رمان مرشد و مارگاریتا بدون تردید از ماندگارترین رمانهایی خواهد بود که هرکسی در طول زندگی میتواند مطالعه کند. رمانی که علاوه بر اهمیت فراوان در دنیای ادبیات، بسیار سرگرمکننده و به یاد ماندنی نیز میباشد. نویسنده کتاب، میخاییل بولگاکاف – میخائیل بولگاکف – در زمان وحشت استالینی آن را نوشت و به دلیل خفقان سیاسی و فرهنگی در شوروی مجال انتشار نیافت و ۲۷ سال پس از مرگ نویسنده نسخهای سانسورشده از آن منتشر شد. در این مطلب قصد داریم بهترین ترجمه مرشد و مارگاریتا را به شما خوانندگان سایت کافهبوک معرفی کنیم.
در بازار کتاب، بیشتر از دو ترجمه از کتاب مرشد و مارگاریتا – مرشد و مارگریتا – وجود دارد اما با کمی تحقیق و بررسی متوجه خواهید شد که ترجمه عباس میلانی و ترجمه حمیدرضا آتشبرآب مطرحترین ترجمههای بازار هستند و اکثریت خوانندگان یکی از این دو ترجمه را انتخاب خواهند کرد. تلاش ما در اینجا کمک به شما در انتخاب یکی از این دو ترجمه است.
کتاب مرشد و مارگاریتا نماد ادبیات سرکوب شدۀ دوران کمونیسم شوروی است. نویسنده در این رمان، قدرت داستانسرایی و خیالپردازی شگفتانگیز خود را با وقایع زمانه و سرنوشت روشنفکران همعصرش درهم تنیده و یکی از مهمترین رمانهای قرن بیستم را آفریده است. همانطور که اشاره شد ما در این مطلب بهترین ترجمه مرشد و مارگاریتا را مورد بررسی قرار میدهیم بنابراین معرفی کامل رمان را میتوانید از طریق لینک زیر در سایت کافهبوک بخوانید:
دقت داشته باشید انتخاب بهترین ترجمه مرشد و مارگاریتا صرفاً مقایسهای بین متن کتاب است و این کار برای کمک به خوانندگان انجام میشود و نه چیز دیگری.
بهترین ترجمه مرشد و مارگاریتا
قبل از مقایسه دو ترجمه، در نظر داشته باشید که ما فقط متن فارسی را مقایسه میکنیم و متن کتاب را با رعایت تمام نکات نگارشی به طور دقیق در اینجا نقل میکنیم. طبیعتاً ما در اینجا از آوردن متن اصلی کتاب که به زبان روسی است خودداری میکنیم. همچنین در نظر داشته باشید که ترجمه حمیدرضا آتشبرآب – بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه – از روسی انجام شده و ترجمه عباس میلانی – ویراست دوم از نشر نو – از روی نسخههای انگلیسی ترجمه شده است. نکته آخر اینکه ما بخشهای مختلفی از ابتدا تا انتهای کتاب را برای مقایسه انتخاب کردهایم و تلاش کردیم این گستردگی از قسمتهای ساده کتاب تا قسمتهای پیچیده را شامل شود.
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
روزی از روزهای بهار، دم غروبی با گرمایی بیسابقه، سروکلۀ دو شهروند در حوالی برکۀ پاتریارشی مسکو پیدا شد. یکی تقریباً چهلساله، با لباس تابستانی خاکستریرنگ، قدکوتاه و چاق و طاس، که کلاه شاپوی آبرومندش را دستش گرفته و عینک دستهشاخی سیاهی هم با ابعادی غیرعادی روی صورت ششتیغهاش نشسته بود. دومی، مرد جوان چهارشانهای که موهای ژولیدهاش به قرمزی میزد، کلاه شطرنجیاش را تا پس سر عقب داده بود و پیراهن کابویی و شلوار سفید چروکی تنش بود با کفش کتانی مشکی.
**ترجمه عباس میلانی:
هنگام غروب گرم بهاری دو همشهری در برکههای بطرکی دیده میشدند. اولی چهل سالی داشت؛ کت و شلوار تابستانی خاکستریرنگی پوشیده بود، کوتاه قد بود و مو مشکی، پروار بود و کممو. لبۀ شاپوی نونوارش را بهدست داشت و صورت دو تیغهکردهاش را عینکِ دستهشاخی تیرهای، در اندازهای غیرطبیعی، زینت میداد. دیگری مردی بود جوان، چهارشانه، با موهای فرفری قرمز و کلاه چهارخانهای که آن را به عقب سرش رانده بود؛ بلوز و شلوار سفید چروکیده و کفشهای کتانی مشکی پوشیده بود.
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
گربه نهتنها دستش توی جیب خودش بود و میتوانست پول بلیتش را بدهد، که موجود خیلی قانونمندی هم بود. با همان اولین فریاد راننده، دیگر جلوتر نرفت؛ از پلۀ واگن پایین آمد و روی سکو نشست به خاراندن سبیلش با سکۀ دهکوپکی. گربه اما تا راننده سوت حرکت را کشید و تراموا آمد که راه بیفتد، مثل هر آدم دیگری عمل کرد که از واگن پرتش کردهاند بیرون اما بههرحال باید یکجورهایی خودشان را به مقصد برسانند. این بود که هر سه واگن که رد شدند، جست زد روی حلقۀ اتصال واگن آخر و پنجههایش را گیراند به میلهای در کنارۀ واگن و اینطور شد که باسرعت از ایستگاه دور شد و دو کوپکش هم ماند توی جیبش.
**ترجمه عباس میلانی:
گربه نهفقط مسافری بود که پول بلیط میداد، بلکه حیوانی تابع قانون بود. با اولین فریاد رانندۀ زن، گربه عقبنشینی کرد و از رکاب قطار پایین آمد و در ایستگاه نشست و با سکۀ ده کوپکی سبیلهایش را مالید. ولی بهمحض آنکه رانندۀ زن بند ترمز قطار را کشید و قطار راه افتاد، گربه مانند همۀ کسانی عمل کرد که با فشار دیگران از قطار بیرون رانده شدهاند ولی مصمماند هرطور شده بهمقصد برسند. گربه گذاشت هر سه واگن از جلویش بگذرند و بر حلقۀ اتصال آخرین واگن پرید و پنجههایش را بهشیلنگی که از پهلوی واگن بیرونزده بود چسباند و مثل باد از آنجا دور شد و ده کوپک هم به نفعش شد.
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
تماشاگران در جای خود جنبیدند. فاگوت و گربه قدمزنان از کنار چراغهای پایین صحنه گذشتند و به انتهای دیگر صحنه رفتند. فاگوت بشکنی زد و جستوخیزکنان گفت، سه، چهار! و دستهای ورق بازی را از دل هوا قاپید. ورقها را بر زد و آنها را به شکل روبانی دراز به سمت گربه فرستاد. گربه هم روبان را وسط هوا و زمین گرفت و آن را به فاگوت برگرداند. روبان ورق مثل ماری ابریشمی دور خود پیچید و فاگوت هم دهانش را مثل جوجۀ تازه از تخمدرآمده تا ته باز کرد و ورقها را تکبهتک بلعید. گربه تعظیمی کرد، پنجۀپشتی سمت راستش را خاراند و لذت تشویق باورنکردنی جماعت نصیبش شد.
**ترجمه عباس میلانی:
تماشاچیان بههیجان آمدند. فاگت و گربه از کنار چراغهای زیر پرده به دو طرف مخالف صحنه رفتند. فاگت بشکنی زد و فریاد کشید: «سه، چهار!» و یک دسته ورق را از هوا قاپید و آن را بُر زد و یکتیغ بهطرف گربه فرستاد و او هم کارتها را گرفت و به همین شکل پسشان فرستاد. قوس براق کارتها پیچی خورد و فاگت دهانش را مثل یک جوجۀ نوپرواز باز کرد و تمام ورقها را یکبهیک بلعید. گربه تعظیمی کرد و پنجۀ عقبی سمت راستش را خاراند و شلیک کفزدنها به هوا رفت.
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
خورشید بر ستیغ جلجتا فرود کرده بود و دو دسته سرباز بر دامنهاش پاس میدادند…
**ترجمه عباس میلانی:
آفتاب بر کوه طاس غروب کرده بود و دو ستون سرباز کوه را قرق کرده بودند.
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
فکرش را بکنید، همینجا نشسته بودم و یکهو دیدم گربهای آمد تو. یک گربۀ سیاه گنده بود. من هم گفتم پیشتی! رفت و دوباره مرد چاقی آمد تو با صورتی پشمالو عین خود گربه و گفت: سرکار خانم، چه معنی دارد که شما مراجعها را پیشت میکنید؟ و سرش را انداخت پایین و رفت دفتر پراخور پیتروویچ و من هم پشت سرش داد میزدم: مگر دیوانه شدهاید؟ ولی ناکس صاف رفت پیش پراخور پیتروویچ و نشست جلوش رو صندلی!
**ترجمه عباس میلانی:
فکرش را بکن، همینجا نشسته بودم که گربهای وارد شد، سیاه و غولپیکر. طبیعتاً بهش گفتم پیشت و او هم بیرون رفت و بهجایش مرد چاق و چلهای وارد شد که صورتش مثل گربهها بود و گفت: «-زنهمشهری، شما همیشه مراجعین را پیشت میکنید؟» و یکراست وارد اتاق پروخور پتروویچ شد. طبیعتاً دنبالش دویدم و فریاد زدم: «مگر دیوانه شدهای؟» ولی آن بیحیا یکراست رفت طرف پروخور پتروویچ و روبرویش روی مبل نشست.
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
مارگاریتا در خوابش جای عجیبی را دیده بود؛ فضایی سرد و مغموم زیر آسمان عبوس روزهای آغازین بهار، آسمانی چندلایه و شتابناک و خاکستری که زیرش دستهای کلاغِ خاموش میگشت؛ پلی کوچک و لرزان که زیرش جوی گلآلود تازهراهگرفتهای میرفت؛ درختانی برهنه و ناشاد و سست؛ صنوبر لرزانی تنها؛ دورترها هم در میان درختان، آلونکی چوبی که نه به مطبخِ سوا از خانهای میبُرد و نه حمام، و خدا میداند واقعاً چه بود. همهچیزِ آنجا چنان مرده و غمناک بود که آدم میخواست از همان درخت نزدیک پل خود را آویزان کند. نه تکان نسیمی، نه جنبش ابری و نه بنیبشری؛ فضایی جهنمی برای هر آدم زنده.
**ترجمه عباس میلانی:
مارگاریتا در خواب جای غمزده و متروکی را زیر آسمان ملول اوایل بهار دیده بود. انبوه ابرهای کوتاه خاکستریرنگی که بهسرعت حرکت میکردند، آسمان را سربی کرده بود؛ آسمان از کلاغهای بیصدا موج میزد. پلی کجومعوج بر جوبیار گلآلود بهاری دیده میشد؛ درختان بینشاط و نحیف نیمعریان بودند. سپیداری تنها، و در دوردست، آنسوی جالیز، در میان درختان، کلبۀ چوبی کوچکی شبیه به آشپزخانۀ جدا یا دستشویی یا شیطان میداند چه چیز دیگر! همهچیز چنان مرده و فلاکتبار بود که آدم فقط آرزو میکرد در کنار همان پل کوچک خود را از درخت سپیدار بهدار بیاویزد. نه نسیمی، نه جنبش ابری، نه تنابندهای. در یک کلام، دوزخی برای یک انسان زنده!
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
کراوییف با لودگی جواب داد: آخ، که ملکۀ عزیز، مسئلۀ خون از پیچیدهترین مسائل دنیای ماست. مارگاریتا نیکالایونای نازنین، اگر میشد از مادربزرگهای قدیم و مخصوصاً آنهایی که به خانمی و بزرگواری شهره بودند، سوال کرد، اسرار غریبی را برامان فاش میکردند. بگذارید اینطور بگویم که قضیه خیلی شبیه ترکیبهای غافلگیرکنندۀ یکدسته ورق بازی است. راستش، مسائلی هست که هیچ حد و فاصلهای، حتی مرز بین کشورها هم تاثیری درش ندارد. فقط سربسته بگویم، آن علیاحضرت ملکۀ فرانسۀ قرن شانزدهمی خیلی تعجب میکرد اگر بهش میگفتند که فلان نوۀ نوۀ نوۀ عزیزش سالهای سال بعد قرار است بازو به بازوی کسی مثل من توی مسکو برود مجلس رقص. خوب دیگر، رسیدیم!
**ترجمه عباس میلانی:
کروویف بهشوخی گفت: «علیاحضرتا! مساله خون و تبار پیچیدهترین مساله دنیا است! مارگریتا نیکولایونای گرامی، اگر از بعضی جدههای اعلا سوال میکردیم، و مخصوصاً آنهایی که به داشتن حیا شهره بودند، بیتردید رازهای شگفتانگیزی فاش میشد. در این مورد اصلاً خلاف نکردهام اگر دستهورقی را شاهد بیاورم که هوسی بُر خورده است. مسائلی هستند که در آنها نه سد و موانع مقام و طبقه، نه حتی مرز بین کشورها اصلاٌ تاثیری ندارند. اشارهای میکنم: میشود فرض کرد که اگر کسی بهفلان ملکه قرن شانزدهم فرانسه بگوید که بعد از این همه سال من در مجالس رقص مسکو، افتخار شانه به شانه ساییدن با نوۀ نوۀ نوۀ نوۀ نوۀ دخترش را پیدا کردم، حتماً سخت شگفتزده میشود. راستی رسیدیم!»
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
زن که اعصابش پاک از دست کراوییف به هم ریخته بود، گفت:
-ولی شما داستایفسکی نیستید.
کراوییف جواب داد:
-شما از کجا میدانید که نیستم؟
زن که کمی به تردید افتاده بود، گفت:
-داستایفسکی مرده، آقا.
بهیموت با عصبانیت فریاد زد:
-من کاملاً مخالفم، داستایفسکی جاودان است!
**ترجمه عباس میلانی:
زنهمشهری که از استدلال کروویف برآشفته بود گفت: «ولی شما که داستایفسکی نیستید.»
کروویف جواب داد: «خب، از کجا معلوم، از کجا معلوم؟»
زنهمشهری که دیگر دلش آنقدرها قرص نبود گفت: «داستایفسکی مرده.»
بهیموت با حرارت فریاد زد: «من اعتراض دارم! داستایفسکی جاودانی است!»
*ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
خدایا، خدای من! شبانگاه زمینت چه محزون و پارهابرهای خفته بر مردابش چه رازآلود است! و تنها آنکس این را میفهمد که زائر چنین ورطهای بوده و پیش از مرگ رنج بسیاری برده و با باری گران بر آسمان این زمین پر گشوده باشد؛ و تنها، ازنفسافتادهای این را میفهمد که بیدریغایی زمین مه گرفته و مرداب و رودخانههایش را بدرود میگوید، با قلبی آرام خود را به دستان مرگ میسپارت و میداند که تنها در نبود است که آرامش است.
**ترجمه عباس میلانی:
چه اندوهبار است، ای خدایان، چهان به شبهنگامان! و چه رازگونه است مهی که مردابها را میپوشاند! اگر پیش از مرگ رنجی فراوان برده باشی و اگر در این وادی مه گرفته بهدرماندگی پرسهای زده باشی و اگر بار گران جانکاهی بر دوش، گرد جهان گشته باشی، آن را میشناسی. شخص خسته آن را میشناسد و بیهیچ بیم و دریغی به ترک جهان و ترک مه و مرداب و رودخانههایش رضا میدهد و با قلبی سبک خود را بهدست مرگ میسپارد و میداند که فقط مرگ او را به آرامش میرساند.
[ » مقایسه ترجمه: بهترین ترجمه کتاب محاکمه – اثر فرانتس کافکا ]
درنهایت بهترین ترجمه مرشد و مارگایریتا کدام است؟
حتما با مطالعه مقایسههایی که در بالا آورده شد، متوجه شدید که هر دو ترجمه قابل قبول هستند. اما در مواردی، اختلافهایی بین ترجمهها دیده میشود. ضمن اینکه بهتر است اشاره کنیم ترجمه عباس میلانی (ویراست دوم) شامل تصویرهای مختلفی است و همچنین پاورقیهای فراوانی در طول کتاب دارد اما ترجمه حمیدرضا آتشبرآب نه تصویری دارد و نه پاورقی. اما درنهایت ما انتخاب ترجمه بهتر را به عهده خود شما واگذار میکنیم و امیدواریم با مطالعه این مقایسه در انتخاب بهترین ترجمه مرشد و مارگاریتا به شما کمک کرده باشیم.
لطفا اگر نکتهای از دید ما درباره این دو ترجمه پنهان مانده است، و یا اگر تجربهای در مورد مطالعه این ترجمهها دارید که به انتخاب بهترین ترجمه مرشد و مارگاریتا کمک میکند، حتما آن را برای ما کامنت کنید. با این کار در انتخاب ترجمه بهتر برای مطالعه به همدیگر کمک میکنیم.
مشخصات کتاب
- عنوان: مرشد و مارگاریتا
- نویسنده: میخاییل بولگاکاف
- ترجمه: حمیدرضا آتشبرآب
- انتشارات: کتاب پارسه
- تعداد صفحات: ۵۶۸
- قیمت چاپ ۷ – سال ۱۳۹۹: ۱۱۰۰۰۰ تومان
- جلد سخت
مشخصات کتاب
- عنوان: مرشد و مارگریتا
- نویسنده: میخاییل بولگاکف
- ترجمه: عباس میلانی
- انتشارات: نو
- تعداد صفحات: ۵۳۴
- قیمت چاپ ۲۹ – سال ۱۴۰۰: ۱۳۰۰۰۰ تومان
- جلد شومیز
یک نکته پایانی: اختلاف تعداد صفحات به موارد متعددی مانند صفحهبندی، مقدمه کتاب، اندازه حاشیه، فونت کتاب، تعداد خطوط در هر صفحه از کتاب، سبک ترجمه و دیگر عوامل بستگی دارد. بنابراین تعداد صفحات به خودی خود معنای خاصی ندارد.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند مطلب دیگر: