جوزف برودسکی شاعر و نویسنده کتاب اگر حافظه یاری کند با مهاجرت از روسیه و یا به عبارت درستتر، با تبعید از روسیه، همزمان ساحت زبان روسی را هم ترک میکند. او آثارش را به انگلیسی مینویسد. خوب مینویسد و جایزه هم میبرد. برودسکی تعلق خاطر زیادی به زبان دارد. از گوشه گوشه نوشتارش پردازش ذهنی تیز را میشود دید. حالت موزون و شعرگون متن برودسکی که به آن شهرت دارد، شاید در ترجمه دیده نشود اما به واسطه همین زبان شاعرانه نیز مفتخر به دریافت جایزه نوبل ادبیات شده است.
موسسه نوبل که در سال ۱۹۸۷ این جایزه را به جوزف برودسکی اهدا کرده است، در وصف آثار او چنین نوشته است: «برای تألیفهای فراگیرش، آغشته با وضوح فکر و شدت شاعرانه.»
برودسکی خودش را شاعری روس و جستارنویسی انگلیسی مینامید و بیشتر نوشتههایش معمولا درباره تبعید، فقدان خاطره، وطن و معنای مرگ و زندگی است.. جوزف در سال ۱۹۷۲ از شوروی تحت حکومت کمونیسم تبعید شد و چند سال بعد شهروند آمریکا شد. او که هم در وطن خویش غریب بود و هم در تبعید، در جستارهایش از هزارتوهای حافظه میگذرد، اما نه از سر نوستالژی یا برای تحلیل پیچیدگیهای ناخودآگاه؛ بلکه از آن رو که فکر میکند «اگر جایگزینی برای عشق وجود داشته باشد، خاطره است.»
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب اگر حافظه یاری کند آمده است:
جستار یا essay مانند مقاله یا article متنی غیرداستانی است اما به جای آن که مثل مقاله اطلاعاتی درباره یک موضوع خاص به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده درباره موضوع را با لحنی که اعتماد مخاطب را برانگیزد برایش توضیح میدهد. جستارنویس براساس تجربه زیسته خود، نگاه ویژهای به مفهوم یا رخداد مورد نظرش پیدا کرده، به یک روایت فردی رسیده و با نوشتهای صمیمی و صادقانه میخواهد موضع و تحلیل خودش را شرح دهد.
[ » معرفی و نقد کتاب مرتبط: کتاب فقط روزهایی که مینویسم – پنج جستار روایی درباره نوشتن ]
اگر حافظه یاری کند
زبان، فرهنگ، دین، ملیت و هرچیزی که آدمی را به گذشتهاش پیوند میزند در پس تبعید و مهاجرت اجباری دستخوش دگرگونیهای فراوان میشود. جوزف برودسکی که از جمله نویسندگان توانای شوروی به شمار میرفت، پس آن که متوجه شد سیاستهای حاکم بر جامعهای که در آن زندگی میکند با اعتقاداتش در تضاد است، بر آن شد تا به سرزمینی دیگر با فرهگ و زبانی متفاوت مهاجرت کند.
نوشتههای برودسکی معمولا دربارهی تبعید، فقدان خاطره، وطن و معنای مرگ و زندگی است ولی آنچه پیوند عمیقی بین خوانندگان ایرانی و نوشتههای او ایجاد میکند، نگاه تیزبین و نقادانهاش به مسائلیست که از تجربههای مشترک ریشه گرفتهاند.
کتاب حاضر شامل چهال جستار است و از این چهار جستار، دو مورد از آنها درباره دوران کودکی نویسنده در وطنش، شوروی سابق است. از این جستارها اطلاعات جالبی از طرز زندگی اشتراکی در آن دوره به دست میآید. جستار «یک اتاق و نصفی» بیشتر از بقیه به مذاقم خوش آمد. تمرکز این جستار بر حافظه است و جزییاتی که یادمان میآید در حالی که تصویر کلی را فراموش کردهایم.
دو جستار دیگر درباره ادبیات روسیه است. یکی درباره نویسنده زنی است که از قضا بیوه شاعر معروف روسی است. این جستار شاید برای خواننده سختترین جستار در کتاب باشد چرا که خواننده ممکن است از جزییات زندگی و شعر روس آگاهی چندانی نداشته باشد. جستار «در هوای فاجعه» مروری به زوال ادبیات روسی در قرن بیستم است و نقد ادبی خواندنی است و در اینجا خواننده با بسیاری از نامهای مطرح در ادبیات روسیه روبهرو میشود.
جوزف برودسکی در روایتهای کتاب اگر حافظه یاری کند به سه مسئله اساسی زندگیاش یعنی هویت، خاطره و زبان اشاره دارد. او در این کتاب دریچهای به دنیای اسرارآمیز ذهن شاعرانه و خلاقش باز میکند. ناداستانهای او هم ما را با فضای یکی از دورانهای انتقالی از نگاه متفکری که همراه خاطرات سنگینش از یک دنیای فرهنگی به دیگری کوچ کرد، آشنا میکنند و هم با هویت جستوجوگری که آنها را روی کاغذ آورده است.
اما اشتباه نکنید، خواندن این کتاب و جستارهای آن به هیچ وجه ساده نیست. مفاهیم مطرح شده در کتاب حاضر آنقدر گسترده و عمیق هستند که خواننده را به چالش میکشد. برودسکی در جستارهایش از فروید و ناخودآگاه جمعی، وطنپرستی، حریم شخصی، مواجهه با زنان، ادبیات روسیه و حتی از مادر صحبت میکند و خواننده باید با این گستردگی مطالب دست و پنجه نرم کند. با این حال پیشنهاد میکنیم لذت مطالعه این کتاب را از خود دریغ نکنید.
[ » معرفی و نقد کتاب مرتبط: کتاب البته که عصبانی هستم – پنج جستار درباره وطن و انزوای خودخواسته ]
جملاتی از متن کتاب
گر کلمات چاپی تنها نشانهی فراموشکاری بودند، مسئلهای نبود. حقیقت غمانگیز این است که کلمات در حق واقعیت هم جفا میکنند. دست کم حسی که من داشتهام این بوده که هر گونه تجربهای از قلمرو روسیه، حتی وقتی با دقتِ عکسوار هم به تصویر کشیده شود فقط به پوستهی زبان انگلیسی برخورد میکند و باز میگردد و هیچ تأثیر مشهودی بر آن نمیگذارد. البته حافظهی یک تمدن قادر نیست و شاید نباید به حافظهی تمدنی دیگر بدل شود. اما وقتی یک زبان در بازتولید واقعیتهای منفی یک فرهنگ دیگر ناکام بماند، حاصل آن بدترین نوعِ حشو خواهد بود.
تصمیم به ترک تحصیل در پانزدهسالگی را که به خاطر میآورم، به نظرم بیش از آنکه انتخابی آگاهانه باشد واکنشی غریزی بود. دیگر تحمل دیدن بعضی چهرهها را در کلاس نداشتم – بعضی از همکلاسیها و بیشترِ معلمها. این شد که یک صبح زمستانی بدون دلیل خاصی وسط کلاس برخاستم و انگار که در ملودرامی باشم از در مدرسه خارج شدم. برای خودم واضح بود که دیگر بازگشتی در کار نیست. در میان احساساتی که در آن لحظه منقلبم کرده بود، فقط انزجاری کلی از خودم را به یاد میآورم؛ از آنکه آنقدر کوچک بودم و اجازه میدادم اینها همه چیز من را در ید قدرتشان بگیرند. علاوه بر این، حس گنگ ولی سرورانگیزِ رهایی هم بود، حس خیابانی آفتابی و بیانتها.
اینکه چیزی را انتخاب کنی که برای بقیه جذاب باشد ابتذال انتخاب تو را نشان میدهد.
کمکم دارم باور میکنم که روسها گسستن پیوندهایشان را دشوارتر از سایر ملل میتوانند بپذیرند. بالاخره ما مردمانی هستیم کاملاً جاگیرشده، حتی بیشتر از قارهنشینان دیگر (آلمانیها یا فرانسویها) که خیلی بیشتر سفر میکنند چون اتومبیل دارند و مرزی به آن صورت ندارند. اما ماییم و یک آپارتمان و یک عمر، ماییم و یک شهر و یک عمر، ماییم و یک کشور و یک عمر. از همین رو، مفاهیمی که بر دائمی بودن دلالت دارند برایمان شدّتوحدّت بیشتری دارند، و همینطور احساس فقدان.
کتابها اولین و تنها واقعیت شدند، در حالی که خودِ واقعیت را یا مهمل تلقی میکردیم یا مایه مزاحمت. در مقایسه با بقیه، ما ظاهراً یا زندگیمان را جعل میکردیم یا در آزمون زندگی مردود میشدیم. حالا که بهش فکر میکنم، آن نوع زیست که استانداردهای پیشرونهاده ادبیات را نادیده بگیرد فرومایه است و ارزش تلاش ندارد. اینطور فکر میکردیم و به نظرم درست هم بود.
آن یکاتاقونصفی (نمیدانم این واحد اندازهگیری فضا در انگلیسی معنا دارد یا نه) که ما سهنفری در آن زندگی میکردیم کف پارکت داشت و وقتی مردان خانواده، خصوصاً من، با جوراب تردد میکردیم مادرم شدیداً اعتراض میکرد.
چهار سال خدمت در ارتش (که مردان در نوزدهسالگی بهاجبار به آن میپیوستند) روند انقیاد مطلق در برابر حکومت را تکمیل کرد. حرفشنوی هم ذاتی میشد و هم اکتسابی. اگر عقلت میرسید، مطمئناً میکوشیدی با ابداع انواع میانبر، سیستم را دور بزنی و با بالادستیهایت معاملات شبههدار انجام بدهی و دروغ روی دروغ تلنبار کنی و از روابطت با نیمچهپارتیها استفاده کنی. و این میشد شغل تماموقتت. در عین حال همواره آگاه بودی که تاری که به دور خودت تنیدهای تار دروغ است و علیرغم میزان موفقیت یا شوخطبعیات، از خودت منزجر میشدی. این پیروزی نهایی سیستم است: چه بر آن فائق آیی و چه به آن بپیوندی، بهیکاندازه عذاب وجدان داری.
به نظرم، زندان خیلی بهتر از ارتش است. اول اینکه در زندان هیچ کس به تو یاد نمیدهد از آن دشمن دوردستِ «بالقوه» متنفر باشی. دشمن تو در زندان مفهومی انتزاعی نیست؛ عینی و ملموس است.
مشخصات کتاب
- عنوان اصلی: اگر حافظه یاری کند
- عنوان فرعی: چهار جستار از زبان و خاطره در سالهای تبعید
- نویسنده: جوزف برودسکی
- ترجمه: طهورا آیتی
- انتشارات: اطراف
- تعداد صفحات: ۱۷۵
- قیمت چاپ هفتم – سال ۱۴۰۱: ۱۵۸۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب اگر حافظه یاری کند چیست؟ آیا تا به حال جستار یا essay خواندهاید؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافهبوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر: