کتاب دختری با گوشواره مروارید رمانی است که به نقاشی معروف روی جلد اشاره دارد و داستان آن نیز یک روایت تاریخی است. در میان نقاشیهای معروف دنیا، شاید تابلوی مونالیزا اثر داوینچی یکی از مشهورترین و پر رمز و رازترین آنها باشد. با این حال نقاشی دختری با گوشواره مروارید که در موزه لاهه کشور هلند نگه داری میشود، پرترهایست که رازهایی در خود نهان دارد و بسیار معروف است. نقاش این اثر مردی است به نام یوهانس ورمیر است که در قرن هفدهم میلادی در هلند زندگی میکرد و تنها پس از مرگش به شهرت رسید.
یوهانس ورمیر سال ۱۶۳۲ در شهر کوچک دِلف در هلند متولد شد. او یکی از نقاشان دورهی باروک است که بیشتر نقاشیهایش، روزمرگیهای طبقه متوسط جامعهی هلند را نشان میدهد. ورمر در طول زندگیش نقاش چندان پرکاری نبود و به همین دلیل هم وضع مالی مناسبی نداشت. تا کنون ۳۴ نقاشی به ورمر نسبت داده شده است. معروف ترین اثر او دختری با گوشواره مروارید است که بر خلاف دیگر آثار ورمیر بسیار مبهم و کلی و بدون هیچ تمرکزی بر حرفه، مکان یا زمانی خاص خلق شده است. سوالی که این اثر برای هنر دوستان ایجاد کرده این است که صاحب تصویری که این گونه در پسزمینهای تیره و مبهم و با پوششی نامتعارف از پس شانههایش به روبهرو مینگرد کیست؟
خیلیها در این باره حدسهایی زدهاند اما همه آنها به علت عدم وجود مشخصهای ویژه در صورت، لباس یا حتی محیط، در حد حدس و گمان باقی مانده است. از این میان میتوان به ماریا ورمر مدل گمنامی که در خانه ورمر به عنوان پیشخدمت کار میکرد، اشاره کرد. جدای از همهٔ این تفاسیر، این اثر از معدود آثاری است که الهام بخش بسیاری از نویسندگان، نقاشان و فیلمسازان در قرنها بعد از شکل گیریاش بوده است. تریسی شوالیه، نویسنده انگلیسی – آمریکایی نیز آخرین حدسی که درباره این تصویر زده شده را دستمایه داستانی شگفتانگیز قرار داده است.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب دختری با گوشواره مروارید، روزنامه تایمز لندن درباره این اثر نوشته است:
نویسنده کتاب با سوژه کردن یک نقاشی زیبا و مشهور و با خلق این کتاب به شهرت جهانی رسید و جایزههای بسیاری را از آن خود کرد. کتاب حاضر به زبانهای مختلف ترجمه شده است و ترجمهی فارسی آن نیز در ایران با استقبال خوبی روبهرو شده که بارها نیز تجدید چاپ شده است.
[ » معرفی و نقد کتاب: شور زندگی – زندگینامه ونگوگ، نقاش بزرگ ]
کتاب دختری با گوشواره مروارید
تمام داستان در دلف، شهر محل اقامت نقاش و خانوادهاش اتفاق میافتد و رمان درست در جایی آغاز میشود که یوهانس ورمیر و همسرش کاتارینا به خانه پدر و مادر گرییت میآیند تا او را ببینند. شخصیت اصلی داستان، همین دختری شانزده ساله است که به خاطر حادثهای که باعث نابینا شدن پدرش شده، برای تامین نیاز مالی خانواده، مجبور است به عنوان کلفت وارد خانه ورمر نقاش میشود. این دختر جوان از طبقهی فقیر هلند قرن هفده است که برای ادارهی خانوادهی خود، بسیار پرتلاش ظاهر میشود.
او در خانه ارباب رختشویی میکند، خرید میکند و اتاق نقاشی ورمیر را تمیز میکند. اتاقی که کسی حق ورود به آن را ندارد. ورمیر وقتی رفتار دختر را زیر نظر میگیرد، متوجه میشود که این دختر نوجوان با ذوق هنری خاصی، سبزیجات را برای تهیه سوپ خورد میکند و توجه ویژهای به رنگبندی آنها دارد، همین موضوع باعث میشود آقای نقاش به گرییت اجازه دهد که اتاق نقاشی او را تمیز کند. اما مشکلی که هست، در خانه با او بسیار بدرفتاری میکنند. مخصوصا کاترینا همسر ورمیر که مدام باردار است.
گرییت به خاطر علاقهاش به ورمیر، این سختیها را تحمل میکند. یک روز زمانی که برای خرید به قصابی میرود، پیتر پسر قصاب به او علاقهمند می شود و منتظر میماند تا گرییت هجده ساله شود و بتواند با او ازدواج کند. خانواده گرییت به این ازدواج رضایت دارند، چراکه این ازدواج باعث میشود از گرسنگی نجات پیدا کنند. اما گرییت دل به ارباب خود بسته است.
داستان به همین شکل و با بیشتر شدن علاقه میان خدمتکار و نقاش ادامه پیدا میکند تا اینکه مرد پولداری که همواره خریدار تابلوهای ورمیر است، سفارش تابلویی از چهره گرییت را میدهد. بنابراین ورمیر از گرییت میخواهد گوشوارههای مروارید کاترینا، همسرش، را به گوش بیاویزد تا تابلویی ماندگاز از او خلق کند. خواننده حتماً متوجه خشم کاترینا از این موضوع میشود. وقتی تابلو تمام میشود، کاترینا بلافاصله متوجه اتفاق شده و به حدی عصبانی میشود که همان موقع سقط جنین میکند و در ادامه کاری میکند که گرییت برای همیشه خانه ارباب را ترک کند. در گیر و دار زندگی گرییت با پیتر ازدواج میکند اما ده سال بعد اتفاق مهمی رخ میدهد که… .
به طور کلی کتاب دختری با گوشواره مروارید رمانی بسیار ساده، خوشخوان و به دور از پیچیدگیهای ادبی و داستانی است که میتوانید چند ساعتی با مطالعه آن حالتان خوب بشود. با مطالعه کتاب حاضر علاوه بر دنیای کتاب و نویسندگان با دنیای نقاشی و نقاشان نیز آشنا میشویم که در نوع خود جالب است. همچنین براساس کتاب حاضر، فیلمی نیز ساخته شده که تماشای آن بعد از مطالعه کتاب خالی از لطف نیست.
[ » معرفی کتاب: رمان فارست گامپ – دنیای یک ساده دل ]
[ » معرفی کتاب: رمان سقوط فرشتگان – اثر تریسی شوالیه ]
جملاتی از متن کتاب
من همیشه سبزیجات را به صورت دایره میچیدم، هر کدام در جای خود به شکل برشی از کیک بود. پنج قسمت وجود داشت: کلم قرمز، پیاز، تره فرنگی، هویج و شلغم. از لبهی کارد برای شکل دادن به هر قسمت استفاده کرده بودم و دایرهای از هویج را در وسط قرار داده بودم. مرد انگشتش را بر روی میز زد و در حالی که دایره را بررسی میکرد، پرسید: «آنها را به ترتیب ریختن در سوپ چیدهای؟» مکث کردم: «نه، آقا.» نمیتوانستم بگویم چرا سبزیجات را آن طور چیدهام. فقط آنها را به ترتیبی که احساس میکردم باید باشند قرار داده بودم، اما بیش از آن وحشت کرده بودم که چنین چیزی را به یک آقا بگویم. در حالی که به شلغمها و پیازها اشاره میکرد، گفت: «میبینم که سفیدها را جدا کردهای، و بعد نارنجی و بنفش، آنها کنار هم نیستند. چرا این کار را کردی؟» باریکهای کلم و تکهای هویج را برداشت و مانند تاس در دستش تکان داد. به مادرم نگاه کردم و او به نشانهی تایید سرش را اندکی تکان داد. «وقتی رنگها کنار هم قرار بگیرند سازگار نیستند، آقا.» ابروانش را طوری بالا برد که گویی انتظار چنین پاسخی را نداشته است.
وقتی در بازار دربارهی کسی حرف میزنند، معمولاً دلیلی دارد، حتا اگر لزوماً آن چیزی که میگویند واقعیت نداشته باشد.
گفت «قصاب سراغت را میگیرد. بیرون خانه.» کهنهای که دستم بود انداختم، دستهایم را با پیشبندم تمیز کردم و دنبال او به راهرو رفتم. میدانستم باید پیتر پسر باشد. هرگز مرا در پاپتیست کورنر ندیده بود. دست کم صورتم لک و پَک و از حرارت رختهای شستهی داغ، سرخ نبود. پیتر پسر گاریای با خودش تا جلوی خانه آورده بود، پر از سفارشاتی که ماریاتینز داده بود. دخترها مشغول فضولی در اطراف آن بودند. فقط کورنلیا به دوروبر نگاه میکرد. وقتی جلوی در ظاهر شدم پیتر لبخندی به من زد. آرامشم را حفظ کردم و سرخ نشدم.
رفتن به خانه کار شاقی بود. متوجه شدم پس از خانه نرفتن چند یکشنبه در دوران قرنطینه، منزلمان برایم جای غریبی شده بود. بهتدریج فراموش کرده بودم مادرم چیزها را کجا میگذارد، یا کاشیهای کنار بخاری دیواری چه شکلی بودند، و یا نور آفتاب چگونه در ساعات گوناگون به درون اتاق میتابید. پس از چند ماه میتوانستم خانهی پاپتیست کورنر را از خانهی خودمان بهتر تشریح کنم.
وقتی رنگها کنار هم قرار میگیرند، باهم میجنگند، قربان.
دیدن آنهمه آدم و چیزهای تازه در یک روز عجیب بود، آن هم به دور از فضای آشنایی که زندگیام را تشکیل میداد. پیشتر از آن، هر بار فرد تازهای میدیدم همیشه افراد خانواده و همسایهها دوروبرم بودند. اگر به مکان جدیدی میرفتم با فرانس و پدر و مادرم بودم و احساس خطر نمیکردم. جدید با قدیم درهم آمیخته بود، مثل وصله کردن جوراب.
چشمانش شبیه پروانهای که روی گلی بنشیند، روی صورتم نشست و نتوانستم جلوی سرخ شدن چهرهام را بگیرم.
مشخصات کتاب
- عنوان: دختری با گوشواره مروارید
- نویسنده: تریسی شوالیه
- ترجمه: گلی امامی
- انتشارات: چشمه
- تعداد صفحات: ۲۴۸
- قیمت چاپ پانزدهم – سال ۱۴۰۲: ۲۱۰۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب دختری با گوشواره مروارید چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافهبوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه: