داستان نویسی

زوربای یونانی

https://www.iranketab.ir/

زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس، رمانی است که بدون شک در ذهن خواننده جایگاه ویژه‌ای خواهد داشت. نمی‌توان شخصیت اصلی این کتاب – یعنی الکسیس زوربا – را دوست نداشت، حتی کسانی که به برخی از رفتارهای او نقد جدی دارند، همچنان او را دوست دارند و فلسفه زندگی او را ستایش می‌کنند.

نیکوس کازانتزاکیس نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی بود. او نویسنده‌ای است که دغدغه جامعه بشری را داشته و به تحلیل آنها پرداخته‌ است. کازانتزاکیس در ۱۸۸۳ میلادی در شهر هراکلیون در جزیره کرت به دنیا آمد.

از جمله دیگر کتاب‌های نیکوس کازانتزاکیس که در کافه‌بوک معرفی شده‌اند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد. هر کدام از این رمان‌ها به تنهایی یک شاهکار محسوب می‌شوند:

همچنین می‌توانید برای مطالعه آثار این نویسنده برجسته یونانی به مطلب چگونه آثار کازانتزاکیس را بخوانیم مراجعه کنید و اطلاعات خوبی پیرامون رمان‌ها و ترتیب خواندن آن به دست بیاورید.

داستان زوربای یونانی

ماجرای این کتاب از زبان یک نویسنده و روشنفکر جوان روایت می‌شود. کسی که ۳۵ سال دارد و جستجوگر حقیقت است. در لابلای کتاب‌های بسیار زیادی که خوانده، به دنبال یافتن معنای زندگی است و اخیرا هم در مورد زندگی بودا تحقیق می‌کند. این جوان پیشنهاد دوستش را در مورد رفتن به قفقاز رد می‌کند و تصمیم می‌گیرد برای مدتی سبک زندگی خود را عوض کند. او به دنبال کسب تجربه‌ای تازه به فکر استخراج زغال‌سنگ در جزیره کرت است.

این جوان – که اسم او را نمی‌دانیم – هنگامی که برای سفر به کرت به بندر می‌رود با الکسیس زوربا برخورد می‌کند.

همین که نگاههای ما با هم تلاقی کرد – مانند اینکه به‌دل او برات شده‌بود که من همانم که می‌خواهد – بی هیچ تردیدی دست دراز کرد و در راه گشود. با قدمهای نرم و سریع از لای میزها گذشت تا به‌جلو من رسید و ایستاد. از من پرسید:

-به‌سفر می‌روی؟ به کجا انشاءالله
-به کرت می‌روم. چرا می‌پرسی؟
مرا هم می‌بری؟

بدقت نگاهش کردم. گونه‌های فرورفته، فک نیرومند، استخوانهای صورت برجسته، موهای خاکستری و مجعد و چشمان براقی داشت.

-تو را چرا؟ تو را می‌خواهم چه کنم؟

او شانه بالا انداخت و با تنفر و تحقیر گفت:

-همه‌اش که چرا چرا می‌کنی! یعنی آدم نمی‌تواند بدون گفتن «چرا» کاری بکند؟ نمی‌تواند همین طوری برای دل خودش کار بکند؟ خوب، مرا با خودت ببر دیگر! مثلا به‌عنوان آشپز. من سوپهای چنان خوبی می‌پزم که به عمرت نخورده و نشنیده باشی. (زوربای یونانی – صفحه ۲۳)

در همین یک تکه از کتاب که بیان شد، به احتمال زیاد متوجه شده‌اید که شخصیت زوربا متفاوت است و با آدم‌های عادی بسیار فرق دارد. در ادامه بسیار بیشتر در مورد شخصیت زوربا خواهیم گفت اما اکنون جواب زوربا را در جواب «اسمت چیست؟» بخوانید:

الکسیس زوربا. گاهی به‌مناسبت قد دراز و کله پت و پهنی که دارم به‌مسخره به‌من «پاروی نانوایی» هم می‌گویند. ولی هر کس می‌تواند به‌هر اسمی که دلش بخواهد مرا صدا بزند. اسم دیگرم «پاسو تمپو» یا «وقت گذران» است، چون زمانی بود که تخمه کدوی بوداده می‌فروختم. اسم دیگرم «شته» است، چون به‌هر جا که قدم بگذارم آنجا را به‌آفت می‌کشم. اسامی و القاب دیگری هم دارم ولی شرح آنها باشد برای وقت دیگری…  (زوربای یونانی – صفحه ۲۵)

در ادامه رمان، مشخص می‌شود که زوربا در کار معدن هم چندان بی‌تجربه نیست و می‌تواند مفید باشد، پس جوان تصمیم می‌گیرد که زوربا را به عنوان سرکارگر معدن با خودش به کرت ببرد.

وقتی به کرت می‌رسند، زوربا همه کارها را انجام می‌دهد. در ابتدا هتل می‌گیرد، بعد خانه‌ای کنار دریا پیدا می‌کند، آشپزی می‌کند، به کارهای معدن رسیدگی می‌کند، نقشه‌های بزرگ می‌کشد و… . اما در این هم‌نشینی مهم‌ترین کاری که زوربا انجام می‌دهد، تاثیرگذاشتن روی جوان کتاب‌خوان است.

[ لینک: رمان دن کیشوت – ترجمه محمد قاضی ]

زوربای یونانی

درباره شخصیت الکسیس زوربا در رمان زوربای یونانی

مترجم کتاب – محمد قاضی – که خود را زوربای ایرانی معرفی می‌کند و در آخر مقدمه خود می‌نویسد: زوربای یونانی به ترجمه زوربای ایرانی، در مقدمه‌ بی‌نظیری که برای کتاب نوشته است، چند خاطره از زندگی خود را تعریف می‌کند و می‌گوید که بسیار به زوربا شبیه است. در قسمتی از مقدمه محمد قاضی می‌خوانیم:

آن روح اپیکوری – خیامی شدیدی که در زوربا هست در من نیز وجود دارد. من هم مانند زوربا ناملایمات زندگی را گردن نمی‌گیرم و در قبال بدبیاریها، روحیه شاد و شنگول خود را از دست نمی‌دهم. من نیز نیازهای واقعی انسان فهمیده را در چیزهای اندک و ضروری «که خورم یا پوشم» می‌دانم و خودفروختن و دویدن به‌دنبال کسب جاه و جلال و ثروت و مال را اتلاف وقت می‌شمارم و می‌کوشم تا از آنجه بدست می‌آورم به‌نحوی که فکر و روح و وجدان اجتماعی‌ام را اقناع کند، استفاده کنم.

زوربا کسی است که به معنای واقعی کلمه در لحظه زندگی می‌کند. در مورد آینده هیچ فکری نمی‌کند و حوادث گذشته را به سرعت از یاد می‌برد، حتی اگر این حادثه درگذشت کسی باشد که او را دوست دارد. همه وجودش زمان حال است. اگر کار کند با تمام وجود مشغول می‌شود. اگر به حرف کسی گوش دهد، طوری به طرف مقابل توجه می‌کند که انگار در دنیا هیچ صدای دیگری وجود ندارد. اگر کسی را دوست داشته باشد، با همه وجودش دوستش دارد. اگر شروع به رقصیدن کند، سرمست می‌شود و متوجه هیچ اتفاق دیگری نخواهد شد. اگر سنتور بنوازد، غرق آن می‌شود.

تنها چیزی که از زوربا جدا نمی‌شود، سنتورش است. سنتوری که در بیست سالگی خریده و همیشه آن را همراه خود دارد. در این مورد می‌گوید:

من از وقتی که سنتور زدن آموخته‌ام آدم دیگری شده‌ام. وقتی غمی به‌دلم نشسته یا در زندگی عرصه بر من تنگ شده باشد سنتور می‌زنم و حس می‌کنم که سبک‌تر می‌شوم. وقتی به سنتور زدن مشغولم با من صحبت هم بکنند چیزی نمی‌شنوم و اگر هم بشنوم نمی‌توانم حرف بزنم. البته دلم می‌خواهد ولی نمی‌توانم. (زوربای یونانی – صفحه ۲۷)

زوربا مرد آزادی است و با هرچیزی که مانع خوشحالی او باشد مبارزه می‌کند. مهم نیست که این مانع چه کسی یا چه چیزی باشد.

یک وقت هم کوزه‌گر بودم. من این کار را دیوانه‌وار دوست داشتم. هیچ می‌دانی که آدم یک مشت گل بردارد و از آن هرچه دلش بخواهد درست کند یعنی چه؟ فر رررر! چرخ را می‌گردانی و گل هم مثل دیوانه‌ها با آن می‌چرخد، ضمن اینکه تو بالای سرش ایستاده‌ای و می‌گویی: الان کوزه می‌سازم، الان بشقاب درست می‌کنم. الان چراغ می‌سازم، و خلاصه هر چه دلم بخواهد می‌سازم. به این می‌گویند مرد بودن، یعنی آزادی!

دریا را فراموش کرده بود، دیگر به لیمویی که در دست داشت گاز نمی‌زد و چشمانش بازِ روشن شده بود.

پرسیدم:

-آخر نگفتی انگشتت چه شده.
-هیچی! روی چرخ که کار می‌کردم مزاحمم می‌شد. در هر چیزی خودش را وسط می‌انداخت و نقشه‌های مرا برهم می‌زد. من هم یک روز تبر را برداشتم و… (زوربای یونانی – صفحه ۳۵)

در قسمتی از کتاب، زوربا در مورد خودش چنین می‌گوید:

وقتی بچه بودم به‌یک پیرمرد ریزه‌میزه می‌مانستم: یعنی آدم پخمه بیحالی بودم، زیاد حرف نمی‌زدم و صدای زمختی نظیر صدای پیرمردها داشتم. می‌گفتند که من به پدربزرگم شبیهم! ولی هر چه بزرگ‌تر می‌شدم سربه‌هواتر می‌شدم. در بیست‌سالگی شروع به دیوانه‌بازی کردم، ولی نه زیاد، از همان خلبازیها که هرکسی در آن سن و سال می‌کند. در چهل‌سالگی کم‌کم احساس جوانی کردم و آن وقت به‌راه دیوانه‌بازیهای بزرگ افتادم. و حالا که شصت سالم است – بین خودمان باشد، ارباب، که شصت و پنج سال دارم – بلی، حالا که وارد شصتمین سال عمر خود شده‌ام راستش دنیا برایم خیلی کوچک شده است! (زوربای یونانی – صفحه ۱۸۹)

زوربا تقریبا در هرچیزی فلسفه خاص خودش را دارد و از نگاهی که به مسائل دارد هم، خوشحال و راضی است. اما قسمتی از فلسفه زندگی زوربا که بسیار نقد منفی به خود گرفته است، نگاه او به زن است. زوربا نسبت به زنان بسیار بدبین است و به‌هیچ‌وجه در مورد آن‌ها خوب صحبت نمی‌کند. با این حال در برابر آن‌ها ضعیف هم هست و به‌نحوی خیلی هم وابسته به زن است. زوربا، عقایدش در مورد زن را از پدربزرگ خود به ارث برده است و در قسمت‌های مختلف کتاب آموزه‌های او را تکرار می‌کند. البته در جایی از متن کتاب هم در مورد خودش و پدربزرگش می‌گوید: «آه، پدربزرگ من، که روانش شاد باد، شهوتران هرزه‌ای بود مثل خود من؛»

دقت کرده‌ای، ارباب که هر چیز خوبی که در این دنیا هست اختراع شیطان است؟ زنان زیبا، بهار، خوک شیری کباب‌کرده، شراب و همه این چیزها را شیطان درست کرده است. و اما خدا کشیش و نماز و روزه و جوشانده بابونه و زنهای زشت را آفریده است… اَه! (زوربای یونانی – صفحه ۳۰۵)

زوربا با هرچیزی به شکل خارق‌العاده‌ای برخورد می‌کند. همیشه وقتی چیزی را می‌بیند انگار بار اول است آن را می بیند، هیجان‌زده می‌شود و با شور و اشتیاق به آن نگاه می‌کند و واقعا لذت می‌برد. نترس است و اجازه نمی‌دهد ترس از چیزی بر او چیره شود و یا قدرت را از او بگیرد. مالک زندگی خودش است و آزاد. عملگرا است، زیاد فکر نمی‌کند، به چرایی کار و سبک سنگین کردن ماجراها اهمیت نمی‌دهد، به اینکه منطق چه حکمی می‌کند توجهی ندارد و فقط کار خودش را می‌کند. درباره خدا و شیطان و این دنیای مادی نظریات خاص خودش را دارد و غیره و غیره. درباره شخصیت زوربا بسیار بسیار بیشتر می‌توان گفت و نوشت، اما بهترین کار این است که برای آشنا شدن با او کتاب زوربای یونانی را خواند.

[ لینک: رمان عشق در روزگار وبا اثر گابریل گارسیا مارکز ]

خلاصه کتاب زوربای یونانی

درباره رمان زوربای یونانی

جوانی که زوربا را با خودت به جزیزه کرت می‌برد، کسی است که معنای زندگی خود را در میان کتاب‌ها جستجو می‌کند. نگاهی که او به مسائل و اتفاقات دارد برگرفته از آثاری است که خوانده و در واقع فلسفه زندگی این جوان، برگرفته از کتاب‌هاست. اما در مقابل، الکسیس زوربا کسی است که فلسفه زندگی‌اش را خودش تعیین کرده است. زوربا به معنای واقعی کلمه، به استقبال زندگی و ماجراهای آن رفته، به جاهای مختلفی سفر کرده و کارهای بسیار زیادی انجام داده و فلسفه او حاصل همین تجربیاتش است. برخورد این دو دیدگاه، همسفر و هم‌نشینی این دو فکر، کتاب خواندنی است که نیکوس کازانتزاکیس تقدیم مخاطب خود می‌کند.

به اعتقاد من، زوربا بیشتر از هرچیزی به ارباب خودش درس درست زندگی کردن می‌دهد. درس خوشحال بودن و نادیده گرفتن اتفاقات بد می‌دهد. و این همان چیزی است که ما در دنیا امروز به شدت به آن احتیاج داریم. ما الان در یک برهه زمانی زندگی می‌کنیم که جوانان ما در مدرسه و دانشگاه به جای اینکه از جوانی و انرژی جوانی خود لذت ببرند و مشغول کسب تجربه و زندگی کردن باشند، به این فکر می‌کنند که در آینده می‌خواهند چه شغلی داشته باشند. ذهن آن‌ها پُر شده است از دغدغه‌های عجیب و غریب. هیچ‌کس به این فکر نمی‌کند که شاد زندگی کند، در لحظه زندگی کند و از این دنیا لذت ببرد.

زوربا، مردی است که زندگی را ارج نهاده و از آن نهایت استفاده را برده است، خاطره‌ها دارد و در هر موقعیتی می‌تواند خاطره‌ای شیرین و شنیدنی نقل کند. اهل کار و تلاش است و به هر مسئله و مشکلی که برخورد کند، به راحتی از آن عبور می‌کند. در شرایط سخت و ناامیدکننده سنتورش را می‌آورد و می‌نوازد و می‌رقصد و شادی می‌کند، خودش را سبک می‌کند.

کتاب زوربای یونانی تلنگر شدیدی است برای:

  • کسانی که غرق زندگی مادی شده‌اند،
  • برای کسانی که گرفتار تعصب‌های بی‌مورد شده‌اند،
  • برای کسانی که در مسئله مذهب غرق شده‌اند،
  • برای کسانی که زندانی افکار دیگران هستند،
  • برای کسانی که خود را غرق کتاب‌ها کرده‌اند و تلاش می‌کنند معنای زندگی را در میان کاغذ‌ها پیدا کنند،
  • و… .

الکسیس زوربا، به همه‌ این افراد می‌گوید که: لطفا کمی هم زندگی کنید.

زوربای یونانی یک کتاب فلسفی نیز می‌‌باشد و در آن به تفصل درباره مسائل هستی‌گرایی و سوالات اساسی زندگی مانند چرایی آفرینش جهان، هدف زندگی، مرگ و غیره صحبت می‌کند. نیکوس کازانتزاکیس، در کتابش گوشه چشمی هم به مذهب و کلیسا دارد و نقد‌هایی درباره آنان مطرح می‌کند.


پیشنهاد می‌کنم حتما کتاب زوربای یونانی را مطالعه کنید و با شخصیت الکسیس زوربا آشنا شوید. بعد از خواندن رمان، زوربا حتما در ذهن شما خواهد بود و می‌توانید در لحظات مختلف زندگی نظر او را هم جویا شوید. می‌توانید در اتفاقات مختلف زندگی، با خود فکر کنید که اگر زوربا اینجا بود چه‌چیزی می‌گفت و یا چه واکنشی نشان می‌داد.

نکته آخر اینکه، کتاب زوربای یونانی ترجمه‌های مختلفی دارد اما ترجمه محمد قاضی که وجود داشته باشد، بدون کوچک‌ترین تردیدی می‌توان سراغ آن رفت و مطمئن بود که با ناب‌ترین ترجمه ممکن روبه‌رو هستیم.

[ لینک: رمان بینوایان اثر ویکتور هوگو ]

زوربای یونانی با ترجمه محمد قاضی

جملاتی از متن زوربای یونانی

آزادی همین است دیگر! هوسی داشتن، سکه‌های طلا انباشتن، و سپس ناگهان بر هوس خود چیزه‌شدن و گنج گردآورده خود را بباددادن. خویشتن را از قید هوسی آزاد کردن و به‌بند هوسی شریف‌تر درآمدن. ولی آیا همین خود شکل دیگری از بردگی نیست؟ خویشتن را به‌خاطر یک فکر، به‌خاطر ملت خود، به‌خاطر خدا فدا کردن؟ یا مگر هر چه مقام مولا بالاتر باشد طناب گردن برده درازتر خواهد بود؟ در آن صورت برده بهتر می‌تواند دست و پا بزند و در میدان وسیع‌تر جست و خیز کند بی‌آنکه متوجه بسته‌بودن به‌طناب بشود، بمیرد. آیا آزادی به‌همین می‌گویند؟ (زوربای یونانی – صفحه ۴۴)

زوربا هر روز همه چیز را انگار بار اول است که می‌بیند. (زوربای یونانی – صفحه ۸۴)

ما تا وقتی که در خوشبختی بسرمیبریم بزحمت آن را احساس می‌کنیم؛ و فقط وقتی خوشبختی گذشت و ما به‌عقب می‌نگریم ناگهان – و گاه با تعجب – حس می‌کنیم که چقدر خوشبخت بوده‌ایم. اما من بر آن ساحل کرتی در خوشبختی بسرمی‌بردم و خودم هم می‌دانستم که خوشبختم. (زوربای یونانی – صفحه ۱۰۴)

ما تا پاسی از شب گذشته ساکت در کنار منقل نشستیم. من بار دیگر حس کردم که خوشبختی چه چیز سهل‌الوصول و کم‌مایه‌ای است و تنها با یک جام شراب، یک بلوط برشته، یک منقل کوچک و زمزمه دریا بدست می‌آید. برای اینکه بتوان احساس کرد که سعادت همین چیزهاست فقط کافی است یک دل ساده و قانع داشت. (زوربای یونانی – صفحه ۱۲۳)

همه آدمها جنون خاص خود را دارند، و اما بزرگ‌ترین جنون به‌عقیده من آن است که آدم جنون نداشته باشد. (زوربای یونانی – صفحه ۲۱۶)

من وقتی هوس چیزی بکنم می‌دانی چه می‌کنم؟ آنقدر از آن چیز می‌خورم تا دلم را بزند و دیگر هیچ گاه فکرش را نکنم، یا اگر هم فکرش را کردم حال استفراغ به‌من دست بدهد. وقتی بچه بودم مرده گیلاس بودم. زیاد هم پول نداشتم و نمی‌توانستم یک دفعه مقدار زیادی بخرم، به‌طوری که هر وقت گیلاس می‌خریدم و می‌خوردم باز هوسش را می‌کردم. روز و شب فکر و ذکری به‌جز گیلاس نداشتم و براستی که از نداشتن آن در رنج بودم. تا اینکه یک روز عصبانی شدم یا خجالت کشیدم، درست نمی‌دانم. فقط حس کردم که در دست گیلاس اسیرم، و همین خود، مرا مضحکه مردم کرده‌بود. آن وقت چه کردم؟ یک شب پاشدم و پاورچین پاورچین رفتم جیبهای پدرم را گشتم، یک مجیدیه نقره پیدا کردم و آن را کش رفتم و صبح زود به‌سراغ باغبانی رفتم. یک زنبیل گیلاس خریدم، در خندقی نشستم و شروع به‌خوردن کردم. آنقدر خوردم و خوردم و هی خوردم تا شکمم باد کرد. لحظه‌ای بعد معده‌ام درد گرفت و حالم بهم‌خورد. آره ارباب، هی استفراغ کردم و کردم، و از آن روز به‌بعد دیگر هوس گیلاس در من کشته‌شد؛ به‌طوری که دیگر تاب دیدن عکس گیلاس را هم نداشتم. نجات پیدا کرده‌بودم. نگاهشان می‌کردم و می‌گفتم: «دیگر احتیاجی به‌شما ندارم!» بعدها همین کار را با شراب و توتون هم کردم. (زوربای یونانی – صفحه ۲۸۱)

از من بشنو، ارباب، و بدان که راه دیگری برای نجات نیست جز اینکه آدم از هر چه هوس می‌کند به‌حد اشباع بخورد، نه اینکه خود را از آن محروم کند. (زوربای یونانی – صفحه ۲۸۲)

زمانی بود که می‌گفتم این ترک است و آن بلغاری و این یونانی. من کارهایی برای وطنم کرده‌ام، ارباب، که اگر برایت بگویم موهای سرت سیخ خواهد شد: سر بریده‌ام، دزدی کرده‌ام، آبادیها را آتش زده‌ام، به زنها تجاوز کرده‌ام و خانواده‌ها را از بین برده‌ام. چرا؟ به‌این بهانه که آنها بلغاری یا ترک بودند. تف بر من! اغلب توی دلم به خودم فحش می‌دهم و می‌گویم: برو گم شو، کثافت! مرده‌شویت ببرد، مردکه احمق! لیکن حالا با خودم می‌گویم: این یک مرد خوبی است، آن یک آدم رذلی است. دیگر می‌خواهد بلغاری باشد یا یونانی، برای من فرق نمی‌کند. خوب است یا بد؟ این تنها چیزی است که من امروز درباره کسی می‌پرسم. و حتی در حال حاضر که دارم رو به پیری می‌روم، به نمکی که می‌خورم قسم، مثل اینکه دیگر کم‌کم این را هم نمی‌پرسم. آره، رفیق، آدمها خوب باشند یا بد، دل من به‌حال همه‌شان می‌سوزد. (زوربای یونانی – صفحه ۳۲۲)

من از تو می‌خواهم بگویی که ما از کجا می‌آییم و به کجا می‌رویم. سالهاست که تو عمر خود را صرف این کتابها جادویی کرده و باید شیره دو‌سه‌هزار کیلویی کاغذ را کشیده باشی. خوب، چه حاصلی از این کار خود بدست آورده‌ای؟ (زوربای یونانی – صفحه ۳۸۱)

عشق بسی نیرومندتر از مرگ است. (زوربای یونانی – صفحه ۴۳۴)

[ لینک: رمان ناتور دشت اثر سلینجر ]

مشخصات کتاب

  • عنوان: زوربای یونانی
  • نویسنده: نیکوس کازانتزاکیس
  • ترجمه: محمد قاضی
  • انتشارات: خوارزمی
  • تعداد صفحات: ۴۳۸
  • قیمت چاپ سوم – اردیبهشت ۱۳۸۹: ۹۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد زوربای یونانی چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید نظرات خود را در مورد آن با ما و همه کاربران کافه‌بوک به اشتراک بگذارید.

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]


» معرفی چند رمان خوب دیگر:

  1. رمان عقاید یک دلقک
  2. رمان بابا گوریو
  3. رمان سفر به انتهای شب
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

نقد و بررسی کتاب

قلم نویسنده

9

ترجمه

10

تاثیرگذاری و جذابیت کتاب

7

مشخصات ظاهری و قیمت

8

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 618
دوست نداشتم: 285
میانگین امتیازات: 2.17

انتشارات متخصصان

76 دیدگاه در “زوربای یونانی

الان ساعت یک شبه تازه این کتاب محشر تموم کردم واقعا یکی از بهترین کتابهایی بود که خوندم حتما پیشنهاد میکنم بخونی زوربا نگاهتون نسبت به دین نسبت به زندگی تغییر میده میگه ادم باید حتما دیونگی داشته باشه تا به یه ازادی کامل برسه اگه نداشته باشه هرچه هم تلاش کنه باز هم در بنده

امروز کتاب رو تموم کردم بسیار زیبا بود دوستش داشتم پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید

کتاب بسیار خوب وتاثیر گزاری هست بدون تعصب باید خواند حرفهای جالبی میزنه که بیشترش واقعیت هست با اینکه خانم هستن تعصبی نسبت به انچه در مورد زنان گفته ندارم واینکه در هر انسانی دونیروی شیطانی وخدایی هست که باهم درستیز هستند بدون تعصب بخوانید

کتاب بسیار خوبی بود چندین بار خوانده ام بدون تعصب باید خواند

من دوستش نداشتم و خوندنش رو‌ پیشنهاد نمیکنم

کتابی خواندنی ولی بدون فراز وفرود واوج وهیجان
قصه غنیمت شمردن دم ولحظه و زندگی و غصه فردای نیامده را نخوردن

من که اصلا دوسش نداشتم
دلایل زیادی دارم ولی ازحوصلم خارجه تایپ کنم
ولی خوندنش رو به کسی پیشنهادنمیدم

با سلام
با علم بر اینکه فضای کتاب در عصر قدیمی قرار دارد ولی دیدگاه نویسنده درباره زنان وسرشت آدمی برای من کمی زننده بود. هر چند با مطالعه کتاب با دیدگاه های جدیدی آشنا شدم و در بعضی حیطه ها مرا به چالش کشید ولی در کل کتاب فوق العاده ای برای من نبود.
با تشکر فراوان از کافه بوک

سلام و وقت بخیر
ابتدا از مجموعه‌ی کافه بوک بابت همه‌ی حقی که بر گردن کتاب و کتابخوانی دارید تشکر میکنم. در ادامه اینکه تو معرفی کتاب، اشاره کردید “اسم راوی را نمیدانیم”، در صورتی‌که در صفحه ۱۰۴ کتاب؛ برادرزاده روای “آلکا“ راوی رو عمو “اوگر“ Ogre مخاطب قرار میده.

داستان بسیار جذابی بود و بسیار لذت بردم از کتاب و این داستان جذاب برای خانم ها شاید زیاد جالب نباشد و حق هم دارن چرا که مطالب زن سلیطه زیاد بود در کتاب و پیشنهاد میکنم اگر با این ها کنار میایین بخونن، من که خیلی لذت بردم و (هشدار اسپویل)

آخرش من گریه ام گرفت و خیلی ناراحت شدم که زوربا فوت کردن و در کل عالی بود داستانش.

زن ها سلیطه معرفی نشدند..تو این کتاب نظر اهل مذهب و مسیحیت در مورد زن هارو می خوانیم که نویسنده سعی کرده اون رو زیر سوال ببره…این کتاب میخواد بگه که زن هایی که قبلاً ازدواج کردن و زن هایی که عشق می ورزن آدم های بدی نیستن و از خیلی از زنایی ک ادای زنای پاکو درمیارن خیلی خیلی بهترن و اهل مذهب نظر اشتباهی راجع به یه سری زن ها داشتن و کتاب سعی کرده کمی این نظرات متعصبانه و اشتباه رو اصلاح کنه.

سلام همین الان کتاب تموم کردم حس دلتنگی و جدا شدن از زوربا غم انگیزه کتاب بسیار فوق العاده ای هست و این ک بخشی از افکار زوربا(در مورد زن) متعلق ب هود زورباست و نمیشه نکوهشش کرد چون زوربا سواد نداره و باید ب عصری ک کتاب اشاره میکنه هم توجه کرد ترجمه بی نظیر محمد قاضی عالی بود و چاپ افست این کتاب فراون موجود هست و خوشبختانه بدون سانسور ممنون از کافه بوک برای معرفی این کتاب پیش ب سوی مسیح باز مصلوب

دوستان آیا کار و زندگی و آ زادگی عارف قزوینی و تلاطماتی که در طول زندگی اش پیش می آید یک زوربای مجسم و پر رنگتر نیست من بعد از خواندن کتاب زور بای یونانی به زندگی عارف قزوینی فکر میکنم؟ کتاب زندگینامه عارف هم کناب خوبیست

سلام
من نمیدانم چرا هیچکدام از عزیزان اهل کتاب از کتاب سینوهه پزشک حرفی نمیزنند ،ایا در عظمت و بزرگی این کتاب من اشتباه میکنم یا دیگران چنین شاهکاری را نخوانده اند ،حقیر از همه اهل کتاب پیشنهاد میکنم سینوهه را بخونید ،فکر نکنم کتابی پر بار تر از سینوهه وجود داشته باشد .
تاکید می‌کنیم حتما بخونیدش

درود برشما
کتاب سینوهه پزشک را خوانده ام. با نظر شما موافقم واقعا هم شاهکاری هست. از ان کتاب هایی که ادم را غرق میکند و از خواندنش میشود لذت برد.
ممنون از شما که این کتاب دوست داشتنی را به دوستان معرفی میکنید.

البته ترجمه زنده یاد ذبیح‌الله منصوری.

سلام. مشکلی که در مورد کتاب سینوهه ذکر میشه اینه که مترجمش مرحوم ذبیح الله منصوری مثل خیلی موارد دیگر امانت داری نداشته اند و بخش هایی از کتاب زاییده ذهن و تخیل مترجم است

شما میتونید ابتدا ترجمه منصوری و بعد ترجمه افرادی که امانت داری کردند رو بخونید هم تفاوت هارو درک میکنید و هم با مقایسه دو ترجمه بر این کتاب مسلط تر خواهید بود

هر که میگه استاد منصوری را نمیشناسه این استاد بی بدیل کتاب را کلمه کلمه ترجمه نمیکرد و معتقد بود باید کتاب با ذایقه ایرانی جور در بیاد دوصفحه میخوند و با حافظه عجیبش همون دو صفحه را بدون اینکه ذره ای از آن ذهنیت نویسنده بکاهد یا بیفزاید در ده صفحه مینوشت و به نوعی کتاب را تفسیر میکرد ای کاش یکی مثل او ما می داشتیم، دکتر علی رستمی

بنظرم خوندن زوربای یونانی مخصوصا برا خانوما لازمه ،چون ممکنه از زن ستیزی تون کتاب خوشتون نیاد،اما لازمه نگاه دنیای قدیم به زن رو بدونید،شاید صددرصد تغییر نکرده باشه اما خیلی الان نگاه مرد به زن تغییر کرده و این نشاندهنده پیشرفت فکری زنان است،و اینکه ما انسانی رو میبینیم که تمامی چالشهای زندگیشو میتونه خودش به تنهایی حل کنه واز حالش لذت ببره که قابل یادگیری و فهمه،واینکه هم زندگی کنیدتو جامعه و هم مطالعه اینجوری رشد انسانی خیلی بهتر و سریعتره،وگرنه هیچکدوم به تنهایی ارزشمند نیست

از زاویه دید کسی که بخواهد شیوه نوشتن را بیاموزد سبک نوشتن نویسنده واقعا قابل تحسینه. چگونگی توصیف نویسنده قابل تامل و تحسین بر انگیزه. شاید ۳۰ سال قبل این کتاب را با ترجمه مرحوم محمد قاضی خواندم سه روز پیش هم با ترجمه محمد صادق سبط الشیخ، آن را خواندم و بلافاصله برای بار دوم خواندن آن راشروع کرده ام. ضمن تایید شخصیت زوربا به جز نگاه زن ستیزانه اش که ناشی از در حاشیه بودن زنان در آن دوران می باشد قلم توانای نویسنده را ستایش می کنم. خواندن کتاب را از دست ندهید ترجمه محمد قاضی اگر گیر تان بیاید واقعا ارزش چند بار خواندن را دارد.
با تشکر فراوان از ایجاد شرایط مناسب برای به اشتراک گذاشتن نظریات مختلف خوانندگان.

با کلی ذوق وشوق شروع کردم به خوندن کتاب اما تا الان که نصف بیشتر کتاب رو خوندم اصلا هیچ جذابیتی توش ندیدم. کتابخونی هستم که کتابهای چندین جلدی رو تمام کردم وبا عشق باهاشون زندگی کردم. اما این کتاب واقعا اون چیزی نبود که انتظارشو داشتم.

نگاه اگزیستانسیال کازنتزاکیس از چشمان زوربا بسیار زیباست.این سبک از زندگی که زوربا عنوانش میکنه نه یک سبک بلکه یک آرزو هست برای همه کسانی که زندگی رو چیزی فراتر از امرار معاش میبینن.بخصوص اون بخش از حرفهای زیبای زوربا در مورد بلغاریها و ترکها و اینکه دیگه حتی این روزها خوب و بد هم براش خیلی مفهومی نداره نشان از فلسفه متعالی و پختگی زیاد زوربا (کازنتزاکیس) داره.و در جواب بعضی خانمهای گرامی باید عرض کنم که نگاه جنسیتی زوربا یک غریضه طبیعیه که اتفاقا زوربا صادقانه سرپوشش رو برداشته و اما در کمال احترام و عشق با خانومها برخورد میکنه.همونقدر که در مبحث غریضه زوربا نگاه ابزاری به زن داره اما همونقدر هم حامی زنها و هر موجود پاک دیگه است ،کما اینکه حمایتش از بیوه سیاهپوش سندی بر مدعاست .زوربا آموزگار ” زمانه پر از هیاهوی بسیار ما برای هیچ” هست.من هم مثل جناب قاضی مترجم در دلم همیشه شوق آزادی داشتم اما آنچه که زوربا نشان داد فراتر از زیباییه.با اختلاف یکی از برترین رمانهای تاریخ زندگی من بود.

دوست عزیز کتابخوان
«غریزه» درسته نه غریضه! نمیدونم چرا غلط‌های املایی این روزها انقدر زیاد شده ولی حداقل از دوستان اهل کتاب انتظار بیشتری میره که در این مورد دقت کنند
دلیل رفتار با محبت زوربا با خانم‌ها این بود که دلش به حال زن‌ها می‌سوخت و عشقش از سر احترام و دوست داشتن نبود از سر دلسوزی بود. این، دیدگاه‌های غلطش در مورد زن‌ها رو توجیه نمی‌کنه

کتاب:زوربای یونانی
نویسنده:نیکوس کازانتزاکیس
مترجم:محمد قاضی
.
“ما تا وقتی که در خوشبختی به سرمیبریم به زحمت آن را احساس می‌کنیم؛ و فقط وقتی خوشبختی گذشت و ما به‌ عقب می‌نگریم ناگهان – و گاه با تعجب – حس می‌کنیم که چقدر خوشبخت بوده‌ایم. اما من بر آن ساحل کرتی در خوشبختی به سر می‌بردم و خودم هم می‌دانستم که خوشبختم.”
.
این کتاب درباره شخصی روشنفکر،کتابخوان و تحصیل کرده است که برای شروع سفرش با شخصی به نام زوربا آشنا میشه که در ظاهر آدمی بی سواد و دارای قواعد خودش هست
شرح دنیا و فلسفه های خاص زوربا رو طی داستان میخونیم و تجربه هاش از زندگی.هدف از وجود این دو شخصیت در داستان صرفا این بوده که به ما نشون بده فقط کتاب خوندن نیست که باعث رشد ذهن و تعالی فرد میشه گاهی نیاز به سفر و سیاحت،تجربه و … هم هست.
.
🔹میرسیم به نظر شخصی من:
من اعتقاد دارم هر کتابی رو باید به موقع خوند تا نهایت لذت رو ازش برد شاید من این کتاب رو به موقع نخوندم …
این کتاب مورد علاقه من نبود،با همه تعریف هایی که شنیده بودم توقع بالایی داشتم ولی خب اصلا این کتاب نتونست منو جذب کنه و حتی برام حوصله سر بر شد و منم کتاب رو نصفه رها کردم

آیا در لحظه زندگی کردن با آگاهی از مرگ در این کتاب مد نظر است یا در لحظه زندگی کردنی مانند حیوانات..

در لحظه زندگی کردن به معنای واقعی یک انسان

همین الان کتاب رو تموم کردم . به نظرم همه ما آدم ها در وجودمان یک الکسیس زوربا داریم . برخی بهش پروبال دادیم و برخی اون رو به زنجیر کشیدیم . زوربا همون امیالی هست که درست و نادرست در وجودمون به خاطر ترس از قضاوت شدن یا قوانین جامعه و سنت هامون هر روز سرکوبشون می کنیم . نمیشه کتمان کرد که نگاه کردن به زندگی از دریچه دید زوربا واقعا لذت بخشه اینکه هرچیزی رو به نحوی میبینه که انگار اولین بار هست که تجربه اش می کنه و سعی می کنه از ساده ترین چیزهای زندگی روزمره لذت ببره و به معنای واقعی در لحظه زندگی می کنه . . .

باسلام من کتاب رو خوندم و کتاب جالبیه خیلی تاثیر گذاره.

درود بر شما
من زوربای یونانی ترجمه مرحوم محمد قاضی رو می‌خوام داشته باشم ولی نتونستم پیدا کنم، آیا این کتاب با مترجم مذکور بصورت فایل هست که بتونم استفاده کنم؟

چرا اینقدر به زن‌ها توهین شده بود
اصلا نپسندیدم و به یکبار خوندنش کفایت می‌کنم

من تا صفحه ١١۴ رو خوندم ولی متاسفانه بعضی دوستان اخر قصه رو لو دادن!
امیدوارم تجربه بشه براشون نظرشون رو در مورد کتاب بگن نه اینکه قصه رو تعریف کنن

به نظرم اگه همین دیدگاهی که درمورد خانومها در زوربای یونانی در خصوص آقایون به کاربرده میشد این کتاب منفور و مزخرف بود،تمام جاهاش داشت از زن به عنوان یه ابزارنام برده میشد،نمیدونم چرا زوربا رو یه نوع قهرمان و فردی بلندمرتبه معرفی میکنید،باهاش فقط تا حدودی موافق بودم،کتاب برام ازوسطاش جذاب شد،درکل یه کتاب متوسط بودبا کلی زن ستیزی وتوهین به خانومها

خیلی خیلی این کتاب را دوست داشتم. بعضی صفحات رو که می خوندم چشمهام رو میبستم تا آموزه های زوربا رو مزه مزه کنم و بعد قورت بدم. اگر کسی با حوصله و با دقت این کتاب را بخونه خیلی درسهای بزرگی برای این زندگی زودگذر می تونه ازش بگیره. زوربا شخصیتی هست که شاید هیچوقت هیچ یک از ما نتونیم مثل اون باشیم چون ما در قید و بند این دنیا و مردمش هستیم.
ترجمه محمد قاضی که پدر ترجمه ایران هست بر زیبایی این داستان چندین بار اضافه می کنم. من هنگام خواندن محو بکاربردن این کلمات زیبا و بجای فارسی می شدم. روحش شاد
این کتاب را حتماً حتماً چندین بار دیگر خواهم خواند و آنچه که می تونم به عنوان یک پیام از این کتاب آویزه گوشم کنم این که فقط در لحظه زندگی کن.

بستگی داره به زوربا چطوری نگاه کنی، یادمون نره زوربا برای الان نیست برای افکاریه که واقعا زن در جایگاه الان نبود.
درسته زبونش میگه زن یه ابزاره ولی ببینید نسبت به بقیه شخصیت ها چه کارهایی میکنه مثال میزنم
زوربا به خاطر بیوه زن از جونش مایه گذاشت
زوربا به جای اینکه چشم به بیوه زن داشته باشه بهش کمک کرد و همیشه به ارباب میگفت بیوه زن مناسبه تو
برخوردش با بانو اورتانس و نگاه کنید: بانو اورتانس گذشته اش پر از مرد بود ولی زوربا غیرتی نمیشه که هیچ در هر فرصتی با یاد آوری گذشته میخواد بانو اورتانس و خوشحال کنه
به نظرم بهترین کتابی بود که خوندم کاش ماها مثل اون بودیم

من کاملا با این نظر موافقم. با اینکه شخصا به چگونگی نگاه به خانم ها بسیار حساس هستم، اما اولا شخصیت زوربا و زمان و مکان و سواد افراد را باید در نظر گرفت. ثانیا مثال های زیادی در رفتار و کلام او، همانطور که دوست گرامی چند تاش رو ذکر کردند، وجود داره که اتفاقا از بسیاری از مردان و حتی زنان معاصر ایران پیشروتره.

جزیره کرت همیشه چالش برانگیز بوده . مراجعه شود به کتان سینوحه پزشک مخصوص فرعون . اونجا بیینید چطور اجتماع کرت رو تشریح میکنه همینطور که مصر و بابل و جامعه کردها وترکها رو بیان میکنه

کتاب خوشخوان و خوبی بود اما من با هشتاد درصد نظرات و عقاید زوربا مخالفم به نظرم اون در مواجه با بیشتر چیزها مثل یک حیوون برخورد میکرد اگر بخوایم فلسفه زندگی زوربا رو برای عموم انسان ها در نظر بگیریم به طور کلی باید قید زندگی کردن رو میزدیم اما باز به هر حال کتاب دوست داشتنی بود که انسان رو به تفکر وامیداشت
ممنون از معرفی کافه بوک دوست داشتنی

زوربای یونانی رو امشب تموم کردم
شخصیت زوربا در واقع بخش غریزی وجود ما هست که از هر فرصتی برای لذت بردن استفاده میکنه و خودش رو درگیر چرایی ماجرا نمیکنه ….

کتاب زوربای یونانی یکی از جالب ترین کتابهایی بود که تا بحال خوندم، نگاهی که کاراکتر زوربا به زندگی داره رو خیلی از ما آدم ها امروز فراموشش کردیم.
من با ترجمه آقای محمود مصاحب خوندم، ترجمه ایشون هم خوب و روان بود اما ممکنه ادبیات و کلماتی که برای ترجمه استفاده کردن یه کم برای ما آدمهای امروزی ناآشنا باشه و فکر می کنم مطالعه ترجمه آقای محمد قاضی مناسب تره.
در نهایت با دیدگاهی که زوربا به خانوم ها داشت مخالفم ولی خب هر کسی یه نظری داره و اینم نظر زوربای داستان بود!

با عرض سلام
هرچند در معرفی کتاب،هرچیزی را که لازم بود ما در قسمت نظرات بنویسیم را نوشته اید و این خود قابل تحسین است.
من پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید تا بتوانید از دریچه های دیگر به زندگی نگاه کنید.البته فراموش نکنید که باید مواظب باشید این کتاب بجای شما فکر نکند.این شما هستید که باید در مورد کتاب فکر کنید.شما عقاید و تفکرات نویسنده(علی الخصوص در مورد نگاه زور با به زن) را نقد کنید.

دیروز کتاب و تموم کردم یه همزاد پنداری خاصی باهاش داشتم، منم وقتی یه چیزی و بخوام ترک کنم خودم و اشباع میکنم مثل گوجه سبز و انار و سیگار(که واقعا ترک کردم)
با تفکرش نسبت به زنا کاملا موافقم
اینکه میتونی هر لحظه رو تبدیل به بهترین لحظه زندگیت کنی کاملا موافقم و همیشه انجام میدم
هممون یه زوربا تو خودمون داریم ولی مال ماها یکم ضعیفه
در کل خیلی خوشم اومد منتظرم چند هفته بگذره تا دوباره بخونمش شاید چندین بار دیگه هم خوندمش

کتاب زوربای یونانی یکی از بهترین کتابهایی است که خواندم
وقتی که مرد گریه کردم انگار که پدر بزرگم رو از دست دادم
حتما بخونیدش عالیه

دوست عزیز هستند افرادی که قبل از خواند کتاب ، نظرات رو میخونن برای ترغیب شدن به خواندن کتاب. نباید که شما آخر کتاب را درج کنید

لطفا نظرات حاوی اسپویل رو حذف کنید
خیلی اعصابم خورد شد انقد ک شاید هیچوقت نخونمش

امشب این کتابو تموم کردم و چقدر مرگ زوربا برام سخت بود دوست داشتم زوربا به جای اون جوون پیش من بود. در کل دوسش داشتم و حس خوبی از زوربا گرفتم به دور از عقاید ضد زنیش. 😊

با سلام
کتاب جالب و متفاوتی بود و نظرش در مورد زنان قابل توجه و بعضا واقعیت ها رو هر چند تلخ بیان می کنه
و اینکه نمیشه فلسفه ی زندگی رو از تو کتابا پیدا کرد

دوست عزیز.
با این نظرتون زندگی منو به گند کشوندین

داداش پس از کجا می خوای فلسفه ای زندگی رو پیدا کنی ؟
واسه من جای سواله؟ اصلا …

من این کتاب رو با ترجمه محمد صادق سبط الشیخ خوندم.. حدود یکسال پیش یبار قصد کردم این کتاب رو بخونم و حدود ۱۰۰ ص رو خوندم اما خوشم نیومد و ولش کردم.. اما بعد از حدود ۱ سال، دوباره رفتم سراغش و در ۳ روز خوندمش..و این بار لذت بردم از خوندنش.. به نظر من بزرگترین درسش این بود که ما انسان ها باید در لحظه زندگی کنیم و از زمان حال به بهترین شیوه استفاده کنیم.. زوربا عقاید مختلفی داشت که از ویژگی های مثبتش میشه تو زندگی استفاده کرد.. در کل کتاب خوبی بود.

سلام. مرسی بابت کتاب های خوبی که معرفی می کنین 😀
من عاشق سایتتونم😍😍😍😍😍😍
درسی که میشه از زوربا گرفت اینه که با چیز های کوچک هم شاد باشیم. حرص نخوریم و راضی باشیم.

سلام خدمت گردانندگان کافه کتاب
سپاسگزارم‌‌ به خاطر تروتمیز بودن و طراحی خوب سایت، معرفی پروپیمون کتاب و انعکاس نظرات منتقدین و خوانندگان و… ..در روزگاری که همه مون انگار از هم پرت و دور افتاده ایم کافه تون مخاطبین اشنا و اهل کتاب رو دور هم جمع کرده و خود شما هم بی منت و بدون چشم داشت کنار ما هستید. دست گلتون درد نکنه. ممنون از کافه کتاب عزیز

سلام

زوربای یونانی عالی بود ..
بیش از سه چهار بار خوندمش
و هر بار بیشتر لذت بردم

سایت خوبی دارید، ممنون بابت زحماتتون … توفیق روز افزون براتون آرزو دارم …

سایتتون عالیه
کتاب زوربا یکی از بی نظیرترین کتابهایی هستش که تا حالا خوندم
عاشقان تفکر زوربایی کم هستن ، و متاسفانه زورباهای دنیای واقعی هم کم هستن
زوربا نماده ی تفکر زنده و عاشقه … تفکر و شخصیت زوربا در مواجه با انتقادات فقط میگه (باشه ، هر جور که دوست دارید باشید،اصلا من چه ربطی به شما دارم و شما چه ربطی به من دارید؟

صفحه ی۲۴۲هستم.دوستش دارم .خاطرات بامزه ای داره این زوربا

زوربای یونانی اثر کازاتاکیس به ترجمه محمد قاضی بی شک از کتابهاییست که برای خواندن وبارها خواندن آفر یده شده است …ع-بهار

سلام و درود
متاسفانه بدلیل اوضاع بسیار نابسامان نشر و عدم توضیح دقیق ناشر ، مولف و یا مترجم پیرامون نسخه به چاپ رسیده ، تقاضا میکنم که بفرمایید کتاب فوق با ترجمه قاضی در جدیدترین چاپ مورد سانسور واقع شده یا خیر؟
با سپاس

با سلام

معرفی تون جالب بود. دمتون گرم سرتون خوش😘

در همین لحظه زندگی کردن زوریا بی‌نظیر بود

شاید نیمه اول کتاب کمی خسته کننده باشه .ولی نمیه دوم عالیه .ادم دلش میخواد همیشه یکی مثل زوربا کنارش باشه

درووود بر همه دوستان، این کتاب فوق العاده ست ، نیمه اول کتاب ممکنه حوصله سر بر باشه ولی نیمه دومش خیلی خیلی عالیه، من کیف کردم از خواندنش و خوشحالم که در نیمه اول کتاب و کنار نگذاشتم و ادامه اش دادم، از خواندن این کتاب انرژی گرفتم و خیلی درسها که نمیدونستم و بلدش نبودم،را فهمیدم، این داستان سبک اگزیستانسیالیسم داره‌. من که لذت بردم. مرسییییی از شما.

با سلام
لطفا طرح روی جلد کتاب زوربای یونانی ترجمه محمد قاضی را توضیح دهید
با تشکر

من نتونستم باهاش ارتباط بر قرار کنم و نصفه رهاش کردم. وقتی زوربا از خاطراتش با زنا تعریف میکرد حوصلمو سر میبرد.خوشم نمیومد.

دقیقا منم این حسو دارم حالم بهم میخوره از توصیفاتش.

سلام وبسایت خوبی دارید. اما جای معرفی نمایشنامه خیبی خالیه.

خوشم نیومد. اونجایی گفته بود زن قسمتی از شیطان است دلمو زد میخاستم کتابو ول کنم.

در حقیقت این بخش از کتاب نقدی بر نگاه جامعه مردسالار یونان نسبت به زنان هست که اونها رو ابزار میدونستند و فاقد تفکر و شرافت انسانی نه تایید این نوع تفکر. حتی زنی کشته میشه چون که خودش برای نوع زندگیش تصمیم میگیره

این نوع معرفی کتاب بینظیر بود. خوشحالم که این سایتو پیدا کردم. سپاس از زحماتتون

مطلب بسیار زیبا و ارزنده ای در باب معرفی این کتاب بود. از شما و سایت فوق‌العاده ای که دارید متشکرم

ممنون از کلام محبت آمیز شما دوست عزیز

سلام. متشکر ازین نقد خوب ازین پیشنهادای خوب. بهترین روش معرفی کتابه..واقعا عالی بود. میشه لطفا در مورد جزیره پنگوئن ها هم مطلب بذارید.

سلام و درود
حتما وقتی کتاب جزیزه پنگوئن ها رو هم مطالعه کردیم در مورد آن در سایت مطلبی منتشر خواهیم کرد.

اگه میتونید ممنون میشم ک رده سنی ای برای کتابها بذارید که نوجوانی ۱۵_۱۶ ساله میتونه بخونه یا نه ؟؟؟؟

دوست گرامی، پیش فرض ما این هستش که مخاطب کافه‌بوک بزرگسال هستش.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *