باب اسرار یکی دیگر از رمانهایی است که داستان آن با زندگی مولانا و شمس گره خورده است و همانطور که میتوان حدس زد، این ارتباط با شخصیت اصلی کتاب – که زنی اهل لندن است – کاملا عارفانه است. کتاب با ترجمه خوب و روان ارسلان فصیحی و در چاپ اول با ۷۷۰۰ نسخه وارد بازار شده است که این عدد امروزه بسیار قابل توجه است.
در صفحه اول کتاب با یک ضربالمثل هندی روبهرو میشوید که چنین است: «دنیا خوابی است در خوابی دیگر». بنابراین خواننده میتواند نتیجهگیری کند با رمانی طرف است که ذهنش را به شدت درگیر میکند و یا حتی در میان دنیای خواب و دنیای واقعی در داستان سردرگم شود و یا هر موضوع هیجانانگیز دیگر. اما باید کتاب را تا انتها مطالعه کرد و سپس نتیجهگیری کرد.
در پشت جلد کتاب، قسمتی از مقدمه کتاب آمده است که از نظر ساختار، شباهت بسیار زیادی به مقدمه کتاب ملت عشق دارد. در واقع این مقدمه به شکلی گنگ آخر داستان را پیش روی مخاطب قرار میدهد، بنابراین پیشنهاد میکنیم اگر دوست دارید کمی بیشتر غافلگیر شوید این مقدمه را در ابتدای کتاب نخوانده رها کنید و به عنوان آخرین فصل کتاب مطالعه کنید. در این متن از پشت جلد کتاب میخوانیم:
[ معرفی کتاب: رمان سمفونی مردگان – نشر ققنوس ]
خلاصه کتاب باب اسرار
داستان کتاب درباره زنی به نام کارن کیمیا است که درگیر گذشتهای میشود که به خیال خودش از آن عبور کرده است. کارن به همراه مادرش در لندن زندگی میکند و پدرش، که خانقاه رفته و از عاشقان مولانا بود، بعد از یک مدتی زندگی در لندن همراه یکی از دوستانش آنها را ترک میکند. کارن هرگز دلیل این کار را نتوانسته بود درک کند و پدرش را به خاطر ترک آنها نمیبخشید.
کارن کارشناس بیمه است و هنگامی که برای شرکت یک پرونده در ترکیه پیش میآید – پرداخت سه میلیون پوند خسارت ناشی از آتشسوزی یک هتل – رئیس شرکت نمیتواند به گزینه بهتری به جز کارن فکر کند. او زبان و فرهنگ مردم ترکیه را میدانست و به راحتی میتوانست از عهده انجام کار برآید. بنابراین کارن راهی ترکیه میشود تا از این موضوع سردرآورد که آیا آتشسوزی واقعا یک حادثه بود یا نتیجه یک خرابکاری عمدی. پیگیری این موضوع از سوی کارن به کتاب یک تم معمایی هم میدهد.
در کنار همه این جریانها، وارد شدن کارن به ترکیه باعث زنده شدن خاطرههای دوران کودکی و مخصوصا زنده شدن یاد پدرش میشود. او هنوز نمیتواند درک کند که پدرش چرا با مرد دیگری رفته بود و به طور کلی دنبال چه چیزی بود؟ کم و بیش درباره مولانا و شمس شنیده بود اما به دلیل عصبانیت هیچوقت این موضوع را دنبال نکرده بود.
در فرودگاه که پیاده شده بود، نماینده شرکت در ترکیه به دنبالش آمده بود. اما در مسیر هتل حادثهای رخ میدهد و لاستیک ماشین دقیقا جلوی مسجد شمس تبریزی پنچر میشود. کارن تصمیم میگیرد تا هنگام تعویض لاستیک منتظر بماند و اینجا اولین اتفاق مهم و عجیب داستان رخ میدهد. کارن که به سمت مسجد کشیده میشود مردی قدبلند و سیاهپوش با چشمانی سیاه را میبیند که جلویش ظاهر شده و یک انگشتر در دست کارن میگذارد.
از لابهلای مژههای بلندش به چشمهای سیاه مرد، که انگار مادرزاد سرمه کشیده بودند، نگاه کردم. در این چشمها تهدید نبود، حیله نبود، ترس نبود. انگار از من کمک میخواست. نمیدانستم چه بایست بگویم؛ مثل سحرشدهها رو به رویش ماتم برده بود و همانطور مانده بودم. ندیدم قدم بردارد، اما نزدیک شد. ندیدم تکانی بخورد، اما نزدیک شد. انگار راه نمیرفت، پرواز میکرد: مثل شب، مثل باد، مثل سکوت. (کتاب باب اسرار – صفحه ۳۳)
این اتفاق باعث شوکه شدن کارن میشود اما با این حال انگشتر را پیش خود نگه میدارد و حتی آن را دستش میکند. اتفاقهای کم و بیش عجیب و خارقالعاده دیگری هم رخ میدهد و کارن کم کم به سمت شناخت مولانا و شمس کشیده میشود و در کنار همه اینها کارن سعی میکند به کشف راز پدرش نزدیک شود. روبهرو شدن کارن با داستان مولانا و شمس بیشتر حاصل مطالعه خودش، تعریف دیگران و بازدید از مسجدها و خانقاهها است اما در مواردی از یک باب اسراری هم عبور میکند و در حالتی خلسه مانند به قرن هفتم سفر میکند و از نزدیک شاهد روبهرو شدن مولانا و شمس میشود.
داستان حل پرونده بیمه و کشف معماهای جدید مرتبط با پدرش و ارتباط او با مولانا و شمس همراه با هم پیش میروند و داستان جذابی برای خواننده به وجود میآرود. در انتها باید دید این داستانها چگونه به هم ارتباط پیدا میکنند و باعث ایجاد چه تغییری در کارن میشود.
در قسمت دیگری از متن پشت جلد کتاب، درباره داستان کتاب آمده است:
[ مطلب مفید: پیشنهاد کتاب برای مطالعه ]
درباره کتاب باب اسرار
قبل از هرچیزی بهتر است اشاره کنم که این کتاب، صرفا یک رمان است که از زندگی مولانا و شمس الهام گرفته شده است. همچنین باید اشاره کنم که به طور کلی داستان کتاب تحت تاثیر رابطه عرفانی مولانا و شمس است و شاید ۲۰ درصد از متن کتاب به طور مستقیم به داستان مولانا و شمس پرداخته باشد. بنابراین اگر به دنبال شناختی درست و دقیق از زندگی مولانا و شمس و تاثیری که این دو بر هم گذاشتهاند هستید، شاید بهتر باشد سراغ کتابهای دیگری بروید. البته اگر چیزی درباره مولانا و شمس نمیدانید، کتاب باب اسرار دقیقا مانند کتاب ملت عشق، میتواند شما را علاقهمند که بیشتر درباره این دو شخصیت بزرگ مطالعه و تحقیق کنید.
همانطور که اشاره کردم، داستان کتاب باب اسرار تحت تاثیر داستان مولانا و شمس نوشته شده است ولی عمده کتاب – شاید چیزی حدود ۸۰ درصد کتاب – درباره حل معماهای موجود و مستقل از داستان آن دو عارف بزرگ است. انگار شمس به کمک کارن آمده است تا در حل یک سری موضوعات به او کمک کند. در میان کارن هم راه گریزی ندارد. شمس مدام پیش چشم او ظاهر میشود و کارن ناچار میشود چیزهایی درباره او زندگیاش یاد بگیرد.
کتاب نقاط قوت و مثبت زیادی هم دارد. حل معمای بیمه در کنار پیدا کردن دلیل اینکه پدر کارن به دنبال چه چیزی آنها را ترک کرده، پی بردن به این موضوع که شمس چه خواستهای از کارن دارد و کنجکاو بودن درباره سرنوشت کارن، همه و همه مواردی است که شما را مشتاق به خواندن کتاب میکند. البته در کنار این موارد یاد گرفتن نکاتی درباره مولانا و شمس هم جذاب است. از جمله جذابترین موضوعی که در کتاب آمده است، اولین دیدار مولانا و شمس است و سوال تاریخی شمس از مولانا که از او پرسید: «بایزید بسطامی بزرگتر بود یا حضرت محمد؟»
باز پرسید: «این چه پرسشی است؟ بیشک محمد رسول خدا بزرگترینِ عالمیان بود. در برابر پیامبر خدا چه جای بایزید است؟»
«پس چه معنی دارد که مصطفی، با همه عظمت خود، گوید: ما تو را آنگونه که باید نشناختیم و بایزید گوید: پاک و منزهم من که مقامم بالاترین است، چون آنچ شناختنی است آنگونه که باید شناختم.»
خشم از چشمان جلالالدین رخت بربست. مرا دریافت و نگاهش پر شد از انوار بهشتی. پیدا بود دیگر توان پنهان کردنِ شادیاش ندارد، اما از جواب گفتن نیز باز نماند: «کوزه ادراک بعضی انسانها کوچک است، با پیالهای آب پر شود. کوزه ادراک بعضی اما بیکران است، آب دریاها نیز تشنگیشان فرو ننشاند. بایزید بسطامی را تشنگی از جرعهای ساکن شد و دم از سیرابی زد و کوزه ادراک او از آن مقدار پر شد. اما حضرت مصطفی را علیهالسلام استسقای عظیم بود و تشنگی در تشنگی… لاجرم دم از تشنگی زد و هر روز در استدعای قربتِ زیادتی بود؛ و از این دو دعوی دعویِ مصطفی عظیم است. از این روست که گفته: الهی، ما تو را آنگونه که باید نشناختیم.» (کتاب باب اسرار – صفحه ۱۵۱)
در قسمتهای مختلف کتاب شعرهایی از مولانا هم وجود دارد که گاهی شما را از فضای کتاب خارج میکند و باعث ایجاد یک احساس خوبی میشود. یکی از شعرهایی که در کتاب آمده است چنین است:
من با تو حدیث بیزبان گویم
وز جمله حاضران نهان گویم
جز گوش تو نشنود حدیث من
هرچند میان مردمان گویم
با این حال باید اشاره کنم انتظارم از کتاب بسیار بیشتر از چیزی بود که ارائه داد. به عقیده من نویسنده میتوانست با استفاده از تکنیکهای نویسندگی کتابی بسیار جذابتر و پرکششتر تقدیم مخاطب کند. در واقع دنیای کتاب، به هیچ وجه خوابی نبود در خوابی دیگر.
بعد از این صحبتها، میتوانم کتاب باب اسرار را به دوستانی که عاشق داستان زندگی مولانا و شمس هستند و همچنین کتاب ملت عشق را دوست داشتهاند پیشنهاد کنم. البته اگر به داستانهایی هم با تم معمایی علاقه دارید این کتاب میتواند گزینه مناسبی باشد. داستانی روان که در یک مسیر مستقیم روایت میشود و به دور از هرگونه پیچیدگی ساختاری است. اما اگر به دنبال کتابی شگفتانگیز هستید شاید این کتاب نتواند شما را راضی کند.
[ مطلب مفید: معرفی رمانهای عاشقانه ]
جملاتی از کتاب باب اسرار
اکثر مواقع مسئله این نیست که خدا چیست، مسئله این است که ما او را چگونه میبینیم. آدمهای مهربان خدا را مهربان میبینند، آدمهای ظالم خدا را خشن میبینند. آدمهای باهوش عقل را میبینند، آدمهای ابله اعتقاد کورکورانه را؛ عالمان علم را میبینند، جاهلان معجزه را. (کتاب باب اسرار – صفحه ۳۰)
«انسان کامل دیگه یعنی چی؟» «یعنی انسانی که به حق واصل شده. یعنی آدمی که با خدا یکی شده. اما رسیدن به اون مرحله سختترین کار دنیاست.» (کتاب باب اسرار – صفحه ۵۹)
میگفت: «ذات آب پاکه… ذات انسان هم پاکه. مهم اینه که بتونیم، با وجود این همه بدی و ظلم و حرص و آز، ذات خودمون رو حفظ کنیم. البته، سختترین کار دنیاست. زندگی روزمره روی چرخِ بیرحمی میگرده. زندگی، برای اینکه ما رو از ذاتِ بیگناهمون دور بکنه، روابطی پیشِ رومون قرار میده یکی از یکی پرزرق و برقتر: روابطی که با دروغ و تقلب و خودخواهی جلا خورده. اسباببازیهای پرزرق و برقی برای باز کردنِ اشتهای نفسمون، برای به بردگی کشوندن روحمون، برای اینکه عقلمون تابع جسممون بشه. حضرت مولانا برای مقابله با اینهاست که بهمون هشدار میده. و اونهایی رو ستایش میکنه که زلال میمونن، آلوده نمیشن، یخ نمیزنن. (کتاب باب اسرار – صفحه ۱۱۹)
دو عالم هست: اولی عالم وجود است، دومی عالم معناست. عالم وجود مثل روز است، دور و برت را، اتفاقهای اطراف را خیلی راحت میبینی. اما عالم معنا مثل شب است. برای پیدا کردنش باید چراغ دلت را روشن کنی. (کتاب باب اسرار – صفحه ۱۲۶)
گفتم: «تشنهام. آب قونیه تشنگیام رفع نمیکند. حرارتم فزون است. شراب خواهم. بیشراب نتوانم. به محله یهودیان رو و برایم شراب بستان و بیاور.» جلالالدین نگفت بس است دیگر! نگفت من مشهورترین عالم این شهرم، یعنی چه که به محله یهودیان بروم و شراب بستانم. نگفت چرا شرافتم را بازیچه کردهای. نگفت چرا با من دشمنی میکنی. چنان با محبت لبخند زد که گویی من کودکی شیرخوارهام و شیر میخواهم، او نیز مادری مهربان است. گفت: «الساعه میآورم ای شیخ.. امر تو بر دیده منت و اطاعتش مرا لذت است.» کم مانده بود خویشتنداری نتوانم و نعرهزنان بگویم: «بایست ای محبوب پنهان خدا، بایست ای صراف دو عالم، در اصل تویی شیخ من، در اصل تویی پیر من.» اما به خود نهیب زدم: آن که مغلوب نفسش شود، مغلوب ابلیس نیز میشود. جلو خود را گرفتم. منتظر ماندم. (کتاب باب اسرار – صفحه ۱۸۹)
همه آدمبزرگها اینطوریاند. آدمها بزرگ که میشن اعتمادشون به حسهاشون کم میشه. چیزهایی رو که ندیدهن و لمس نکردهن و نشنیدهن و نبوییدهن و نچشیدهن باور نمیکنن. استعداد خیالبافی رو از دست میدن. فکر میکنن معجزهها واقعی نیستن. (کتاب باب اسرار – صفحه ۲۲۵)
یا چنان باش که مینمایی
یا چنان نما که هستی
چو رود باش در کمک و یاری
چو خورشید باش در جود و مهربانی
چو شب باش در پوشاندن عیب و کوتاهی
چو مرده باش در خشم و برآشفتگی
چو خاک باش در تواضع و فروتنی
چو دریا باش در مدارا و بردباری
یا چنان باش که مینمایی
یا چنان نما که هستی (کتاب باب اسرار – صفحه ۲۶۴)
بله، نایجل مرد خوبیه؛ بله، تو رو هم دوست داره. امشب یه بار دیگه اینو فهمیدم. اما مسئولیت قبول نمیکنه. به نظر اون زندگی یعنی تفریح. میگه بخوریم و بخوابیم و بگردیم، یه بار که بیشتر به دنیا نمیآییم، پس بهتره که کیفش رو ببریم. حق داره، همه همین رو میخوان. اما به دنیا اومدن بهایی داره، مسئولیتی داره. توی هر نفسی که میکشیم، هر جرعه آبی که مینوشیم، هر لقمه غذایی که میخوریم دیگران هم حقی دارن. باید جای چیزی که مصرف میکنیم یه چیز جدید بذاریم، باید جاش رو پر کنیم. (کتاب باب اسرار – صفحه ۳۳۶)
موسیقی را تحقیر نکنید، در آهنگ آن رازی نهفته است. رازی که مولانا میگوید همان عشق است. موسیقی هم اذانی است که او را به عشق فرا میخواند. برای همین مثنوی با این بیت در مدح نی آغاز میشود: «بشنو از نی چون حکایت میکند / وز جداییها شکایت میکند.» نی را از نیستان بریدهاند. روی آن هفت سوراخ باز کردهاند تا بتوان نواختش. نیزن هر قدر هم که ماهر باشد، هر بار که میدمد، در هر مقامی که باشد، نی حسرت خود را بر زبان میآورد. او در حسرتِ نیستان است. چون آن نیستان جزئی از کل است. آرامش و خوشبختی و شادی واقعی را فقط زمانی مییابد که به آن کل برسد. از طرف دیگر، نی خصوصیاتِ نیستانی را که از آن بریده شده در تن و روح خودش دارد. مانند حضرت آدم که خدا از گل آفریدش و سپس جان در تنش دمید. خدا با دمیدن جان در تن حضرت آدم بخشی از روحش را نیز در جانش درآمیخت. یعنی خدای آفریننده آسمانها و زمین و حاکم هفت اقلیم و چهار ساحت و هفت آسمان در عین حال درون ماست. (کتاب باب اسرار – صفحه ۴۰۰)
اگر چیزی به اسم به خدایی رسیدن باشد همین است، انسانی به دنیا آوردن، به یکی جان بخشیدن، کمک به تداوم حیات. چون هر بچهای مایه امید است… زندگی هر قدر هم بیرحم باشد، انسانها هر قدر هم بد باشند، کسی نیست نجاتشان بدهد جز خودشان. (کتاب باب اسرار – صفحه ۴۴۶)
مشخصات کتاب
- عنوان: باب اسرار
- نویسنده: احمد امید
- ترجمه: ارسلان فصیحی
- انتشارات: ققنوس
- تعداد صفحات: ۴۴۸
- قیمت چاپ اول – اسفندماه ۱۳۹۷: ۴۹۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب باب اسرار چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. یک نکته نهایی اینکه موقع خرید کتاب به هولوگرام توجه داشته باشید.
[ لینک: اینستاگرام کافهبوک ]
» معرفی چند کتاب خوب دیگر از نشر ققنوس: