انتشارات متخصصان

بیروت ۷۵

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

بیروت ۷۵ اولین رمان بلندِ غاده السمان است که در سال ۱۹۷۴ به زبان عربی منتشر شد و سبب شهرت او در دنیای عرب و سپس در میان خوانندگانی از سراسر دنیا گردید. بیروت ۷۵ به‌شکلی پیشگویانه لبنانِ در آستانهٔ جنگ را تصویر می‌کند، و شمایلی متفاوت از جامعهٔ در آستانهٔ جدالِ لبنان به خواننده ارائه می‌دهد. بیروتِ رمان غاده السلمان هیچ شباهتی به اتوپیایی ندارد که شخصیت‌های داستان برای ملاقات آن و یافتن آرزوهایشان روانهٔ آن می‌شوند.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

غاده السمان را در ایران بیش‌تر با اشعارش می‌شناسند، اما رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش در جهان عرب شهرت بیش‌تری دارند. بیروت ۷۵ نخستین رمان غاده السمان و یکی از برجسته‌ترین آثار ادبیات عرب است، تصویری از بیروت در آستانه‌ی جنگ داخلی.

[ معرفی کتاب: کتاب سیاه برازنده توست اثر أحلام مستغانمی ]

رمان بیروت ۷۵

داستان از جایی آغاز می‌شود که پنج مسافرِ یک تاکسی، که از دمشق راهی بیروت می‌شود، با یکدیگر همسفر می‌شوند. هر کدام از شخصیت‌های داستان با رویایی در ذهن، بارِ سفر به بیروت بسته است، برای یافتن شهرت، امنیت، ثروت، آزادی و جاه‌طلبی از یک سو و از سوی دیگر برای پشت سر گذاشتن ترس، فقر، سنت‌ها و…

شخصیت‌های داستان بیروت ۷۵ بلافاصله پس از رسیدن به مقصد درمی‌یابند که تصویری که در ذهن داشته‌اند هیچ شباهتی به بیروتی ندارد که اکنون در آن به دنبال آرزوهایشان می‌گردند.

غاده السمان، شاعر و نویسندهٔ متولد دمشق، یکی از چهره‌هـای شـاخصِ ادبیات عرب است. او به‌واسطهٔ تجربه‌ی زندگی در سال‌های پرآشوب بیروت تصویری دقیق و مشخص از مشکلات جهان عرب،‌ مناسبات خاورمیانه، استعمار نو و مشکلات زنان عرب دارد. او در بیروت ۷۵ با ظرافت تعصبات قومی و قبیله‌ای را می‌کاود. او به دنبال ریشه‌های اختلافِ طبقاتی در جامعهٔ لبنان می‌گردد و سعی می‌کند عمقِ فساد اداری و فراموش شدگیِ مردم نزد دولتمردان را بر روی کاغذ بیاورد. او به‌درستى جامعهٔ متلاطم لبنانِ اواسطِ دههٔ هفتاد میلادی را آنگونه به تصویر مى‌کشد که تنها به یک جرقه نیاز دارد تا شعله‌ور شود.

بیروت، بی‌رحمانه عشاقش را به ورطهٔ جنون و نابودی می‌کشد، آنها را طرد می‌کند و سپس دوباره می خواند، از نقطه‌ای به نقطهٔ دیگر می‌کشد و درنهایت در سخت‌ترین روزها تنهایشان می‌گذارد. سنت‌های قومی زنجیری است که حتی با ترکِ زادگاه، از پای شخصیت‌ها باز نمی‌شود و با حادثه‌ای که هیچ اختیاری در وقوع آن نداشته‌اند، به‌شکل طنابِ دار بر گردنشان می‌افتد.

ظلمی که بی‌وقفه بر فرح، یاسمینه، ابومصطفی و تک تک شخصیت‌های داستان روا می‌شود از دمشق تا بیروت به دنبالشان می‌آید، مانندِ سایه با آنهاست و لحظه‌ای رهایشان نمی‌کند. اختلاف طبقاتی‌‌ای که در تمام طول عمرْ انسانیت‌شان را لگد‌مال کرده، در بیروت شکل بهتری ندارد. غمِ تنهایی و پس‌زدگی از جامعهٔ لبنان روزها را برایشان غیرقابل‌تحمل‌تر از قبل می‌کند. آنها آنچنان با پایان روبرو می‌شوند که حتی مجال بازگشت از مسیری که آمده‌اند را نمی‌یابند.

بیروت ۷۵ داستانی پُرکشش و در عین‌حال تلخ دارد. فقر، تنفر و فساد، میراثی‌ست که در طول داستان از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد و در نهایت به‌شکل جنگی شعله می‌کشد که ۱۵ سال ادامه مى‌یابد و بیش از ۱۲۰ هزار شهروند لبنانی را به کام مرگ می‌برد.

[ معرفی کتاب: کتاب زندانی لاس لوماس – نشر ماهی ]

بیروت 75

جملاتی از متن کتاب بیروت ۷۵

آفتاب تند و داغ بود. همه‌چیز در آن خیابان دمشق له‌له زنان عرق می‌ریخت. ساختمان‌ها و پیاده‌روها از هُرم گرمایی که از همه چیز برمی‌خاست تب‌دار می‌لرزیدند. صداها نیز سخت سوخته و خاموش بودند. فرح دمی پنداشت همین حالاست که خیابان سراسر از هوش برود. درختان، خودروها،رهگذران، فروشندگان و مردی که جلو گاراژ ایستاده بود و بریده بریده فریاد می‌زد: «بیروت، بیروت.» دخترکی خوش‌بر و رو از دروازه‌ی گارا‌ژ گذاشت. فرح پنداشت گونه‌های دخترک از شنیدن نام بیروت گل انداخته. نکند از داغ گرما سرخ شده؟ (مرد و زن همگی رؤیای رفتن به بیروت در سر دارند. آری، من تنها نیستم، اما تنها منم که برای فتحش می‌روم.) «بیروت، بیروت.» مرد شکم‌برآمده داد می‌زد. انگار شکمش از زور گرما غش کرده بود. «بیروت، بیروت.» نام بیروت را آهنگین بر زبان می‌آورد، گویی رقصنده ای در کاباره نشان مردم می‌داد. (رمان بیروت ۷۵ – صفحه ۹)

به اتاقم برگشتم. بالش بوی ساس می‌داد. سعی کردم به زور هم که شده بخوابم. خوابیدم و خواب دیدم. شاید هم خواب نبود!؟ در میان خواب و بیداری، صلیبی دیدم که از لوله‌های زنگ زده‌ی آب ساخته بودند. من را با دُم موش به لوله‌ها بسته بودند. دور‌ و برم آتش زبانه می‌کشید. زنی خندان می‌گفت: «جشن صلیب است.» داشتم خفه می‌شدم. دود راه نفسم را بسته بود. افتادم. پرتو مهتابی‌های سینمای کناری مثل تیغ سرم را می‌بُرید. روی ساق پای بلند و برهنه‌ای نام فیلم را نوشته بودند: نانازی من. دود خفه‌ام می‌کرد. سرخی آتش چشم‌هایم را می‌سوزاند. هراسان از خواب پریدم. هتل کهنه آتش گرفته بود. سروصدا بالا می‌گرفت. دیوانه‌وار پا به فرار گذاشتم. وقتی از خطر جستم، آن سوتر، در پیاده‌رو، خونسرد ایستادم. انگار‌نه‌انگار که جان سالم به در برده بودم. (رمان بیروت ۷۵ – صفحه ۳۱)

فردا شب، ساعت نه، یاسمینه داشت در آپارتمان زیبای نمر می چرخید و دل گرفته از خود می‌پرسید: «فکر می‌کنی حالا کجاست؟ حضور دلچسبش را نثار که می‌کند؟ چشم‌هایش برای که می‌درخشد؟» لاک پشت او سرشکسته و کُندتر از همیشه راه می‌رفت. انگار اندوهی بر دوشش سنگینی می‌کرد. یاسمینه کنار آینه ایستاد. غم غریبی بر دلش سایه افکند. یادش آمد بیش از یک هفته است که حتی یک بار هم خنده به لبش نیامده. خواست خنده‌های پیش از آشنایی با او را به یاد آورد، اما نتوانست. جلو آینه ایستاد تا امتحانی کند. اشک پهنای صورتش را گرفت. ترس برش داشت. فراموش کرده بود چگونه می‌خندیده است، پس زد زیر گریه. تصمیم گرفت به کاغذ هایش پناه برد و مثل همیشه که دلش می گرفت شعری بنویسد، اما از پس این کار هم بر نیامد. شور و شوقی را که برای گفت و گو با منتقدان و روزنامه نگاران و مدیران انتشاراتی‌ها در دل داشت از یاد برده بود. همه چیز را از یاد برده بود. نمر تمام دنیای او شده بود و حالا زیر پایش را خالی می‌کرد و به حال خودش وا می‌گذاشتش تا تک و تنها در خلأ سقوط کند… به لاک پشت نگاه کرد. خواست با اون گرم بگیرد، اما لاک پشت توی لاکش فرو رفته بود. همه‌ی دنیا کنارش گذاشته و او را بی‌کس و تنها رها کرده بودند، درست مثل یک گوش ماهی تو خالی بر ساحل فراموش شده‌ای در بیروت. (رمان بیروت ۷۵ – صفحه ۵۸)

پدرم هر وقت نمی‌تواند ماهی بگیرد و ناکام از دریا به خانه برمی‌گردد، همین کار را می‌کند. حاصل آن دهانی تازه است که باید سیرش کرد و تن نوزادی که در اتاق تنگ ما می‌لمد. من هم خودخوری می‌کنم. حتی نمی‌توانم با دختری که دوستش دارم حرف بزنم. سایه‌ی سرکوب همه جا هست. تنها کاری که از دستم بر می‌آید این است که در این محیط خفه برایش نامه‌های عاشقانه بنویسم، و از مدرسه که برمی‌گردد، در آستان در خانه‌شان بیندازم. این جوری مثل جاسوس‌ها پیغام و پسغام می‌کنیم. وقتی تک و تنها به باغ‌های سیب ممنوعه سرک می‌کشم، در رؤیای اویم. ناکام در رؤیای او فرو می‌روم. آن وقت پدرم، بازنده و با بچه‌ای بر دوش، از سفرش برمی‌گردد. (رمان بیروت ۷۵ – صفحه ۸۰)

مشخصات کتاب

  • عنوان: بیروت ۷۵
  • نویسنده: غاده السمان
  • ترجمه: سمیه آقاجانی
  • انتشارات: ماهی
  • تعداد صفحات: ۱۴۳
  • قیمت چاپ اول: ۸۵۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: محمد احسان فروزیده

نظر شما در مورد رمان بیروت ۷۵ چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.


» معرفی چند رمان دیگر از نشر ماهی:

  1. رمان سیدارتها
  2. رمان گتسبی بزرگ
  3. رمان کنستانسیا
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 198
دوست نداشتم: 104
میانگین امتیازات: 1.9

چاپ کتاب

6 دیدگاه در “بیروت ۷۵

کتاب خوبی بود، با اشتیاق دنبالش کردم ولی آخر کتاب خشمی بر تمام وجودم رخنه کرده بود، و این توهم که جوانهای ما برای رسید به آرزوهایشان به کشورهای دیگر مهاجرت می‌کنند و دچار افسردگی میشن و با مشکلاتی سخت روبرو میشن، حال اگر بتوانند از این افسرده گی رهایی یابند یا نه
تمام این اتفاقها در کشورهای جهان سوم رخ میده چون یک زندگی معمولی براشون آرزوست،

جالب نبود هی از این شاخه به آن شاخه مزخرف بود

کتابهای شعرش کدوم معروفتر هستن در ایران?

جذاب نبود. نتونستم تمومش کنم

خیلی باهاش ارتباط برقرار نکردم. به‌نظرم ایده‌ش خوب بود و اوایلش خیلی جذبم کرد و همه‌ش دوست داشتم ببینم سرنوشت یاسمینه و فرح چی می‌شه؛ اما قسمت‌های سورئال داستان خیلی غیرحرفه‌ای بود. مثلاً اون‌جایی که مجسمه زنده می‌شه و نگهبان رو می‌کشه خیلی بچگونه بود. به نظرم سوژه‌ی این رمان حیف شده بود.

اون قسمت سورئال نبود بلکه نگهبان دچار توهم شده بود و در حقیقت سکته قلبی کرده بود

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *