کتاب غروب بتها آخرین اثر فریدریش نیچه است که به نوعی چکیدهای از تمام فلسفهاش را در برمیگیرد. داریوش آشوری – مترجم کتاب – درباره این اثر در مقدمه توضیحات دقیقی ارائه میکند که ما نیز به گوشهای از آن اشاره میکنیم. آشوری مینویسد: پیشنویس این کتاب را نیچه در هفت – هشت روز در فاصله ۲۶ اوت تا ۳ سپتامبر ۱۸۸۸، در اقامتگاه تابستانیاش، دهکده زیلس ماریا در ناحیه اُبرانگادین سوییس نوشت. غروب بتها فراورده آخرین سال زندگانی کوشای ذهنیِ نیچه است.
این کتاب آخرین اثری بود که نیچه، خود منتشر کرد، اما هنگامی که در ژانویه ۱۸۸۹ از چاپ درآمد، او دیوانه شده بود و از کارهایش دیگر خبر نداشت. نیچه میخواست کتاب غروب بتها درآمدی فشرده و کوتاه بر فلسفه او باشد و از این نظر به درستی چکیدهای است از همه دیدگاههای اساسی فسلفی او.
نیچه در این کتاب با زبانی بسیار فشرده، اما چالاک و سرزنده تبرِ بتشکنیاش را بر تمامی بتهای دیرینه و نو، کلاسیک و مدرن میکوبد و به تمامی بنیارهای متافیزیکِ میراثِ افلاطون و سقراط و یونانیت در کل، تا بازسازیهای مدرنِ آن، به ویژه به دست کانت، حمله میبرد. هدف او نقاب برگرفتن از چهره همه پیش داوریهای ناسنجیدهای است که جماعت از فیلسوف و نافیلسوف، در طول هزارهها به آنها به عنوان حقیقت باور داشتهاند و آنها را پرستیدهاند. روشی سخت انقلابی است، زیرا هدف او خالی کردن زیر پای برترین ارزشها و فروافکندنشان از جایگاه بلند تاریخیشان است.
در قسمت دیگری از مقدمه کتاب درباره نام کتاب چنین آمده است:
نام غروب بتها، طعنهای است به «غروب خدایان» اثر واگنر و نامی است زیبا و پر معنا برای چنین کتابی.
همانطور که به طور خلاصه بخشی از مقدمه کتاب را به قلم مترجم این کتاب، داریوش آشوری خواندیم، کتاب غروب بتها پُتکی است که نیچه بر سر تمام ارزشهای دیرینه فرود میآورد. و روی خاکهای این ویرانه، بنای نویی را که میخواهد میسازد. به واقع کار نیچه در کتاب آخرش را میشود «فلسفیدن با پتک» نامید.
خود نیچه درباره این کتاب چنین گفته:
اینجا تمام ارزش گذاریهای دیرینه و قدیمی که حقیقت خوانده میشدند به دست نیچه فرو میریزند. نیچه در اینجا تمام مفاهیم و اندیشههایش را بسیار خلاصه بیان میکند. شاید برای همین است که خودش ادعا میکند و میگوید:
بلندپروازی من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب میگوید – که کسی در یک کتاب هم نمیگوید!
پس در این کتاب با پتکی به نام قلم به تمام نگرشها و ایدههای فلسفی افرادی که از آنها بت ساخته شده، میتازد و حمله میکند. از یونانیان و سقراط و افلاطون گرفته تا کانت و شوپنهاور همه را به باد نقد تند میگیرد.
کتاب غروب بتها
فریدریش نیچه این کتاب را نوعی اعلام جنگ میداند. در راستای شکستن بتهایی که از پوکی درونشان صدای بنایی نو به گوش میرسد. که وقت غروب بتها و طلوع خدایان جدید به دست خود ماست. اما رسالت او، نه تنها هجوم به اندیشهها، بلکه هجوم به هر نوع بت دیگری است که به دست اجتماع تحت عنوان حقیقت ساخته و پذیرفته شده است. مسیحیت، مذهب، متافیزیک، زناشویی، آزادی، هنر، روح آلمان، سیاست، آنارشیسم و غیره.
او تمام این ارزشها را نابود میکند. چرا که طبق باورهای خود نیچه، تنها زمانی میتوان چیزی را از نو ارزشگذاری کرد، که تمامی ارزشهای قبلی فرو ریخته باشند. بهواقع برای ساختن، ابتدا باید ویران کرد. و این تمام کاری است که نیچه در این کتاب به زیبایی از عهدهاش برآمده است: «ویران کردن. و بازسازی ارزشهای خودساخته روی این خاکریزهها.»
سرفصلهای کتاب عبارت است از:
- نکتهپردازیها و خدنگاندازیها
- مسئلهی سقراط
- «عقل» در فلسفه
- چهگونه «جهانِ حقیقی» افسانه از کار درآمد
- اخلاق همچون ضد طبیعت
- چهار خطای بزرگ
- «بهبودبخشان» بشریت
- آن چه آلمانیان از دست میدهند
- پویندگیهای مرد نابههنگام
- آن چه من وامدار باستانیانام
- پُتک سخن میگوید
نیچه در هر کدام از این فصلها به یک موضوع میپردازد و آن را نقد میکند. صحبت کردن درباره همه این فصلها در اینجا امکانپذیر نیست اما اشاره کردن به بعضی از این مفاهیم، شاید برای مخاطبی که میخواهد تا حدود کمی با آنچه که نیچه سعی در انتقالش در این کتاب دارد آشنا شود، مفید باشد.
در بخش اول کتاب، نیچه به سقراط میتازد. او معتقد است که سقراط همه را فریب داده تا شیفته خودش کند، فقط برای آنکه یک شهرت پرست بوده است و با فریفتن مردم و استدلالهای بیجا آنها را وادار میکرده که به حرفهایش گوش بدهند، در صورتی که او یک انسان بدذاتِ بیمار بیش نبوده و چهره زشت سقراط نیز به همین خاطر است. او همه خوی و هوسها را در خود داشته، در حالی که ادعای چیره شدن بر آنها را داشته است. چیزی که از دید نیچه ابدا ممکن نیست و یک دروغ محض است.
بهواقع سقراط و فیلسوفهای یونانی بعد از او معتقد بودند که عقل فضیلت است و فضیلت سعادت به ثمر میآورد. باید از غرایز دوری کرد تا به عقلانیت و سعادت رسید. در صورتی که نیچه معتقد است این عقلانیت محض یک بیماری است و انسان باید در طبیعیترین حالت ممکن، پیرو غریزه و طبیعت خودش باشد.
در فصل چهارم نیچه به مساله جهان حقیقی و جهان نمود میپردازد. این که از دید او فیلسوفها بکلی «شوند» را قبول ندارند و پافشاریشان بر چیره شدن «بودن» بر «شدن» است. افلاطون معتقد است که هر آنچه در هستی وجود دارد، یک نمونه از خودش در جهان حقیقی هست. درست مثل واقعیت و سایه. چیزی حقیقی وجود دارد که ذات همهچیز است و ما آن را نمیبینم، و تنها چیزی که میبینیم تنها سایهای از آن واقعیت موجود در دنیای نمود است. این مفاهیم میتوانند مدام تغییر کند و به واسطه این تغییر، شامل جهان نمود میشوند. پس از دید افلاطون، این جهان فاقد ارزش است و جهان اصلی و ارزشمند، همان جهان مثالی است با ادراک ما قابل لمس نیست.
منتهی نیچه در اینجا اصرار بر ارزش جهان نمود دارد. طبق گفتههای او، تنها چیزی که واقعیت دارد همین جهان نمود است. همین جهانی که برای ما اکنون قابل لمس است و ما در ساختنش نقش داریم. آن جهان خیالی افلاطون، برای نیچه چیزی جز یک توهم و دروغ بزرگ نیست.
نیچه در بخش «درباب روانشناسی هنرمندان» میگوید آفریدن هنر، ابتداییترین چیزی که نیاز دارد سرمستی است و هنر بدون سرمستی اصلا هنر به حساب نمیآید. این سرمستی میتواند نشات گرفته از هر چیزی باشد، از شور جنسی، از پیرزوی در یک مسابقه، هوای بهاری، سرمستی اراده و غیره. اینها همه نوعی نیروی محرکه در جهت هنر و آرمانی کردن ایجاد میکنند. و اینجا آرمانی کردن به معنی تراشیدن و شکل دادن به چیزی نیست. بلکه به معنی کندن سیماهای اصلی است. یعنی همان ویران کردن. این ویران کردن به تمام سیماها چهرهای دیگر میبخشد، چهرهای که بتواند بازتابِ نیرو و قوای خودش باشد.
در این میان نیز کسانی هستند که از دید نیچه پاد هنرمنداند. یعنی کسانی که بر ضد هنر بلند میشوند و تمام شیره هنر را میکشند. نیچه مسیحیت را از این دسته میداند. پس معتقد است که طبیعتا هیچ مسیحی هنرمندی وجود ندارد.
در بخشی از فصل «آنچه آلمانیان از دست میدهند»، نیچه به شیوه آموزش خرده میگیرد. او معتقد است آموزش به معنایی که باید باشد اعمال نمیشود، رسالتِ آموزش، این است که انسان دیدن و اندیشیدن را فرا بگیرد و بعد راهش را خودش بسازد، اما در این سیستم آموزش، گویی میخواهند با عجلهای بیمنطق و بیدلیل، افراد را به کلاسهای بالاتر ببرند و آنها پیش از آنکه هنوز علاقه و کشش خود را برای خلق آنچه دوست دارند دریابند، ناخواسته وارد سیستم خشک انجام وظایف و شغل میشوند.
در این خصوص در قسمتی از کتاب چنین میخوانیم:
شاید جالب باشد که بدانید نیچه در این کتاب حتی داروین را هم به باد انتقاد میگیرد. نیچه معتقد است در زندگی هر نبردی که بوده با انگیزه قدرت شکل گرفته است. اما همیشه قویترینها پیروز نمیشوند. او میگوید داروین در نظریهاش مساله مهمی به نام «زیرکی» را فراموش کرده بود. این روزها هیچ نوعی به کمال نمیرسد و ناتوانایان بر توانایان چیره میشوند. چراکه بسیار زیادتراند و بسیار زیرکاند. برای پیروزی باید زیرک بود و برای زیرک شدن باید به زیرک بودن «نیاز» داشت! قدرتمندان از زیرکی و هوش میگذرند چرا که فکر میکنند نیازی به آن ندارند. و اینجاست که آن عده کثیر ناتوان پیروز میشوند. اینجا مراد از زیرکی، شکیبایی و نیرنگی و بهخصوص وفق دادن خود با تغییرات و شرایط است.
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب فلسفه ملال – اثری از لارس اسونسن ]
کمی بیشتر درباره کتاب فریدریش نیچه
چیزی که بیشتر از همه در هر فصل کتاب غروب بتها از افکار نیچه بیرون میزند و خود را نشان میدهد این است که نیچه مخالف سرکوب غریزههای انسان به هر طریقی است. نیچه در این کتاب به جنگ خیلی از باورها، مفاهیم و اخلاقیات میرود، و در تمام آنها میتوان رد پای سرگوب غریزه را پیدا کرد. بهخصوص در فصل «اخلاقیات ضد طبیعت» بیشتر شاهد این موضوع هستیم.
در واقع نیچه معتقد است که پایه ریز اخلاقیات بشر را نابود و از طبیعت و اصل خودش دور کرد. میسحیت ادعای این را دارد که انسان را بهبود بخشیده است. اما پشت این واژه بهبود بخشیدن، ناتوان کردن و ضعیف کردن قرار گرفته است. گویی که او را رام کرده باشند و قوایش را گرفته باشند. مانند حیوانی که نمیشود خوی وحشیگریاش را از او گرفت و اگر این کار را بکنیم، در واقع حیوان را مریض میپنداریم. او اعتقاد دارد که انسان نیز همین طور است. و سرکوب غرایزش به اسمِ اخلاقیات، بهبود دادن نیست. بلکه ضعیف کردن و ناتوان کردن اوست.و در واقع مسیحیت با نام اخلاق دارد مرتکب ضداخلاقیترین عمل میشود و این عمل همان دور کردن انسان از ذات و طبیعت خودش است.
مسیحیت نیاز داشت که انسان را گناهکار جلوه بدهد، تا او ضغیف شود و محتاج چنین مذهبی باقی بماند! و همینطور محتاج خدایی که حس کند در قبالش مسئول است. حتی آزاد بودن را نیچه دلیل و توجیهی برای گناهکار شدن میداند. یعنی در واقع به انسان آزادی داده شده است، اما به چه منظور؟ به این منظور که انسان مرتکب اشتباه شود، و بتوانند او را قضاوت کنند و نام گناهکار را روی او بگذارند.
در این باره در قسمتی از کتاب چنین میخوانیم:
مبحثهای کتاب غروب بتها بسیار زیاد است، اما مفاهیمی از میان آنها برای منِ مخاطب پررنگتر بود. مفاهیمی که نیچه بر انتقالشان پا فشاری عجیبی دارد:
که شور انسان را نباید ریشه کن کرد، چرا که در این میان، زندگی از بین میرود – که آرامشِ روح یک کج فهمی بیش نیست – که اخلاقگرایی برای درپوش گذاشتن روی غرایز و قدرت انسان، چیزی جز تباهی نیست و این اخلاقیات، ضد طبیعت انسان است – که همیشه به اسم دین و مذهب و اخلاق و خدا، خواستهاند روح بشر را بهبود ببخشند، اما زیر این واژهی بهبود، بشری رام و ضعیف شده قرار گرفته است درست مانند حیواناتی با خوی آزاد، که ناخواسته رام و مطیع میشوند. در واقع، مذهب بشر را ویران و کم توان کرد اما بر آن بود که او را بهبود بخشیده است. بطنِ اینچنین اخلاقی کردنِ بشر، خود غیراخلاقیترین کار است – که این بشر ناتوان و نرم و نازک شده، نه نشانه پشروی – که نشانِ فروکش کردن سرزندگی است – که پیشرفت شاید همان بازگشت بشر به طبیعت و خوی وحشی و آزاد خودش باشد – که نیاز قدرت، انسان را قدرتمند میسازد – که تبهکار، همان انسان قویترِ بیمار شده است – که هر ایسمِ خواهانِ برابری، در ذات خود، اثباتِ وجود ضعفِ عدهای کثیر است – که با سربلندی مردن بهتر است، آن گاه که نمیتوان سربلند زیست – که زیباترین عصیان، این است که در حین فریادِ «نه»، گوش زمانه را با یک «آری» گویی به زندگی کَر کنیم، طبق گفته خودش در کتاب اراده معطوف به قدرت: «نه به هرآنچه از پای در میآورد، و آری به هرآنچه نیرو میافزاید.»
همانطور که نیچه در انتهای این کتاب و شاید به عنوان حسن خطامی بر تمام سخنهایش تاکنون میگوید:
چرا چنین نرم؟ برادران. چرا چنین سست و تسلیم؟ اگر سختی شما نخواهد ببُرد، چگونه توانید آفرید؟ آفرینندگان همه سختاند. برادران من، این لوح نو را برفراز شما مینهم. سخت شوید!
بهطور کلی میشود گفت که این کتاب چکیده مختصر و خوبی را درباره فلسفه نیچه به مخاطب میدهد. نیچه خوانی نیاز به ترتیب با توالی خاصی ندارد. اما بیشک مخاطب با داشتنِ پیش زمینه و اطلاعاتِ قبلی درباره تاریخ فلسفه و افکار فیلسوفهای پیشین، راحتتر میتواند منظور نیچه از کنایههایی که به هر دیدگاه میزند متوجه شود و درک کند. هرچند که داریوش آشوری همراه با ترجمه خیلی خوبش، اطلاعات خوبی را در اختیار مخاطب قرار داده است.
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب هنر رنجاندن – اثری از آرتور شوپنهاور ]
جملاتی از کتاب غروب بتها
«برای تنها زیستن، یا حیوان میباید بود، یا خدا.» این گفتهی ارسطوست و مورد سوم را از قلم انداخته است: هر دو میباید بود، یعنی فیلسوف. (کتاب غروب بتها – صفحه ۲۱)
از درسهای دانشکدهی جنگ زندگی.
–آن چه مرا از پای درنیندازد، قویترم میسازد. (کتاب غروب بتها – صفحه ۲۲)
اگر آدمی برای چرای زندگی خود پاسخی داشته باشد کم و بیش با هر چگونهای میسازد. (کتاب غروب بتها – صفحه ۲۳)
در جست و جویی؟ دلات میخواهد خود را ده برابر و صد برابر کنی؟ به دنبال پیروانای؟ پس به دنبال صفرها بگرد! (کتاب غروب بتها – صفحه ۲۴)
کسی که نتواند ارادهی خود را در چیزها بنشاند، باز هم دستِ کم معنایی را در آنها مینشاند. یعنی ایمان میآورد که هم اکنون ارادهای در آنها دست اندر کار است. (بنیادِ ایمان) (کتاب غروب بتها – صفحه ۲۵)
نفرت از دروغ و ریا هم از سرِ حسِ شرف میتواند باشد هم از سرِ ترس: زیرا خدا فرموده است که دروغ نباید گفت: چنین کسی ترسوتر از آن است که دروغ بگوید. (کتاب غروب بتها – صفحه ۲۹)
تندترین روشنایی روز، عقلانیت به هر بها، زندگانی روشن سردِ پرواگرانهی هشیارانه، زندگانی بدونِ غریزه، زندگانی غریزه ستیز خود جز یک بیماری نبوده است؛ بیماریای دیگر – و نه هرگز راهی برای بازگشت به فضیلت، به سلامت، به سعادت. این که میباید با غریزهها جنگید نسخهایست که تباهیزدگی میدهد: به عکس، تا زمانی که زندگی میبالد، سعادت برابر است با غریزه. (کتاب غروب بتها – صفحه ۴۲)
افسانه بافی دربارهی جهانِ دیگری جز این جهان هیچ معنایی ندارد، اگر که غریزهی بدگویی از زندگی، خوار شمردنِ زندگی، و شک کردن به زندگی در ما قوی نباشد: که اگر باشد نیز ما داریم با خیال بندیِ یک زندگانی دیگر، یک زندگانی بهتر، در حقیقت از این زندگی انتقام میگیریم. (کتاب غروب بتها – صفحه ۵۰)
طبیعتِ اخلاق ستیز، یعنی کم و بیش هر گونه اخلاقی که تا کنون آموزندهاند و ارج نهادهاند و اندرز گفتهاند، به عکس، درست رویاروی غریزههای حیاتی میایستد و گاه پنهانی و گاه با صدای بلند و گستاخانه این غریزهها را محکوم میکند؛ و هنگامی که میگوید «خدا در دل مینگرد.» به فرودستترین و فرادستترین خواهشهای زندگی نه میگوید و خدا را دشمنِ زندگی میانگارد. قدیسی که خاطر خدا از وی خرسند است یک اختهی آرمانی ست. آنجا که ملکوتِ خداوند آغاز میشود، زندگی پایان میگیرد. (کتاب غروب بتها – صفحه ۶۰)
در یک جمله میتوان گفت تمامیِ وسایلی که با آنها بنا بوده است بشریت اخلاقی شود از بیخ و بن غیر اخلاقی بودهاند. (کتاب غروب بتها – صفحه ۸۴)
دردمند، شهدِ انتقام را دوای دردِ خود میداند. (کتاب غروب بتها – صفحه ۱۳۲)
میبایست مرگِ فیزیولوژیک را به کرسی نشاند، یعنی صورتِ راستینِ آن، به اصطلاح، مرگِ طبیعی را، که آن یک سرانجام چیزی جز مرگِ غیرطبیعی، جز خودکشی نیست. آدمی نه به دست دیگری، که به دست خود نابود میشود. اما این مرگیست در سرزنش بارترین وضع، مرگی ناخواسته، برهنگام، مرگ ترسوها. از سر عشق به زندگی – مرگ را دیگرگونه میباید خواست: خواسته، دانسته، نه ناگهانی، نه یورش وار. و سرانجام اندرزی هم برای حضرات بدبین و دیگر تبهگان: زاده شدن هیچکس دست او نیست، اما این خطا را که گاهی به راستی خطاست جبران میتوان کرد. شر خود را کم کردن بهترین کاری است که میشود کرد و با این کار کم و بیش سزاوار زیستن میتوان شد. (کتاب غروب بتها – صفحه ۱۳۵)
داستایفسکی، آن تنها روانشناسی که باری، من از او چیزی آموختهام. آشنایی با او، نیک بختی بزرگ زندگی من بود، بزرگتر از کشف استاندال نیز. (کتاب غروب بتها – صفحه ۱۵۲)
مشخصات کتاب
- عنوان: غروب بتها
- نویسنده: فریدریش نیچه
- ترجمه: داریوش آشوری
- تعداد صفحات: ۱۸۳
- انتشارات: نشر آگه
- قیمت: چاپ چهاردهم سال ۱۳۹۸: ۲۵۰۰۰ تومان
👤 نویسنده مطلب: نگار نوشادی
نظر شما در مورد کتاب غروب بتها چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر:
- کتاب جنایت و مکافات اثر داستایفسکی
- کتاب فلسفه تنهایی اثر لارس اسونسن
- کتاب فلسفهای برای زندگی اثر ویلیام اروین