمیتواند جای آن را بگیرد. همین بیگناهی است که اجازهی هر کاری را به او میدهد، بنابراین، انتظاری که از خود دارد این است که «تنها» با آنچه میداند زندگی کند، با آنچه هست سر کند. و به آنچه قطعی نیست مجال دخالت ندهد. در پاسخ به او میگویند که هیچ چیز قطعی نیست. اما این خود دسته کم، نوعی قطعیت بشمار میرود. سر و کار او با همین است: میخواهد بداند آیا امکان زیستن قطعی وجود دارد یا نه. (اسطوره سیزیف – ترجمه مهستی بحرینی – نشر نیلوفر)
دیگر جنبههای زندگی و فلسفه آلبر کامو
در این راه کامو با هوش و حدت استثنایی درباره روابط، طبیعت، تابستان، غذاها و دوستیها قلمفرسایی میکند. آلبر کامو به عنوان راهنمایی برای دلایل زیستن خیلی خوشایند است. به بیماری پاسکال، جاکومو لئوپاردی افلیج، شوپنهاور ناکام در عشق و نیچه عجیب و غریب فکر کنید. کامو بر خلاف این فیلسوفان خیلی خوشقیافه بود و در ارتباط با زنان در ۱۰ سال آخر عمرش بسیار کامروا بود. هیچ وقت کمتر از سه معشوق و همسرانش در کنارش نبودند. بسیار خوشپوش و تحت تاثیر جنسی همفری بوگارت بود. مجله مد وُگ از او خواسته بود که مدل شود.
این موارد فقط بهانههایی مدگرایافنه نبودند. آلبر کامو میگفت وقتی درست بفهمید که زندگی پوچ و بیمعنی است احتمالا میخواهی ناامید شوی ولی از طرفی هم وادار میشوی با شور بیشتری زندگی کنی. بر این اساس کامو خیلی جدی به خوشیهای زندگی معمولی متعهد شد. میگفت فلسفهاش یک دعوت آگاهانه به زیستن و خلق کردن درست وسط بیابون است.
قهرمان آدمهای معمولی بود. آدمهایی که معمولا بین فلاسفه به دنبال قهرمان خود نیستند. بعد از صفحهها مطالب فلسفی پیچیده آدم خیالش آسوده میشود وقتی کامو به سادگی در ستایش آفتاب، بوسهها و رفص مینویسد. در جوانی قهرمان فوقالعادهای بود. زمانی دوستش از او پرسید: فوتبال را بیشتر دوست داری یا تئاتر؟ میگویند کامو جواب داده است: بیتریدد فوتبال.
دروازان تیم جوانان الجزایر بود و جام قهرمانی مسابقات آفریقا و شمال آفریقا را در دهه ۱۹۳۰ برد. روحیه کار تیمی و برادری و هدف مشترک بینهایت برای کامو جذاب بود. وقتی در دهه ۵۰ مجلهای ورزشی از او خواست چند کلمهای درباره فوتبال با آنها صحبت کند، گفت: «بعد از سالهای دراز و دیدن خیلی از چیزها، مواردی را که درباره اخلاق و وظیفه انسانی میدانم مدیون به ورزش هستم.»
آلبر کامو همچنین طرفدار آفتاب بود. مقاله زیبایش، تابستان الجزیره، گرمای آفتاب و تنهای برنزه را ستایش میکند. مینویسد برای اولین بار طی دو هزار سال تنهای عریان در ساحل دیدیه میشود. بیست قرن است که آدمها تلاش کردند به گستاخی معصومانه یونانی لباس حجب و حیا بپوشانند، جسم را تحقیر و لباسها را پیچیده کنند. ولی امروز مردهای جوان در سواحل مدیترانه مثل پهلوانان یونانی ژست میگیرند.
از نئوپاگانیسم براساس خوشیهای کاملا جسمانی دفاع کرد. در مقاله تابستان الجزیره مینویسد که دختر قد بلند فوقالعادهای را به خاطر میآورم که تمام بعدظهر رقصید. تاج گلی از یاسمن سرش بود و پیرهن آبی پوشیده بود. عرق میریخت و میخندید و دست تکان میداد. از بین میزها که رد میشد مخلوطی از بوهای مختلف به جا میگذاشت. کامو از دست کسانی که اینها را بیارزش میدانست و دنبال چیزی والاتر و بهتر و پاکتر بودند عصبانی میشد و نوشت: اگر گناهی بر ضد زندگی وجود داشته باشد آن آزاد زندگی کردن نیست. امید به یک زندگی دیگر و به خاطر نیاوردن عظمت خاموش همین زندگی است.
در نامهای نوشت: آدمهایی من را جذب میکنند که شور زندگی و میل به شادی دارند. بعضی از آرمانها ارزش دارند که برای آنها بمیری ولی هیچ کدام ارزش آدم کشتن ندارند.
آلبر کامو در دوران حیاتش به شهرت عظیمی رسید ولی متفکرین پاریسی عمیقا به او مشکوک بودند و هیچوقت یک نخبه پیچیده پاریسی نبود. فردی بود از طبقه کارگر. یعنی اروپایی تبارهایی که در الجزایر به دنیا آمده بودند. پدرش وقتی شیرخوار بود از زخمهای جنگ مرد و مادرش کلفتی میکرد. تصادفی نیست که فیلسوف محبوب کامو میشل دو مونتنی بود – یک فرانسوی فروتن و خاکی دیگر. آدمی که نه فقط برای نوشتنهایش بلکه به خاطر خودش میشد دوستش داشت. انگار که یک دوست خوب و عاقل باشد که زندگی آدم را پربار میکند که این نیز خود یکی از کارهای فلسفه است.
👤بخش اصلی این مطلب، متن یک ویدیو به نام «آلبر کامو» است که توسط وبسایت مدرسه زندگی – The School of Life در یوتیوب منتشر شده است. این محتوا توسط ایمان فانی ترجمه و در کانال مدرسه زندگی فارسی نیز قرار داده شده است.
نظر شما در مورد آلبر کامو و کتابهای او چیست؟ چه چیزی در فلسفه کامو وجود دارد که شما را جذب میکند. لطفا نظرات خود را پیرامون آلبر کامو و کتابهای او با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند مطلب مرتبط دیگر: