دن کیشوت یکی از زیباترین، عالیترین و بزرگترین داستانهای جهان است و به اعتقاد بسیاری بهترین رمان اسپانیایی نیز میباشد. خواندن این اثر از سروانتس، با ترجمه درخشان و حیرتانگیز محمد قاضی برای همیشه در ذهن شما ماندگار خواهد شد. محمد قاضی این رمان را از فرانسوی به فارسی ترجمه کرده است.
دن کیشوت دو جلد دارد که جلد اول آن نخستین بار در سال ۱۶۰۵ به چاپ رسید و از همان آغاز در اسپانیا و پرتغال مورد استقبال بینظیری قرار گرفت. جلد دوم دن کیشوت پس از ده سال، یعنی در سال ۱۶۱۵ منتشر شد.
نقاشی که بر روی جلد رمان دن کیشوت مشاهده میکنید، اثر اونوره دومیه، نقاش فرانسوی است. پابلو پیکاسو نیز یک نقاشی از دن کیشوت و مهترش ترسیم کرده که در ابتدای کتاب آمده است.
در قسمتی از مقدمه رمان دن کیشوت آمده است:
جرج سانتایانا، فیلسوف، شاعر و رماننویس اسپانیایی میگوید:
اکثر انسانها جزو یکی از دو دسته هستند: یا همچون سانکوپانزا به حقیقت میاندیشند و آرمانی ندارند، یا همچون دن کیشوت ها، آرمانی دارند اما دیوانه اند!
خلاصه داستان رمان دن کیشوت
دن کیشوت نجیبزادهای میانسال است که شب و روز کتاب و داستان پهلوانی میخواند و در این زمینه حتی یک کتاب هم وجود ندارد که او نخوانده باشد. همهی پهلوانان و شوالیهها را میشناسد و ماجراهایی که بر سر آنها آمده است، از بر دارد.
حال در دورانی که دیگر پهلوانی رونق ندارد، دن کیشوت تحت تاثیر کتابها و تخیلات ذهنی خودش، تصمیم میگیرد زره بپوشد، کلاهخود بر سر بگذارد، شمشیر به دست بگیرد و سوار بر اسب ناتوانتر از خودش عدالت را در دنیا برقرار کند و از مظلومان در برابر حاکمان ظالم و ستمگر دفاع کند.
خیالبافی قوت و غذای روزانه دن کیشوت است. کاروانسرای مخروبه را قلعه مستحکم، رهگذران بیآزار را جادوگر بدکار، زنان خدمتکار و روسبیان را شاهزاده خانمها، و آسیابهای بادی را دیوان افسانهای میپندارد؛ ماهی دودی در ذائقه او طعم ماهی قزلآلا و بعبع میشها و برهها در گوش او صدای شیهه اسبان و غریو شیپورها و بانگ طبلها را میدهد.
در ادامه دن کیشوت مهتری برای خود انتخاب میکند و به او وعده ثروت و حکمرانی بر یک جزیره را میدهد. سانکوپانزا – مهتر دن کیشوت – همانند او قوه تخیل فعالی ندارد و همهچیز را همانطور که هست میبیند. سانکو همیشه واقعیت را میگوید و هرگز آن را نفی نمیکند. سانکو برخلاف دن کیشوت – که اگر تا حد مرگ کتک خورده باشد سعی میکند به خود بقبولاند که دردی ندارد – همهچیز را آن چنان که هست بدون تعارف و خودفریبی میبیند و احساس میکند.
سانکو کتابی در مورد پهلوانی نخوانده و بیسواد ولی همانطور که اشاره کردیم واقعبین است و به اعتقاد بسیاری از منتقدان مشکل اصلی دن کیشوت اوست.
سانکوپانزا شیرین سخن میگوید. گاه به شدت به دن کیشوت احترام میگذارد و او را ارج مینهد و گاه تخیلات او را به شدت سرکوب میکند. همچنین همیشه در کلام خود از ضربالمثل استفاده میکند. ضربالمثلهایی که در بیشتر اوقات اشتباه بیان میکند و دن کیشوت را عصبانی میکند.
در قسمتی از رمان میخوانیم:
دن کیشوت برای خود، معشوقهای ندیده هم انتخاب میکند و به این ترتیب ماجراجویی خود را شروع میکند. به هر کجا که میرود و به هر کسی که میرسد دستور ایست میدهد و میخواد از اوضاع و احوال خبردار شود و عدالت را برقرار کند.
دن کیشوت در قسمتی از کتاب معشوقه خود را چنین توصیف میکند:
نامش «دولسینه» و موطنش توبوزو یکی از قراء مانش و عنوانش دست کم شاهزاده خانم است، چون او ملکه من و معشوق من است. زیبایی او فوق بشری است چون در وجود نازنینش تمام خصال خیالانگییزی که شعرا به دلبران خود نسبت میدهند تحقق و تجمع یافته است: گیسوانش کمند بافتهای از تار زرین است، پیشانیش به باغ ارم میماند، ابروانش چون رنگینکمان، چشمانش چون خورشید، گونههایش چون گل سرخ، لبانش چون مرجان، دندانهایش چون مروارید، گردنش چون سنگ سفید، سینهاش چون مرمر، دستهایش چون عاج و سپیدی تنش چون برف است. و اما آن عضو او که عفت از چشم مردانش پنهان میکند به گمان من چنان باشد که با دقیقترین معاینه فقط بتوان به بهای آن پی برد ولی نتوان وجه شبهی برای آن یافت.
از جمله معروفترین ماجراهای این رمان، حمله دن کیشوت به آسیاب بادی است.
فصل هشتم جلد اول کتاب میخوانیم:
در قسمت دیگری از مقدمه رمان آمده است:
دن کیشوت مظهر طبقهای است که قدرت و شوکت خود را از دست داده و رو به زوال میرود، ولی نمیتواند این زوال را باور کند و یا اینکه نمیخواهد آن را به روی خود بیاورد. همین است که دن کیشوت نجیبزاده مفلوک ناتوان، شمشیر میبندد و زره میپوشد و بر اسب «تازی» سوار میشود و در عین فقر، مهتر و اسلحهدار نگاه میدارد و به این سو و آن سو میرود و مبارز میطلبد.
نگاهی به رمان دن کیشوت اثر سروانتس
کتابخوانهای دنیا دو دستهاند: آنهایی که دن کیشوت را خواندهاند و آنهایی که لذت بسیار بزرگی را از دست دادهاند.
خواندن دن کیشوت یک سفر طولانی و بسیار جذاب است که به نظر من همه باید آن را تجربه کنند. سفر با پهلوانی که هدفی درست و قابل ستایش دارد اما راه درستی برای رسیدن به آن انتخاب نکرده است.
در این رمان با کسی روبهرو هستیم که در حد و اندازههای خودش، با عقل ناقصی که دارد در پی حقیقت و در پی نجات دنیاست اما این دنیا دگرگون شده، متحول شده و به همین خاطر دن کیشوت در آن بازیچه دست همگان میشود.
با این حال ماجراها و داستان های کتاب دن کیشوت فراموش نشدنی است. حکایتهایی که گاه کوتاه هستند و گاه بلند که در سراسر کتاب کشیده شدهاند.
من به شخصه از جلد اول کتاب دن کیشوت بینهایت لذت بردم و واقعا نمیتوانستم کتاب را زمین بگذارم. دیوانگی دن کیشوت حیرتانگیز است، تخیلات او پایانی ندارد و بحث و جدل او با سانکوپانزا بسیار خواندنی است. اما جلد دوم دن کیشوت جذابیت کمتری داشت. هرچند نویسنده در جلد دوم پختهتر و زیباتر مینوشت و داستان را بیان میکرد اما در جلد دوم، دن کیشوت دیگر معروف شده و تقریبا همگان او را میشناسند و از دیوانگیها و ماجراجوییهای او خبردار شدهاند. میدانند که دن کیشوت عقل درست و حسابی ندارد و شیفته پهلوان بازی است. به همین خاطر او را دست میاندازد و اتفاقات از پیش تعیین شده جلوی پای او قرار میدهند.
محمد قاضی در مورد انتشار جلد دوم دن کیشوت در پاورقی ابتدای جلد دوم چنین توضیح میدهد:
نکته پایانی: در ستایش این اثر از سروانتس به اندازهی کافی صحبت کردیم. اما باید اشاره کنیم که در ایران، دن کیشوت به واسطه ترجمه بیهمتای محمد قاضی است که ماندگار شده است. این ترجمه خود یک شاهکار مثالزدنی است که بسیاری – از جمله نجف دریابندری – معتقدند خواندن ترجمه محمد قاضی روش خوبی برای آموختن ظرفیتهای زبان فارسی است.
اما ناشر محترم کتاب، یعنی نشر ثالث، این رمان را به شکلی که شایسته آن باشد منتشر نکرده است. در جاهای مختلف اشکالات نگارشی دیده میشود که ای کاش وجود نداشتند. امیدواریم در چاپهای بعدی، شاهد اصلاح این موارد باشیم.
قسمتهایی از متن کتاب دن کیشوت
ولی تو را به جان خودت بگو ببینم آیا در پهنه گیتی هرگز پهلوانی دلاورتر از من دیدهای؟ آیا هرگز در تواریخ خواندهای که کسی در حمله بیباکتر، در دفاع مصممتر، در ضربت زدن ماهرتر و در واژگون کردن دشمن چابک دستتر از من بوده باشد؟ سانکو گفت: حقیقت این است که من هرگز تاریخ نخواندهام زیرا من نه خواندن میدانم و نه نوشتن، لینک چیزی که میتوانم به جرات تضمین کنم این است که من تاکنون به اربابی بیباکتر از حضرت عالی خدمت نکردهام، و خدا کند که این بیباکیها به قیمتی که الآن عرض کردم تمام نشود.
پس از پایان این مکالمه بحث دیگری شروع شد و سوار که ویوالدو نام داشت از دن کیشوت پرسید که سبب مسافرت وی با لباس زرم، آن هم در دوره صلح کامل و در ولایتی چنین امن و امان چیست؟ دن کیشوت در جواب چنین گفت: حرفهای که من پیشه کردهام و عهد و میثاقی که من بستهام به هیچ وجه اجازه نمیدهد که من به وضعی جز این به سفر بروم. فراغت و راحت و ناز و نعمت و تفرج و تفریح برای مردم زن صفت درباری مقرر شدهاند، لیکن خستگیها و شبزندهداریها و سلاحهای زرم جز برای مردانی که جهان ایشان را به نام پهلوان سرگردان میشناسد، و این بنده ناقابل با آنکه احقر ایشانم افتخار دارم که یکی از ایشانم، به وجود نیامندهاند.
نمیتوان افعی را به خاطر زهری که در دهان دارد ولو آن زهر مسبب مرگ کسی شود سرزنش کرد، چون طبیعت است که آن زهر را به او داده است، مرا نیز به خاطر این که زیبا آفریده شدهام نباید سرزنش کرد. زیبایی در وجود زن نجیب به آتشی میماند که از دسترس دور بماند و به شمشیری که در گوشهای افتاده باشد. وقتی کسی به آن دو نزدیک نشود نه آتش میسوزاند و نه شمشیر میبرد.
در جهان خاطرهای نیست که بر اثر مرور زمان از یاد نرودو دردی نیست که مرگ آن را علاج نکند.
در دنیا کتابی به آن اندازه بد وجود ندارد که در آن نتوان چیز خوبی یافت.
حقیقت هرچند ظریف و شکننده باشد هرگز نخواهد شکست و همچون روغن که همواره روی آب شناور است بر بالای دروغ شنا خواهد کرد.
خطرناکترین دشمن عشق فقر و تنگدستی است.
منظور و هدف من این بوده است که آداب و رسوم مرده پهلوانان سرگردان را احیا کنم و روزهای متمادی است که در یک جا میلغزم و در جای دیگر میافتم و قدری آن سوتر باز برمیخیزم و به همین طریق تاکنون توانستهام قسمت اعظم آمال و آرزوهای خود را از طریق کمک به بیوگان و حمایت از دوشیزگان و دستگیری از ضغیران و یتیمان که از وظایف و تکالیف خاص پهلوانان سرگردان است برآورم.
مشخصات کتاب
- رمان دن کیشوت
- نویسنده: سروانتس
- ترجمه: محمد قاضی
- انتشارات: ثالث
- تعداد صفحات: ۱۴۱۳
- قیمت چاپ دوازدهم: ۱۰۰۰۰۰ تومان
- دو جلدی – گالینگور
نویسنده مطلب: سروش فتحی
نظر شما در مورد رمان دن کیشوت چیست؟
معرفی چند رمان خارجی دیگر: