سوفیا پتروونا سرگذشت بسیاری از مادرانی است که در سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹ میلادی، در دورهی وحشت استالینی، عزیزانشان را از دست دادند. کسانی که از گزند اعدامهای آن دوره در امان نماندند. کسانی که با وجود سرسپردگی به آرمانهای حزب کمونیست، با اتهامهای واهی و اعترافگیری دستگیر و اعدام میشوند.
لیدیا چوکوفسکایا رمان کوتاهش را در سال ۱۹۳۹ نوشت و در آن سعی کرد وقایعی را که زیر سایهی شوم و دهشتناک دیکتاتور شوروی، استالین بر مردم بیپناه شوروی گذشت به تصویر بکشد. در سال ۱۹۶۲ بود که مقارن با سیاست استالین زداییِ نیکیتا خروچشف، و تا حدی باز شدن فضای سیاسی رمانش، تا آستانه چاپ پیش رفت اما باز با اتهام تضاد با ایدئولوژیهای حزب مواجه شد و این آرزو تا سال ۱۹۸۸ محقق نشد.
لیدیا چوکوفسکایا نویسنده، شاعر، ویراستار و مخالف حکومت شوروی بود. تألیفات عمیقاً شخصی وی بیانگر هزینههای انسانی ناشی از سرکوب شوروی است. او بیشتر کار خود را به دفاع از مخالفانی مانند الکساندر سولژنیتسین و آندری ساخاروف اختصاص داد.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب سوفیا پتروونا از زبان نویسنده آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب سرانجام انسان طراز نوین – کتابی درخشان اثر سوتلانا الکسیویچ درباره وضعیت مردم عادی در زمان شوروی و روسیه ]
کتاب سوفیا پتروونا
سوفیا – مادر داستان – زنی بیوه است که به عنوان تایپیست در یک چاپخانه در لنینگراد کار میکند. پسر او، عمیقاً به کمونیسم اعتقاد دارد و در ابتدای مسیر است. اما طولی نمیکشد که تصفیه بزرگ آغاز میشود و همکاران سوفیا، ناپدید میشوند و در همان حال، بهترین دوست پسرش خبر دردناکی برای مادر میآورد: پسرش دستگیر شده است.
وقتی پسرش درگیر ماجراها و آشوبهای سرکوب سیاسی در شوروی میشود، سوفیا به صف طویل زنانی میپیوندد که پشت در مراجع قضایی با این امید (هرچند ناچیز) که خبری خوب دریافت کنند ایستادهاند. سوفیا پس از مواجهه با دنیایی که اخلاقیات در آن معنایی ندارد، به جنون پناه میآورد؛ جنونی که خود را با توهماتی نشان میدهد که تفاوت چندانی با دروغهای اطرافیانش برای محافظت از خودشان ندارد.
نویسنده در قسمتی دیگر درباره کتابش مینویسد: میخواستم نشان بدهم وقتی عامدانه زندگی آدمها را تحریف میکنند، احساساتشان، حتی احساسات مادرانه، تحریف میشود و به کژراهه میرود. سوفیا پتروونا یک بیوهزن است. همهی زندگیاش در پسرش خلاصه شده. پسرش، کولیا، دستگیر و به اعمال شاقه محکوم میشود. او را «دشمن خلق» میخوانند.
سوفیا پتروونا، که یادش دادهاند حرف روزنامهها و مقامات رسمی را بیش از حرف خودش باور کند، حرف بازپرس را هم باور میکند که میگوید پسرش به «جنایاتش اعتراف کرده» و مستحق حکمش است – ده سال تبعید با اعمال شاقه، بدون حق نامهنگاری. سوفیا پتروونا کاملا میداند کولیا مرتکب هیچ جرمی نشده است. میداند اصلا نمیتوانسته مرتکب جرمی شود. میداند کولیا تا اعماق وجودش به حزب و کارخانه و شخص رفیق استالین وفادار است. اما اگر به خودش، و نه بازپرس و روزنامهها، باور داشته باشد، آنوقت… آنوقت… آنوقت همهی جهانش فرو میریزد، زمین زیر پایش سست میشود و آن آرامش روحی، که موجب میشد آسوده زندگی کند، دود میشود و بههوا میرود… سوفیا پتروونا سعی میکند همزمان هم به پسرش باور داشته باشد هم به بازپرس، و همین سعی ناممکن او را دیوانه میکند.
قصدم این بود کتابی دربارهی دیوانه شدن جامعه بنویسم. سوفیا پتروونای بیچارهی دیوانه قهرمانی شخصی نیست؛ از نظر من، او تجسم همهی آنهایی است که جدا فکر میکردند هر آنچه روی میدهد معقول و عادلانه است.
فکرش را بکن… همهی این زنها، مادرها، همسرها و خواهرهای خرابکارها، تروریستها و جاسوسها! و این مردها، شوهر یا برادر یکی… همهشان به نظر آدمهای معمولی میآمدند، خیلی معمولی، مثل همهی آنهایی که در تراموا یا فروشگاه میبینی. تنها فرقشان با آنها این بود که خسته بودند و زیر چشمشان پف کرده بود. سوفیا پتروونا با خودش فکر کرد: «درک میکنم برای یک مادر چقدر سخت است که بفهمد پسرش خرابکار بوده.» (کتاب سوفیا پتروونا اثر لیدیا چوکوفسکایا – صفحه ۸۲)
این رمان کوتاه در کنار رمانهایی مانند یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ و ظلمت در نیمروز بهخوبی فضا و شرایط خوفناک جامعهی کمونیستی استالینی را توصیف میکند؛ دورانی که بسیاری به جرم «فعالیت ضد شوروی» و به عنوان «دشمن خلق» دستگیر و محاکمه میشدند. مادران، فرزندان و زنانی که ساعتها در صفهایی پشت درهای زندان منتظر میماندند تا بفهمند همسر، فرزند و یا پدرشون در این بازداشتگاه بازداشت شدهاند یا نه. مردمانی که زیر شکنجه مجبور میشدند به کارهایی اعتراف کنند که ازشان خواسته میشد و به اعدام و تبعید به اردوگاههای کار و اعمال شاقه محکوم میشدند و مردمانی که بهکلی تنها بودند: «هر فردی را یک دیوار وحشت از همهی افراد دیگری جدا میکرد که عینا همان بلا داشت سرشان میآمد. خیلیها مثل سوفیا پتروونا بودند، میلیونها نفر، اما وقتی هر سندی، هر نوشتهای، از آدمها دریغ میشود، وقتی تاریخ واقعی دهههای متمادی را با تاریخی جعلی عوض میکنند، آنوقت تحمل آدمی درجا میزند، فقط به آنچه به سر خودش آمده فکر میکند و آنگونه که باید کار نمیکند.»
درنهایت اینکه اگر به ادبیات روسیه و مخصوصا تاریخ شوروی علاقه دارید، این رمان میتواند گزینه خوبی برای مطالعه باشد. درگیر شدن با ذهن سوفیا که گاه بسیار معصوم است (مانند زمانی که با خود فکر میکند هیچ اتفاقی بیدلیل نیست وگرنه فرزندش دستگیر نمیشد) به شدت فکر خواننده را درک میکند.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان هیاهوی زمان – رمانی در نقد حاکمیت شوروی ]
جملاتی از کتاب سوفیا پتروونا
کولیا روزها بیشتری باید غذای خودش را گرم میکرد و حالا با نیش و کنایه سوفیا را «مامان، فعال اجتماعی» صدا میزد. مستکوم وظیفهی جمعآوری مطالبات اتحادیه را بر عهدهی او گذاشت. سوفیا پتروونا تقریباً هیچ به این فکر نمیکرد که اصلاً اتحادیهی کارگری به چه کار میآید. (کتاب سوفیا پتروونا – صفحه ۱۸)
سوفیا پتروونا کمی خانه را جمع و جور کرد و بعد رفت به آشپزخانه تا چراغ پریموس را روشن کند. با خوشدلی به همسر مرد پلیس که داشت ظرف میشست گفت: «چه حیف که شغلی نداری. شغل به آدم کلی چیز برای فکر کردن میدهد و زندگی آدم را سرشارتر میکند، مخصوصاً وقتی شغل آدم با ادبیات گره خورده باشد.» (کتاب سوفیا پتروونا – صفحه ۲۳)
حتی برای کولیا هم از این بیعدالتی در حق ناتاشا نوشت. اما کولیا جواب داد بیعدالتی یک مفهوم طبقاتی است و هشیاری امری ضروری. هرچه باشد، ناتاشا از خانوادهای بورژوا و مالک خانه بود. (کتاب سوفیا پتروونا – صفحه ۴۳)
فکرش را بکن، این رذلها میخواستند استالین عزیزمان را بکشند. بله، معلوم شد همینها بودند که کیروف را هم به قتل رسانده بودند. همینها بودند که در معدنها بمب میگذاشتند و قطارها را از ریل خارج میکردند. حتی یک اداره هم نبود که هوادارانشان در آن نفوذ نکرده باشند. (کتاب سوفیا پتروونا – صفحه ۵۸)
نگاه دقیقی به ساختمان آنطرف خیابان انداخت که خیل زنان در آنجا به انتظار ایستاده بودند. ساختمانی معمولی بود که هیچ تابلویی نداشت. اینهمه آدم منتظر چه بودند؟ در میانشان خانمهای آراستهای هم بودند که کتهای شیکی به تن داشتند، ولی بیشترشان زنهای معمولی بودند. یکی از زنهایی که آنجا ایستاده بود کودکی در بغل داشت و دست بچهی دیگری را هم که لای یک شال پیچیده بود گرفته بود و دنبالش میکشید. (کتاب سوفیا پتروونا – صفحه ۷۷)
بله، معلوم است، پر واضح است که کولیا نمیتوانست هیچ خطایی بکند. سوفیا پتروونا خودش بیهیچ تردیدی میدانست که قلب او از طلاست و چه مغزی هم دارد، و چه وفاداری مطلقی به رژیم شوروی و حزب. اما، در عین حال، هیچ اتفاقی بیدلیل نمیافتد. کولیا هنوز جوان بود و هیچوقت تنها زندگی نکرده بود. لابد برای خودش دشمن تراشیده. آدم باید بلد باشد چطور با مردم تا کند. (کتاب سوفیا پتروونا – صفحه ۹۴)
آن شبها که سوفیا پتروونا نمیتوانست بخوابد، هر ساعت و هر دقیقهاش برای او مثل هم بودند. نور چشمهایش را اذیت میکرد، پاهایش درد میکردند و حس عذابآوری در قلبش داشت. آن شبها که به هزار زخمت خودش را خواب میکرد، بدترین لحظه، بیهیچ تردید، لحظهی بیدار شدنش بود. (کتاب سوفیا پتروونا – صفحه ۱۳۲)
سوفیا پتروونا رفت بیرون داخل پاگرد و صندوق پست را باز کرد. خالی بود، خالی خالی. سوفیا لحظهای به در زردرنگ صندوق پست خیره ماند؛ گویی امید داشت با نگاه خیرهاش بتواند نامهای را از صندوق بیرون بکشد. (کتاب سوفیا پتروونا – صفحه ۱۵۱)
مشخصات کتاب
- عنوان: سوفیا پتروونا
- نویسنده: لیدیا چوکوفسکایا
- ترجمه: خشایار دیهیمی
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۱۸۴
- قیمت چاپ دوم – پاییز ۱۳۹۸: ۱۶۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب سوفیا پتروونا چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند رمان خوب دیگر از نشر ماهی: