نشانک

مرگ در ونیز

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

کتاب مرگ در ونیز با نام اصلی Der Tod in Venedig اثر توماس مان، نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبیات است که برای اولین بار در سال ۱۹۱۲ منتشر شد. می‌توان از این کتاب به عنوان یکی از بهترین آثار کوتاه توماس مان نام برد اما نباید کم حجم بودن اثر این مفهوم را بر ذهن ما متبادر کند که با اثری ساده و راحت روبه‌رو هستیم. زیرا این داستان سرشار از لایه‌های نمادین، استعاری و اسطوره‌ای است که ما را به تعمق در باب مفهوم کتاب وا می‌دارد.

کتاب مرگ در ونیز را بر خلاف اولین اثر توماس مان یعنی رمان «بودنبروک‌ها» نمی‌توان یک اتوبیوگرافی آشکار دانست اما قطعا بخشی از تجربیات زیستی نویسنده در نوشتن این کتاب دخیل بوده، از جمله اقامت یک ماهه توماس مان در شهر لیدو که همان شهری است که شخصیت اصلی داستان به صورت مجانی به آن جا می‌رسد ولی چیزهای گران‌بهایی از دست می‌دهد.

توماس مان در سال ۱۸۷۵ در لوبک به دنیا آمد و گویا از همان هنگام طفولیت، شخصی رنجور بود و علاقه‌ای به درس خواندن نداشت و تحت تاثیر برادر بزرگترش او نیز به ادبیات و نمایشنامه‌نویسی روی آورد اما بعدها در زمینه‌های متفاوتی با برادرش اختلاف نظر پیدا کرد. به نقل از ویل دورانت در کتاب تفسیرهای زندگی (انتشارات نیلوفر – ترجمه ابراهیم مشعری): «با نویسنده‌ای روبه‌رو می‌شویم که زندگی‌اش از کتاب‌هایش جالب‌تر است.» توماس مان در سال ۱۹۲۹ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. او به دنبال نقدها و خطابه‌هایش بر خلاف حزب نازی تحت تعقیب قرار گرفت و سرانجام مجبور به ترک وطن شد. سال‌ها بعد نیز به دنبال متهم شمرده شدنش به دفاع از استالینیسم مجبورشد آمریکا را نیز ترک کند و پس از آن تا آخر عمر در در روستایی نزدیک زوریخ اقامت گزید.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

مرگ در ونیز داستانی زنده و یک تمثیل تکان‌دهنده است. این اثر گرچه در نگاه اول، فقط یک سرنوشت را روایت می‌کند، گوشه‌ای از کژتابی‌های جامعه‌ی اروپایی را در سرآغاز قرن بیستم، قرن جنگ و انحطاط، نیز به تصویر می‌کشد. همچنین شهر ونیز را در چهارسویی میان آسیا، اروپا، گذشته و اکنون، به آینه‌ی تمام‌نمای یک دوران بدل می‌کند.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان رنج‌های ورتر جوان – اثر گوته، ترجمه محمود حدادی ]

کتاب مرگ در ونیز

کتاب مرگ در ونیز درباره گوستاو آشنباخ، نویسنده پنجاه ساله و اصول‌مندی است که پس از مدت‌ها تلاش بی‌وقفه بر اساس نظمی رخنه‌ناپذیر به جایگاه والایی دست یافت و در پنجاهمین زادروز خود لقب اشرافی «فون» را از امیری آلمانی دریافت کرد. اما گوستاو فون آشنباخ مدتی است که در فرایند نوشتن گره‌هایی می‌بیند که قادر به باز کردن آن‌ها نیست. هرچند آثار این نویسنده در نظر دیگران والا و درخور ستایش بود اما خود از کارش راضی نبود:

اما در همان حال که ملت هنر او را می‌ستود، خودش از آن ناخشنود بود و به گمانش می‌آمد آثارش از نشانه‌های شوری سبک‌دست و آتشین، نشانه‌هایی که حاصل طراوت‌اند و در چشم اهل هنر سرآمد هر جوهره‌ی دیگر، چندان بازتابی ندارد. (کتاب مرگ در ونیز اثر توماس مان – صفحه ۲۳)

آشنباخ پس از کمی فکر کردن برای یافتن راه حل به این نتیجه می‌رسد که «کمی استراحت» لازم است و سفر کردن بهترین گزینه ممکن است.

آشنباخ مردی به شدت منظم و دور از ابتذال و طمطراق بود که از همان جوانی هیچ نسبتی با کاهلی نداشت و معتقد بود که هنرمند خودش نیز باید همانند الگویی برای دیگران باشد و ضعف‌های اخلاقی و رفتاری‌ای که در نهاد آدمیزاد ریشه دوانده را هرچه بیشتر کاهش دهد و طبق اصول باشد. این نظم از آن جایی نشات می‌گرفت که خود گوستاو آشنباخ می‌دانست که به سبب ضعف‌های ذاتی و جسمانی‌اش، عمر درازی نخواهد داشت و به اصطلاح، کسی پیری او را نمی‌بیند، ببنابراین با وجود خستگی مفرط به نظم و کار بسیار پایبند بود.

سرانجام گوستاو فون آشنباخ سوار بر کشتی به سمت مقصد نهایی‌اش – یعنی ونیز – راه می‌افتد. پس از مدتی اقامت در هتل، او در سالن غذا خوری هتل متوجه خانواده‌ای لهستانی می‌شود که مادر خانواده با پرستار و دختر بچه‌ها و پسری چهارده ساله با موهای بلند و چهره‌ای مغرور، اعضای این خانواده را تشکیل می‌دادند.

آشنباخ با شگفتی دریافت این پسر به کمال زیباست. چهره‌اش، در هاله‌ای از موهای عسلی‌رنگ، ماتی و گرفتگی دل‌فریبی داشت و با آن بینی باریک و دهان خوش‌نقش و جدیت دل‌نشین و ملکوتی‌اش، یاد تندیس‌های عتیق یونانی را در ذهن بیدار می‌کرد. با همه‌ی موزونیِ بی‌کم‌وکاست و ناب اندام، لطفی یگانه و شخصی در خود داشت، گیرایی‌ای چنان که این نظاره‌گر پنداشت نه در طبیعت به پروردگی‌ای بیش و کم همانند برخورده باشد، نه در دنیای پیکرتراشی. (کتاب مرگ در ونیز اثر توماس مان – صفحه ۴۷)

این علاقه آتشین به «تاجیو» طی اقامت نویسنده مشهور در هتل و دید زدن‌های دزدکی و مکرر فزونی می‌گیرد و روزبه‌روز بیشتر می‌شود تا جایی که گوستاو تحت تاثیر هوای دم کرده ونیز در تابستان و با توجه به مشکلات جسمانی سابقش و شاید هم به خاطر نجات یافتن از دست عشق (شهوت) جنون‌آمیزش به پسر تصمیم به رفتن از هتل می‌گیرد. اما مشکلاتی پیش می‌آید و دوباره به محل اقامت خود بازمی‌گردد.

پس از مدتی آشنباخ متوجه ضدعفونی شدن معابر و خیابان‌ها توسط کارگران بخش بهداشت دولت می‌شود ولی از هرکس علت این امر را می‌پرسد، می‌گویند به خاطر گرما و جلوگیری از صدمه‌های احتمالی گرما است. اما او در نهایت از طریق یک کارمند متوجه می‌شود که بیماری وبا در حال گسترش در شهر ونیز است. طبیعتاً به خاطر این که در آمد عمده شهر ونیز از طریق گردشگرها در تابستان است، کسی قصد آشکار سازی این موضوع را ندارد. اینجاست که آشنباخ در دوراهی وحشتناکی گیر می‌کند. عشق خود را در نظر داشته باشد یا جانش را؟

[ » معرفی و نقد کتاب: حدیث شطرنج و رساله سیسرو – ترجمه محمود حدادی ]

مرگ در ونیز

درباره کتاب توماس مان

فرو ریختن ارزش‌ها و اصول و اخلاقیات کهن در برابر لجام گسیختگی دنیای نو و مدرن را می‌توان به صورت استعاری از مفاهیم کتاب برداشت کرد که در ادامه بیشتر در این باره صحبت می‌کنیم اما اگر روی افشای داستان کتاب حساس هستید، این بخش را با احتیاط بخوانید. هرچند با اندکی دقت در نام این رمان متوجه می‌شویم که نباید از خواندن کتاب انتظار پایان خوش داشته باشیم.

در همان ابتدای داستان ما با نشانه‌ها و یا آن‌طور که مترجم کتاب اشاره می‌کند با «پیک»های مرگ روبه‌رو می‌شویم. پیک‌هایی که به شکل رازآلود ظاهر می‌شوند اما در نهایت سفر را تسهیل می‌کنند. به نظر می‌رسد مرگی هم که برای گوستاو فون آشنباخ مقدر و محتوم گردیده به صورت آزادانه و با اختیار خودش به وقوع خواهد پیوست.

در کتاب می‌بینیم نویسنده‌ای که یک عمر بر اساس برنامه و اصول پیش رفته، حال با عشق پسری ۱۴ ساله، دارد بر روی تمامی اصول سابق خود پای می‌گذارد و به ما می‌گوید که زیبایی علاوه بر این که می‌تواند باعث رشد و تعالی افراد شود، گاهی ممکن است باعث نابودی و سقوط نیز بشود. یا شاید هم این عشق نیست و شهوت است که اتفاقا شهوتی جنون‌آمیز برای این ابراز علاقه عاقلانه‌تر است. همچنین اشاره به مشخصات ظاهری تاجیو و توری از ابریشم که از رنگ سرخ موتیفی است یا فرو خوردن توت فرنگی‌های رسیده و حتی اشاره به دیونیزوس که علاوه بر القاب دیگر، الهه شهوت در یونان باستان نیز می‌باشد، ذهن خواننده را بیشتر به این سمت راهنمایی می‌کند که علاقه گوستاو، شهوتی آتشین است که پس از سال‌ها فروخوردن این عادات و سعی بر متعارف بودن، اکنون به این شکل بروز کرده است.

در نظر داشته باشید که آشنباخ از نزدیک هیچ ارتباطی با تاجیو نمی‌گیرد، نه با او حرف می‌زند نه لمسش می‌کند و نه حتی ارتباط معناداری از طریق حرکات بدن برقرار می‌کنند. البته برای نویسنده‌ای مشهور و متمدن این یک امر طبیعی است که از ارتباط گرفتن خودداری کند. ضروری است که آشنباخ شهوت و نفس خود را کنترل کند و حتی برای توجیه این عشق ناگهانی دست به دامن اسطوره‌های یونان شود. اما نباید گذشته آشنباخ و این واقعیت که شور و شهوت هم جزئی از زندگی هستند را نادیده گرفت.

ماریو بارگاس یوسا درباره کتاب مرگ در ونیز می‌نویسد:

این داستان حتی برای دقیق‌ترین خوانندگان رمزورازی در خود نهفته دارد. چیزی تیره و خشن، کم‌وبیش ناپسندیده که در وجود قهرمان داستان می‌یابیم و در عین حال می‌تواند تجربه مشترک بشر باشد: اشتیاقی پنهانی که به‌ناگاه پدیدار می‌شود و ما را می‌ترساند، چرا که فکر می‌کردیم برای همیشه از وجودمان رانده شده، یا در اثر فرهنگ یا ایمان و اخلاقی عمومی یا صرفاً در نتیجه نیاز ما به زیستن در جامعه.

ماجرای گوستاو فون آشنباخ نشان می‌دهد که حتی این نمونه‌های پاکیزه شهروندان سلیم که ظاهراً انضباط عقلانی و اخلاقی‌شان نیروهای ویرانگر شخصیت‌شان را رام کرده، ممکن است هر لحظه در برابر وسوسه دوزخ تسلیم بشوند. (کتاب دعوت به تماشای دوزخ – مقاله بارگاس یوسا – ترجمه عبدالله کوثری – صفحه ۵۷)

یوسا در قسمت دیگری از مقاله‌اش اشاره می‌کند که این ماجرای دور از انتظار آن روشنفکر باوقار را «یکسره در کام ماجرایی فرو می‌برد که نخست به خفت و خواری و آنگاه به مرگ می‌کشاندش.» اما همانطور که در مقدمه کتاب آمده است سوال نهایی این است که آیا هنرمند – که درکش از جهان خاصه از راه تماشا، احساس، صورت و جمال انجام می‌گیرد – می‌تواند به مقام بهره از عشق بی‌غش افلاطونی برسد؟

سعادت نویسنده اندیشه‌ای است که بتواند بدل به احساس، و احساسی است که بتواند بدل به اندیشه شود. اندیشه‌ای چنین برخوردار از نبض و تپش، و احساسی چنین سنجیده و دقیق. (کتاب مرگ در ونیز اثر توماس مان – صفحه ۷۴)

درباره مرضی که این نویسنده را می‌کشد و معناهای مختلفی که می‌توان از آن گرفت نیز بسیار نوشته‌اند که همان‌طور که اشاره کردیم نیازمند بررسی اسطوره‌شناسی و نشانه‌شناسی است. لطفا اگر در این زمینه نظری دارید حتما آن را برای ما در قسمت کامنت بنویسید.

در نهایت اینکه براساس رمان مرگ در ونیز فیلمی به کارگردانی «لوکینو ویسکونتی» موجود است که فیلم بسیار تماشایی و خوبی است، اما پیشنهاد می‌کنیم که اول متن کتاب را مطالعه و سپس فیلم را برای درک بهتر این اثر پیچیده تماشا کنید.

[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب محاکمه – ترجمه محمود حدادی ]

جملاتی از متن مرگ در ونیز

حتی از زمانی که برای گشت و گذار در جهان و بهره از این امتیاز دستش بی‌مشکلی باز بود، همچنان در مسافرت جز به چشم تدبیری در خدمت حفظِ سلامتِ روح نگاه نکرده بود؛ آن هم تدبیری که صرفا گهگاه و به خلاف تمایل، بایدش به کار می‌بستی. (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۲۱)

در کنه دل می‌پذیرفت که این میلِ فرار است، هوس رفتن به دوردست و جهانی تازه، تمنای آزادی و گسستن و از یاد بردن، میلِ بریدن از کار، از مکان روزمره‌ی یک خدمتگزاری خشک، سرد و تنش‌آلود. (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۲۲)

مردم نمی‌دانند چرا به این یا آن اثر هنری شهرت می‌بخشند. چندان بویی از خبرگی نبرده‌اند. با این حال گمان می‌کنند در این آثار به هزار نکته‌ی برجسته برخورده‌اند که هر کدامش جداً ستودنی است. اما دلیل واقعی ستایش آن‌ها چیزی است که سخت می‌شودش سنجید: علاقه. آشنباخ یک‌بار در سطوری البته نه چندان کانونی نوشته بود که هر اثر بزرگ، کم و بیش، نوعی عناد است، نوعی مقاومت، و به رغم رنج، غم، فقر، بی‌کسی، ضعف جسمانی، گناه شیدایی یا هزار گیر و گره دیگر پدید آمده است. (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۲۸)

مطلب از هر قرار باشد، هر رشد و پیشرفتی تقدیری دارد. آیا پیشرفتی که از همدلی و اعتماد همگانی و گسترده‌ی جامعه برخوردار است شایسته‌ی مقامی بالاتر از آن پیشرفت نیست که نه فروغی دارد و نه الزامی به افتخار؟ (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۳۱)

تنهایی پدیده‌ی بدیع و موزون، پدیده‌ی شگفت و شکیل را به بار می‌نشاند: شعر را. ولی همزمان پدیده‌ی ترسا، نا مناسب، پوچ و نامجاز را هم می‌پرورد. (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۴۶)

آشنباخ یک کلمه از حرف‌های او را نمی‌فهمید. اما خود اگر این حرف‌ها پیش پا‌افتاده هم بودند، در گوش او خوش آهنگیِ مه آلودی می‌یافتند. (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۷۰)

و به یاد داشته باش! زیبایی یگانه صورت معنوی است که ما با چشم جسم درکش می‌کنیم بی‌آنکه احساس‌مان در پیش آن پایاب از دست بدهد. وگرنه چه بر سرمان می‌آمد اگر هر آنچه خدایی است، اگر خرد و پرهیزگاری و حقیقت بر آن می‌شدند که بر ما تجلی‌ای حسی و جسمانی بیابند؟ آیا در آن صورت ما از صلابت عشق قالب تهی نمی‌کردیم، و چنان که روزی سِلِمه در پیش منظر زئوس، از آتش شوق نمی‌سوختیم؟ پس زیبایی راه احساسمندان است به سوی معنویت. (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۷۳)

عجیب‌تر و مشکل‌تر از هر چیز رابطه‌ی انسان‌هایی است که بیش از نگاه شناختی از هم ندارند، انسان‌هایی که همه روزه بسا هر ساعت بر سر راه هم می‌آیند، چشم‌هاشان به نظاره به هم می‌رسد، ولی در تنگنای اجبارِ عرف یا ویری احمقانه، بی‌رد و بدلِ کلام و سلامی ظاهرِ بیگانه و بی‌اعتنا را حفظ می‌کنند. میان آن دو بی‌قراری و نوعی کنجکاوی ناآرام حاکم است، تب و تاب نیازِ به ناخواه سرکوب‌شده‌ی هر دو به تبادل و شناخت، و همه‌ی این‌ها همراه با احترام و احتیاطی هیجان‌آلود. زیرا انسان انسان را تا وقتی که دوست دارد و محترم می‌شمرد که به قضاوتش قادر نیست. شوق هم حاصل شناختی است که ناقص باشد. (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۷۳)

این دل و روح ماست که می‌گوید چقدر پیریم یا که جوان. (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۱۰۴)

اعتلامان در پرتو اشتیاق رخ می‌دهد و عشق باید که خواهش دل ما بماند – این ویژگی لذت ماست و ننگ ما هم. آیا حال می‌بینی که ما شاعران نه خردمند می‌توانیم باشیم و نه متین؟ (کتاب مرگ در ونیز – صفحه ۱۰۸)

مشخصات کتاب
  • کتاب مرگ در ونیز
  • نویسنده: توماس مان
  • ترجمه: محمود حدادی
  • انتشارات: افق
  • تعداد صفحات: ۱۴۴
  • قیمت چاپ پنجم: ۲۸۰۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: کیارش صالحی

نظر شما در مورد کتاب مرگ در ونیز چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید نظرات خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر افق:

  1. رمان دمیان
  2. رمان دریا
  3. رمان آوریل سرخ