رمان ایوب یکی دیگر از کارهای برجسته و مهم نویسنده اتریشی، یوزف روت است که موضوع اصلی آن الهام گرفته شده از «کتاب ایوب» است. کتاب ایوب یکی از کتب عهد عتیق است. کتابی که مشخصاً درباره رنج و سختیهای ایوب پیامبر و صبر و تحمل اوست. در این رمان نیز، ما شاهد رنج و بدبختی شخصیت اصلی از یک دنیای معمولی به یک دنیای سیاه و بیمعنی هستیم که در آن رنج انسانها به طور مساوی تقسیم نشده است.
یوزف روت، روزنامهنگار و رماننویس اتریشی است که شهرتش را مدیون آثاری است که به زندگی پس از جنگ در اروپا میپردازد. کتاب مارش رادتسکی، اعترافات یک قاتل، کتاب عصیان و افسانهی میگسار قدیس از دیگر آثار برجسته این نویسنده است. غالب شخصیتهای یوزف روت، ولگردهای بیخانمانیاند که به دنبال مکانی برای زندگی هستند.
روت در طول زندگیاش حوادث و اتفاقات بسیاری را از سر گذراند. او از نویسندگان متعهد و ضدجنگ بود که پس از به قدرت رسیدن هیتلر کتابهایش در آلمان ممنوع شد و از همین رو به تبعیدی خودخواسته رفت و در فقر و تنگدستی درگذشت. یوزف روت روزهای آخر عمرش به یک دائمالخمر و بیخانمان تبدیل شده بود. در نهایت هم در یک گرمخانه مخصوص تهیدستان از دنیا رفت.
در پشت جلد کتاب خلاصهای از داستان رمان آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان طاعون – اثر آلبر کامو ]
رمان ایوب
شخصیت اصلی این رمان «مندل سینگر» نام دارد که انسانی شریف و کاملاً معمولی است. او عابدی خداترس و سادهدل است که به کودکان تورات یاد میدهد و در خانه کوچکش همراه با فرزندانش زندگی میکند. مندل سینگر سه فرزند داشت و چهارمی در راه بود. با به دنیا آمدن فرزند چهارم زندگی مندل سینگر برای همیشه دستخوش تحول میشود. فرزند چهارم چلاق به دنیا میآید و دکتر گفته است که احتمالا بچه به صرع مبتلا شود.
«منوخیم» نامی است که برای بچه چلاق انتخاب میکنند و هیچکس امیدی به بهبودی او ندارد. اما مادر منوخیم تسلیم نمیشود و یقین دارد که روزی بچهاش شفا پیدا خواهد کرد. برای شفای بچه کارهای مختلفی انجام میدهد و نهایتاً نزد خاخام مشهوری میرود تا دست به دامان او شود. خاخام هنگام دعا کلمات آرامشبخشی به زبان میآورد که مادر منوخیم را امیدوار میکند:
منوخیم، پسر مندل شفا خواهد یافت. همتای او در خاک اسرائیل یافت نخواهد شد. این درد او را دانا، این زشتی او را خوشقلب، این تلخی او را ملایم و این بیماری او را نیرومند خواهند کرد. چشمهایش ژرفنگر خواهد شد و گوشهایش باز و پرطنین. بر دهان مهر سکوت خواهد داشت، هنگامی که لبهایش را از هم بگشاید مژده خواهد داد. ترس به خودت راه مده و به خانهات برو! (رمان ایوب اثر یوزف روت – صفحه ۱۸)
اما خاخام هیچ اشارهای نمیکند که بچه چلاق بعد از چند سال شفا مییابد و فقط از مادر میخواهد او را ترک نکند و همیشه در کنارش باشد. در عین حال مندل سینگر قطع امید کرده و اعتقاد دارد اگر خداوند نخواهد بچهاش هرگز شفا پیدا نمیکند. بعد از به دنیا آمدن منوخیم آنها اجاق کور میشوند و مندل سینگر با خود فکر میکند حتما گناهی از او سر زده که گرفتار این بلایا شده است.
اوضاع وقتی سخت و سختتر میشود که دو پسر دیگر مندل باید خود را برای رفتن به سربازی آمده کنند. دختر خانواده نیز اکنون بزرگ شده و ارتباط مخفیانهای با یک قزاق دارد. همه این موارد شک و تردید مندل سینگر را بیشتر میکند و او را به سردرگمی بیپایانی میکشاند. اما باید تسلیم اراده پروردگار شد.
پس از اتفاقات ریز و درشت دیگری که در داستان رخ میدهد، مندل سینگر تصمیم میگیرد به آمریکا برود. ولی مشکلات همچنان به دنبال او تا آن سر دنیا هم میروند و باعث میشوند مندل دچار بحران هویت شود. حال او دیگر خودش را هم نمیشناسد و رنج و بدبختی شامل همه اعضای خانوادهاش شده است. همه این اتفاقات باعث میشود این آدم معمولی و باایمان به سمت بیایمانی حرکت کند.
مندل سینگر در طول این مدت به شدت آسیب دیده و هنگامی که دست به عصیان میزند و میخواهد در برابر خداوند بایستد، دوستانش دور او جمع میشوند تا نکتهای مهم را به او گوشزد کنند. نکتهای که دلیل عنوان کتاب را نیز مشخص میکند.
روتنبرگ گفت: «به خاطر بیاور، مندل، ایوب را به خاطر بیاور. بر سر او هم همان آمد که بر سر تو. او روی زمین لخت نشسته بود، خاکستر بر سر و زخمهایش چنان چرکین که او مانند جانور روی زمین بخود میپیچید. او هم به خداوند توهین کرد. با این حال همه این چیزها فقط یک امتحان بود. مندل، کسی چه میداند، در آن بالا چه میگذرد. شاید اهریمن مثل قدیمها نزد خداوند رفته و گفته است باید یک آدم منصف را از راه به در کرد. و خداوند فرموده است: فقط مندل، این بنده من را امتحان کن.» (رمان ایوب اثر یوزف روت – صفحه ۱۵۸)
اما آیا مندل سینگر توانایی آن را دارد که شبیه ایوب پیامبر رفتار کند؟
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان محشر صغرا – نشر ثالث ]
درباره کتاب یوزف روت
همانطور که اشاره شد داستان رمان ایوب بر اساس «کتاب ایوب» یکی از کتب عهد عتیق نوشته شده است. کتابی که در آن شیطان با خداوند شرط میبندد که کاری کند ایوب پیامبر از پرستش دست بکشد و بیایمان شود. بنابراین خدا پذیرفت و شیطان هرآنچه سختی و رنج بود به سمت ایوب روانه کرد. در این رمان نیز، مندل سینگر با وجود اینکه شخصی معمولی است اما داستان زندگیاش کاملا به داستان ایوب شباهت دارد.
اما از طرفی دیگر میتوان گفت رمان ایوب نسخه آسمانی و مقدس کتاب عصیان است و به طور کلی چیز شگفتانگیزی برای ارائه ندارد؛ مخصوصاً اگر کتاب عصیان را خوانده باشید. ضمن اینکه اگر داستان ایوب پیامبر را بدانید، در طول خواندن این رمان هم جریان اتفاقات و پایان آن را میتوانید حدس بزنید. البته زیباییهای رمان ایوب کم نیست و نویسنده صحنههای تاثیرگذاری خلق کرده ولی اصل موضوع در یک تصویر بزرگتر مشخص و روشن است.
یوزف روت در پیریزی داستان برای رسیدن به یک صحنه خاص استاد است. انگار که نویسنده همه داستان را برای رسیدن به آن لحظه خاص خلق میکند. لحظهای که میتوان آن را فریادی از ته دل و عصیانی شدید در نظر گرفت. کتاب ایوب هم از این موضوع مستثنی نیست. شخصیت اصلی رمان ایوب، مندل سینگر رفته رفته گرفتار مشکلات میشود و وقتی نتیجه دعاهایش را نمیبیند به سمت بیایمانی میرود و میگوید:
خداوند سنگدل است و هر چه آدم بیشتر اطاعت میکند او در حق ما سختگیرتر میشود. او قویتر از قدرتمندان است، با ناخن انگشت کوچکش میتواند قدرتمندان را نابود کند، اما او این کار را نمیکند. فقط ضعفا را با رغبت از میان میبرد. ضعف آدمی قدرت او را برمیانگیزد و اطاعت خشم او را بیدار میکند. (رمان ایوب اثر یوزف روت – صفحه ۱۵۷)
این خشم و بیایمانی از آنجایی میآید که مندل نمیتواند رنج و سختی زندگیاش را درک کند. مندل هرچند قلبش از خدا رنجیده اما هنوز در اعماق وجودش نور امید روشن است و منتظر نشانهای برای درک همه اتفاقات زندگیاش است. نشانهای که اگر ایمان داشته باشی باید تا آخرین لحظه منتظر آن بمانی.
اما این خشم و این عصیان لحظه اوج داستان است که البته نسبت به رمان دیگر یوزف روت، یعنی رمان عصیان، ضعیفتر و میتوان گفت تکرار همان صحنهها است. با این حال سقوط شخصیت اصلی و سیل مشکلاتی که دلیل این سقوط است با ظرافت در کتاب بیان شده. ولی در نهایت پیشنهاد میکنم اگر شیفته یوزف روت و کتابهایش نیستید از بین رمان ایوب و رمان عصیان فقط رمان عصیان را بخوانید.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان همه میمیرند – اثر سیمون دوبوار ]
جملاتی از رمان ایوب
دیگر جرئت نکرد از خداوند مسئلت بجوید. به نظرش خداوند خیلی بالا آمد، خیلی بزرگ، خیلی دور، در ورای آسمان بیکران، نردبانی از میلیونها دعا باید میداشت تا دستش به گوشۀ دامن خدا برسد. (رمان ایوب – صفحه ۱۶)
منوخیم هم رشد میکرد. گرچه پاهایش چلاق بودند، اما آنها مطمئناً بلندتر شده بودند. بالاتنهاش هم کشیدهتر شده بود. یک روز صبح، ناگهان فریاد بلندِ هرگز شنیدهنشدهای از خود درآورد. سپس خاموش شد. لحظهای بعد واضح و روشن گفت: «ماما» (رمان ایوب – صفحه ۲۷)
مندل گفت: «این چه حرفهای احمقانهای است که اینجا میزنی؟ میگویی به کجا بروم؟ میگویی نزد چه کسی بروم و نظرش را بپرسم؟ چه کسی به یک معلم بیچاره کمک میکند و چگونه باید به من کمک کرد؟ توقع چه کمکی از مردم داری، در حالی که ما به عذاب خداوند مبتلاییم؟» (رمان ایوب – صفحه ۴۰)
مندل سینگر میگفت: «دبورا، تو چه میخواهی، فقیران ضعیفند، خداوند برای آنها از آسمان سنگ طلا نمیریزد، در بختآزمایی برنده نمیشوند و نصیبشان را باید با عبودیت بپذیرند. او به یکی میدهد و از یکی میگیرد. من نمیدانم برای چه او ما را جزا میدهد، ابتدا با منوخیمِ بیمار و اکنون با بچههای سالم. وای به روزگار مستمند، اگر گناه کرده باشد و اگر مریض باشد روزگارش سیاه است. انسان باید به سرنوشتش رضایت بدهد! بگذار پسرها به سربازی بروند، آنها که کشته نخواهند شد! علیه ارادۀ آسمانی هیچ نیرویی وجود ندارد. از اوست رعد و از اوست برق، او همهجا هست و از او نمیتوان گریخت؛ اینچنین در تورات آمده است.» (رمان ایوب – صفحه ۴۴)
از زمان تولد منوخیم، شب در قلبش لانه کرده بود و غم در همۀ شادیهایش وجود داشت. همۀ جشنها مصیبت شده بودند و همۀ فصلها زمستان نام داشتند. خورشید طلوع میکرد، اما گرما نمیبخشید. فقط امیدواری نمیخواست بمیرد. همۀ همسایهها میگفتند: «او افلیج میماند.» زیرا آنها مصیبتزده نبودند و کسی که مصیبتزده نیست، به معجزه ایمان ندارد. (رمان ایوب – صفحه ۹۳)
بدیها ناگهان میآیند و خوبیها آهسته میخرامند. (رمان ایوب – صفحه ۱۲۶)
هنوز قلبم میزند، هنوز چشمهایم میبیند، هنوز اعضایم حرکت میکنند، هنوز پاهایم راه میروند. میخورم، مینوشم، نماز میخوانم و نفس میکشم. اما خونم لخته میشود، دستهایم پژمرده میشوند، قلبم خالی است. من دیگر مندل سینگر نیستم، من تهماندۀ مندل سینگر هستم. (رمان ایوب – صفحه ۱۴۸)
من از آتش جهنم نمیترسم، پوست من سوخته است، اعضایم بیجان شدهاند و ارواح خبیثه دوستان من شدهاند. همۀ عذابهای جهنم را کشیدهام. (رمان ایوب – صفحه ۱۶۱)
آدم موجود ناراضیای است. دیرزمانی نیست که به تجربه یک معجزه دیده است، دومی را میخواهد ببیند. (رمان ایوب – صفحه ۲۰۴)
مشخصات کتاب
- عنوان: ایوب
- نویسنده: یوزف روت
- ترجمه: محمد اشعری
- انتشارات: ثالث
- تعداد صفحات: ۲۰۸
- قیمت چاپ سوم – سال ۱۳۹۹: ۳۸۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب ایوب چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک کنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر ثالث: