کتاب عکاسی بالون سواری عشق و اندوه اثری از نویسنده انگلیسی، جولین بارنز است که چهار سال بعد از مرگ همسرش منتشر شد. این نویسنده را در ایران معمولا با رمان درک یک پایان میشناسند. رمانی که در سال ۲۰۱۱ برنده جایزه بوکر شد و در میان خوانندگان فارسیزبان هم با استقبال خوبی مواجه شد. اما کتاب حاضر از این نویسنده برجسته به کل متفاوت است و موضوع آن را میتوان خود زندگینامه، روایت تاریخ و جستار در نظر گرفت.
جولین بارنز در سال ۱۹۴۶ و از پدر و مادری که هردو آموزگار زبان فرانسه هستند در شهر لستر به دنیا آمد. از دانشگاه آکسفورد در رشته زبانهای جدید لیسانس گرفت و مدتی در سِمت فرهنگنویس و موسسه لغتنامه آکسفورد کار کرد. (تاثیر این کار را در کتابهایش نیز میتوان مشاهده کرد.) بارنز در ادامه مسیر خود به روزنامهنگاری پرداخت و سالها سردبیر ادبی و نقدنویس نشریات گوناگون بود. او در تلخترین حادثه زندگیاش، همسر خود را بر اثر تومور مغزی از دست داد.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:
از جولین بارنز کتابهای دیگری نیز به زبان فارسی ترجمه شده که از جمله آنها میتوان به کتاب سطوح زندگی، کتاب طوطی فلوبر، کتاب فقط یک داستان و کتاب آرتور و جورج اشاره کرد.
کتاب عکاسی بالون سواری عشق و اندوره
کتاب عکاسی بالون سواری عشق و اندوه دومین عنوان از مجموعه زندگینگارههای نشر گمان است که محتوای آن از تاریخ، جستار خلاقانه و اتوبیوگرافی داستانی تشکیل شده است. کتابی که جولین بارنز آن را به یاد و اندوه پت کاوانا، همسر عزیزش – پَت کاوانا – نوشته است.
پت همسر و کارگزار ادبی جولین بارنز، سال ۲۰۰۸ از تومور مغزی درگذشت و سه چهار سال بعد بارنز نوشتن این کتاب را تمام کرد که تاملیست طولانی درباب عشق و اندوه و بازجستنِ مواجههی آدمی با مرگ: آنچه عشق به ما میبخشد و سبب میشود حس کنیم میتوانیم از گلولهها جاخالی دهیم همانطور که سارا برنارد ادعا میکرد بین قطرات باران جا خالی میدهد، و آنچه عاقبت سر و کلهاش پیدا میشود: اینکه هر داستان عاشقانه بالقوه داستانِ اندوه نیز هست، اینکه عاقبت یکی از ما دو نفر پیش از آن یکی میمیرد…
همانطور که از عنوان کتاب مشخص است، این اثر از سه جستار تشکیل شده است:
- گناهِ ارتفاع
- بر روی سطح
- از دست رفتن عمق
در دو جستار اول، بارنز در مورد بالونسواری، عکاسی، علم هوانوردی و یک رابطه خیالی که شاید شبیه کلاس تاریخی به نظر برسد صحبت میکند و در جستار سوم که میتوان آن را هسته مرکزی کتاب در نظر گرفت از عشق خود به همسرش و البته اندوه و سوگ پس از مرگ پت مینویسد. اما به طور کلی تمام اجزای کتاب درهمتنیدهاند و اینکه عشق و اندوه چه ربطی به بالونسواری و عکاسی دارند، فقط با خوندن کتاب و صبر کردن تا آخر آن قابل درک است.
بارنز در بخش آخر کتابش را کامل میکند و تکههای پازل را در کنار هم قرار میدهد تا بیشتر و بهتر از عشق و البته از اندوه صحبت کند. عشق و اندوهی که خود او در شدیدترین حالت ممکن آن را تجربه کرده است. اما شاید بهتر باشد کمی بیشتر درباره کتاب صحبت کنیم.
نویسنده در جستار اول تاریخچهای از بالونسواری و عکاسی پیش روی ما قرار میدهد یعنی در روزهایی که انسان برای اولین بار میتوانست سوار بر یک بالن از زمین فاصله بگیرد. از خطرات و چالشهای این کتار هیجانانگیز صحبت میشود و اینکه هرکسی حاضر به انجام این کار پرخطر در آن روزها نمیشد. اما کسانی که این خطر را قبول میکردند پاداش شگفتآوری نیز به دست میآوردند. حال تصور کنید که عکاسی – هنر جاودانه کردن لحظات – هم به بالون سواری اضافه شود. در این صورت شما به نادار (عکاس و مخترع قرن ۱۹) تبدیل میشدید. در این جستار عکاسی و علم هوانوردی درهم آمیخته اولین عکاس هوایی متولد میشود. در جستار دوم، بارنز رابطهای خیالی میان سارا برناردِ بازیگر و فرد برنابیِ ماجراجو ترسیم میکند که شاید برای خواننده چندان جذاب نباشد اما بهتر است حوصله کنید و به جستار آخر برسید.
در نهایت اما، در جستار آخر که بسیار عمیقتر و دردناکتر است، بارنز از تجربه خود صحبت میکند. از سی سال زندگی عاشقانه در کنار همسرش و سپس از یک رنج عظیم. جولین بارنز در یک فاصله زمانی کوتاه که بیماری همسرش را تشخیص میدهند او را از دست میدهد و این فاصله تنها ۳۷ روز به طول انجامید. در قسمتی از این سوگواری بارنز چنین مینویسد:
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب خاطرات سوگواری – اثر رولان بارت ]
نکته مهم درباره این کتاب نتیجهگیریها نویسنده در آخر کتاب است. احتمالا هنگام مطالعه کتاب متوجه شوید که نویسنده به شکل خاص خود سوگواری میکند و اتفاقا اعتقاد دارد که سوگواری هر فردی با دیگری متفاوت است. بارنز به دنبال کسب توجه نیست و صرفاً آنچه را که درباره وضعیت خود احساس میکند روی کاغذ میآورد. نکته مهم این است که این سه جستار در جهاتی به هم شباهت دارند و کشف این موارد است که به خواننده ثابت میکند این کتاب، یک کتاب خوب و ارزشمند است.
در ادامه برای درک بهتر مفاهیم کتاب بخشهای مختلفی از آن را نقل میکنیم.
جملاتی از کتاب عکاسی بالون سواری عشق و اندوه
در آغاز، پرندهها پرواز میکردند و خداوند بود که پرندهها را آفریده بود. فرشتگان پرواز میکردند و خداوند بود که فرشتگان را آفریده بود. مردان و زنان پاهای دراز داشتند و پشتهای بیبال، و خداوند لابد آنها را از روی قصدی آنطور آفریده بود. کلنجار رفتن با پرواز دخالت در کار خدا بود. آخرش هم معلوم شد مبارزهایست طولانی پُر از قصههای عبرتآموز.
ما روی زمینِ صاف زندگی میکنیم، روی سطح، اگرچه همچنان بلندپروازیم. ما قعرنشینان گاهی به بلندای خدایان میرسیم. بعضی با بالِ هنر پر میکشند، بعضی با مذهب عروج میکنند؛ ولی بیشتریها را عشق پرواز میدهد. وقتی بالا میرویم، خب ممکن است سقوط هم بکنیم. فرودهای راحت و بیدردسر انگشتشمارند. ممکن است یکهو ببینیم با شدتی استخوانشکن مثل توپ داریم به زمین میخوریم و تا خط راهآهنِ کشوری خارجی کشیده شدهایم. هر داستان عاشقانه، بالقوه، داستانِ اندوه نیز هست؛ اگرنه در اوایل، اما در ادامهاش؛ برای این یکیشان نه، برای دیگری؛ بعضیوقتها هم برای هردویشان. پس چرا ما همواره سودای عشق داریم؟ چون عشق نقطهتلاقیِ حقیقت و جادوست؛ حقیقت چنانکه در عکاسی؛ و جادو چنانکه در بالونسواری.
در وسط استودیوی کذایی، قفسی هست که میمونی لاغرمردنی و یک طوطی با منقاری عظیم را در خود جا داده. میمون درحال ورجهوورجه، سوار تاب توی قفس، ویژویژکنان میرود و میآید، طوطیِ “مظلوم” را شکنجه کرده، پرهایش را تکتک میکَنَد و زجرکُشش میکند. و با اینکه طوطی میتواند به طرفهالعینی میمون را با نوکش دوتکه کند اما کاری نمیکند جز سر دادن آه و نالههای حزنانگیز و جانسوز. گنکور دلش به حال طوطیِ بیچاره میسوزد و اظهارنظرهایی میکند در باب زندگیِ دهشتناکی که زبانبسته محکوم به تحملش است. اینجاست که به آقا توضیح میدهند که یکبار پرنده و آن جانور وحشی را از هم جدا کردهاند، اما دیدهاند طوطی از اندوه و ماتم تقریبا دق کرده. فقط وقتی سرحال میشود که برش میگردانند سرِ جایش: توی قفس، پیش شکنجهگرش.
دو تا آدم را که تا به حال کنار هم قرار نگرفتهاند، کنار هم میگذارید. بعضیوقتها مثل اولین باری میشود که تلاش شد تا بالونی هیدروژنی را به بالون هوای گرم ببندند: ترجیح میدهید اول بسوزید و بعد زمین بیفتید یا اینکه اول عشق زمینتان بزند و بعداً شما را بسوزاند؟ گاهی شدنیست و یک چیز تازه درست میشود و دنیا عوض میشود. بعدش، یک وقتی، دیر یا زود، به خاطر فلان یا بهمان علت، یکی از آن دو نفر کم میشود. و چیزی که کسر شده بیشتر است از مجموع همهی آنچه بوده است. از نظر ریاضی البته احتمالاً ممکن نیست؛ اما از نظر احساسی چرا.
ما با مرگ – آن چیزِ پیشپاافتادهی بیهمتا – خوب کنار نمیآییم. نمیتوانیم مثل باقی چیزها مرگ را بخشی از یک قاعدهی کلی ببینیم. بهقولِ ادوارد مورگان فورستر، “یک مرگ ممکن است خیلی واضح و مشخص باشد اما هیچ کمکی به درک باقی مرگها نمیکند.” لذا از اندوهی که به دنبالش میآید هم هیچ تصوری نخواهیم داشت: نه فقط از عمق و طولش، که رنگ و جنسش، فریبها و امیدهای واهیاش، اعتیادِ به تجربهاش. و نیز شوکِ آغازینِ اندوه: یکهو پرتاب شدهاید به آبهای یخِ دریای شمال و تنها یک جلیقهی چوبپنبهای مسخره دارید که قرار است شما را زنده نگه دارد.
“چیزی که هست این است که -طبیعت بسیار دقیق است؛ رنجِ هرچیزی دقیقاً همسنگِ ارزشِ آن است؛ این است که به گمانم انسان یکجورهایی به رنج رغبت دارد. اگر مهم نمیبود، اهمیتی هم نمیداشت.” قسمت دوم جمله بود که بدجور توی ذوقم زد: به چشمم بیدلیل مازوخیستی آمد. اما حالا میدانم که حقیقتی در خود داشته است. اگر انسان غیرمستقیم از رنج لذت ببرد، دیگر به نظرش رنج، عبث نمیآید. رنج نشان میدهد که هنوز فراموش نکردهاید؛ رنج به خاطره طعم میدهد؛ رنج گواهیِ عشق است. “اگر مهم نمیبود، اهمیتی هم نمیداشت.”
باور ندارم که دیگر دوباره ببینمش. هرگز نه ببینمش، نه بشنومش، نه لمسش کنم، نه در آغوشش بکشم، نه گوش بدهم بهش و نه بخندم باهاش؛ نه منتظر صدای پاهاش، نه لبخندی به محضِ صدای باز شدنِ دری، نه گرمِ آغوشی هرگز. همچنان نیز باور ندارم که ما در ساحتی غیرمادی همدیگر را ملاقات خواهیم کرد. فکر میکنم مُرده دیگر مُرده است. اندوه برای بعضیها گونهای دلسوزی -برای-خودِ شدید است- اگرچه موجه؛ برای بعضی دیگر صرفاً بازتاب خودشان در چشمانِ مرگ است؛ بعضی هم میگویند برای بازماندهها دلشان میسوزد چرا که آنها باید طاقت بیاورند درحالیکه محبوب فقید دیگر زجری نمیکشد. چنین رویکردهایی میکوشند تا با کوچک جلوه دادنِ اندوه از پس آن بربیایند -همان کاری که با مرگ هم میکنند. درست است که بخشی از اندوه من معطوف به خودم است -ببین چی از دست دادهام، ببین چطور زندگیام نابود شده- اما از اول، بیشترش، خیلی بیشترش، راجع به او بوده و هست؛ ببین او چی از دست داده است، حالا که زندگی از کفاش رفته است؛ بدنش، روحش و اشتیاق پرشورش برای زندگی. یکوقتهایی به نظر میرسد آن که بیش از همه از دست داده، خودِ زندگیست، داغدیدهی واقعی؛ چرا که دیگر آن اشتیاقِ پرشورِ او متوجه زندگی نیست.
کسی که فقط دو بار دیده بودمش برایم نوشت که بگوید همین چند ماه پیش “زنش را سرطان از او گرفته”. (یک عبارتِ اعصابخردکنِ دیگر. مقایسه کنید با: “سگمان را کولیها از ما گرفتند” و”زنم را یک فروشندهی دورهگرد از من گرفت”.) به من اطمینانِ دوباره داد که آدم از اندوه، جان سالم بهدر میبرد؛ تازه فردِ “قویتر” و یکجورهایی “بهتر”ی هم میشود. حرفش بهنظرم شنیع و خودپرستانه آمد (و البته خیلی هم زود قضاوت کرده بود). چطور ممکن بود بتوانم بدون او، نسبت به وقتی که بود، آدم بهتری باشم؟ بعدش فکر کردم: اما خب فقط دارد جملهی نیچه را بازگو میکند که هرچه ما را نمیکُشد قویترمان میکند. بعد از این اتفاق، حالا مدتهاست که بهنظرم این جملهی نغز کمی غلطانداز است. خیلی چیزها هست که ما را نمیکُشد، اما برای ابد ضعیفمان میکند. از کسانی که با قربانیان شکنجه سروکار دارند بپرسید. از مشاورانی بپرسید که درگیرِ قربانیانِ تجاوز و خشونتهای خانگی هستند. به دوروبر نگاه کنید، به آنها که همین زندگیِ روزمره از حیثِ عاطفی ویرانشان کرده.
مشخصات کتاب
- کتاب عکاسی بالون سواری عشق و اندوه
- نویسنده: جولین بارنز
- ترجمه: عماد مرتضوی
- انتشارات: گمان
- تعداد صفحات: ۱۴۴
- قیمت: ۲۸۰۰۰ تومان
👤 این مطلب با همکاری زهرا محبوبی نوشته شده است.
نظر شما در مورد کتاب عکاسی بالون سواری عشق و اندوه چیست؟ اگر این کتاب را خواندهاید، آیا آن را به دوستان خود پیشنهاد میکنید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر گمان: