مرگ کسب و کار من است رمانی از روبر مرل، نویسنده فرانسوی است که آن را زندگینامه رودلف فرانتس هوس میدانند. البته همه حوادث کتاب با حوادث زندگی فرانتس هوس همخوانی ندارد اما رویه کلی داستان و اتفاقات اصلی دقیقا با زندگی فرمانده اردوگاه آشویتس منطبق است. نویسنده کتاب، که رمان درخشانی نوشته است در زمان جنگ جهانی دوم توسط نیرویها آلمانی دستگیر و مدتی را در زندان گذراند.
رودلف فرانتس هوس در زمانی که افسر ارشد اردوگاه آشویتس – بزرگترین و مجهزترین اردوگاه کار اجباری آلمان نازی بود که در طول اشغال لهستان توسط نازیها ساخته شد – بود بیشتر از دو و نیم میلیون نفر را از میان برد. او در سال ۱۹۰۰ به دنیا آمد. پدرش کاتولیکی سخت متعصب بود و اصرار داشت که پسرش – یعنی رودلف – کشیش شود اما در عوض او در سال ۱۹۲۲ به عضویت حزب نازی درآمد. یک سال پس از عضویت در حزب نازی متهم به قتل آموزگاری شد که نتیجه آن ۵ سال را در زندان انداخته گذراند. در سال ۱۹۲۸ به موجب یک فرمان عفو عمومی آزاد شد و بار دیگر به فعالیتهای حزبی پرداخت. رودلف در سال ۱۹۳۴ به عضویت گروه جمجمه – از گروههای ویژه نیروی اساس که سرپرستی اردوگاههای کار اجباری را بر عهده داشتند – درآمد و نهایتاً فرمانده اردوگاه آشویتس شد.
رودلف فرانتس هوس در یک برهه زمانی به هیملر – فرمانده نیروهای اساس – مینویسد که «برای ایجاد یک اردوگاه قرنطینه جدید در حوالی آشویتس محل بسیار مناسبی» پیدا کرده که «برای منظور ما جان میدهد.» رودلف بعد از جنگ در دادگاه نورنبرگ محاکمه و به اعدام محکوم شد اما در دادگاه به کارهایی که در آشویتس انجام داده بود افتخار میکرد.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب میخوانیم که این رمان زندگینامه یک جلاد مدرن است، جلادی که ویلیام شایر درباره او در کتاب ظهور و سقوط رایش سوم چنین مینویسد:
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان هـ هـ ـحـ هـ – ماجرای ترور افسر ارشد نازی در جنگ جهانی دوم ]
کتاب مرگ کسب و کار من است
شخصیت اصلی کتاب ردولف لانگ نام دارد و ما داستان زندگی او را از دوران کودکی تا زمانی که به زندان میافتد دنبال میکنیم. اینکه سرنوشت او درنهایت به چه شکل شد شاید موضوع مهمی نباشد. موضوع اصلی در کتاب حاضر این است که بر سر رودلف لانگ چه آمد که به یکی از دهشتناکترین انسانهای این کره خاکی تبدیل شد.
کودکی شخصیت اصلی داستان نشان میدهد که او چقدر آدم با نظم و مرتبی است که در همه حال مراقب رفتارهایش است. کودکی که پدرش اصرار دارد که کشیش شود اما خودش رویای دیگری در سر دارد. رویایی که به خلق و خوی جدی و منضبط او سازگای بیشتری داشت.
قلبم بنا کرد به کوبیدن. در را بستم و مشغول تماشای عکسها شدم. سه تا برادرها، عمو، پدر و بابابزرگ پدرم آنجا بودند: همهشان افسر. همهشان در لباس تمام رسمی. از همه بیشتر تو نخِ عکس پدربزرگ خودم رفتم که سرهنگ تمام بود و میگفتند من به او رفتهام. (کتاب مرگ کسب و کار من است اثر روبر مرل – صفحه ۲۲)
به نظر میرسد ردولف لانگ راه دیگری جز کشیش شدن ندارد اما طی یک اتفاق اعتقاد لانگ به دین و کلیسا محو میشود. او دیگر حتی هنگام غذا خوردن قادر به دعا کردن نیست و میتوان گفت از همین نقطه بود که زندگی لانگ دستخوش تحول اساسی شد. «ایمانم را از دست داده بودم و درست و حسابی هم از دست داده بودم.»
داستان کتاب از سالهای جنگ جهانی اول شروع میشود و میخوانیم که لانگ بارها و بارها تلاش میکند تا خود را به جبهه جنگ برساند. اما هر بار که به جبهه میرسد او را شناسایی و به علت سن کمی که دارد به خانه بازمیگردانند. پدر پیرش توانایی کنترل او را ندارد و خیلی سریع از دنیا میرود. تلاشهای لانگ برای افسر شدن و شرکت کردن در جنگ بالاخره به نتیجه میرسد و نهایتا به خدمت یک سروان درمیآید. سروانی که فکر میکند رودلف یک «آلمانی خوب» است که هر کاری به او بگویند به شکل دقیق و کامل انجام میدهد. این سروان در قسمتی از کتاب به لانگ میگوید:
یک گناه، یک معصیت بیشتر وجود ندارد رودلف. خوب گوشهایت را واکن ببین چه میگویم. و آن گناه، آن معصیت، این است که آدم، آلمانی خوبی نباشد. اگر معصیتی وجود داشته باشد همین است و بس! و من که ریتمایسترگونتر هستم یک آلمانی خوبم. کاری را که آلمان بهام میگوید بکن، میکنم! کاری را که روسای آلمانی من بم میگویند بکن، میکنم! والسلام و نامه تمام! (کتاب مرگ کسب و کار من است اثر روبر مرل – صفحه ۸۹)
رودلف لانگ وارد ارتش میشود و یاد میگیرد که کارها را مطابق دستور انجام دهد و تحت هیچ شرایطی از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکند. در حدی که وقتی در جبهه جنگ با کمترین شانس، مقابل دشمن قرار گرفت همچنان به جنگیدن ادامه میدهد و حتی اجازه هم نمیدهد که همرزمانش نیز از زیر بار مسئولیت فرار کنند.
بعد از جنگ جهانی اول شخصیت منظم لانگ در حکومت نازی خیلی سریع مورد توجه قرار میگیرد و او به زودی یاد میگیرد که کلیسای واقعی، شرافت، زندگی، امید و همه چیز او «آلمان» است. بنابراین برای سرافرازی آلمان باید با جان و دل تلاش کرد و دستورات مقامات بالا را به بهترین شکل انجام داد، حتی اگر این دستورات پیدا کردن راهی برای از میان بردن یهودیان باشد. چرا که مقامات بالا، هیملر و مهمتر از همه هیتلر، فقط خیر و صلاح آلمان را میخواهند.
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب مردهها جوان میمانند – تصویری از جامعه آلمان بین دو جنگ جهانی ]
درباره رمان روبر مرل
زندگی رودلف فرانتس هوس بسیار عجیب است. چطور ممکن است کسی مسئول مرگ دو و نیم میلیون نفر آدم باشد و بعدها که فلسفه پشت این کشتار را هم میبیند همچنان به کارهایی که انجام داده افتخار کند و سرش را بالا بگیرد. دقیقا برای یک انسان چه اتفاقی میافتد که تبدیل به چنین چیزی میشود. به اعتقاد من روبر مرل در کتاب مرگ کسب و کار من است تا حد بسیار زیادی به این سوال پاسخ داده است.
قبل از شروع کتاب جملهای آمده است که عنوان کتاب و محتوای آن را به خوبی نشان میدهد:
جز به قربانیانِ آن کسان که
مرگ از برایشان کسب و کاری به حساب میآید
این کتاب را به که اهدا میتوانم کرد؟
البته نباید فراموش کنیم که بیشتر کتاب درباره شکلگیری شخصیت این جلاد مدرن است. درباره کارهایی که او در اردوگاه کار اجباری آشویتس انجام داده تا «حل نهایی مسئله یهود که به معنی انهدام تمامی یهودیان اروپا بود» به بهترین شکل ممکن انجام شود. همانطور که در کتاب آمده است، برای فرمانده اردوگاه آشویتس مسئله فقط یک چیز بود: چطور و از طریق چه راهی میشد روزانه «واحد»های بیشتری را پاکسازی کرد؟ بله درست است، فرانتس هوس به این فکر نمیکرد که او مسئول کشتار «انسان» است بلکه او فقط «وظیفه» داست که این «واحد»ها را از میان بردارد و رضایت خاطر فرماندهان خود را جلب کند.
پیشوای ما آدولف هیتلر یک بار برای همیشه شرافت اس.اس. را به صراحت معین کرده است. او شعار گروه برگزیدهاش را با این جمله بیان میکند: شرف تو، وفاداری تو است. (کتاب مرگ کسب و کار من است اثر روبر مرل – صفحه ۲۸۸)
بنابراین مسئله در ذهن شخصیت اصلی کتاب به شکل دیگری تعریف میشود. رودلف لانگ شاید یک ماشین کشتار بیاحساس باشد اما بالاخره اطرافیان او، افسران دیگر و اعضای خانوادهاش از پوست و گوشت و استخوان ساخته شدهاند و احساس دارند. وظیفه «انسان» بودن و احساس داشتن در کتاب حاضر بر دوش یکی از فرماندهان نزدیک رودلف لانگ است که همه این کارهای وحشیانه را میبیند اما جرات سرپیچی ندارد. این افسر احساس نمیکند چون فرماندهان به تواناییهای او در اردوگاه نیاز دارند پس باید هرکاری انجام دهد. سرنوشت این فرمانده و کارهایی که انجام میدهد در کتاب بسیار دقیق و جالب آورده شده است. شاید او تنها کسی باشد که هنوز کمی «وجدان» دارد.
مسئله دیگری که در توجیه این اعمال در مقدمه کتاب به آن اشاره شده است، گفتههای هیتلر است که همیشه در توجیه هر جنایتی میگفت: «فکرش راهم نکنید آقایان. این هم جزئی از اقدامات دولت است در جهت چهارمیخه کردن قدرت قانونی حکومت. وانگهی چه کسی دیده است کسی از پیروزمندان حساب پس بکشد؟» مسئله پیروز بودن یا مغلوب بودن را مترجم کتاب در مقدمه خود به شکل مفصل آورده است.
لازم است اشاره کنیم ترجمه کتاب و ویراستاری آن میتوانست بسیار بهتر باشد. کلمات و اصطلاحات آلمانی در متن اصلی کتاب بسیار زیاد است. در ابتدا ترجمه این موارد در پاورقی آورده شده ولی در ادامه دیگر ترجمه نمیشود و خواننده باید معنی را به خاطر بسپارد! این موضوع علاوه بر اینکه تمرکز خواننده را گاهی از بین میبرد خواندن کتاب را نیز سخت میکند.
در نهایت اینکه اگر میخواهید بدانید زندگی یک جلاد مدرن چگونه است و چطور فاشیسم از یک کودک یک جلاد میسازد رمان روبر مرل را بخوانید. مرل در این کتاب با درآمیختن داستان و واقعیت تصویری وحشتناک از دیکتاتوری مدرن در قالب فاشیسم پیش روی ما قرار میدهد. عکس روی جلد کتاب نیز عکسی واقعی است که دستان رودلف فرانتس هوس به شکل خونآلود مشخص شده است.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان خالکوب آشویتس – داستانی براساس واقعیت ]
جملاتی از کتاب مرگ کسب و کار من است
پدر، مرا نگاه کرد. من دهن واکردم اما کمترین صدایی ازم درنیامد. ابلیس همهی وجودم را تسخیر کرده بود. شروع کردم به تکان دادن لبهایم، که یعنی دارم با صدای آهسته دعا میخوانم؛ در همان حال به خودم فشار میآوردم که به کلمههای دعا فکر کنم، اما همهاش بیفایده بود. موفق نمیشدم. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۵۹)
اشمیتز یک مشت ماسه برداشت گذاشت از لای انگشتهایش بریزد و با تنفر گفت: واسه خاطر این همدیگر را بشکند! (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۱۰۲)
برای من مسئله روشن است: بهام اعتماد کردهاند کاری دستم سپردهاند؛ و وظیفهی من حکم میکند آن را خوب انجام بدهم. همین و بس. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۱۶۴)
دهکدهها را به آتش میکشیدیم، مزرعهها را غارت میکردیم، درختها را میانداختیم، میان نظامی و غیرنظامی، میان زن و مرد، میان صغیر و کبیر فرق نمیگذاشتیم: هر که لتونیایی بود محکوم به مرگ بود. وقتی مزرعهیی را میگرفتیم و سکنهاش را قتل عام میکردیم جنازهها را توی چاهی میریختیم و چندتا نارنجک هم میانداختیم روشان. بعد، شب همهی اسباب و اثاث خانه را میآوردیم وسط محوطه و «آتش شادی» روشن میکردیم و شعله بلند و روشن از روی برف سر به آسمان میکشید. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۱۸۱)
راهم را پیدا کرده بودم و اکنون راست و روشن پیش پایم بود. وظیفه، در هر لحظهی زندهگی من میتوانست انتظارم را داشته باشد. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۲۲۳)
آدمهای شرافتمند همه از دم خطرناکند. فقط آدمهای نادرست و دغل مردم بیآزار و بیضرری هستند. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۲۴۰)
نگفته پیداست که باید جلو ورود کسانی که مذهب را زیاد جدی میگیرند گرفته شود. ما به افرادی که مدام با وجدان خودشان گرفتار جنگ و جدال باشند احتیاجی نداریم. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۲۷۷)
زندان زندان است، حتا برای زندانبان. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۲۹۵)
اس.اس.ها را به سزای کمترین خطایی که مرتکب میشدند به شدت تنبیه و حتا اعدام میکرد؛ و من از سرنوشتی که در صورت عدم انجام کار در راس موعد مقرر به انتظارم بود کاملاً آگاهی داشتم. این آگاهی نیرویی مافوق بشری به من داد. بند و بساطم را بردم و همانجا در کارگاه مستقر شدم. به ستاد عملیاتیم لحظهیی استراحت نمیدادم. از زندانیها روز و شب کار میکشیدم. مرگ و میر میان انها تصاعد وحشتناکی پیدا کرد، اما در کمال خوشبختی این مسئله کمترین محذوری برای ما پیش نیاورد؛ چون که محمولههای جدید خود به خود جاهای خالی را پر میکرد. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۳۰۸)
اشمولده با همان لحن بیقید گفت: مسئله بزرگ مسئله جنازهها است. کمی دیگر که بگذرد حتا برای کندن گودال هم جا نخواهیم داشت. برای همین است که مجبوریم انگارهی گودالها را اینقدر عمیق بگیریم و صبر کنیم تا کاملا پر بشوند و آن وقت سرشان را ببندیم. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۳۳۵)
با دهانی که از حیرت وامانده بود نگاهش کردم. تا حالا هرگز به این فکر نیفتاده بودم. دیگر عقلم به جایی قد نمیداد. سرم را برگرداندم و پس از سکوت کوتاهی همین قدر گفتم: این یک امر است. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۴۳۰)
من جز یک چرخدنده هیچی نیستم. تو ارتش، وقتی فرماندهی فرمانی صادر میکند مسئولش خود اوست. فقط خودش تنها. اگر فرمان بد باشد، آن که تنبیه میشود فرمانده است نه مجری. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۴۳۲)
آن اوائل فشار دردآوری تحمل میکردم. بعد، کمکم، دیگر هرجور حساسیتی را از دست دادم. گمان کنم لازم بود که این جور بشود وگرنه محال بود بتوانم دوام بیاورم. میدانید: جهودها برای من شکل یک «واحد» را داشتند، نه شکل موجودات انسانی را. فکر من فقط روی جنبهی فنی وظیفهام متمرکز میشد. کم و بیش مثل خلبانی که بمبهایش را روی شهری ول میکند. (کتاب مرگ کسب و کار من است – صفحه ۴۵۶)
مشخصات کتاب
- عنوان: مرگ کسب و کار من است
- نویسنده: روبر مرل
- ترجمه: احمد شاملو
- انتشارات: نگاه
- تعداد صفحات: ۴۶۴
- قیمت چاپ یازدهم – سال ۱۳۹۵: ۳۰۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب مرگ کسب و کار من چیست؟ لطفا اگر این کتاب را مطالعه کردهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر پیرامون جنگ جهانی دوم: