آتن خانه نخستین و شاید بزرگترین فیلسوف دنیا، افلاطون است. او فرزند خانوادهای برجسته و ثروتمند بود و زندگیاش را وقف یک هدف کرد: eudaimonia که یعنی کمک به مردم برای رسیدن به کامیابی و به ثمر نشستن.
افلاطون را اغلب با سقراط اشتباه میگیرند که دوست مسنتر او بود و در موارد مختلف بسیار به او آموزش داد ولی سقراط کتابی ننوشت. افلاطون کتابهای زیادی نوشت، ۳۶ جلد کتاب که همه به صورت مکالمه بود. متون زیبا از بحثهای خیالی که تقریبا در همه آنها سقراط شمع محفل است. از جمله کتاب جمهور، کتاب ضیافت، کتاب قوانین، کتاب منون و کتاب آپولوژی.
از جمله کتابهای افلاطون که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان به این کتابها اشاره کرد: کتاب جمهور ترجمه فواد روحانی از نشر علمی فرهنگی / کتاب محاکمه سقراط ترجمه لیلی گلستان از نشر مرکز / کتاب ضیافت ترجمه محمد علی فروغی از نشر کوله پشتی / دوره آثار افلاطون، ۴ جلدی ترجمه محمد حسن لطفی از نشر خوارزمی.
افلاطون برای کامیابی در زندگی چهار اندیشه بزرگ داشت که در ادامه به بررسی هر کدام خواهیم پرداخت.
- اندیشه اول: بیشتر فکر کن!
ما به ندرت وقت میکنیم دقیق و منطقی به روش زندگیمان فکر کنیم. گاهی فقط به دنبال جماعت میرویم که اصطلاح آن به قول یونانیها doxa نام دارد. در آن ۳۶ کتاب، افلاطون نشان داد این خرد جمعی، پر از خطا و پیشداوری و خرافات است. مثلا اگر به دنبال جماعت برویم چنین جملاتی را ممکن است بشنویم: مشهور بودن خیلی خوب است، بهتر است بروید دنبال عشقتان، پول خوشبختی میآورد و جملات و دستورهای کلی دیگر شبیه به این موارد.
نظر عوام ما را دنبال ارزشهای غلط، شغلهای غلط و روابط غلط میفرستد. جواب افلاطون این است: خود را بشناس. این یعنی یک درمان ویژه. یک درمان فلسفی. باید عقیدهات را به آزمون بگذاری و تکانهای عمل نکنی. اگر بینش خود را عمیق کنید بازیچه احساس نمیشوید. افلاطون احساس را به اسبهای وحشی تشبیه کرد که آدم را دنبال خود میکشاند. در بزرگداشت دوست و مرشدش این روش را مباحثه سقراطی – socratic discussion – نامید.
میتوانید با خودتان مباحثه کنید یا به طوری ایدهآل با کسی که دنبال مچگیری از شما نیست و میخواهد کمک کند فکرتان را شفاف کنید.
- اندیشه دوم: بگذار معشوق تو را تغییر دهد.
اگر فکر میکنید عشق یعنی پیدا کردن کسی که عینا همان طوری که هستید دوستتان دارد ممکن است عجیب باشد. در کتاب ضیافت گروهی از دوستان در شبنشینی زیادی مینوشند و درباره عشق و روابط به حرف میافتند. افلاطون عقیده داشت عشق واقعی حس تحسین و ستایش است. یعنی کسی که باید با او باشید باید صفات خیلی خوبی داشته باشد که خودتان ندارید. مثلا شجاع باشد. یا منظم یا گرم و صمیمی.
با نزدیک شدن به این آدم شما کمی شبیه او میشوید. آدم مناسب ما توانایی بالقوه ما را بیدار میکند. به نظر افلاطون یک زوج نباید هم را دقیقا آن طور که هم اکنون هستند دوست داشته باشند بلکه باید به آموزش هم معتقد شوند و از طوفانهایی که ناگزیر پیش میآید بگذرند. هر طرف باید دیگری را افسون کند تا نسخه بهتری از خودش بشود.
- اندیشه سوم: راز زیبایی را دریاب.
همه چیزهای قشنگ را دوست دارند ولی افلاطون پرسید چرا باید چیزهای قشنگ را دوست داشته باشیم؟ دلیل خیرهکنندهای پیدا کرد، زیباییها حقایق مهم زندگی خود را در گوش نجوا میکنند.
ما چیزی را زیبا میبینیم که در آن کیفیتی پیدا کنیم که لازمش داریم ولی در زندگیمان نباشد مثلا ملایمت، هماهنگی، تعادل، آرامش، قدرت. پس زیبایی عملکرد مهمی دارد. به آموزش روح کمک میکند. در مقابل زشتی هم مهم است، خصلتهای خطرناک و آسیبرسان را به چشم میکشد. زشتی هوشیار بودن، مهربانی و آرامش را سخت میکند.
افلاطون هنر را درمانگر میدانست، به همین دلیل وظیفه شاعر، نقاش و امروزه نویسندهها، سینماگران و طراحان است که کمک کنند خوب زندگی کنیم.
[ مطلب مرتبط: زندگی و فلسفه ارسطو ]
- اندیشه چهارم: جامعه را اصلاح کن.
افلاطون خیلی فکر کرد که دولت و جامعه ایدهآل باید چگونه باشد. او نخستین متفکر آرمانشهر در دنیا بود. رقیب مهم آتن، اسپارت او را به این فکر انداخت. اسپارت ماشینی به ابعاد یک شهر برای ترتیب سرباز بود. هرچه میکردند از پرورش کودکان گرفته تا نظام اقتصادی، کسانی که تحسین میشدند، روابط، غذا خوردن و غیره فقط برای یک هدف بود و آن تربیت سرباز بود. اسپارت از نظر نظامی به شدت موفق بود. ولی افلاطون نگران این نبود او میخواست بداند چطور جامعه میتواند آدمهای کامیاب و کامکار تحویل بدهد.
در کتاب جمهور او تغییرات را شناسایی میکند. جامعه آتن بسیار به ثروت توجه داشت، مثلا آلکیبیادس اشرافی، یا قهرمانهای ورزشی مثلا مایلو، بوکسور اهل کروتون. افلاطون تحتتاثیر این افراد قرار نمیگرفت. بسیار مهم است که چه کسی را تحسین کنیم. چون آدمهای معروف یا سلبریتیها پندار و دیدگاه و رفتار ما را متاثر میکنند و قهرمان بد نفس شخصیت را زیبا جلوه میدهد.
افلاطون میخواست به آتن سلبریتیهای جدید دهد و قهرمانهای فعلی را با کسانی که نگهدار یا مباشر مینامید عوض کند. که این افراد خردمند و نیک بودند. الگویی برای رشد و تعالی همه. اینها با سابقه خدمات عمومی، فروتنی و سادهزیستی و نفرتشان از شهرت و تجربه وسیع و عمیقشان متمایز میشدند. آنها باید ستودهترین آدمهای جامعه باشند.
او میخواست دموکراسی در آتن خاتمه یابد اما دیوانه نبود. دیده بود مردم قبل از رای دادن درست فکر نمیکنند و در نتیجه حاکمان خیلی ضعیف هستند. او نمیخواست دموکراسی را با دیکتاتوری ترسناک عوض کند ولی میخواست مردم رای ندهد تا زمانی که شروع کنند به درست فکر کردن. یعنی تا زمانی که فیلسوف بشوند.
در غیر این صورت دولت تبدیل میشود به حکومت اراذل و اوباش. برای کمک به این روند افلاطون مدرسهای به نام آکادمی راه انداخت که ۳۰۰ سالی دوام آورد. در این مدرسه مردم نه تنها حساب و لغت میخوانند بلکه نیکی و مهربانی یاد میگرفتند. هدف نهاییاش این بود که سیاسیون فیلسوف شوند. افلاطون میگفت: دنیا درست نمیشود مگر حاکمان فیلسوف شوند یا فلاسفه حاکم شوند.
👤بخش اصلی این مطلب، متن یک ویدیو به نام «افلاطون» است که توسط وبسایت مدرسه زندگی – The School of Life در یوتیوب منتشر شده است. این محتوا توسط ایمان فانی ترجمه و در کانال مدرسه زندگی فارسی نیز قرار داده شده است.
نظر شما در مورد افلاطون و فلسفه او چیست؟ لطفا نظرات خود را پیرامون فلسفه و اندیشههای افلاطون با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند مطلب مرتبط دیگر: