نشانک

تولستوی و مبل بنفش

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

نینا سنکویچ در رمان تولستوی و مبل بنفش از روزهاى سختِ از دست دادن مى‌نویسد، از درد جانکاهِ فراق، از روزهایى که امید و یاس به هم گره خورده‌اند و زندگى بوى برگ‌هاى خشکیده را مى‌دهد.

در پشت جلد رمان تولستوی و مبل بنفش آمده است:

مردم کتاب‌هایی را که دوست دارند به اشتراک می‌گذارند. آن‌ها می‌خواهند حس خوبی که موقع خواندن کتاب‌ها احساس کرده‌اند یا ایده‌هایی را که در صفحات کتاب‌ها یافته‌اند، با دوستان و خانواده سهیم شوند. خواننده کتاب با به اشتراک گذاشتن یک کتابِ محبوب سعی می‌کند همان شور، شادی، لذت و هیجانی را که خودش تجربه کرده است با دیگران سهیم شود. چرا؟ سهیم شدن عشق به کتاب‌ها و یک کتاب بخصوص با دیگران کار خوبی است. اما از طرفی هم، برای هر دو طرف تمرین دشواری است. درست است که اهداکننده کتاب روحش را برای نگاهی رایگان آشکار نمی‌کند، اما وقتی کتابی را با این اعتراف که یکی از کتاب‌های مورد علاقه‌اش است هدیه می‌کند، انگار که روحش را عریان کرده است. ما همان چیزی هستیم که دوست داریم بخوانیم. وقتی اعتراف می‌کنیم کتابی را دوست داریم، انگار داریم اعتراف می‌کنیم که آن کتاب جنبه‌هایی از وجودمان را به خوبی نشان می‌دهد، حتی اگر آن جنبه‌ها معلوم کند که ما هلاک خواندن رمان‌های عاشقانه‌ایم، یا دلمان لک زده برای داستان‌های ماجراجویانه، یا اینکه در خفا عاشق کتاب‌های جنایی هستیم.

کتاب تولستوی و مبل بنفش در سال ۲۰۱۱ از طرف سایت گودریدز جزء ۲۰ کتاب برتر در زمینه خاطرات و اتوبیوگرافى شد. از دیگر ترجمه‌های لیلا کرد می‌توان به دو کتاب زیر اشاره کرد:

تولستوی و مبل بنفش

کتاب تولستوی و مبل بنفش

بخش اول کتاب به سختى قابل تحمل است، نه از آن رو که بد نوشته شده و یا ثقیل و سنگین است؛ تنها به آن جهت که حامل تجربیاتِ سختى است که ذهن همه‌ى ما از پذیرش شان گریزان است. غمِ از دست دادن عزیزى مى‌تواند زندگى را به کاممان چنان تلخ کند که تصور آینده‌ى بى او برایمان ناممکن باشد. خاطراتِ نینا از روزهاى آخرِ زندگى خواهرش، آن مارى، گره خورده است به بوى بیمارستان و درد و رنج و بیمارى. از همین روست که چند صفحه‌ى اول براى کسى که چنین تجربه‌اى را از سرگذرانده، ممکن است بیش از حد دردناک باشد.

عبارات معناشناسانه‌اى که نویسنده در لابه‌لاى تجربیاتش بیان مى‌کند، ذهنِ خواننده را هشیار نگه می‌دارد تا بداند قرار است خوراکى اگزیستانسیال را نوش جان کند:

این اولین موضوع وحشتناک در از دست دادن آن مارى بود: او خودش را از دست داده بود. او زندگى و شگفتى‌هایش، امکانات بى حد و حسابش را از دست داده بود.

اما طولى نمی‌کشد که نینا پادزهر را مى‌یابد. گرچه نمى‌تواند خواهرش و روزهاى خوش با هم بودنشان را بازگرداند، اما تلاش مى‌کند با کمک عشقِ جادوییش به کتاب‌ها، تسکینى براى قلبِ رنجیده‌اش بیابد. سرانجام عزمش را جزم می‌کند تا خود را از منجلابِ یاس و ناامیدى بیرون بکشد:

از روزى که آن مارى از دنیا رفت من مسابقه‌اى را شروع کردم؛ مسابقه‌ى فرار از مرگ.

و مسابقه‌ى او گره خورده بود با ماراتنى نفس گیر میانِ صفحاتِ کتاب‌ها:

من در تمام زندگى‌ام از کتاب‌ها براى آگاهى، براى کمک به رهایى از پریشانى و براى گریز استفاده کرده‌ام.

او حالا به دنبال این است که نه تنها به جاى خودش، بلکه به جاى خواهرش هم زندگى کند. علاقه‌ى مشترک نینا و خواهرِ از دست رفته‌اش او را بر آن میدارد تا عهدى با خود ببندد و آن این است که “به مدتِ یکسال، هر روز کتاب” بخواند و پس از آن نقدى بر کتاب بنویسد و آن را در وب سایتِ “هر روز کتاب بخوان” منتشر کند. تصورِ این کار ممکن است براى هر کسى سخت باشد چرا که جداى زندگىِ روزمره، درگیرى‌هایى اجتناب‌ناپذیر ممکن است روالِ کتابخوانىِ هر روزه را مختل کند. اما نینا بر آن است تا به عهدش وفا کند. او سعى مى‌کند با این مسئله اینگونه کنار بیاید:

اگر تلفن زنگ مى‌زند، به آن جواب مى‌دادم. کسى که زنگ زده بود مى‌پرسید؛ «سرت شلوغ است؟»

«بله، مشغول کار هستم.» نشسته روى مبل، گربه‌ها کنارم، داشتم یک کتاب خیلى خوب مى‌خواندم. کار من امسال این بود و کار خوبى هم بود. درآمدى در کار نبود، اما رضایتمندى‌اش هرروزه و عمیق بود.

در ادامه نینا هر آنچه را که از کتاب‌هاى مختلف آموخته در اختیارِ خواننده مى‌گذارد، یک ضمادِ قوى، یک مُسکن بى‌نقص که فرد را آرام آرام در طى مراحل پذیرش همراهى مى‌کند و سعى مى‌کند به او بفهماند زندگى ادامه دارد، و تنها گنجینه‌ى ارزشمندِ به جا مانده، خاطراتِ روزهاى سپرى شده است.

وقتى تصمیم گرفتم هرروز یک کتاب بخوانم و درباره‌اش بنویسم، سرانجام دست از فرار کشیدم. نشستم و ساکن و بى‌حرکت شروع به خواندن کردم. هر روز خواندم و بلعیدم و هضم کردم و به همه آن کتاب‌ها فکر کردم. درباره‌ى نویسنده‌هایشان، شخصیت‌هایشان و سرانجام‌هایشان. خودم را در دنیایى که نویسنده‌ها خلق کرده بودند غوطه‌ور کردم و شاهد راه‌هاى جدید پیمودن پیچ و خم‌هاى زندگى بودم. ابزار شوخ طبعى و همدلى و ارتباط را کشف کردم. من از طریق کتاب خواندنم، به اصلِ ادراک رسیدم.

و این خواننده‌ى کتاب است که همگام با نویسنده راه را مى‌پیماید و از پیمایش آن راه توشه‌اى براى التیامِ زخم‌هاى زندگى بر میگیرد. خواندن کتاب تولستوی و مبل بنفش را به هر آن کس که داغى بر سینه دارد و هر آن کس که پیوندى با کتاب‌ها بسته، توصیه مى‌کنم.

[ لینک: رمان آنا کارنینا ]

خلاصه کتاب تولستوی و مبل بنفش

جملاتی از متن کتاب تولستوی و مبل بنفش

سال‌هاى سال کتاب‌ها برایم مانند دریچه‌اى بودند که از آن به چگونگى رویارویى آدم‌هاى دیگر با زندگى نگاه مى‌کردم؛ به غم‌ها و شادى‌هایشان و به ملال و سرخوردگى‌هایشان. حالا بار دیگر براى دریافت همدلى، راهنمایى، رفاقت و کسب تجربه از آن دریچه نگاه خواهم کرد. کتاب‌ها این‌ها را و حتى بیشتر از این‌ها را به من خواهند بخشید.

هر لحظه‌اى که در زندگى تجربه مى‌شود مى‌تواند آینده را رقم بزند. زمان حال از گذشته نشئت مى‌گیرد. اتفاقات خوبى که در گذشته رخ داده‌اند، دوباره نیز روى خواهند داد. لحظه‌هاى زیبایى، نور و شادى همیشه زنده‌اند.

مردم اغلب از اهمیت زندگى در لحظه‌ى اکنون حرف مى‌زنند و غبطه مى‌خورند به اینکه کودکان بى اینکه به گذشته فکر کنند یا نگران آینده باشند از لحظات شاد اکنونشان لذت مى‌برند. باشد! موافقم. اما این تجربه -تحربه‌ى زندگىِ سپرى شده – است که به ما امکان مى‌دهد لحظات شاد را به خاطر بیاوریم و دوباره احساس شادى کنیم. این از توانایى‌هاى ماست که لحظه‌اى را که به ما قدرت و توان مى‌دهد دوباره زندگى کنیم. بقاى ما به توانایى به خاطر آوردن بستگى دارد (کدام نوع توت را نخوریم، از حیوانات بزرگ درنده دور بمانیم، نزدیک آتش چمباتمه بزنیم ولى به آن دست نزنیم.) اما نجات ما از خود درونى‌مان به خاطره‌ها بستگى دارد.

این نعمتى است که ما انسان‌ها از آن برخورداریم؛ یک عمر چسبیدن به زیبایى‌هایى که در یک لحظه حس کرده‌ایم. ناگهان زیبایى نزد ما فرا مى‌رسد و ما با سپاسگزارى آن را مى‌پذیریم. ممکن است مکان و زمان آن را نتوانیم به خاطر بیاوریم، اما خاطره‌ها قادرند با یک جرقه، بدون هیچ هشدارى یا از روى عمد به ذهنمان هجوم بیاورند.

همیشه راه حلى براى ناامیدى هست و آن، وعده‌ى زیبایى‌هایى‌ست که در آینده در انتظار است.

عادى بودن وجود کسى یک نعمت است؛ داشتن او بدون فکر کردن به از دست دادن یا دوباره هرگز ندیدن او، این یک نعمت است.

کل دنیا باید براى هر مرگى به لرزه دربیاید، اما اگر این طور مى‌شد، ما دیگر هرگز نمى‌توانستیم رنگ آرامش را ببینیم. در حقیقت جهان با مرگ و اندوه به لرزه در مى‌آمد.

کلمات شاهدى بر زندگى‌اند؛ آنها آنچه اتفاق افتاده را ثبت مى‌کنند و به همه‌ى آن، رنگ واقعیت مى‌بخشند. کلمات داستان‌هایى را خلق مى‌کنند که تبدیل به تاریخ و ماندگار مى‌شوند. حتى داستان‌ها هم تصویرگر حقیقت اند: داستان خوب حقیقت است. داستان‌هایى درباره‌ى زندگى‌هاى به یاد مانده، که گذشته را به یاد ما مى‌آورند؛ در عین حال کمک مى‌کنند تا به جلو حرکت کنیم.

بخشیدن شکل والایى از پذیرش است؛ پذیرش اینکه زندگى عادلانه نیست.

کتاب دوستانى هم هستند که از ترسِ اینکه گنجینه‌ى کتابشان را براى همیشه از دست بدهند، هرگز کتاب امانت نمى‌دهند. (یک ضرب المثل قدیمى عربى اندرز مى‌دهد که «کسى که کتاب امانت مى‌دهد، یک احمق است؛ اما کسى که کتاب را پس مى‌دهد، احمق‌تر است.») من به پیروى از توصیه‌ى هنرى میلر همیشه اهل امانت دادن کتاب بوده‌ام: «کتاب‌ها هم مثل پول دائما باید در گردش باشند. تا جایى که بشود، قرض بدهید و قرض بگیرید؛ هم کتاب را و هم پول را! مخصوصا کتاب را؛ کتاب‌ها به مراتب بیشتر از پول، چیزى براى عرضه کردن دارند. کتاب فقط یک دوست نیست، بلکه مى‌تواند دوستان بسیارى برایتان به ارمغان بیاورد. زمانى که با ذهن و روحتان صاحب کتابى هستید، ثروتمندید. اما وقتى آن را به شخص دیگرى بدهید، سه برابر ثروتمندید.»

آیا تابه حال قلبت به خاطر تمام شدن کتابى به درد آمده است؟ آیا شده تا مدت‌ها بعد از تمام کردن کتابى نویسنده‌اش همچنان در گوشَت نجوا کند؟

شاید عشق همین باشد؛ رام کردن هوس و تبدیل آن به چیزى سخت و دائمى.

ما جایگزین شدنى نیستیم. ما براساس اینکه چطور دوست داشته م‌ شویم منحصر به فردیم.

ابراز عشق است که ما را گرم نگه می‌دارد؛ حتى در روزهاى پایانى زمستان.

جایى که خاطره هست، خلا معنى ندارد. وقتى که من بمیرم، کسى مرا به یاد خواهد آورد و مرا باز خواهد گرداند.

یک کتاب مشترک مثل فرار با یک همراه است.

تولستوی و مبل بنفش از نشر کتاب کوله پشتی

مشخصات کتاب

  • عنوان: تولستوی و مبل بنفش
  • نویسنده: نینا سنکویچ
  • ترجمه: لیلا کرد
  • انتشارات: کتاب کوله پشتی
  • تعداد صفحات: ۲۷۰
  • قیمت چاپ اول: ۲۳۰۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: مهشید موسوی

نظر شما در مورد کتاب تولستوی و مبل بنفش چیست؟ آیا از کتاب‌هایی که موضوع آن‌ها نیز کتاب و کتاب‌خواندن است استقبال می‌کنید؟ لطفا نظرات خود را با در میان بگذارید.


معرفی چند کتاب خوب دیگر از نشر کتاب کوله پشتی:

  1. کتاب مانیفست یک فمینیست در پانزده پیشنهاد
  2. کتاب تختخوابت را مرتب کن
  3. کتاب دروغ‌های مسلح
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 257
دوست نداشتم: 305
میانگین امتیازات: 0.84

چاپ کتاب

21 دیدگاه در “تولستوی و مبل بنفش

من بسیار باهاش همزادپنداری کردم وقتی از اواسط راه با خوندن داستانهای دیگه و وسعت دنیا می فهمی تو اولین و آخرین نیستی و دردو رنجت کمتر می شه چرا که غم های بزرگ تر از غم خودت رو می بینی
این کاری بود که منم انجام دادم و صادقانه بود حرفاش

“کتاب ها هر کسی که آنها را بگشاید دوست دارند آنها به تو امنیت و دوستی می بخشند و در مقابل توقعی از تو ندارند”به نظرم جدای از بحث کیفت ترجمه باید گفت واقعا کتاب خوبی بود جملات زیادی درباره ی کتاب ها و تاثیر اونها در زندگی افراد در این کتاب گفته شده و وقتی خلاصه کتاب‌هایی رو که نینا میخونه بیان میکنه گویا شما در کنار خوندن این کتاب کتاب های دیگه ای رو هم میخونید و فرد تشویق میشه سراغ همه ی اونها بره در واقع انگار نویسنده تمام اون ۳۶۵ کتاب رو خونده که تونسته خلاصه هاشون رو بیاره. یه جمله از کتاب دنکیشوت خوندم گفته هنوز توی دنیا کتابی به بدی که حتی یک جمله خوب توش نباشه وجود نداره .به نظرم این کتاب ارزش خوندن رو داره

من فوق العاده آدم کتاب خونی هستم ولی به واسطه مشکلاتی دیگه نتونستم کتاب بخونم یا تمرکز کنم،
و واقعا بعد دو سال دوری از کتاب
به علت ساده بودن باعث شد دوباره برگردم :))

متاسفانه بیش از صد صفحه نخواندم.متاسفانه ارتباطی با کتاب برقرار نکردم که بخوام ادامه بدم.جز پیشنهاد هایم به دیگران نیست

یکی از بدترین کتابهایی که متاسفانه براش هزینه کردم و به سختی خوندمش واقعا چرا برای همچین کتابی اینقدر تبلیغ میشه !!!!!

ترجمه این کتاب از سه تا نشر دیگه هم دراومده که یکیش خیلی عالیه. خیلی از اینی که مال کوله‌پشتیه بهتره. معمولا پیش میاد که ترجمه های بعدی یه کتابی بهتر از ترجمه اولیه باشه.

میشه بگید کدوم ترجمه ش بهتره؟

از کدام ناشرها؟؟؟؟؟

سلام
با وجود اشکالاتی در ترجمه کتاب و خود داستان کتاب(کندی سرعت داستان در برخی نقاط، تکرار برخی موضوعات و در نهایت سطحی بودن بخش‌هایی از داستان)، ولی یک بار خواندنش شاید خالی از لطف نباشد. نگاه‌ها و ایده‌های جالبی در مورد فرهنگ کتاب و کتاب خوانی و موضوع کتاب درمانی دارد.

با همه احترامی که برای خانم محترم و میانسالی مثل خانم لیلا کردبچه قائل هستم و به‌هرحال به‌خاطر سن و سالشون هم احترامشون طبیعتا واجب هست ولی واقعیتش این کتاب اونقدری که روش تبلیغ شد عالی نبود. یه کتاب معمولی با ترجمه متوسط که البته یه جاهایی انصافا ترجمه می‌ لنگید. البته یه جاهایی هم محتوای کتاب خسته کننده میشد. شاید بشه در چاپهای بعدی یه جاهاییش رو اصلاح کرد. پیروز باشید.

چه جملات خنده‌ داری توی این کتاب هست! نه مترجم تونسته ترجمه کنه و نه ویراستارش زبان بلد بوده. آخه جمله “من از شدت سپاسگزاری می‌درخشیدم” یعنی چی؟ توی فارسی کی همچین حرفی میزنه!؟ پر از این اشکالاته. منتها چون مترجمش رشته شون توی واوان و طرشت و محمدآباد کتابداری بوده تبلیغات خوبی روی کتابش کرده. واقعا نیاز به اصلاح داره

به نظرم این کتاب رو میشه با ترجمه دیگری ارائه داد. چون کتاب مفیدی هستش اما خب… اشکالاتش واقعا اساسیه. امیدوارم یه نشر دیگه یه روز ترجمه بهتری بیرون بده. این یعنی احترام به مخاطب

عجیب ضعیف… عجیب ضعیف. انگار با مدرک اکابری ترجمه شده! شما رو به خدا قسم که شما مترجمای عزیز دوستاتون رو نفرستید برای تعریف و تمجید. کتاب خیلی گرون شده. انصاف نیست چهل یا پنجاه تومن پول کتاب بدیم و ببینیم طرف توی کتابش نوشته: از شدت سپاس گزاری می درخشیدم… این کتاب سرشار از این مدل خطاهاست. ممنونم کافه بوک

ترجمه یک قسمت هاییش واقعا گنگ و عجیبه!

سلام کتاب بسیار عالیییییییی بود واقعا ارزش خوندان و تفکر دارد.

برای انتشار این مطلب، آیا می توانیم عکس نویسنده را هم داشته باشیم؟

کتاب بسیار خوبی بود.در عین خواندن یک کتاب صدها کتاب را میشد مرور کرد.خیلی از جاهای کتاب اجازه دادم بغضم منفجربشه و کتاب می بستم و به مضامین انسانی فکرمیکردم و گریه کردم. حال و هوای کتاب برای من مثل کتاب جنگ چهره زنانه ندارد بود.

با عرض سلام و خسته نباشید
من خودم به شخصه کتابهایی که در مورد کتاب می نویسند رو خیلی دوست دارم،میخام ی لیستی از این کتابها رو تهیه و خریداری کنم
مثلا کتاب دزد،از کتاب رهایی ندارم
ممنون میشم اگه چند کتاب این سبکی را برایم معرفی کنید
با تشکر

حالا من اتفاقا با بخش های اولش بیشتر ارتباط برقرارکردم. خیلی صمیمی و راحت بود. بدون اینکه بخواد غمش رو اغراق کنه تا شنا رو تحت تاثیر قرار بده با صمیمیتش و مهارتش در بیان اونچه که براش اتفاق افتاده، اونچه که برای همه ما اتفاق افتاده یا بالاخره روزی خواهد افتاد.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *