رمان حقارت اثری از فیلیپ میلتون راث نویسندهٔ امریکایی متولد ۱۹۳۳ یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات امریکاست. از آثار معروف این نویسنده رییس جمهور ما، یکی مثل همه و نویسنده پشت پرده است. وی تا کنون جوایز ادبی متعددی از جمله جایزهٔ پولیتزر و کافکا و جایزه ادبی من بوکر دریافت کرده است.
خلاصه رمان حقارت
این کتاب روایت زندگی کاری و بیشتر عشقی و پرفرازونشیب یک هنرپیشهٔ مطرح تئاتر به نام اکسلر است که بهتازگی پا به سن شصتوپنجسالگی گذاشته است. داستان با توصیف مهارتهای اکسلر در عرصهٔ بازیگری و افت ناگهانی انگیزهٔ وی در اثر کهولت سن در فصل اول با عنوان «دودشدن» به شکل خیرهکنندهای آغاز میشود:
جذبهٔ جادوییاش از دست رفته بود. نیروی غریزیاش تَه کشیده بود. در ایفای نقش هرگز شکست نخورده بود. کارهایش همه قوی و موفق بودند؛ و بعد فاجعه رخ داده بود: دیگر نمیتوانست بازی کند.
از همین جملات آغازین این حس در مخاطب القاء میشود که اکسلر دیگر نمیتواند مانند گذشته روی صحنه بدرخشد و روزبهروز به یأس و افسردگی نزدیک میشود. برای رهایی از این وضع، مدتی در آسایشگاه روانی بستری میشود. سپس تصمیم میگیرد با دختری به نام پگین که بیستوپنج سال کوچکتر از خودش است ازدواج کند و از این قسمت شاهد دیالوگهای اصلی و اوج داستان هستیم.
درباره رمان حقارت
راوی داستان سوم شخص است و شخصیت محوری داستان مرد میانسالی به نام «اکسلر» است و شخصیت مکمل او زنی چهل ساله به نام «پگین» است. چند شخصیت دیگر هم، ازجمله پدر ومادر پگین نقشهای کوتاهی ایفا میکنند. اگر بخواهیم در یک پاراگراف کوتاه این داستان را خلاصه کنیم، بهتر است از مصاحبهای کمک بگیریم که در آن نویسنده خودش را اینگونه توصیف کرده است:
در حقیقت شخصیتپردازیها و موضوع این کتاب برگرفته از شخصیت خود نویسنده است؛ گویی در میان قهرمان داستان و نقش مکملش در حال تغییرکردن است.
شروع پُرکشش داستان سطح انتظار خواننده را از کتاب بالا میبرد، درحالیکه اینطور نیست؛ میتوان گفت که از سطح متوسطی برخوردار است. معمولاً داستانهای کوتاه جذابیت بیشتری دارند، اما در مورد این کتاب تنها ابتدای داستان جذبکننده است؛ موضوع سادهای که به خوبی شروع میشود، اما کمی تکراری شده و گاهی حاشیهها پررنگ میشوند. حتی در برخی موارد علت حوادثی که رخ میدهند مشخص نیست!
یکی از بهترین قسمتهای رمان حقارت در این پاراگراف خلاصه میشود:
پوچی و خلأ مطلقی که اکسلر با آن مواجه میشود به خواننده نیز منتقل میشود؛ طوریکه حین مطالعه بهنظر میرسد که چالشی بیدلیل ایجاد شده که باید پابهپای اکسلر با آن روبرو شد، و شاید درگیر شد.
همهٔ ما دچار روزمرگیهایی میشویم که اغلب غیرقابلتحملاند و راه گریزی برایشان وجود ندارد، در آنها بیشتر و بیشتر از همیشه غرق میشویم و درنهایت تبدیل به کابوسهایی رقتانگیز میشوند که ما را از خودمان بیزار میکند؛ اکسلر هم در این گرداب بیحاصل افتاده و افکار پوچش او را احاطه کردهاند.
[ مطلب مرتبط: قهوه سرد آقای نویسنده – نشر نیماژ ]
فصل دوم رمان حقارت که با عنوان «دگرگونی» پگین را معرفی میکند، نوری تازه و امیدی باورنکردنی در دل اکسلر ایجاد میکند که اندکی از بار منفی داستان میکاهد، اما گویی بهخوبی هدایت نمیشود و به نقطهای میرسد که ریتم داستان را کند میکند. و «پردهٔ آخر» داستان بهگونهای پایان مییابد که شاید بیشتر از اینها از نویسنده انتظار میرفت؛ یک پایان ساده که در واقعیتبخشیدن به خیال موفق میشود، مرز بین صحنهٔ نمایش و زندگی حقیقی را میشکافد و اکسلر را عاجزانه بر سر یک دوراهی قرار میدهد، اما نتیجهای در بر ندارد.
و به راستی زندگی چقدر با صحنهٔ تئاتر تفاوت دارد؟ اگر شخصیتها در نمایشنامهها میتوانند دست به هر کاری بزنند، آیا در زندگی حقیقی هم میتوان چنین کاری کرد؟
طرح روی جلد کتاب نیز بهخوبی احساس پوچی و ناکامی شخصیت اصلی داستان را به تصویر کشیده است.
جملاتی از متن رمان حقارت
اکسلر با خودش میگفت، اگر آنی داشته باشی، همیشه چیزی داری که با داشتههای دیگرون فرق داره. من همیشه با دیگرون فرق خواهم داشت، چون همینی هستم که هستم. این خصلت همیشه با منه، چیزی که برای همیشه یادم میمونه.
خودکشی نقشیه که برای خودتون مینویسین. در قالب نقش فرو میرین و بازیش میکنین. صحنه با دقت آماده میشه – اینکه جسدتونو کجا پیدا کنن و چهطوری پیدا کنن. اما فقط این نمایش یه اجرا داره!
آدمها در فیلمها دوره میافتند و کلی آدم میکشند، اما دلیل ساختهشدن این فیلمها این است که برای ۹۹/۹ درصدِ مردم انجام آن کار غیر ممکن است. حالا وقتی کشتن آدمی دیگر تا این حد دشوار است، آدمی که برای کشتنش دلایل درست و قانعکننده دارید، تصور کنید که کشتن خودتان چقدر سخت خواهد بود.
«چند وقته که تک و تنها اینجایی؟»
«اینقدر تنها موندم که حالا بیش از حد تصورم، احساس تنهایی میکنم. گاهی فوقالعادهست، ماه از پی ماه اینجا نشستن، فصلبهفصل، تصور اینکه اون بیرون همهچیز بدون تو ادامه داره. درست مثل وقتی که آدم میمیره.»
گفتم در مورد سن و سالش، مادر، بهنظرم مشکلی نیست. اگه قراره من برای یه مرد جذاب باشم و بفهمم که هستم یا نه، این بهترین معیارشه. این آدم سنگ مَحَکه. بیستوپنج سال اختلاف سن یعنی بیستوپنج سال تجربهٔ بیشتر از مردای همسنوسال خودم. در مورد ازدواج هنوز برنامهریزی دقیقی نکردیم. گفتم که ما از علاقهای که به هم داریم لذت میبریم. یکی از دلایل جذابیت این رابطه برام اینه که بیستوپنج سال از اون جوونترم. و اون گفت: «و برای اونم به این دلیل جالبه که تو بیستوپنج سال ازش جوونتری.»
اکسلر گفت: «یه چیزی در وجود اون هست که خیلی قدرتمنده.»
رئیس دانشکده گفت: «آره، خیلی چیزا توش هست که قدرت داره. اون یه دختره با روحیهٔ یه پسر. اون یه بچهٔ بالغه. تو وجودش یه آدم بالغ هست که بچه مونده. اون یه سادهلوحِ زیرکه. اما این فقط گرایشات اون نیست که چنین تاثیری روش گذاشته – ماییم. این ماییم که بهش قدرت میدیم تا همه رو داغون کنه. پگین هیچی نیست، میفهمین؟»
«اگه اون هیچی نبود، تو الان اینطوری رنج نمیکشیدی!»
مشخصات کتاب
- رمان حقارت
- نویسنده: فیلیپ راث
- ترجمه: سهیل سمی
- انتشارات: نیماژ
- تعداد صفحات: ۱۰۲
- قیمت چاپ اول – سال ۱۳۹۵: ۸۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: آزاده رمضانی
نظر شما در مورد رمان حقارت چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند کتاب دیگر: