کتاب افسانههای تبای شامل سه نمایشنامه بههم پیوسته و مرتبط است که مراحل پایانی سرنوشت یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که در شهر تبای حکمرانی میکند و از این رو این سه نمایشنامه – ادیپوس شهریار، ادیپوس در کلنوس و آنتیگنه – در یک کتاب گنجانده شده.
شخصیت محوری این نمایشنامهها نیز، ادیپوس (یا همان ادیپ) شهریار شهر تبای است. کسی که از دودمان لابداسیدها است و هر بلائی که بتوان نامی بر آن نهاد، همه بر سر او آوار شده است. پیش از شروع نمایشنامهها لازم است که از گذشتهی ادیپوس آگاهی داشته باشیم، چرا که نمایشنامه از نقطهای خاص شروع میشود.
تقدیر چنین است که نسل لابداسیدها (لائیوس، کادموس، ادیپوس و…) به نفرین خدایان گرفتار آمده و بدترین بلایا بر سرشان آوار شود. اینان همه به مرگی جانکاه خواهند مرد. هاتفان به لائیوس میگویند که بر فرزند وی مقدر است که پدر خود را بکشد و مادرش را به زنی گیرد. هنگامی که ادیپوس زاده میشود، از آنجا که پدر و مادرش نمیخواستند دستشان به خون پسر آلوده شود، او را در سرزمینی دور دست بر کوه کیتاریون رها میکنند تا پسر، خود بمیرد.
اما شبانی او را پیدا میکند و به کورینتوس نزد پولیبوس شهریار میبرد. ادیپوس در آنجا بزرگ میشود و هنگامی جوانی برومند میشود از تقدیر خود (کشتن پدر و به زنی گرفتن مادرش) آگاه میگردد. از آنجا که ادیپوس پدرخوانده و مادرخواندهاش را والدین واقعی خود میپندارد از کورینتوس گریخت تا سرنوشت شوم و شرمبارش را عوض کند.
در راه شهر تبای به لائیوس – پدر واقعی و راستین خود – که او را نمیشناسد میرسد و در اثر اتفاقی او را میکشد. سپس هنگامی که با ابوالهول و معمای او روبهرو میشود، معما را حل میکند و مردم شهر تبای را از مصیبتی بزرگ نجات میدهد. مردم تبای نیز به شکرانه این عمل مهم او را جانشین شهریار پیشین و همسر شهبانوی شهر میکنند. بدین صورت تیر تقدیر به آماج مینشیند.
[ » معرفی و نقد نمایشنامه: کتاب دوزخ – اثر ژان پل سارتر ]
کتاب افسانههای تبای
همانطور که اشاره شد، نمایشنامه از جایی آغاز میشود که مردم تبای در برابر کاخ ایستادهاند تا شهریار توانای شهر دوباره به نجات آنان بیاید و مرگ و طاعون را شکست دهد. مردم به شهریار میگویند: «آه ای برتر آدمیان! شهر ما را به زندگی بازگردان و تیماردار آوازۀ خود باش. تلاش تو یک بار رهائیمان بخشید، مگذار بگویند که در فرمانروائی تو ما برآمدیم تا فرو افتیم.» ادیپوس شهریار نیز به حق دنبال راه حل است اما هیچ امیدی وجود ندارد.
در نهایت پس از تلاشهای فراوان و خداوندگار مردم – فویبوس – آنان را راهنمایی میکند.
پاسخ و فرمان آشکار خداوند ما فویبوس آن است که چیزی پلید، در زمین ما زاده و پرورده شده است، زمین ما را آلوده است. باید آن را برانیم تا ما را تباه نکند.(کتاب افسانههای تبای اثر سوفوکلس – صفحه ۵۸)
اما سوال اصلی اینجاست که پلیدی مورد اشاره چیست؟ و سوال مهمتر: چطور باید آن را پالایش کرد؟ اما خدایان فقط یک چیز برای گفتن دارند و بیشتر از آن سخن نمیگویند: بجوئید تا بیابید. آن را که باز نجویند، نیابند.
ادیپوس که به گمان خودش از تیر تقدیر رهایی یافته با شدت فراوان به دنبال این پلیدی است تا بار دیگر نجاتبخش باشد. رفتهرفته متوجه چیزی میشود که همگان فکر میکند او باید از آن چشمپوشی کند اما برای ادیپوس چیزی مقدستر از یافتن حقیقت نیست.
نمایشنامه دوم و سوم کتاب – یعنی ادیپوس در کلنوس و آنتیگنه – در ادامه همین نمایشنامه هستند و صحبت از آن ممکن است بخشهای اصلی نمایشنامه ادیپوس شهریار را فاش کند. بنابراین ما از ارائه خلاصه آن اجتناب میکنیم و تنها به بحث درباره سرنوشت و کارهای ادیپوس میپردازیم. چرا که شخصیت محوری تمام اتفاقات کتاب نیز خود ادیپوس است.
به اعتقاد من، در نمایشنامههای این کتاب بیشتر از هرچیزی، سرنوشت است که نقش دارد. سرنوشتی که آنقدر قدرتمند است که حتی خدایان هم قادر به مهار و یا تغییر آن نیستند. اما انسان فانی – مانند ادیپوس – فکر میکند میتواند از تیر سرنوشت فرار کند.
اوراکل یا پیشگو، کسی است که از سرنوشت خبر میدهد و روزی خبر میآورد که ادیپوس به سرنوشت شومی گرفتار خواهد شد. شخصیتهایی که این پیشگویی را میشنوند و یا بعداً از آن آگاه میشوند سعی در جلوگیری از آن دارند اما همانطور که اشاره شد، هیچ قدرتی بالاتر از سرنوشت نیست. هرکس از آن فرار کند مستقیم به سوی آن در حرکت خواهد بود. ادیپوس نیز که به دنبال دانایی، خرد و عشق است با حل معمای ابوالهول اسباب بدبختی خود را فراهم میکند. در واقع این دانایی و میل به کشف حقیقت است که ادیپوس را از پای در میآورد. اما ادیپوس نمیتواند حقیقت را ندانسته رها کند. بنابراین در پی حل معمایی برمیآید که نقطه آغاز سرنوشت شوماش است.
معمایی که ابوالهول مطرح و ادیپوس در ورود به شهر تبای حل میکند از این قرار است: «آن چیست که در بامداد چهارپای، در نیمروز دو پای است و در شامگاهان با سه پای میرود؟» تصویر روی جلد نیز ادیپوس را نشان میدهد که به معما گوش میدهد. (اگر پاسخ معما را میدانید در قسمت کامنت برای ما بنویسید!)
[ » معرفی و نقد نمایشنامه: کتاب بالاخره این زندگی مال کیه؟ – اثر برایان کلارک ]
درباره نمایشنامههای سوفوکلس
ادیپوس در نمایشنامه اول به هستی، درک وجود و ماهیت خود پی میبرد. او هزینه این درک را که توأم با درد و رنج است میپردازد. «هر نسلی از آدمیان به نیستی میگراید. مردی را به من بنمائید که سعادت او از رویائی خوش که بیداری تلخگونهای در پی دارد، برتر باشد. که هیچ آدمیزادهای بختیار نیست.»
در نمایشنامه دوم نیز که به دانائی و تسلیم و پذیرش دست مییابد «چون عمری دراز بگذرد با افزونی سالهای بسیار رنج به افزون و شادی به نقصان است. بگویید آرزوی خود را! نبودن بزرگترین موهبت است. اما چون زندگی آغاز شد بهتر آنکه هر چه زودتر به فرجام رسد و به دیاری که از آن آمدهایم شتابان بازگردیم.»
در نهایت در نمایشنامه سوم با ترکیب هستی و دانایی، بنیادهای اساسی اندیشهی یونانی شکل میگیرد. آنجا که آنتیگنه سنتها و آیینها و حقیقت را با عشق و مرگ خود به هستی بازمیگرداند. «تو دلسوز مردگان بودی. ولی قدرت در دست مردی زنده است. و قدرت مخالفت را برنمیتابد. نافرمان، از فرمانهایش سرپیچیدی. قانون دیگری در تو سخن میگفت… فرمانبرداری دیگری و فرمانروای دیگری… تو کشتهی قلب خود هستی، آنتیگنه!»
شاهرخ مسکوب نیز – که ترجمه خوبی از کتاب ارائه کرده است – در مقدمه بلندی که برای کتاب نوشته است، درباره سرنوشت ادیپوس مینویسد:
سرنوشت ادیپوس علیرغم کوشش بسیار او به انجام رسید. در حقیقت پدرکشی و زنای با مادر گناه تقدیر است که آن را ساخت و پرداخت و خواستار ارتکاب آن بود نه ادیپوس که در تکوین آن دستی نداشت و از اندیشۀ عمل بدان نیز گریزان بود. بدینسان اگر ادیپوس گنهکار نیست پس در برابر دیگران محکوم نیست و اگر آدمیان او را محکوم ندانند تقدیر آب در غربال بیخته و شخم بر دریا زده است.
پیرامون شکست ادیپوس که پیروزی او در برابر تقدیر است و یا اینکه پیروز واقعی این ماجرا همان تقدیر است که زندگی ادیپوس را در هم شکسته است، بسیار میتوان بحث و گفتوگو کرد اما هیچ چیز جای آن را نمیگیرد که خواننده خود به سراغ کتاب و مطالعه آن برود. بنابراین پیشنهاد ما این است که خواننده خود کتاب را بخواند. لطفاً پس از مطالعه کتاب، نظرات خود را پیرامون ادیپوس با ما در قسمت کامنت در میان بگذارید.
[ » معرفی و نقد کتاب: نمایشنامه در انتظار گودو – همراه با اینفوگرافیک ]
جملاتی از متن کتاب افسانههای تبای
آیا آنکه کردار را به چیزی نگیرد از گفتار میهراسد؟ (افسانههای تبای – ادیپوس شهریار – صفحه ۶۸)
نیازی به گریز نیست. حقیقت جانپناه من است. (افسانههای تبای – ادیپوس شهریار – صفحه ۷۲)
چون من بخرد باش. آیا هرگز مردی زندگی آرام و بیگمان شاهوار خود را به تخت و تاجی بیآرام فروخته است؟ تنها به نام پادشاه بودن، هرگز آرزوی من نبوده است، زیستن به زندگی شهریاران مرا کفایت میکند. مردی سلیم بیش از این چه میتواند خواست؟ (افسانههای تبای – ادیپوس شهریار – صفحه ۸۵)
نمیخواهم حقیقت را ندانسته رها کنم. (افسانههای تبای – ادیپوس شهریار – صفحه ۱۱۱)
آنگاه که همهچیز نازیباست، دیدگان را چه حاصل؟ (افسانههای تبای – ادیپوس شهریار – صفحه ۱۲۶)
پس بدانید که انسان فانی باید همیشه فرجام را بنگرد و هیچکس را نمیتوان سعادتمند دانست مگر آنگاه که قرین سعادت در گور بیارمد. (افسانههای تبای – ادیپوس شهریار – صفحه ۱۳۷)
زمان، دوست من، زمان شکستناپذیر در همه جا تاراج میکند. زندگی بیزمان و بیمرگ تنها از آن خدایان است. هر چیز دیگر نابود است. جوهر زمین غبار میشود. تن آدمی میمیرد و مادام که پیمانها میشکند دروغ سرمیکشد. همدلی دوستی با دوستی دیگر یا شهری با شهری دیگر، جاودانه نیست و دیر یا زود دگرگون میشود. شادی به اندوه میانجامد و دگر بار اندوه، به شادی. (افسانههای تبای – ادیپوس در کلنوس – صفحه ۱۷۵)
باز هم این زبان زیرک! هرگز ندیدهام که مرد شریفی زبانآور نیز باشد. (افسانههای تبای – ادیپوس در کلنوس – صفحه ۱۸۵)
بیهوده میترسی که او بتواند بهزیان تو چیزی بگوید و ارادۀ ترا متزلزل سازد. شنیدن سخن او آزاری به تو نمیرساند. چه بهتر که بگوید زیرا نیت سوء در سخن از پرده برون میافتد. تو پدر اوئی: حتی اگر در حق تو تباهترین و زشتترین بدیها را کرده باشد، سزاوار نیست که تو نیز به پاداش، بدی کنی. بگذار بیاید. ای بسا پدران که از پسری بیراه آزردند و از افسون دوستی دلسوز آرام یافتند. به امروز میندیش و رنجهای دیرین را بیاد آر که به سبب پدر و مادر بر تو فرود آمد. (افسانههای تبای – ادیپوس در کلنوس – صفحه ۲۰۷)
مرد را فقط آنگاه میتوان شناخت که بر اریکۀ قدرت تکیه زده باشد. (افسانههای تبای – آنتیگنه – صفحه ۲۴۸)
آه! پول! انسان چیزی شومتر از این نیافریده است. اوست که شهرها را تباه میکند، اوست که خانوادهها را میپراکند، اوست که شرافت قضات و تقوای زنان را برباد میدهد. دروغ و بیشرمی زادگان اویند و هم اوست که نفرت پنهان به ایزدان را در قلبها جای میدهد. (افسانههای تبای – آنتیگنه – صفحه ۲۵۳)
هر انسانی جایزالخطاست، کسی خردمند و خوشبخت است که خطایش را جبران کند، نه آنکه به آن ببالد. از خود رضائی حاصلی جز ناشایستگی ندارد. (افسانههای تبای – آنتیگنه – صفحه ۲۸۷)
بخند، دیوانه از دیوانگیش بیخبر است. (افسانههای تبای – آنتیگنه – صفحه ۲۸۸)
مشخصات کتاب
- عنوان: افسانههای تبای
- نویسنده: سوفوکلس
- مترجم: شاهرخ مسکوب
- انتشارات: خوارزمی
- تعداد صفحات: ۳۷۶
- قیمت چاپ هشتم: ۶۰۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد نمایشنامههای موجود در کتاب افسانههای تبای چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند نمایشنامه دیگر: