کتاب زندگی واسیلی اثر لیانید آندرییِف روایت کشیشی است که با همسرش، مراحل جنون و تلخکامى را بعد از مصیبتهایی که بر سرشان آوار میشود طی میکنند.
قبل از هر چیز، بهتر است بدانید که در این کتاب، با زندگى و رویدادهایى واقعی طرف هستید. کشیشى به نام آلکساندر آپالوف اعترافاتى نوشته بود که آندرىیف بعد از خواندن آن اعترافات تصمیم میگیرد دربارهاش بنویسد. گویا آندرىیف بعد از رویارویی با زندگى این کشیش، در گفتگویی با ماکسیم گورکی مىگوید: «من این را مىنویسمش داداش، حالا مىبینى! خوب هم در میآید.» و باید گفت از آندرىیف نمیشود انتظاری جز خلقِ یک شاهکارِ دیگر داشت.
آلکساندر بلوک در جایی از مقاله ارزشمندش درباره آندرییف نوشته است: هنوز هم تشنجی را که هنگام خواندن زندگی واسیلی در آن شب بارانی پاییز به من دست داد، با همه وجود حس میکنم. اُلگا کنیپر نیز واکنش چخوف را کمی پیش از مرگش، بعد از بهپایان رساندن زندگی واسیلی، اینطور بهیاد میآورد: من را صدا کرد و با حالتی فریبنده و انگاری شاد، در حالی که یکچشمی خیره مانده بود، گفت:
هیچ میدانی چه وحشتی الآن به جانم افتاد؟ وای، چه کابوسی بود این رمان.
از جمله دیگر آثار لیانید آندرییف که با ترجمههای خوب حمیدرضا آتشبرآب روانه بازار شدهاند و ما نیز در کافهبوک به نقد و بررسی آنها پرداختهایم، میتوان به این چهار کتاب نیز اشاره کرد:
لیانید آندرییِف که در سال ۱۸۷۱ متول شد، نمایشنامهنویس و نویسنده رمان و داستان کوتاه اهل روسیه بود که از او به عنوان پدر اکسپرسیونیسم ادبیات روس یاد میشود. سبک ادبی آندریف ترکیبی از عناصر مکاتب ادبی رئالیسم، طبیعتگرایی و نمادگرایی روسی است.
کتاب زندگی واسیلی
واسیلى، که زندگى سخت و رنجآلودی داشته، ازدواج میکند، گمان میکند که بعد از ازدواج، خوشبختى بالاخره به او روى آورده و دیگر از مصیبت آزاد شده، اما طولى نمىکشد که پسرِ این زوج، که نام او هم واسیلى بود، در رودخانه غرق مىشود. این موضوع، آغازِ روایتِ مصیبت بارِ واسیلى است.
همسر واسیلى دچار افسردگى مىشود و به الکل پناه مىبرد و ذرهذره اندوه به خانه آنها نفوذ مىکند. براى از گذر از این رنج، آنها تلاش مىکنند تا بارِ دیگر بچهدار شوند و یادِ واسیلىِ از دست رفته را زنده کنند، اما این بار، نوزادى ناقصالخلقه متولد مىشود. واسیلىِ تازه متولدى که حتى نگاه کردن به او، به وحشت و رنجِ این زوج اضافه مىکند.
بعد از این حوادث، ما مرحله به مرحله شاهدِ تغییراتِ خلق، آشفتگى و از دست دادنِ مشاعرِ این زوج تا سرحدِ جنون هستیم. زنی که حالا دائمالخمر شده و ذرهذره توهُم و اسکیزوفرنی او را از پا میاندازد. و کشیشى که گویى در جدال و مقاومتی دائم برای نگه داشتنِ ایمان یا رها کردنش دارد خرد میشود. اما این تازه آغازِ این رنج است. در ادامه، مخاطب شاهد روایتى جنونوار است که با هر اتفاق از وحشت به خود میلرزد.
جملات ابتدایی کتاب زندگی واسیلی چنین است:
این کتاب نشان میدهد فارغ از هر کاری که برای فرار از رنجهایمان میکنیم، رنج با قدرت بیشتر از همیشه زیر پوستمان میخزد و مثل عنکبوت در سراسر زندگیمان مشغول تار تنیدن است. راه فراری نیست و سایه اندوهی که آغاز شده، به تمامی روی زندگى و آیندهمان پهن مىشود.
طبق توصیفات آندرییف، نه صرفاً زن و مردِ خانه، که خودِ خانه هم دستخوشِ تغییر و جنون میشود! خانه و تمام وسایل، برای خود شخصیتی مستقل دارند. در توصیفات، حالاتِ اشیا را هم شاهدیم. مانند استیصالِ صندلى، شرمِ صندوقچه و بلا تکلیفیِ چمدان! نمیشود تاثیرِ اتمسفر و نیروهای اطراف را در ادبیات اندرییف نادیده گرفت. در آثارش محیط پیرامون تشخص میگیرد. و همیشه نیروهایی هستند که انسان را به جنون و بیراهه بکشانند. در کتاب زندگی واسیلی نوعی ظلمت از پیرامون حس میشود که گویی همهچیز تحت سلطه اوست.
واسیلی کشیش، طىِ اعترافهایی که از مردمِ رنجور میشنود، رفته رفته حس میکند که فقط او در این جهانِ بزرگ رنجور نیست، بلکه پشتِ ظواهر حقیقتهای عیانشده هر انسانى، حقیقتِ تلخِ دیگری نفس میکشد که به راحتی به زبان نمیآید. واسیلى متوجه حقیقتى میشود که نه صرفاً رنجِ بیپایانِ بشر، که میلِ غریبِ بشر به ادامه زیستن، تحت لواى این رنج است. انتظارى مبهم براى روزهاى بهتر و آرزوهاى ناکام ماندهاى که تماماً به یک پایان، که همان دهانِ مکنده مرگ است منتهى میشوند.
در اینجا این انتظار مبهم اینطور توصیف میشود:
انتظارى که آغاز و پایانی نداشت و به نظر میرسید به عنوان میراثی از انسان نخستین به آنها رسیده است.
کشیش واسیلى، از جست و جوی حقیقت، با رنجى عظیم بیرون آمده، چرا که حقیقت را که همان رنج باشد، به تمامى زیسته است. او دیگر میداند که نجاتی برای بشر در کار نیست و انتظاری که همه میکشند واهی و پوچ است.
رفیقِ بیچاره من، بیا دوشادوشِ هم بجنگیم و بگرییم و بجوییم. چرا که آدمى را هیچ کجا دست یارىبخشى نیست.
واسیلی رنجهای زیادى را متحمل میشود، زمین میخورد، بلند میشود و هربار ضربهها برای زمین زدنش مهلکتر میشود. اما او بعد از گلایههای بسیار از سرنوشتش، درست در لحظهای که مىتواند به کلى نابودگرِ او باشد، از عمق این رنج برمىخیزد و ایمانش را بازمییابد. درست مانند همان شبپرههای دورِ چراغِ کم سوی خانهاش، که در تاریک روشنِ غریبى، افتاده روی زمین، میخزند تا راهِ خود را به بیرون و روشنایی بیایند.
واسیلی ایوب است. ابراهیمی که تمام هستیاش را قربانی ایمانش کرده با این تفاوت که این ابراهیم، هیچ چیز به دست نیاورده. و دستانش خالى است. با خودم فکر مىکنم که نمیشود ادبیات روس خواند و به قعر چاهی عمیق از رنج و جنونِ بشر فرود نیامد. این چه رنجی ست؟ این چه جنونی ست؟
فیلم «تطهیر» محصول سال ١٩٩٠ شوروى، به کارگردانى دیمیتری شینکارنکو از این کتاب اقتباس شده است که میتوانید آن را بعد از مطالعه کناب تماشا کنید. در این موارد ما اعتقاد داریم همیشه کتاب را اول بخوانید و سپس به سراغ فیلم بروید.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان یادداشتهای زیرزمینی – اثر داستایفسکی ]
جملاتی از متن کتاب
اما در هفتمینسال زندگی مشترک سعادتمندش و در بعدازظهر گرمی از ماه ژولای چنین اتفاق افتاد که بچههای روستا به آبتنی رفتند و همراهشان پسر پدرواسیلی را هم با خود بردند. نام پسرک هم واسیلی بود و درست مثل خودش ساکت و سبزهرو. آنروز واسیلیکوچولو رفت و غرق شد.
هنگامیکه خورشید به طاق آسمان میرسید، زن کشیش پنجرههای اتاقش را محکم میبست و خود را در تاریکی تا نهایت مستی به الکل میسپرد و با هر پیاله اندوه تلخ و خاطره سوزان فرزند رفتهاش بود که در جان میکشید. اشک میریخت و همانطور که خواننده مبتدی، کتاب دشواری را بخواند، با صدایی کشدار و ضعیف میافتاد به تعریف و همیشه خدا هم همان یک حکایت را میگفت؛ داستان زندگی و مرگ پسر سبزهروی ساکتی که دائماً لبخند به لب داشت. در کلمات خوشآهنگ او چشمان و لبخند پسرک و طرز گفتار قدیمیاش زنده میشد.
هیچکس پدرواسیلی را دوست نداشت، نه اهل محل و نه روحانیجماعت. مراسم کلیسا را ضعیف و بیهیچ شکوه و جلوه خاصی اجرا میکرد؛ صدایش یکنواخت و گنگ بود؛ گاهی چنان شتابزده که شماسِ بندهخدا بهسختی میتوانست همراهیاش کند و گاهی هم بیهیچ دلیلی تأخیر میانداخت و عقب میماند. آدم طماعی نبود، اما چنان ناشیانه پول و نذری میپذیرفت که همه او را بسیارخسیس میدانستند و پشتسر مسخرهاش میکردند. تقریباً همه میدانستند که پدرواسیلی در زندگی شخصیاش آدم شوربختی است و بهشدت از او دوری میکردند و هر ملاقات و صحبتی را با وی بدیمن میدانستند.
این انتظار طعمی تلخ به خود گرفته است. زیرا تمام غم و اندوه آرزوهای محقق ناشده، تمام تلخی باورهای مغبون و فریب خورده، تمام درد آتشین تنهایی بیکران آدمی را از دل تاریخ به خود جذب کرده است. عصاره قلب همه آدمیان، از زنده و مرده، ریشههای این انتظار را تغذیه کرده و چون درختی بزرگ و نیرومند بر سرتاسر زندگی سایه گسترده بود.
پدر واسیلی که روزگاری دنبال حقیقت میگشت، اکنون در حقیقت غرقه بود، در حقیقت بیرحم رنج و عذاب آدمی؛ و در این آگاهی دردناک به عجز و استیصال دلش میخواست به دورترین نقطهى عالم بگریزد و آنجا در دم جان دهد، تا از هر آنچه دیدن و شنیدن و دانستن است، براى ابد وارهد.
خوب گوش کن ببین چی میگویم! نمیخواهد بترسى. راستش را بخواهى، جهنمی در کار نیست. من خودم هم آدم کشتم. یک دختربچه. ولى جهنمی در کار نیست! تو میروی بهشت. هیچ میدانی؟ میروی آنجا قاطى اولیا و صالحین. تازه از همه هم بالاتر. منم که دارم بهت میگویم، از همه بالاتری!
خدا زندگیاش را به بیابانی بدل کرده بود، تنها برای این که مثل خلایق در مسیرهای قدیمیی آزموده شده و در جادههای پر پیچ و فریبنده سرگردان نباشد و در گسترهی آزاد و بیکرانش راهی تازه و جسورانه بجوید.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب زندگی واسیلی
- نویسنده: لیانید آندرییِف
- ترجمه: حمیدرضا آتشبرآب
- انتشارات: نشر کتاب پارسه
- تعداد صفحات کتاب: ۱۶۸
- قیمت چاپ دوم – سال ۱۴۰۲: ۲۹۵۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: نگار نوشادی
نظر شما در مورد کتاب زندگی واسیلی چیست؟ لطفاً اگر این کتاب را خواندهاید، نظرات و تفکرات خود را پیرامون کتاب با ما در قسمت کامنتهای همین معرفی کتاب با ما به اشتراک بگذارید. با صحبت کردن پیرامون کتاب، درک و فهم خود را از کتاب بیشتر خواهیم کرد.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر: