در صفحه ۶۴ کتاب راهنمای انعطاف بدنی میخوانیم:
یک بار به یک دختره گفتم دلم میخواست استاد انعطاف بدنی بودم. جوانتر که بودم بابایی را توی تلویزیون دیدم که بدنش را خم کرد، پیچاند، مچاله کرد و چپاند توی یک جعبهی آببندی شده به اندازهی یک کولهپشتی. بعد مدت دو ساعت داخلش ماند، انگار اصلا نیازی به نفس کشیدن نداشت. وقتی بعد از دو ساعت در جعبه را باز کردند، مثل جانوری عجیب که از داخل تخم دربیاید، به آهستگی از داخل جعبه خزید بیرون، در حالی که همهی استخوانها و مفاصلش سرجایش بود و کاملا عادی نفس میکشید. توضیحی برایش ندارم، اما کار آن مرد از هر کار دیگری به شغل فعلی ام نزدیکتر است.
شخصیت اصلی داستان راهنمای انعطاف بدنی مردی ۲۸ ساله است با سابقه اختلال روانی، مصرف مواد و اُوردوز. او نام ثابتی ندارد! چون در پی حذف گذشتهاش است. گذشتهای سخت و دردناک که از جان وینسنت یک جاعل حرفهای می سازد.
ما در حالی با جان روبرو میشویم که در اتاق مشاوره منتظر است تا ارزیابی روانی شود. او به تازگی یک اوردوز دیگر با مقادیر بالای مُسکن را از سر گذرانده و با هویتی جعلی روبروی روانپزشک نشسته تا به او ثابت کند قصد خودکشی نداشته است. چنانچه ارزیاب در رفتار او ذرهای تزلزل ببیند او را راهی بیمارستان روانی خواهد کرد. از سمتی این سختترین کار دنیاست چون او به تازگی شوک ناشی از اوردوز را از سر گذرانده، شستشوی معده و اثر دیرپای مسکنهایی که مصرف کرده ذهن و حافظه توانمند او را در مهی غلیظ فرو برده است. اما جان میبایست از پس این مه هویت کنونی خود را به یاد آورد، زیرا لحظهای درنگ کافیست تا با افشای هویت دروغینش راهی زندان شود.
جان که با نام جعلی دنیل فلچر روبروی ارزیاب نشسته سعی میکند تا با تمام آموختههای خود در زمینه روانشناسی و به کمک حافظه بینقصش راهی برای فریب دادن ارزیاب بیابد. اوردوز سهوی او که ناشی از مصرف مسکنهای قوی برای مقابله با سردردهای به قول خودش «گاوکش» بوده او را بر سر یک دوراهی قرار داده؛ بیمارستان روانی یا زندان.
در این میان، خواننده با بخشی از دوره پرتنش نوجوانی جان آشنا میشود. پدری که در زندان است، مادری با سرطان سینه و دست چپی که شش انگشت دارد. انگشت ششم اوست که جان را به عنوان یک پسربچه غیرعادی به اطرافیانش معرفی میکند. در جایی از کتاب میخوانیم که والدینش قصد داشتند شر انگشت ششم را در همان کودکی از سر باز کنند اما، پولش را نداشتند.
و همین انگشت ششم، گسلی شد برای جدایی او از اجتماع. جان بعدها آموخت که با استفاده از تردستی و شعبده این انگشت اضافی را از نظرها دور کند، همانطور که با جهل هویتش از خود واقعیش گریزان بود. اما هرگز نتوانست زخم روانی حاصل از این تمایز را بهبود بخشد.
همینطور که داستان پیش میرود نویسنده دلایل دیگر رفتارهای ضداجتماع جان و کشش روانی او به جعل هویت به عنوان یک جاعل حرفهای را به خواننده عرضه میکند. شکستهای پیدرپی در برقراری ارتباط با دیگران، خانوادهای از هم پاشیده، ارتباطی آسیبدیده با پدری سابقهدار و الکلی، زندان، تشخیص غیرعادی بودن که از کودکی گریبانگیر او شده بود، همه و همه او را به یک انسان بیریشه و بیهویت تبدیل کردند.
فلاش بک های نویسنده به گذشته جان، هویتهای متعدد او در دوران های مختلف، روابط، احساسات و تفکراتش و کسب مهارتهای ویژه برای مصونیت از افشای راز هویتش، یک دهم خلاقیت نویسنده در پایان بندی آن است. جاذبه داستان ورای پسزمینه روانشناختی آن، غافلگیری انتهای ماجراست.
بیشک پس از پایان کتاب میتوان بر سخن چاک پالانیک، نویسنده کتاب «باشگاه مشتزنی» صحه گذاشت، که نوشته: «به خدا قسم، این بهترین کتابی بوده که ظرف پنج سال، یا راحت بگویم ده سال گذشته خواندهام.»
[ معرفی کتاب: رمان کشف عشق کنج یک کتابفروشی – نشر هیرمند ]
متن روی جلد این رمان چنین است:
پهلوانپنبههایی که توی خیابان میگویند «میزنم دهنتو سرویس میکنم»، روحشان خبر ندارد نگاهِ توی چشمهای کسی که مثل یک استاد بلد است چطور به حریفش آسیب جدی برساند یا جانش را بگیرد، کسی که هیچچیز برای از دست دادن ندارد، چه شکلی است. این همان نگاهی است که در چشمهای یک سگ ولگرد میبینید، اما نه از آن نگاههای تهاجمی که دلیلش خصومت شخصی حیوان با شماست. نگاه سگ ولگرد نوعی ارزیابی است: «ببینم تو غذای امروز منی؟» یا «ببینم، تو یه تهدیدی؟» و جواب دادن به این دو سوال تنها نیم ثانیه طول میکشد.
جملاتی از کتاب راهنمای انعطاف بدنی
دو سال اول دبیرستان را هم به زور تمام کردم. بیشتر آن دوره را در دارالتادیب سپری کردم. بین کلاس نهم و دهم دوبار بازداشت شدم. در آن ٢ سال، ٨ بار دعوا راه انداختم که ٣ مرتبهاش معلم ورزش سوایمان کرد و جریمه شدم. مادر و پدرم هیچوقت روحشان هم خبردار نشد. امضایشان را روی فرمهای مدرسه جعل کردم و یک نامهی عذرخواهی به دست خط شکستهی مادرم نوشتم و تحویل مقامات مدرسه دادم و یکی دیگر هم از قول آنها برای مادرم فرستادم. همچنین امضای پدرم را روی جوابیهی برگهی اخطاریهی اخراج جعل کردم که آن هم با کمی وقت گذراندن در دارالتادیب رفع شد. (کتاب راهنمای انعطاف بدنی – صفحه ۷۶)
وقتی یک گروه از بچهها اذیتم میکردند یا یک بچهقلدر مجبورم میکرد دعوا کنم، واکنش پدر همیشه همین بود. چه حریفها از لحاظ جثه بزرگتر بودند و چه از لحاظ تعداد بیشتر، مجبور بودم دعوا کنم؛ چون هرقدر هم که ازشان کتک میخوردم، اگر پا پس می کشیدم، پدرم محکمتر می زد. (کتاب راهنمای انعطاف بدنی – صفحه ۹۲)
اولین باری که با اسم جعلیام معرفیام کرد، همراه گروهی از دوستان و مشتریهایش که همه ۲ تا ۳ سال از من بزرگ تر بودند، داخل مغازهای بودیم با چند دستگاه پین بال. طوری میانشان نشستم انگار عضو گروهشان هستم؛ چون آنها جان وینسنت شش انگشتی را که قبلا در مدرسهی استثنایی درس میخواند نمیشناختند؛ فقط کریس ثورن را میشناختند. اینکه کس دیگری باشی، ولو فقط از لحاظ نام، مثل این بود که توی یک مهمانی ماسک به صورتت برنی. میتوانستم هر کار دلم خواست بکنم و هیچکس نمیفهمید کار من بوده. (کتاب راهنمای انعطاف بدنی – صفحه ۹۶)
داستان زندگی یک فرد مساوی است با آنچه دارد، به علاوهی آنچه بیش از همه در دنیا میخواهد، منهای آنچه واقعا حاضر است برای رسیدن به خواستهاش فدا کند. (کتاب راهنمای انعطاف بدنی – صفحه ۱۰۱)
آدمها قابلیت کرخت کردن خودشان را دارند، میتوانند به هر چیز عادت کنند. (کتاب راهنمای انعطاف بدنی – صفحه ۱۱۲)
مشخصات کتاب
- عنوان: راهنمای انعطاف بدنی
- نویسنده: کریگ کلیونجر
- ترجمه: رضا اسکندریآذر
- انتشارات: نشر هیرمند
- تعداد صفحات: ۲۸۶
- قیمت چاپ اول:۳۳۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: مهشید موسوی
نظر شما در مورد رمان راهنمای انعطاف بدنی چیست؟ لطفا اگر این رمان را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را در مورد این کتاب با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند رمان از نشر هیرمند: