ایمانوئل کانت فیلسوفی است که سعی کرد بفهمد چطور آدمها میتوانند بدون شور و بلندپروازی مذاهب سنتی، خوب و مهربان باشند. در این مطلب مروری کوتاه به زندگی و فلسفه کانت خواهیم داشت و هدف بزرگی که کانت میخواست به آن برسد را بررسی میکنیم.
ایمانوئل کانت زاده ۱۷۲۴ در حاشیه بالتیک در شهر کونیگسبرگ بود که در آن زمان در امپراتوری پروس و الان با اسم کالینینگراد در روسیه است. والدین سادهای داشت، پدرش زین اسب میساخت و کانت هیچ وقت پولدار نبود و البته با خوشخلقی با این موضوع کنار میآمد. ساده زندگی میکرد. در دهه ششم عمر بود که استاد حقوق بگیر شد و زندگیاش تا حدی رنگ رفاه گرفت. خانوادهاش بسیار مذهبی و سختگیر بودند. بعدها در زندگی کانت هیچ اعتقاد متعارف مذهبی نداشت. ولی کاملا واقف بود که مذهب چقدر به والدینش کمک کرده است که با سختیهای وجود کنار بیایند. و اینکه مذهب چقدر در رشد و انسجام اجتماعی مفید است.
ایمانوئل کانت در ۱۶ سالگی وارد دانشگاه کونیگسبرگ شد و از دانشجویان ممتاز این دانشگاه بود. مدتی معلم سرخانه بود و در ۳۱ سالگی نخستین شغل دانشگاهی خود را به دست آورد و بدون حقوق ثابت مشغول به تدریس شد. دستمزد او بر اساس تعداد دانشجویانی که در سخنرانیهایش شرکت میکردند پرداخت میشد. او سخنرانی محبوب و زبردست بود و هر هفته حدود بیست سخنرانی درباره موضوعاتی همچون متافیزک، منطق، اخلاق، حقوق، جغرافی و انسانشناسی ارائه میداد.
کانت به طور جسمی ظریف و شکننده بود و اصلا هم خوشقیافه نبود با این حال بسیار اهل معاشرت بود و بعضی از همکارهایش از او ایراد میگرفتند که زیاد مهمانی میرود. نهایتا وقتی بضاعت مهمانی دادن پیدا کرد برای گفتگو در سر سفره قانون گذاشت. در آغاز بزم شام مقرر کرد تا جمع درباره رویدادهای اخیر تبادل داستان و خبر کنند. بعد زمان زیادی صرف گفتگوهای اندیشمندانه بین حاضرین میشد تا یک موضوع مهم را روشن کنند و در آخر زمانی برای شور و شادی باشد تا افراد مهمانی را با خلق خوش ترک کنند.
کانت در ۱۸۰۴ در ۸۰ سالگی در زادگاهش درگذشت و به ندرت احساس نیاز کرد که در شهر دیگری وقت بگذراند.
بررسی زندگی و فلسفه دیگر نویسندگان بزرگ را از طریق لینکهای زیر میتوانید مطالعه کنید:
فلسفه ایمانوئل کانت
کانت نویسنده دوران خیلی جالبی از تاریخ نیز بود که اکنون به آن عصر روشنگری میگویند. در مقالهای با عنوان «روشنگری چیست؟» در ۱۷۸۴ کانت گفت که وجه مشخص این عرصه رشد سکولاریسم بوده است. از دید عقلانی کانت از افول عقاید مسیحی استقبال میکرد ولی از جنبه عملی نگران هم بود.
نسبت به طبیعت انسان بدبین بود و بارو داشت انسان ذاتاً به شدت مستعد فساد است و این آگاهی بود که باعث شد چیزی را صورتبندی کند که رسالت زندگیاش شد. میل به جایگزینی اقتدار مذهب با اقتدار منطق، یا خرد انسانی.
ایمانوئل کانت اعتقادات خود درباره مذهب را در کتابی به نام دین در محدوده منطق محض جمع کرد و در این کتاب استدلال کرد: که هرچند مذاهب تاریخی همه در محتوای باورها اشتباه هستند با این حال روی این نیاز مهم به تشویق رفتار اخلاقی دست گذاشتهاند. نیازی که هنوز وجود دارد. در این فضا بود که کانت به اندیشهای رسید که هنوز به خاطرش معروف است – چیزی به آن گفت امر مطلق. این اصطلاح عجیب در کتابی آمد به نام سهمگین نیز داشت: بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق.
امر مطلق میگوید: تنها براساس اصولی عمل کن که بتوانی در جا آن را در هیات «قانونی جهانی» اراده کنی. منظور کانت از این جمله چه بود؟ این فقط یک بیان رسمی از یک باور خیلی قدیمی است. چیزی که در تمام مذاهب اصلی میبینیم. با دیگران همان کن که خواهی با تو کنند. ایمانوئل کانت میخواست یک راه ساده برای امتحان اخلاقی بودن یک رفتار بدهد. به این شکل که تصور کنیم اگر همه این کار را بکنند یا شما قربانی آن کار باشید چه میشود. شاید وسوسه بشوید که مقداری کاغذ از قفسه اداره کش برویم. به نظر مهم نیست اما اگر همه این کار را بکنند قفسه و جامعه در مقیاس کلان کلی نگهبان میخواهد و یا همین طور اگر شما دور از چشم همسر خیانت کنید شاید احساس کنید ایرادی ندارد ولی امر مطلق خلاف آن را میگوید چون در آن صورت باید قبول که این هم عیب ندارد که همسر شما هم خیانت کند و مخفی کاری کند.
امر مطلق طراحی شد تا چشمانداز ما را عوض کند. تا رفتار خودمان را کمتر بیواسطه و شخصی ببینیم و بنابراین بعضی از حدود آن را درک کنیم. کانت بحث را به این شکل ادامه داد که ایده مرکزی امر مطلق را میشود طور دیگری هم بیان کرد: با آدمها مثل هدف رفتار کن نه هرگز انگار که وسیله هستند.
ایمانوئل کانت میخواست این را جایگزین دستور مسیحی عشق جهانی کند. این دستور که همسایهات را دوست بدار. آدمها را هدف دانستن برای کانت یعنی یادت باشد که آنها هم زندگی خودشان را دارند و در آن به دنبال شادی و ثمردهی هستند و سزاوار رفتار عادلانه هستند. کانت گفت امر مطلق صدای عقل و منطق خود ماست. چیزی است که همه ما وقتی عاقلانه فکر کنیم قبول داریم. قانونی است که خرد خودمان به ما داده است. کانت فکرش درباره امر مطلق را به مسائل سیاسی هم تعمیم داد.
باور داشت هدف اصلی دولت باید اطمینان از آزادی باشد. ولی احساس کرد مشکل جدی درباره تعریف معمول از آزادی وجود دارد. نباید به آن به منزله اختیار مطلق برای هر کاری که دلمان خواست فکر کنیم. وقتی آزاد هستیم که منطبق با بهترین وجه طبیعت خود عمل میکنیم. و وقتی تحت سلطه هیجانات خود و دیگران هستیم برده هستیم.
[ معرفی کتاب: لیست صد کتاب برتر تاریخ – به انتخاب صد نویسنده از سراسر جهان ]
کانت گفت اراده آزاد و اراده تحت قوانین اخلاقی یکی هستند. پس آزادی نبود حکومت نیست جامعه آزاد آن نیست که فرصتهای مدام بیشتری به مردم بدهد تا هر کاری که دلشان خواست انجام دهد بلکه آن است که کمک کند همه منطقیتر شوند. حکومت خوب تجلی جنبههای عاقلانه از همه ماست که براساس ارادهای جهانی معتبری عمل میکند و با آن همه میتوانند آزاد باشند. پس دولت به طور ایدهآل نسخهای بیرونی و سازمانیشده از بهترین جنبههای ماست.
شاید مقداری تعجب کنید که کانت در ۱۷۹۳ کار مهمی درباره هنر و زیبایی نیز منتشر کرد: نقد قضاوت.
احتمالا برای متفکری که دغدغه او سیاست و اخلاق بود این موضوع کاری بیربط و فرعی به نظر بیاید ولی کانت فکر میکرد نظرش درباره هنر و زیبایی سنگ بنای تمام فلسفهاش است. کانت به تجربه فکر میکرد زندگی جدال دائم بین جنبههای بهتر ما با هیجانات ماست. بین وظیفه و لذت. کانت مخصوصا گل سرخ و درخت تاک و سیب و پرندهها را دوست داشت. زیبایی ما را به طور خاص و مهمی شاد میکند یادآور و مشوق جنبههای بهتر ماست. برعکس خیلی از چیزهای دیگر عشق ما به زیبایی به قول کانت منفعت طلبانه نیست. زیبایی با افسون ما را از تعلقات خودخواهانه و محدود درمیآورد بدون اخم و بی هیچ توقعی. زیبایی طبیعت یادآوری دائمی خاموش و مصرانه است درباره هستی همگانی و جهانی. یک گل زیبا هم برای کارگر خسته مزرعه زیباست و هم برای شاهزاده. پرواز با وقار یک چلچله برای یک بچه همان قدر دوست داشتنی است که برای یک استاد دانشمند.
برای ایمانوئل کانت نقش هنر تجسم دادن تجسم دادن به مهمترین اندیشه اخلاقی است. هنر ادامه طبیعی فلسفه است. کانت میگفت لازم است هنر مدام جلوی چشم ما باشد تا از نگارههای با نشاط و نمادهای به یاد ماندنی برای رفتار خوب بهرهمند شویم و این طوری بخشهای خودسر وجودمان را مهار کنیم.
کتابهای کانت سنگین و انتزاعی و بسیار فلسفی بودند ولی در آن برنامهای را طرح کرده است که تا امروز سرنوشتساز هستند. میخواست بفهمد جنبه بهتر و منطقیتر طبیعت خود را چطور میتوانیم تقویت کنیم تا به طور قابل اعتمادی به ضعفهای ساختاری و خودخواهی خود چیره شویم. کانت از دید خودش مشغول این وظیفه بود که یک نسخه غیر ماورایی و عقلانی بسازد از همان چیزی که مذاهب هرچند ناقص همیشه میخواستند انجام بدهند. اینکه کمک کنند خوب باشیم.
در سال ۱۷۸۱ در سن ۵۷ سالگی نخستین و مهمترین کتاب کانت یعنی نقد عقل محض منتشر شد که معرفتشناسی تجربهگرایانه دیوید هیوم و جان لاک را به چالش میکشید. چهار سال بعد، مبانی متافیزیک اخلاق را منتشر کرد که نخستین کتاب از چند کتابی بود که در زمینه فلسفه اخلاق نوشت. پنج سال بعد از اصول اخلاق و قانونگذاری اثر جرمی بنتام، مبانی کانت نقدی ویرانگر از فایدهگرایی ارائه داد. او در این کتاب استدلال میکرد که اخلاق ارتباطی با بیشینهسازی سعادت یا هر هدف دیگری ندارد، بلکه با احترام گذاردن به افراد به مثابه غایت فینفسه، سروکار دارد.
برخی از کتابهای ایمانوئل کانت که به فارسی ترجمه شدهاند:
نقد قوه حکم / ترجمه عبدالکریم رشیدیان / نشر نی
نقد عقل عملی / ترجمه انشاء الله رحمتی / نشر سوفیا
نقد عقل محض / ترجمه بهروز نظری / نشر ققنوس
سه رساله پیشانقدی / ترجمه حسن افشار / نشر مرکز
انسان شناسی از دیدگاه عملی / ترجمه عقیل فولادی / نشر نگاه معاصر
بنیاد ما بعدالطبیعه اخلاق / ترجمه حمید عنایت / نشر خوارزمی
👤بخش اصلی این مطلب، متن یک ویدیو به نام «ایمانوئل کانت» است که توسط وبسایت مدرسه زندگی – The School of Life در یوتیوب منتشر شده است. این محتوا توسط ایمان فانی ترجمه و در کانال مدرسه زندگی فارسی نیز قرار داده شده است.
نظر شما در مورد ایمانوئل کانت و فلسفه او چیست؟ چه چیزی در فلسفه کانت وجود دارد که شما را جذب میکند. لطفا نظرات خود را پیرامون کانت و کتابهای او با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند مطلب مرتبط دیگر: