نشانک

جملات رمان‌های معروف

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

در این مطلب از وب‌سایت معرفی کتاب کافه‌بوک، جملات رمان‌های معروف را منتشر می‌کنیم. امیدواریم با خواندن این جملات و پاراگراف‌ها کنجکاوی شما را نسبت به کتاب ترغیب کنیم و در ادامه با قرار دادن لینک معرفی کتاب در سایت کافه‌بوک شما را به مطالعه آن کتاب علاقه‌مند کنیم. در ادامه در هر کادر رنگی، یکی از جملات رمان‌های معروف گنجانده شده است.

راه پیش رویم را کاملا می‌توانستم ببینم. فقیر بودم و فقیر می‌ماندم. اما دقیقا پول چیزی نبود که می‌خواستم. نمی‌دانستم چه می‌خواهم. چرا، می‌دانستم. جایی می‌خواستم برای مخفی شدن، جایی که کسی مجبور نباشد کاری بکند. فکر اینکه بخواهم کسی بشوم، نه‌تنها می‌ترساندم، بلکه حالم را هم بد می‌کرد. تصور اینکه بخواهم وکیل بشوم، نماینده مجلس، مهندس، و هرچیز شبیه آن از نظر من غیرممکن بود. این که ازدواج کنی، بچه‌دار بشوی، و در دام ساختار خانواده بیفتی. هر روز بروی سر کاری و برگردی. غیرممکن بود. کارهای مشخصی انجام بدهی، کنار خانواده در پیک‌نیک باشی، در جشن سال نو، در جشن استقلال، روز کارگر، روز مادر… آدم به دنیا می‌آید تا این چیزها را تحمل کند و بعد بمیرد؟ ترجیح می‌دادم یک ظرف‌شور باشم. شب‌ها تنها به اتاق کوچکم برگردم و آنقدر بنوشم که به‌خواب بروم.

– کتاب ساندویچ ژامبون اثر چارلز بوکوفسکی

[ معرفی کتاب: رمان ساندویچ ژامبون ]

ثروتِ سریع مساله‌ای است که امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش کنند، جوان‌هایی که همه در وضعیت شما هستند. شما یک واحدِ این رقم‌اید. خودتان حساب کنید چه تقلایی باید بکنید و مبارزه چقدر وحشیانه است. باید مثل عنکبوت‌های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است که پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست. می‌دانید در این مملکت چطور باید ترقی کرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یک گلوله توپ میان این توده آدم راه باز کنید، یا این که مثل طاعون به جان شان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی‌خورد. همه در مقابل قدرت نابغه کمر خم می‌کنند. البته ازش متنفرند، سعی می‌کنند بدنامش کنند، چون همه را برای خودش برمی‌دارد و به کسی چیزی نمی‌دهد، اما اگر پایداری کند بالاخره جلوش زانو می‌زنند؛ در یک کلمه، اگر نتوانید زیر لجن دفنش کنند زانو می‌زنند و می‌پرستندش.

– کتاب بابا گوریو اثر انوره دو بالزاک

[ معرفی کتاب: رمان بابا گوریو ]

به گذشته زمین می‌نگرم و هزاران هزار نفر را می‌بینم که دنبال سایه‌ای می‌دوند و به آرامی در قرنها و سرزمینهای مختلفی غوطه می‌خوردند و می‌روند؛ آنها بردگان هستند. دستشان بی‌هیچ‌امیدی سوی آسمان بلند شده، استخوان تیز دنده‌شان انگار می‌خواهد پوست لاغر و کشیده‌شان را پاره کند، چشمشان پراشک است و حنجره‌شان از فرط ناله خشکیده. خون و جنون می‌بینم، دروغ و زور می‌بینم، تهمتشان را می‌شنوم، افترایی که می‌بندند تا دعای مدامشان را به درگاه خدا تغییر دهند. در دعاشان با هرواژه‌ای که درباره مهربانی و رحم و شفقت باشد، زمینشان را لعنت می‌فرستند.

– کتاب یادداشتهای شیطان اثر لیانید آندری‌یِف

[ معرفی کتاب: رمان یادداشتهای شیطان ]

هرگز نه از دزدان بترسیم، نه از آدمکشان. این‌ها خطرات بیرونی‌اند، خطرات کوچکند. از خودمان بترسیم. دزدان واقعی، پیش‌داوری‌های ما هستند؛ آدم‌کشان واقعی نادرستی‌های ما هستند. مهالک بزرگ در درون مایند. چه اهمیت دارد آنچه سرهای ما را، یا کیسه پولمان را تهدید می‌کند! نیندیشیم جز در آنچه که روحمان را تهدید می‌کند.

– کتاب بینوایان اثر ویکتور هوگو

[ معرفی کتاب: رمان بینوایان ]

نفهمیدم. اما گمانم زندگی چیزی نیست که آدم بتواند بفهمد. همه‌جور زندگی هست، و گاه طرف دیگر تپه سبزتر به نظر می‌رسد. چیزی که برایم مشکل‌تر از همه است، این است که نمی‌دانم اینجور زندگی به کجا می‌کشد اما ظاهرا آدم هرگز نمی‌فهمد، صرف نظر از اینکه چه‌جور زندگی کند. به هر حال چاره‌ای جز این احساس ندارم که بهتر است چیزهای بیشتری برای سرگرمی داشته باشم.

– کتاب زن در ریگ روان اثر کوبو آبه

[ معرفی کتاب: رمان زن در ریگ روان ]

دانستن ذات آدم‌ها دردی را دوا نمی‌کند، مگر نه؟ منظورم این است که هرقدر هم آدم به چیزی فکر کند، در نهایت این ذات آدم است که هدایتش می‌کند چه‌کار کند و چه‌کار نکند. وقتی یک نفر دست به کاری زده که در ذات اوست، اعدام‌کردنش چه فایده‌ای دارد؟ مثل این است که گرگ را به‌خاطر خوردن بره اعدام کنید. ذات گرگ‌ها را که عوض نمی‌کند، می‌کند؟ یا اعدام مردی که عیسی را لو داد… چیزی را عوض نکرد، کرد؟

– کتاب استاد پترزبورگ اثر جان ماکسول کوتسی

[ معرفی کتاب: رمان استاد پترزبورگ ]

جماعتی از خارپشتان در یک روز سرد زمستانی دور هم جمع شدند، سرهای خود را نزدیک هم آوردند تا بلکه از گرمای تن همدیگر بهرمند شوند و از شر سرمای زمستانی در امان بمانند. ولی خیلی زود دریافتند که از خارهای طرف مقابل زخم می‌بینند. این بود که دوباره از هم دور شدند. ولی هرگاه نیاز مبرم به گرما دوباره آنها را به هم نزدیکتر می‌کرد، بدبختی دوم دوباره تکرار می‌شد. چنان که میان دو درد (درد سرما و درد خارهای همدیگر) به این سو و آن سو در نوسان بودند، تا اینکه فاصله‌ی مشخصی از همدیگر یافتند که در آن به بهترین وجه می‌توانستند وضعیت خود را تحمل کنند. بر همین منوال، نیازمندی جامعه، آدم‌ها را از خلاء و کسالت درونشان به سوی همدیگر می‌راند. اما بسیاری از خصلت‌های متضاد و کاستی‌های غیرقابل تحمل‌شان دوباره آن‌ها را از همدیگر دور می‌کند. فاصله‌ی میانه‌ای که عاقبت پیدایش می‌کنند، و در آن امکان با هم بودن وجود دارد همان آداب و شعائر ظریف است. در خطاب به کسی که حد نگه نمی‌دارد و فاصله را حفظ نمی‌کند، در انگلستان می‌گویند «کیپ یور دیستانس» [فاصله‌ات را حفظ کن] ممکن است نیاز به گرمای متقابل، در آن فرد به طور کامل ارضا نشده باشد، ولی در عوض گزش خارها را هم احساس نمی‌کند. در هر حال، کسی که گرمای درونی بسیاری در خود دارد، بهتر است از جامعه دور باشد، تا نه به کسی دردی و زخمی برساند و نه از دیگری درد و زخمی ببیند.

– کتاب هنر رنجاندن اثر آرتور شوپنهاور

[ معرفی کتاب: رمان هنر رنجاندن ]

وقتی زنی پیر می‌شود، ممکن است اتفاقات ناخوشایند زیادی برایش رخ دهد: ممکن است دندان‌هایش بریزد، موهایش سفید یا کم‌پشت شود یا تنگی نفس امانش را ببرد. ممکن است چاقی مفرط در انتظارش باشد یا از فرط لاغری از تاب و توان بیفتد. اما صدایش عوض نخواهد شد. صدایش همان صدای دختری دبیرستانی، نامزد یا معشوقه‌ی جوان خوشگذران، باقی می‌ماند.

– کتاب دوازده صندلی اثر «ایلف و پتروف»

[ معرفی کتاب: رمان دوازده صندلی ]

در یادداشت‌هایش نوشته بود: «دقت می‌کنم و می‌بینم مردم شهر دنبال تفکر و اندیشه جدیدی نیستند، بلکه شیفته رهبر جدیدند. وقتی از دورانی به دورانی دیگر می‌روند، تنها چیزی که تغییر می‌دهند رهبرانند. فکر می‌کنم هرکس بخواهد رهبرشان را از آن‌ها بگیرد یا حرمتش را لکه‌دار کند، انگار با آتش بازی می‌کند.»

– کتاب دریاس و جسدها اثر بختیار علی

[ معرفی کتاب: کتاب دریاس و جسدها ]

دیر یا زود، هرکس در زندگی درمی‌یابد که نیکبختی کامل دسترس‌ناپذیر است، اما اندکند کسانی که درنگی می‌کنند تا نقیض این فرضیه را نیز از نظر بگذرانند: شوربختی کامل نیز به همان‌سان ناممکن است. موانع تحقق این هر دو قطب ماهیتی یکسان دارند: خوشبختی و بدبختی حاصل وضعیت محدود انسانی ماست، وضعیتی ناسازگار با هر چیز بی‌کران.

– کتاب اگر این نیز انسان است اثر پریمو لوی

[ معرفی کتاب: کتاب اگر این نیز انسان است – همراه با اینفوگرافیک]

برای اغلب انسان‌ها زندگی شکنجه‌ای است که تحمل می‌کنند، بی‌آن‌که متوجه شوند چیزی غمگین از میان پرده‌ی شاد پدید می‌آید که به لطیفه شبیه است و انسان هنگام شست‌وشوی جنازه برای خود تعریف می‌کند تا پلی بر سکوت شب و تعهد در قبال بیداران بزند. زندگی را چونان دره‌ی اشک نگریستن، همیشه از نظر من بی‌حاصل بود: البته که زندگی دره‌ی اشک است، اما به ندرت در این دره اشک می‌ریزند.

– کتاب دلواپسی فرناندو پسوا

[ معرفی کتاب: کتاب دلواپسی ]

انقلاب جامعه را از شر مفاسدش خلاص می‌کند و علم فرد را از مفاسدش.

– کتاب جنگ آخر زمان اثر یوسا

[ معرفی کتاب: کتاب جنگ آخر زمان ]

تصاویر به واسطه اینکه چطور به کار برده می‌شوند و کجا و در چه فواصل زمانی در معرض دید قرار می‌گیرند از نیرویشان کاسته می‌شود. تصاویری که در تلویزیون نشان داده می‌شوند بنا به تعریف، تصاویری هستند که دیر یا زود آدم را خسته می‌کنند. آنچه در ظاهر بی‌اعتنایی می‌نماید ریشه در بی‌ثباتی توجهی دارد که تلویزیون با هزاران هزار تصویر برای برانگیختن و ارضا کردنش برنامه‌ریزی شده. وفور تصاویر کاری می‌کند که توجه بیننده سطحی، متزلزل و کم‌اعتنا به محتوا باشد. سیلان تصاویر نمی‌گذارد هیچ‌یک از تصویرها برجسته شوند.

– کتاب نظر به درد دیگران اثر سوزان سانتاگ

[ معرفی کتاب: کتاب نظر به درد دیگران ]

می‌توان جامعه‌ای را به تصور درآورد که قوانین خوبی دارد که کاملا هم محترم شمرده می‌شوند اما زندگی در آن ناممکن است. به‌عکس، می‌توان جامعه‌ای را به تصور درآورد که قوانینی ناقص دارد و ناقص هم به اجرا گذاشته می‌شود اما با همه این احوال زندگی در آن قابل‌تحمل است. مهم‌ترین مسئله همیشه کیفیت زندگی است و اینکه قوانین در خدمت آن زندگی بهتر هستند یا مانعی سر راه آن، و الا صرف رعایت قانون دردی را دوا نمی‌کند.

– کتاب قدرت بی‌قدرتان اثر واتسلاف هاول

[ معرفی کتاب: کتاب قدرت بی‌قدرتان ]

ما تاریخ را کامل‌تر از دیگران آموخته‌ایم. انسجام منطقی افکارمان ما را از همه آن‌های دیگر متمایز کرده است. می‌دانیم که تاریخ برای فضیلت ارزشی قائل نیست، و جنایت‌ها مکافات نمی‌شوند، ولی هر خطایی عواقب خود را دارد که دامن هفت نسل را می‌گیرد. از همین رو، تمام تلاش خود را بر پیشگیری از خطا و نابودکردن نطفه‌های آن متمرکز کردیم. در طول تاریخ، هیچ‌گاه گروهی چنین معدود تا این حد بر آینده بشر مسلط نبوده است. هر فکر غلطی که دنبال می‌کنیم، جنایتی است که در حق نسل‌های آینده مرتکب می‌شویم. در نتیجه، افکار غلط را باید همان‌گونه مجازات کنیم که دیگران جنایت را مجازات می‌کنند: با مرگ.

– کتاب ظلمت در نیمروز اثر آرتور کوستلر

[ معرفی کتاب: کتاب ظلمت در نیمروز ]

تنهایی را به‌خودی‌خود نباید یک بیماری انگاشت. هرچه باشد همه آدم‌ها گاهی احساس تنهایی می‌کنند، و می‌توان تنهایی را جزئی طبیعی از سیستم دفاع احساسی ما تلقی کرد. علاوه بر این، همانگونه که ترس یک بیماری نیست، تنهایی هم به‌خودی‌خود بیماری به حساب نمی‌آید. اما درست همانطور که احساس ترس می‌تواند رشد کند و به‌حد بیماری برسد و بیش از اندازه شدید و افراطی شود به‌نحوی که زندگی و قدرت عمل را مختل کند، تنهایی هم می‌تواند همین‌گونه باشد. تنهایی، در این حالت شدید و افراطی، می‌تواند عواقب وحشتناکی برای سلامتی جسمی و روحی فرد داشته باشد.

– کتاب فلسفه تنهایی اثر لارس اسونسن

[ معرفی کتاب: کتاب فلسفه تنهایی ]

واقعیت و نفس عمل قتل مرا از ارتکاب به آن باز نمی‌داشت. می‌دانستم که این عمل جنایتی است که قانون برای آن مجازاتی سخت تعیین کرده است. اما مگر تمام کارهایی که ما انجام می‌دهیم تقریبا یک نوع جنایت نیست. تنها نابینایان از دیدن این حقیقت محرومند. عده‌ای که به خدا ایمان دارند در پیشگاه خداوند و عده دیگر در برابر مردم جنایت می‌کنند. امثال من نیز در مقابل نفس خود مرتکب جنایت می‌شوند.

– کتاب فکر جنایت

[ معرفی کتاب: کتاب فکر جنایت ]

اگر برای بعضی دردها درمانهای متعدد و زیاد تجویز کنند این علامت آن است که درد بی‌درمان است. من فکرها می‌کنم. مغز خودم را داغان می‌کنم، هزار تدبیر به خاطرم می‌رسد، واقعا هزارها! اما اساسا معنی همه اینها آن است که یک راه حل هم به خاطرم نمی‌رسد.

– کتاب باغ آلبالو اثر چخوف

[ معرفی کتاب: کتاب باغ آلبالو ]

جامعه آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسئول و اهل نقد داشته باشد، شهروندانی که می‌دانند ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آنیم به سنجش درآوردیم و هرچند این وظیفه روزبه‌روز دشوارتر می‌شود، بکوشیم تا این جهان هرچه بیشتر شبیه دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم. باری، برای شعله‌ور کردن آتش این‌همه ناخشنودی از هستی، هیچ‌چیز کارآتر از مطالعه ادبیات خوب نیست. برای شکل‌بخشیدن به شهروندان اهل نقد که بازیچه دست حاکمان نخواهند شد و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردارند، هیچ راهی بهتر از مطالعه ادبیات خوب نیست.

– کتاب چرا ادبیات اثر ماریو بارگاس یوسا

[ معرفی کتاب: کتاب چرا ادبیات ]

دنیا برای بچه‌دار شدن اصلا آمادگی نداره. من دوست ندارم آزارم به کسی برسد، آن وقت چطور بچه خودم رو اذیت کنم؟ امروز دیگه نمی‌شه بچه‌دار شد. فقط جمعیت دنیا رو زیاد می‌کنی. آمار بالا می‌بره. حالا ساده است، بچه‌دار می‌شی. اما بعد یه روز بچه‌ات می‌آد راست توی چشمت نگاه می‌کنه. چیزی نمیگه، فقط نگاهت می‌کنه. همین. اون وقت چه‌کار می‌کنی؟

– کتاب خداحافظ گاری کوپر اثر رومن گاری

[ معرفی کتاب: کتاب خداحافظ گاری کوپر ]

زندگی در اروپای شرقی تحت حکومت کمونیست‌ها به ما یاد داده بود که خودمان را با آنهایی مقایسه کنیم که ندارتر از ما بودند و نه داراترها؛ با آنهایی که وضع نابسامان‌تری داشتند و نه هرگز با آنهایی که اوضاعشان بسامان‌تر و روبه‌راه‌تر بود. مقایسه خودمان با کسانی که در زندگی از رفاه و آزادی بیشتری برخوردار بودند، خطرناک بود – ممکن بود شروع کنیم به سوال کردن، یا شاید حتی طلب‌کردن همان چیزها برای خودمان.

– کتاب کافه اروپا اثر اسلاونکا دراکولیچ

[ معرفی کتاب: کتاب کافه اروپا ]

دوستت دارم! آن‌قدر دوستت دارم که نمی‌توانم ازت بگذرم، می‌فهمی؟ گاهی آن‌قدر دلم می‌خواهد تو را ببینم که خشم عشق می‌خواهد دیوانه‌ام کند. از خودم می‌پرسم: «الان کجاست؟ شاید دارد با زن‌های دیگری حرف می‌زند! به او لبخند می‌زنند، او نزدیک می‌شود…» نه! بگو، از هیچ کدامشان خوشت نمی‌آید، مگر نه؟ از من خوشگل‌تر هم هست؛ اما من در عشق بهترم! من خدمتکار تو و کنیز توام! تو شاه منی، بت منی! تو خوبی! تو خوشگلی! باهوشی! نیرومندی!

– رمان مادام بوواری اثر فلوبر

[ معرفی کتاب: رمان مادام بوواری ]

قبول دارم توی این مملکت قانون‌های بازی روشن نیست. اصلا، فضای بازی روشن نیست. انگار همیشه وسط بازی برق می‌رود. بعد تو نمی‌دانی کجای بازی هستی. فقط چیزی که هست یک حس مشخصی از آغاز بازی داری. انگار آدم دارد به جای یک نفر با دو نفر بازی می‌کند. هم رقیب، هم تاریکی. قانونش این است. قانون این‌جا این است. توی بازی، دو نفر هستید ولی باید حواست به چوب و ضربه‌های یک نفر غایبی هم باشد. نفر سوم کیست؟ کسی نمی‌داند. پیدا نیست. همیشه توی تاریکی است. ولی همه می‌دانیم که هست و ضرب دستش هم زیاد است. چیزی که هست فقط باید اطمینانش را جلب کنی. که به بازیت علاقه‌مند شود. که بگذارد کار خودت را بکنی.

– کتاب کوچه ابرهای گمشده اثر کورش اسدی

[ معرفی کتاب: رمان کوچه ابرهای گمشده ]

صبر کردیم و صبر کردیم. همه‌مان. آیا دکتر نمی‌دانست یکی از چیزهایی که آدم را دیوانه می‌کند همین انتظارکشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می‌کشیدند. انتظار می‌کشیدند که زندگی کنند، انتظار می‌کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می‌کشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر می‌ماندند و اگر پولی در کار نبود، سراغ صف‌های درازتر می‌رفتند. صبر می‌کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می‌کردی تا بیدار شوی. انتظار می‌کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق‌گرفتن می‌شدی. منتظر باران می‌شدی و بعد هم صبر می‌کردی تا بند بیاید. منتظر غذاخوردن می‌شدی و وقتی سیر می‌شدی باز هم صبر می‌کردی تا نوبت دوباره به خوردن برسد. توی مطبِ روان‌پزشک با بقیه‌ی روانی‌ها انتظار می‌کشیدی و نمی‌دانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه.

– رمان عامه پسند اثر چارلز بوکفسکی

[ معرفی کتاب: کتاب عامه پسند ]

شما از حقیقت خبر دارید و حقیقت این است: بعضی از سیاهان دروغ می‌گویند، بعضی از آن‌ها فاسدالاخلاقند و بعضی به زن‌ها چه سیاه و چه سفید چشم دارند. اما این حقیقت منحصر به نژاد خاصی نیست. این حقیقتی است که شامل نوع بشر می‌شود. در همین دادگاه هیچ کس نیست که هرگز دروغ نگفته باشد و هرگز کاری برخلاف اخلاق نکرده باشد. مردی هم یافت نمی‌شود که هرگز از روی هوس به زنی نگاه نکرده باشد.

– کتاب کشتن مرغ مینا اثر هارپر لی

[ معرفی کتاب: کتاب کشتن مرغ مینا ]

خدایا مرا ببخش! اگر یک تکه نان روی زمین بیفتد من خم می‌شوم آن را جمع می‌کنم و می‌بوسم، برای این است که یقین دارم این تکه نان مظهر یک قطعه از بهشت است. اما تنها گداها هستند که چنین چیزهایی را درک می‌کنند و من هم روی سخنم به گداهاست.

– کتاب سرگشته راه حق اثر نیکوس کازانتزاکیس

[ معرفی کتاب: کتاب سرگشته راه حق ]

هر بانکی عظیم‌تر از بانک قبلی بود و بعضی از آن‌ها مثل کلیسا گنبد و قبه داشتند. گرداگرد آن‌ها انبوهی از آدم و اتومبیل وجود داشت. براردو هرگز از تحسین این چیزها خسته نمی‌شد. من پرسیدم: «اما این‌ها گنبد دارن، شاید کلیسا باشن!» براردو باخنده جواب داد: «آره، اما مربوط به خدای دیگه. خدایی که حقیقتا بر زمین حکومت می‌کنه، پوله. و او بر همه‌کس حکومت می‌کنه، حتی بر کشیش‌هایی مثل دون‌آباکیو که درباره خدای آسمان صحبت می‌کنن. حالا که خدای تازه بر زمین حکومت می‌کنه، کاش ما با اعتقاد به همان خدای قدیمی از بین می‌رفتیم.»

– رمان فونتامارا

[ معرفی کتاب: کتاب فونتامارا ]

در چرنوبیل انگار همه‌ی نشانه‌های جنگ را می‌دیدیم: کلی سرباز، تخلیه و ترک منازل. حرکت زندگی مختل شد. همه‌ی اطلاعات چرنوبیلی در روزنامه‌ها از واژه‌های نظامی بودند: اتم، انفجار، قهرمان‌ها… و این فهمِ این را که ما در مسیر تاریخ جدیدی قرار گرفته‌ایم سخت می‌کند… تاریخ فجایع شروع شده… اما انسان نمی‌خواهد درباره‌ی آن بیندیشد، هیچ‌گاه به آن فکر نکرده است، او پشت چیزی پنهان می‌شود که برایش آشناست. پشت گذشته. حتی یادبود قهرمانان چرنوبیل شبیه یادبود قهرمانان جنگ است…

– کتاب نیایش چرنوبیل اثر سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ

[ معرفی کتاب: کتاب نیایش چرنوبیل ]

شما خبر ندارید که در دوروبرتان انبوهی از مردم بدبخت هستند که زندگی کردن برایشان یعنی هر روز رنج بردن، یعنی بی‌دستمزد کافی و بی‌تضمین آینده و بی‌امکان امید، زیر کار خرد شدن! شما دست کم می‌دانید که زغال سنگ استخراج می‌شود و کارخانه‌ها به راه می‌افتد، ولی آیا گاهی به فکر این میلیونها انسان بوده‌اید که همه عمرشان در تاریکی معادن می‌گذرد؟ و میلیونها انسان دیگر که اعصابشان در هیاهوی ماشین‌آلات کارخانه‌ها فرسوده می‌شود؟ یا حتی آن مردم نیمه خوشبخت روستاها که کار روزانه‌شان خراشیدن زمین است و برحسب فصلهای سال، روزی ده یا دوازده یا چهارده ساعت جان می‌کنند تا حاصل رنجشان را به واسطه‌هایی بفروشند که از قبل آنها در تنعم زندگی می‌کنند؟ این است رنج انسانها! آیا اغراق می‌کنم؟ ابدا!

– رمان خانواده تیبو اثر روژه مارتن دوگار

[ معرفی کتاب: کتاب خانواده تیبو ]

وقتی داعش بخش وسیعی از سوریه و عراق را اشغال کرد، هزاران نفر از مردم را به قتل رساند و مکان‌های تاریخی را ویران، مجسمه‌ها را واژگون و به‌طور سیستماتیک، نمادهای رژیم‌های پیشین و نفوذ فرهنگی غرب را نابود کرد. اما وقتی جنگجویانش وارد بانک‌ها می‌شدند و گنجینه‌های پر از دلارهای امریکایی را پیدا می‌کردند که به چهره روسای جمهور امریکایی و شعارهایی به زبان انگلیسی در ستایش آرمان‌های مذهبی و سیاسی امریکایی منقش بودند، این نمادهای امپریالیسم امریکا را نمی‌سوزاندند. زیرا اسکناس دلار در همه تقسیمات مذهبی و سیاسی سراسر جهان مورد تکریم است. اگرچه ارزش ذاتی ندارد – شما نمی‌توانید یک اسکناس دلار را بخورید یا بیاشامید – اعتماد به دلار و به حکمت بانک مرکزی دولت فدرال آن‌قدر پابرجا و محکم است که حتی افراطیون اسلام‌گرا، خدایان مواد مخدر مکزیک و مستبدان کره شمالی هم در آن شریک‌اند.

– کتاب ۲۱ درس برای قرن ۲۱ اثر یووال نوح هراری

[ معرفی کتاب: کتاب ۲۱ درس برای قرن ۲۱ ]

رستف اسب خود را نگه داشت و می‌کوشید در چهره دشمنش نگاه کند و ببیند بر چه کسی پیروز شده است. یک پای جوان فرانسوی در رکاب گیر کرده بود و افسر بر پای دیگر بر زمین لی‌لی می‌کرد و از وحشت چشم درهم کشیده، هر لحظه منتظر ضربه دیگری بود و با چهره‌ای از وحشت درهم پیچیده از زیر به رستف فرامی‌نگریست. چهره رنگ‌پریده و به گل آغشته جوانش با آن موهای طلایی روشن و چشمان آبی کمرنگ و چال ملیحی که بر چانه داشت هیچ خصمانه نبود و با جنگ و خونریزی سازگاری نداشت. سیمای ساده‌اش بیشتر برای بگووبخند و تالار پذیرایی مناسب می‌نمود.

– رمان جنگ و صلح اثر لئون تالستوی

[ معرفی کتاب: کتاب جنگ و صلح ]

بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود. کشف حقیقت، ما را آزاد نکرد مگر از پندارهایى که تسلى‌مان مى‌دادند و از قیدهایى که ما را حفظ مى‌کردند. کشف حقیقت ما را خوشبخت نکرد، چون حقیقت زیبا نیست و شایستگى آن را ندارد که با این همه شور و اشتیاق دنبال شود. حالا که به آن نگاه مى‌کنیم حیرت مى‌کنیم که چرا اینقدر براى یافتنش بى‌تاب بوده‌ایم چون هر دلیلى براى وجود داشتن را از ما گرفته است به جز لذت‌هاى لحظه‌اى و امید ناچیز فردا را.

– از متن کتاب درباره معنى زندگى

[ معرفی کتاب: کتاب درباره معنى زندگى ]

من به جرات می‌گویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن «معنی» وجودی خود در زندگی یاری کند. در این گفته نیچه حکمتی عظیم نفهته است که «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.»

– کتاب انسان در جستجوی معنی

[ معرفی کتاب: کتاب انسان در جستجوی معنی ]

نیچه سه بار با حرکت انگشت هوا را شکافت: «آیا بهتر نیست پیش از تولیدمثل، بیافرینیم و برازنده شویم؟ وظیفه‌ی ما در قبال زندگی، آفریدن موجودی برتر است، نه تولید موجودی پست‌تر. هیچ چیز نباید به تکامل قهرمان درونی شما خللی وارد کند. اگر شهوت راه بر این تکامل می‌بندد، باید بر آن نیز چیره شد.»

– رمان وقتی نیچه گریست

[ معرفی کتاب: رمان وقتی نیچه گریست ]

هیچ صیادی، به‌وقتِ شکار، حضورِ خود را اعلام نمی‌کند. آن‌قدر به مرگ‌های متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن می‌دهد تا قربانی در ذره ذره‌ی هوای اطرافش بوی نیستیِ او را استشمام کند. خوب که رگ‌هایش از لذت آسودگی کرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است. و من که شکاری بودم که از بدِ حادثه به قوانین تخطی‌ناپذیرِ صید آگاه است، حالا، سکوت و نیستیِ شکارچی فقط می‌توانست مضطربم کند. می‌مُردم بی‌آنکه، دستِ‌کم، دمِ پیش از مرگ، رگ‌هایم از لذتِ آسودگی کرخت شود. چه زورِ سهمگینی! و چه شبی از آن سهماگین‌تر!

– رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها

[ معرفی کتاب: رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها ]

کاش دنیا دست زن‌ها بود، زن‌ها که زاییده‌اند یعنی خلق کرده‌اند و قدر مخلوق خودشان را می‌دانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچ‌وقت عملا خالق نبوده‌اند، آنقدر خود را به آب و آتش می‌زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زن‌ها بود، جنگ کجا بود؟

– رمان سووشون

[ معرفی کتاب: رمان سووشون ]

به گذشته زمین می‌نگرم و هزاران هزار نفر را می‌بینم که دنبال سایه‌ای می‌دوند و به آرامی در قرنها و سرزمینهای مختلفی غوطه می‌خوردند و می‌روند؛ آنها بردگان هستند. دستشان بی‌هیچ‌امیدی سوی آسمان بلند شده، استخوان تیز دنده‌شان انگار می‌خواهد پوست لاغر و کشیده‌شان را پاره کند، چشمشان پراشک است و حنجره‌شان از فرط ناله خشکیده. خون و جنون می‌بینم، دروغ و زور می‌بینم، تهمتشان را می‌شنوم، افترایی که می‌بندند تا دعای مدامشان را به درگاه خدا تغییر دهند. در دعاشان با هرواژه‌ای که درباره مهربانی و رحم و شفقت باشد، زمینشان را لعنت می‌فرستند.

– یادداشتهای شیطان اثر لیانید آندری‌یِف

[ معرفی کتاب: رمان یادداشتهای شیطان ]

جاناتان مرغ دریایی روزهای بعد را در انزوا سپری کرد، ولی پروازکنان تا دوردست و فراسوی صخره‌های بلند می‌رفت. از تنهایی غصه نمی‌خورد، فقط از این بابت اندوهگین بود که سایر مرغان دریایی حاضر نیستند به شکوه پرواز، که در انتظارشان است، باور بیاورند؛ حاضر نیستند چشمان‌شان را باز کنند و ببینند.

– کتاب جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ

[ معرفی کتاب: رمان جاناتان مرغ دریایی ]

وای که چقدر شادی و شیرین‌کامی انسان را خوشرو و زیبا می‌کند. عشق در دل می‌جوشد و آدم می‌خواهد که هرچه در دل دارد در دل دیگری خالی کند. می‌خواهد همه شادمان باشند، همه بخندند، و این شادی بسیار مسری است.

-کتاب شب‌‌های روشن اثر داستایفسکی

[ معرفی کتاب: رمان شب‌های روشن ]

در زمان صلح قهرمان وجود ندارد، البته شاید به جز آن هندى کوچولو که تقریبا نیمه عریان این طرف و آن طرف مى‌رفت… و حتى او هم قهرمان نبود، یا شاید فقط وقتى او را کشتند قهرمان شد. قهرمان‌ها فقط وقتى قهرمان هستند که بمیرند یا کشته شوند. قهرمان‌هاى واقعى از جنگ متولد مى‌شوند و در جنگ مى‌میرند.

– کتاب سربازان سالامیس اثر خاویر سرکاس

[ معرفی کتاب: رمان سربازان سالامیس ]

هدف ما از انتشار جملات رمان‌های معروف و در ادامه معرفی آن کتاب، علاقه‌مند کردن شما به تحقیق در مورد کتاب و خواندن آن است. لطفا با به اشتراک گذاشتن نظرات خود در مورد این مطلب، و با بیان انتقادات و پیشنهادات خود، ما را در این مسیر راهنمایی کنید.

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]


در کنار خواندن جملات رمان‌های معروف به معرفی این کتاب‌های خوب هم توجه داشته باشید:

  1. کتاب اتاق شماره ۶ اثر آنتوان چخوف
  2. کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان اثر میگل آنخل آستوریاس
  3. کتاب وجدان زنو اثر ایتالو اسووو
  4. کتاب چرا ادبیات اثر ماریو بارگاس یوسا