کتاب حاضر با عنوان اصلی The Zhivago Affair: The Kremlin, the CIA, and the Battle Over a Forbidden Book اثری مشترک از پیتر فین و پترا کووی است که روایتی مستند از زندگی بوریس پاسترناک ارائه میدهد. با عنوان ادبیات علیه استبداد ترجمه شده است. هرچند مترجم عنوان اصلی کتاب را تغییر داده است اما با توجه به محتوای کتاب به نظر میرسد عنوان انتخاب شده چندان هم بد انتخاب نشده است.
کتاب ادبیات علیه استبداد با اینکه بیشتر جنبه زندگینامه دارد کتابی تاریخی درباره شوروی و روابط خارجی شوروی نیز محسوب میشود. نشریههای مختلف درباره این کتاب بسیار نوشتهاند و آن را ستایش کردهاند. در ادامه دو مورد از این نظرها که در ابتدای کتاب نیز آمده است را نقل میکنیم:
نیویورکر: «یک اثر پژوهشی تاریخی ژرف که اندکی مشابه آثار جاسوسی جان لوکاره است. نویسندگان کتاب نشان دادهاند که چگونه دو طرف جنگ سرد از اعتبار ادبی به مثابه سلاح قدرتمند علیه یکدیگر استفاده میکردند.»
کلمبوس دیسپچ: «نویسندگان به طرز قانعکنندهای شرح دادهاند که چگونه جنجالهای ناشی از انتشار تنها یک کتاب [کتاب دکتر ژیواگو] علاوه بر تاثیر نویسنده، خانواده و دوستانش توازن قدرت در جهان را طی دورهای بحرانی برهم زد.»
[ معرفی و نقد کتاب: کتاب گفتوگو با مرگ – اثر آرتور کوستلر ]
کتاب ادبیات علیه استبداد
همانطور که اشاره شد کتاب حاضر روایتی کاملا مستند از زندگی بوریس پاسترناک، شاعر و نویسنده روس و خالق اثر برجسته دکتر ژیواگو است. کتابی که احتمالا با مطالعه نظرات بالا به اهمیت آن پی بردهاید. ادبیات علیه استبداد از زمانی که پاسترناک شروع به نوشتن کتاب دکتر ژیواگو میکند آغاز میشود و نشان میدهد که او چطور از همان زمان مورد آزار و اذیت حکومت شوروی قرار گرفته است. اما ماجرای کتاب به همین جا ختم نمیشود و ماجراهای بعدی و دردسرهایی که انتشار رمان و جایزه نوبل برای او به دنبال داشت را نیز روایت میکند.
در کتاب از دردسرهایی که انتشار رمان در خارج از مرزهای شوروی برای نویسنده به وجود آورده و از زمانی که این رمان تبدیل به ابزاری برای فشار به حکومتهای کمونیستی و استبدادی میشود صحبت میشود و اینکه حتی برای جنگ سرد فرهنگی از رمان نیز استفاده میشود. رمانی که ضد حکومت شوروی اعلام میشود و چاپ آن در شوروی ممنوع است اما سالها بعد از مرگ پاسترناک، خروشچف (دبیر کل حزب کمونیست شوروی در یک برهه زمانی) کتاب را میخواند و اعلام میکند هیچچیز ضدشورویای در این کتاب وجود نداشته و بابت عدم چاپ کتاب ابراز تاسف میکند.
رمان دکتر ژیواگو بعدها جایزه نوبل ادبیات را برای پاسترناک به ارمغان میآورد اما پاسترناک به علت فشارهای عوامل حکومت از پذیرفتن این جایزه سر باز میزند. دردسرهایی که چاپ این کتاب برای اطرافیان و خانواده پاسترناک داشت و حتی بعد از مرگ پاسترناک ادامه پیدا میکند، همه و همه در این کتاب نقل شده است.
تمام رویدادها و نقلقولهای کتاب با پانویس به منبعی ارجاع داده شده و انسجام و چیدمان همه این اتفاقات بهنحوی است که انگار یک رمان مهیج و بینهایت خوشخوان و جذاب را مطالعه میکنید. ترجمه کتاب و پانویسها هم عالی به فهم کتاب بسیار کمک میکند.
در نهایت اینکه ممکن است فکر کنید بهتر است در ابتدا رمان دکتر ژیواگو را بخوانیم و بعد سراغ کتاب حاضر برویم اما چه دکتر ژیواگو را خوانده باشید و چه نخوانده باشید، چه قصد خواندنش را داشته باشید یا نه، میتونید این کتاب را بخونید و از آن لذت ببرید. هرچند بخشهایی از کتاب ممکن است خارج از حوصله خواننده باشد اما اگر به تاریخ شوروی و البته ادبیات علاقه دارید این کتاب میتوانید برای شما بسیار جذاب باشد. فراموش نکنید که کتاب ادبیات علیه استبداد یک جنبه تاریخی و بسیار مهم از دروان شوروی را نیز شامل میشود.
دکتر ژیواگو (شخصیت اصلی کتاب دکتر ژیواگو) شاعری است که در کشاکش جنگهای داخلی روسیه، سرنوشتاش دستخوش تغییرات پرفراز و نشیبی میگردد. بر خلاف سایر آثار کلاسیک ادبیات روسیه که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را مبدا تحولات مدرن و سقوط سنتهای ارتجاعی تزاری میدانند. شخصیت روشنفکر داستان طرفدار فرهنگ قبل از انقلاب است و این پدیده را نوعی عقبگرد سیاسی و در جهت زوال اخلاقیات و ارزشها در روسیه میداند.
تصاویر پررنگ و حاشیهای که بوریس پاسترناک از ۱۹۱۴ تا دوران عروج کمونیسم در شوروی به تحریر درآورده است، دکتر ژیواگو را در ردهی کتابهایی قرار داده که مخاطب، حوادث اجتماعی یک دوره از این کشور را با مطالعه آن لمس کرده و فارغ از هر خوانش سیاسی قادر به درک شرح واقعیات انقلاب خواهد بود.
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب سرانجام انسان طراز نوین – کتابی درخشان اثر سوتلانا الکسیویچ درباره وضعیت مردم عادی در زمان شوروی و روسیه ]
جملاتی از کتاب ادبیات علیه استبداد
از نظر حکومت شوروی، رمانها، نمایشنامهها و اشعار ابزار حساس و کارآمدی برای تبلیغات سیاسیِ فراگیر و شستشوی ذهنی مردم به منظور هدایت آنها به طرف سوسیالیسم بود. استالین از نویسندگانش توقع داشت تا در مدح حکومت کمونیستی قصه و شعر بنویسند، و بندبند آثارشان را آکنده از انواع تجلیل از پیشرفتهای غولآسای صنعتی و کشاورزی کشور بکنند. استالین در ۱۹۳۲، طی دیدارش با نویسندگان در خانهی قصرمانندِ ماکسیم گورکی، گیلاسش را به سلامتی تولید هرچه پربارتر ادبیات نوین شوروی بالا برد و سپس گفت: «تولید ارواح انسانی مهمتر از تولید توپ و تانک است. در این جا کسی به درستی گفت که نویسنده نباید ساکت در گوشهای بنشیند، نویسنده باید زندگی مردم کشورش را بشناسد. و این حرف درستی است. آن چیزی که انسان را از نو میسازد خود زندگی است. اما شما نیز میتوانید به دوبارهسازی روح انسانی کمک کنید. این موضوع، یعنی تولید ارواح انسانی، اهمیت دارد. و به همین خاطر من گیلاسم را به سلامتی شما نویسندگان، که مهندسان روح انسانید، مینوشم.»
پاسترناک در جامعهای زندگی میکرد که در آن رمانها، شعرها و نمایشنامهها اشکال ارتباطی و سرگرمیسازِ فوقالعاده مهمی به شمار میرفتند. مضمونها، جنبههای هنری و نقش سیاسی ادبیات موضوع انواع منازعات تند ایدئولوژیکی بود و بعضی وقتها بازندگانِ چنین منازعاتی بهای باختشان را با جان خویش میپرداختند. پس از ۱۹۱۷، حدود ۱۵۰۰ نویسنده در اتحاد شوروی به اتهامهای جورواجورِ واهی اعدام شدند یا در اردوگاههای کار اجباری مردند. نویسندگان باید در خلق «انسان شورویِ» نوین مشارکت میکردند یا منزوی و در مواردی سرکوب میشدند. ادبیات میتوانست به انقلاب خدمت کند یا به دشمنان نظام.
استالین در ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸، بنا به گفتهی رابرت کانکوست، مورخی که دربارهی دورهی «وحشت بزرگ» تحقیق کرده، شخصاً فهرستهای حاوی اسامی ۴۰۰۰۰ اعدامی را امضا کرد. کانکوست نوشته است که استالین فقط در یک روز، ۱ دسامبر ۱۹۳۷، احکام مرگ ۳۱۶۷ نفر را تأیید کرد و این در حالی بود که استالین فقط با محکومانی سروکار داشت که از مقامات ردهبالا و شناختهشدهی حزب و دولت بودند. در سراسر کشور، مدیران، کارگزاران رژیم و رؤسای حزب – در شهرها و مناطق مختلف – برای خشنود کردن مسکو دست به کشتارهای جمعی عجیب و غریب میزدند. نوشتن نامههای افشاگرانهی تبآلود دربارهی «خطاکاری» همکاران، همسایهها و… تبدیل به بخش جداییناپذیری از فرهنگ سیاسی در تمامی سطوح جامعه شده بود. شهروندان احساس میکردند که مجبور به اعلام اسامی آدمهای اطرافشان بهعنوان «دشمنان خلق»اند، وگرنه اسامی خودشان بهعنوان «دشمنان خلق» اعلام میشد.
او بزرگتر و استثناییتر از آن بود که بتوان در جایی مخفیاش کرد. انسانی بود که به اطراف خودش نور ساطع میکرد، این آدمها را نمیتوان در جایی پنهان کرد زیرا میلههای هیچ زندانی نمیتواند جلوی ساطع شدن علایم حیات چنین افرادی را بگیرد.
پزشکان پاسترناک به او هشدار دادند که مراقب خودش باشد. نارساییهای قلبی او از دو سال قبل، در پی دستگیری ایوینسکایا و احضار خودش به لوبیانکا آغاز شده بود. پاسترناک، اینبار هم مثل بسیاری موارد دیگر، اوضاع و احوال خودش را بهواسطهی یوری ژیواگو، که حالا به وی بیماری قلبیای مشابه بیماری خودش اعطا کرده بود، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد: «این بیماری، بیماری زمانهی ماست. به گمانم عامل ایجاد این بیماری، به اخلاقیات مربوط میشود. اکثریت بیشماری از ما آدمها مجبوریم به صورت دائم و نظاممندی ظاهرسازی کنیم. این غیرممکن است که، بدون تأثیرگذاری بر وضع سلامتیات، هر روز طوری خودت را جلوه بدهی که مغایر با آن چیزی است که واقعاً احساس میکنی، و این غیرممکن است که خودت را در اختیار چیزی بگذاری که اصلاً دوستش نداری و برای چیزی شادمانی بکنی که میدانی موجب بدبختیات میشود… روح ما مکانی را در فضا اشغال کرده و همچون دندانی در دهانمان در درونمان نشسته است. این روح را نمیتوان تا ابد نادیده گرفت بدون اینکه بابتش مجازات نشوی.»
افکار و اندیشهها برای این زاده نمیشوند که مخفی نگه داشته شوند یا به محض تولد خفه شوند، بلکه زاده میشوند تا با دیگران ارتباط برقرار کنند.
در هر نسلی باید یک احمقی وجود داشته باشد تا حقایقی را که میبیند به صدای بلند بر زبان بیاورد.
پاسترناک به روزنامهنگار بریتانیایی گفت: من یک مرغ ماهیخوار سفیدم. آقای براون، همانطور که میدانید، مرغهای ماهیخوار فقط به رنگ سیاهند. من نمونهی عجیب و غریبیام، یک آدم منفرد در جامعهای که برای زندگی جمعی ساخته شده و نه برای زندگی فردی.
کل قضیه پاسترناک بهراستی غمناک است، اما این یک نمونه کلاسیک از نظام کنترل اندیشه نیز هست که حزب همیشه عادت به حفظ آن داشته و همواره سعی کرده بیشترین کنترل را بر روشنفکران اعمال کند. ممنوعیت این کتاب، مثل سانسور و خفقان، و فرمانهای ایدئولوژیکی حزب برای نویسندگان و هنرمندان، نمونه دیگری از ابزاری است که رژیم برای کنترل اذهان مردم شوروی مجبور به استفاده از آن است. این بازتابی از بیفرهنگی، بربریت فکری و نازایی فرهنگی است که جملگی از خصوصیات جوامع بسته است.
نبرد بر سر انتشار دکتر ژیواگو یکی از اولین تلاشهای سیا برای ابزاری کردن کتابها در جنگ سیاسی علیه استبداد کمونیستی بود. این واژهها شاید برای عدهای ناخوشایند و نامطبوع به نظر برسد. کسانی که از نقش سیا در جنگ سرد فرهنگی انتقاد میکنند، همهی عملیات محرمانه آن را ذاتاً غیراخلاقی و فسادانگیز میدانند. اما سیا و عواملش اطمینان داشتند که تلاشهای اینچنینی آنها شرافتمندانه و در راستای خدمت به اهداف والای بشری بوده است. به اعتقاد آنها توسل به عملیات محرمانه مثل «برنامه کتاب» در مواجهه با قدرتهای دیکتاتوری و ماشین پروپاگاندایی مهیب آنها، امر لازم و اجتنابناپذیری بود. در طی همه این سالها، در دوره ترورها و کشتارهای هدفمند، ایمان سیا – و نیز ایمان اتحاد شوروی – به قدرت ادبیات در ایجاد تحول در جامعه، جالب و عجیب به نظر میرسد.
مشخصات کتاب
- کتاب ادبیات علیه استبداد
- نویسنده: پیتر فین و پترا کووی
- ترجمه: بیژن اشتری
- انتشارات: ثالث
- تعداد صفحات: ۴۹۲
- قیمت چاپ سوم: ۵۸۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب ادبیات علیه استبداد چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر با موضوع زندگینامه: