انتشارات متخصصان

مرگ ایوان ایلیچ

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

کتاب مرگ ایوان ایلیچ و یا به باور خیلی‌ها داستان کوتاه مرگ ایوان ایلیچ، مهم‌ترین اثر کوتاه لئو تالستوی بزرگ است که منتقدان اهمیت این اثر را برابر با درک آثار تالستوی می‌دانند. کتابی که مضمون اصلی آن هراس‌های انسانی و نحوه مواجهه آدمی با ترس‌هایش است، و چه ترسی بزرگ‌تر از مرگ! کتاب شامل ۱۲ بخش کوتاه است که بخش اول آن با خبر مرگ ایوان ایلیچ آغاز می‌شود و در بخش‌های دیگر به چگونگی زندگی او تا لحظه مرگ می‌پردازد.

مرگ ایوان ایلیچ برخلاف جنگ و صلح و آناکارنینا کتابی بسیار کم حجم اما درخور تامل و پر محتوا است. کتابی که در آن تالستوی تلاش کرده با به تصویر کشیدن مرگ، معنای کاملی از زندگی و خوب زیستن برای خواننده تصویرسازی کند. نویسنده با ساده‌نویسی و پیچیده نکردن داستان ذهن خواننده را فقط درگیر بُعد فلسفی آن می‌کند.تالستوی در این کتاب با ساخت و پرورش شخصیت‌هایی که گمان می‌کنند فنا‌ناپذیرند و با این اندیشه که مرگ فقط برای دیگران رقم می‌خورد و خود را غرق در ظواهر زندگی کوتاهشان می‌کنند؛ نزدیکی مرگ و فرصت کوتاه زندگی کردن را فریاد می‌زند.

تالستوی به جای اینکه داستان ایوان ایلیچ را با زندگی او آغاز کند، با مرگ او آغاز می‌کند و با زندگی او پایان می‌دهد. پیام داستان نیز ساده و روشن است و تقریبا همانند همه‌ نوشته‌های تالستوی درصدد القای این نکته است که این نوع از زندگی که آدمیزاد در پیش گرفته، غلط است و شایسته این است که به فطرت خویش بازگردد.

برخی از آثار لئو تالستوی که در کافه‌بوک معرفی شده‌اند عبارتند از:

  1. رمان جنگ و صلح – همراه با اینفوگرافی کتاب
  2. رمان آنا کارنینا – همراه با اینفوگرافی کتاب
  3. رمان رستاخیز
  4. رمان ارباب و بنده
  5. کتاب اعتراف

درباره تالستوی و شخصیت او همواره به این نکته اشاره می‌کنیم که خواننده بهتر است بداند که تالستوی خریدار باور هنر برای هنر نبود. عمیقا پایبند بود به اینکه هنر خوب باید از خشک مقدسی و قضاوت ما کم کند و مکملی برای مذهب در پروردن مهربانی و کردار نیک باشد. این جنبه مهمی از او است و کارهایش بدون در نظر گرفتن آن قابل فهم نیست.

کتاب مرگ ایوان ایلیچ

داستان کتاب و اول و آخر آن تقریباً مشخص است و ما می‌دانیم که با مسئله مرگ روبه‌رو هستیم. اما سراسر کتاب مایه شگفتی و تامل است. کتاب با مفهوم مرگ شروع می‌شود و با مرگ نیز به‌پایان می‌رسد اما جمله پایانی کتاب آنقدر تکان‌دهنده است که خواننده وقتی به پایان کتاب می‌رسد، دوست دارد در همان لحظه برای بار دوم کتاب را بخواند. تالستوی در آخر کتابش می‌نویسد:

مرگ هم تمام شد!

ایوان ایلیچ – شخصیت اصلی کتاب – از جوانی شیفته پست و مقام بود و بسیار دوست داشت که صاحب قدرت باشد. او تبدیل به قاضی موفقی می‌شود و روز به روز روحیه زیاده‌خواهی‌اش نیز بیشتر می‌شود و انگار که از زندگی جا مانده است، همواره در حال تکاپو برای رسیدن به زندگی بهتر و چیزی بیشتر است. درباره ایوان اگر بخواهیم ساده بگوییم، او دو دستی به زندگی چسبیده و فکر اینکه ممکن است روزی این زندگی را ترک کند هرگز به ذهنش خطور نمی‌کند.

قاضی داستان لئو تالستوی زندگی‌ای پر از آرزوها و دغدغه‌‌های مادی، ماشن‌وار و طبق عرف جامعه دارد. حتی در انتخاب همسرش نیز خارج از این قاعده رفتار نکرده و به دنبال عشق و احساس نیست. درگیری ایوان با این دنیا، آنقدر شدید است که در کارش غرق و برای خود لذتی تدارک نمی‌بیند. او خوب زندگی کردن را از یاد برده و وقتی دیگر کاری باقی نمی‌ماند که بکند، زندگی رفته رفته رنگ ملال به خود می‌گیرد و احساس کمبود آشکار می‌شود.

ایوان ایلیچ در همه شرایط زندگی‌اش سعی می‌کرد که فقط ظاهر آبرومند آن را با زحمت حفظ کند. حال در سن چهل و پنج سالگی با بیماری که چون جانوری در کنج بدنش می‌نشیند و آرام آرام جانش را می‌مکد، روبه‌رو می‌شود. اینجاست که تالستوی وارد کار می‌شود و داستانی خلق می‌کند که شایسته خواندن است. تالستوی به ما نشان می‌دهد که ایوان ابتدا نمی‌خواهد مرگش را قبول کند، به زندگی گذشته و لذت‌های بچگی‌اش چنگ می‌زند، مرگ را شبیه چاهی می‌بیند که انتهایش تاریکی مطلق است. ولی رفته‌رفته مرگ مانند آینه‌ای مقابل زندگی پیشین خودش می‌شود، اشتباهاتش را مثل پتکی به صورتش می‌کوبد و او را به خودشناسی می‌رساند.

علت مرگ ایوان ایلیچ نیز، جای تامل دارد. بیماری او ناشی از یک حادثه کوچک و احمقانه است که در اوج احساس خوشبختی و در حین تزئین خانه رویاهایش اتفاق می‌افتد و به صورت تدریجی قوای جسمانی و بدنی‌اش را تحلیل می‌برد. تالستوی چنین مردنی را برای بیان دیدگاه خوش‌بینانه خود درباره مرگ طرح‌ریزی کرده است، مردنی ناباورانه، در تنهایی عاطفی، و در اوج توانایی تشخیص و داوری عقلانی.

هنگامی که بیماری لاعلاج به‌سراغ ایوان می‌آید و در بستر بیماری می‌افتد، سوالات و تفکراتی مهمی به سراغش می‌آیند. او با خود فکر می‌کند که آیا واقعا زندگی کرده است؟ این شیوه مرگ و عذابی که می‌کشد، نتیجه‌ی کدام کار اوست؟ آیا غیر از این است که او در تمام طول عمرش سعی داشته شرافتمند و درستکار باشد.

بالاخره ایوان بعد از کندوکاو در گذشته خود به این نتیجه می‌رسد که:

حالا اگر زندگی من، زندگی آگاهانه‌ام، همه گمراهی بوده باشد چه؟

اگر من با یقین به تباه کردن نعمت‌هایی که به من داده شده بود از دنیا بروم و هیچ راهی برای اصلاح این حال نباشد، آن وقت چه؟

با تمام توان چون وکیلی زبردست، می‌کوشید که از همه‌ی این‌ها پیش خود دفاع کند، ولی در واقع چیزی نبود که قابل دفاع باشد.

بله، راه زندگی‌ام همه نادرست بود. اما عیبی ندارد. می‌توانم، هنوز ممکن است به راه درست رفت! ولی راه درست کدام است؟

و در آخر پس از پذیرش مرگ «ناگهان نیرویی ناشناخته ضربتی شدید به سینه و پهلویش زد و نفسش را تنگ‌تر کرد. در سوراخ فرو رفت و آن‌جا در پایان آن درازنای نوری دید.» فقط زمانی که مسئولیت زندگی خود را پذیرفت و متوجه شد هنوز برای رفتن در راه درست وقت است، در زندگی‌اش پیش رفت. فقط در آن لحظه بود که در آن کیسه سیاه پیش رفت و نور را در آخر آن دید. و جالبه که این طرز فکر جدید درست یک ساعت قبل از مرگش برایش اتفاق افتاد و همین باعث آرامشش شد. فقط در این لحظه‌ی گران‌بها بود که دیگر ترسی از مرگ نداشت. زیرا دیگر اثری از مرگ پیدا نبود. به جای مرگ روشنایی بود. و ناگهان با صدای بلند گفت:

آه چه خوب! چه شادی بزرگی!

تالستوی در این کتاب از مخاطبین می‌پرسد: انسانی نه چندان متفکر، چگونه با تنها لحظه حقیقی در زندگی‌اش مواجه خواهد شد؟ این اثر نگاهی بسیار جذاب و گاهی اوقات دلهره آور به پرتگاه مرگ است و علاوه بر این، به مخاطبین نوید می‌دهد که می‌توان در هر لحظه از زندگی به آرامش روحی و معنوی رسید. در واقع این اثر حمله‌ای به بیماری درون انسان‌های امروز است که تنها هدف زندگیشان را تجمل‌گرایی قرار داده‌اند، انسان‌های از خودبیگانه‌ای که در مسیر زندگی فراموش می‌کنند عمر کوتاه است و مرگ در تمامی لحظه‌های زندگی حضور دارد. هر اندازه مرگ را انکار کنی، در نهایت مجبور به پذیرش آن خواهی شد و چیزی که از دست می‌رود، زمان برای یافتن حقیقت زندگی و آگاهیست.

در نهایت اینکه ما کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر تالستوی را در لیست کتاب‌های پیشنهادی کافه‌بوک قرار داده‌ایم که امیدواریم از مطالعه آن نهایت استفاده را ببرید. این کتاب ارزش خواندن دارد.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان پیکار با سرنوشت – ادبیات روسیه ]

مرگ ایوان ایلیچ

جملاتی از متن داستان

در جایی که خیال می‌کردم دارم بالا می‌روم، تو نگو از تپه دارم پایین می‌آیم. و راستی راستی هم چنین بود. به لحاظ افکار عمومی بالا می‌رفتم، اما به همان نسبت زندگی از من کناره می‌گرفت. و حالا دیگر کار از کار گذشته است و چیزی جز مرگ وجود ندارد. نکند راستی راستی کل زندگی‌ام غلط بوده باشد؟

آخه چه‌طور شد که به این‌جا رسیدم؟ چرا؟ این ممکن نیست! چه‌طور ممکن است که زندگی این‌قدر پوچ و بی‌معنا و پلید باشد. حالا گیرم زندگی همین‌قدر نفرت‌آور و بی‌معناست! من چرا باید بمیرم، آن هم با این‌همه زجر و در این فلاکت؟ این‌جا چیزی هست که من نمی‌فهمم! ناگهان این فکر از ذهنش گذشت که: «شاید من آن‌طور که شایسته بود زندگی نکرده‌ام! ولی آخر چرا؟ من که کارهایم همه شایسته بود!»

در اعماق جان یقین داشت که در حال مرگ است، اما نه تنها به این یقین عادت نمی‌کرد، بلکه این حال را اصلاً نمی‌فهمید. به هیچ روی نمی‌توانست از آن سردرآورد. مثالی را که در کتاب منطق برای قیاس خوانده بود، به این قرار که: «کایوس انسان است، انسان فانی است، پس کایوس فانی است»، در تمام عمرش فقط در مورد کایوس درست شمرده و هرگز خود را در دایره‌ی شمول آن نگذاشته بود. آدم‌بودنِ کایوس جنبه‌ی کلی داشت و در فانی‌بودن‌اش هم حرفی نبود. اما او کایوس نبود و آدم‌بودن‌اش هم جنبه‌ی کلی نداشت. او آدمی خاص بود و همیشه حساب‌اش از عام جدا بود. «مگر ممکن است من هم مثل همه بمیرم؟ چنین چیزی خیلی وحشت‌انگیز می‌شد.» احساس دل ایوان ایلیچ این‌جور بود. با خود می‌گفت: اگر قرار بود که من هم مانند کایوس مردنی باشم می‌بایست خودم به این حال آگاه بوده باشم. باید به دل‌ام برات شده باشد. حال آن‌که هیچ ندای درونی‌ای به گوشِ دل‌ام نرسیده است. من و همه‌ی دوستان‌ام می‌بایست فهمیده باشیم که شباهتی به کایوس نداریم. نه، نمی‌شود.

ایوان ایلیچ کوشید که بهترین لحظات زندگی دلپذیر گذشته‌ی خود را در خیال مرور کند. اما عجیب آن بود که این بهترین لحظات زندگی دلپذیر حالا به هیچ روی آن طور که او پیش از آن می‌پنداشت نبود. البته به جز اولین خاطرات کودکی. در دوران کودکی چیزی بود که به راستی شیرین بود و اگر میشد به آن دست یافت زندگی ممکن می‌بود. اما کسی که آن شیرینی را می‌توانست درک کند دیگر نبود. مثل این بود که این خاطرات به شخص دیگری مربوط بود. همین که به مرحله‌ای رسید که نتیجه‌اش ایوان ایلیچ کنونی بود، و آنچه به نظرش لذت‌ها و شادی‌های زندگی آمده بود اکنون گفتی پیش چشمش ذوب می‌شد و به چیزی بی‌مقدار و گاهی پلید مبدل می‌شد. هر قدر از دوران کودکی دور و به زمان حال نزدیک می‌شد این شادی‌ها در نظرش بی‌مقدارتر و مشکوک‌تر می‌آمدند.

زندگی یک رشته رنج‌هایی بود که مدام شدیدتر می‌شد و با سرعت پیوسته فزاینده‌ای به‌سوی پایانش، که عذابی بی‌نهایت هولناک بود می‌شتابید.

مثل این بود که پیوسته، با سیری یکنواخت از سراشیبی فرو می‌لغزم و گمان می‌کردم که به‌سوی قله صعود می‌کنم. و به‌راستی همین‌طور بود. در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا می‌رفتم و زندگی با همان شتاب از زیرپایم می‌گذشت و از من دور می‌شد. تا امروز که مرگ بر درم می‌کوبد.

مشخصات کتاب
  • عنوان: مرگ ایوان ایلیچ
  • نویسنده: لئو تالستوی
  • ترجمه: سروش حبیبی
  • انتشارات: چشمه
  • تعداد صفحات: ۱۰۴
  • قیمت چاپ سی و دوم – سال ۱۴۰۳: ۱۱۰۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب مرگ ایوان ایلیچ چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافه‌بوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه:

  1. کتاب هر چه باداباد
  2. رمان از غبار بپرس
  3. رمان آدم خواران