رمان عشق در روزگار وبا یا عشق سالهای وبا از جمله زیباترین کتابهای گابریل گارسیا مارکز، نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات است که بعد از کتاب صد سال تنهایی شناختهشدهترین اثرش است. در این مطلب ما با مقایسه ترجمه کتاب گارسیا مارکز با شما خواهیم بود. ضمن اینکه معرفی کامل کتاب مارکز را میتوانید از طریق لینک زیر مطالعه کنید:
برخی از ترجمههایی که تاکنون از رمان گارسیا مارکز منتشر شدهاند، عبارتند از:
- ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
- ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
- ترجمه کیومرث پارسای – نشر آریابان
- ترجمه اسماعیل قهرمانی پور – نشر روزگار
- ترجمه ساناز علمی – نشر تمدن علمی
- ترجمه مینا آذری – نشر یوبان
- ترجمه پردیس فتحی – نشر راه معاصر
- ترجمه علیرضا درستیان – نشر نیک فرجام
فهرستی که مشاهده کردید، ۸ ترجمه مختلف از کتاب گارسیا مارکز بود (احتمالا بیشتر از این تعداد ترجمه وجود داشته باشد) که مقایسه همه آنها برای ما کار دشواری است. ضمن اینکه همه این ترجمهها از زبان مبدا (یعنی زبان اسپانیایی) انجام نشدهاند. در واقع تنها ترجمهای که از زبان اصلی انجام شده ترجمه کاوه میرعباسی است اما ما از میان این لیست به بررسی دو ترجمه برجسته و مطرح، یعنی ترجمه کاوه میرعباسی و ترجمه بهمن فرزانه خواهیم پرداخت. توجه داشته باشید که بررسی نکردن دیگر ترجمهها به معنی رد آنها نیست. ما صرفا در مقایسه ترجمه کتاب گارسیا مارکز توانایی بررسی دو ترجمه را داریم و از دید اعضای تیم کافهبوک بهتر دیدیم که دو ترجمه اول را مقایسه کنیم.
[ » مقایسه ترجمه: بهترین ترجمه کتاب محاکمه – اثر فرانتس کافکا ]
مقایسه ترجمه کتاب گارسیا مارکز
قبل از مقایسه دو ترجمه کاوه میرعباسی و بهمن فرزانه، در نظر داشته باشید که ما فقط متن فارسی دو ترجمه را مقایسه میکنیم و متن کتاب را با رعایت تمام نکات نگارشی به طور دقیق در اینجا نقل میکنیم. همچنین در نظر داشته باشید کاوه میرعباسی از زبان اسپانیایی و بهمن فرزانه از زبان انگلیسی ترجمه کتاب را انجام دادهاند. طبیعتا از آوردن متن اسپانیایی و انگلیسی کتاب خودداری میکنیم. در آخر باید اشاره کنیم که ما بخشهای مختلفی از ابتدا تا انتهای کتاب را برای مقایسه انتخاب کردهایم و تلاش کردیم این گستردگی از قسمتهای ساده کتاب تا قسمتهای پیچیده را شامل شود.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
اجتنابناپذیر بود: بوی بادامهای تلخ همیشه تقدیر عشقهای یک طرفه را یادش میآورد. دکتر خوبنال اوربینو آن را به مشام کشید همین که قدم به خانه گذاشت که هنوز در سایه روشن فرو رفته بود و برای موردی اضطراری به آنجا فرا خوانده شده بود که از سالها قبل دیگر اضطراری به حسابش نمیآورد. پناهنده اهل جزایر آنتیل، خِرِمیا دِسَنتامور، معلول جنگی، عکاس مخصوص بچهها و همدلترین حریفش در شطرنج با بُخورِ سیانورِ طلا خود را از عذابهای خاطره خلاص کرده بود.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
اجتنابناپذیر بود. دکتر خوونال اوربینو هر بار که بوی بادام تلخ به دماغش میخورد به یاد عشقهای بد و یکطرفه میافتاد. همین که به خانهای که در نیمه تاریکی فرو رفته بود، پا گذاشت، بوی تلخ باز به مشامش خورد. با شتاب هر چه تمامتر به آنجا خوانده شده بود، برای حل مسئلهای که در نظر او سالهای سال بود اهمیت خود را از دست داده بود. خرمیا دُ سنت آمور، پناهندهای اهل یکی از جزایر آنتیل، معلول جنگی، عکاس کودکان و حریف سرسخت شطرنج او، با بخارهای صلای مذاب، خود را از دست خاطرات پرعذاب خلاص کرده بود.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
رگبار همان قدر ناگهانی قطع شد که شروع شده بود و خورشید بلافاصله در آسمانِ بدون ابر درخشید، اما تندباد چنان شدید بود که چند درخت را از ریشه درآورد، و حیاط را جوبیارِ سرریز به مرداب بدل کرد.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
رگبار همانطور که ناگهان آغاز شده بود، ناگهانی هم بند آمد و خورشید بلافاصله آسمان صاف و بدون ابر را به آتش کشاند. طوفان آنقدر شدید بود که چند درخت را ریشهکن کرده و آب رودخانه بیرون زده و حیاط خلوت را به مرداب تبدیل کرده بود.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
مادرش، با استفاده از وقفهای که دوران نقاهت پیش آورد، او را به دلیل آنکه چنین منفعل به انتظار پاسخِ نامه نشسته بود به باد شماتت گرفت. بهش یادآوری کرد که بیجربزهها هرگز به ملکوت عشق راه نمییابند چون قلمرویی بیشفقت و خبیث است، و زنان فقط خود را به مردان مصمم و استوار تسلیم میکنند، زیرا بهشان اطمینان میبخشند که در مواجهه با زندگانی نیز همانقدر قوی و سرسختاند. فلورنتینو آریثا این اندرز را شاید زیادی سفت و محکم به گوش گرفت.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
از نقاهت او فرصت را غنیمت شمرد و سرزنشش کرد که چطور در انتظار نامه او رفتاری منفی داشته است. یادآوری کرد که مردهای ضعیف و بیاراده هرگز به تاج و تخت عشق نمیرسند. چون رسیدن به آن سرزمین و سلطنت بر آن کاری است بس مشکل و از عهده هر کسی برنمیآید. اضافه کرد که زنها از مردان باشهامت خوششان میآید؛ مردانی که حامی آنها باشند و بتوان با تکیه کردن به آنها با زندگی روبرو شد. فلورنتینو آریثا، این درس را از مادرش آموخت؛ شاید بیش از اندازه.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
دکتر خوبنال اوربینو در بیست و هشت سالگی، بین مردهای مجرد، مقبولترین و پرهواخواهترینشان به شمار میآمد. پس از اقامتی طولانی در پاریس، که آنجا تحصیلات عالی پزشکی و جراحی را به پایان رسانده بود، به زادگاهش برگشته بود، و از همان لحظهای که پای بر خشکی گذاشت به شکلی خیرهکننده نشان داد که حتی یک دقیقه هم وقتش را در غربت تلف نکرده. هنگامی که برگشت مشکل پسندتر از قبل شده بود، و به نظر نمیآمد هیچ کدام از هم نسلهایش در جدیت و سواد علمی به پای او برسند، اما کسی هم پیدا نمیشد که در رقصهای باب روز و بداهه نوازی با پیانو ازش بهتر باشد.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
دکتر خوونال اوربینو در بیست و هشت سالگی، مرد مجردی بود که خواهان بسیاری داشت. به تازگی بعد از اقامتی طولانی در پاریس، بازگشته بود. در آنجا در طبابت و جراحی تخصص گرفته و تحصیلات عالی خود را به پایان رسانده بود. و از لحظهای که پایش را از کشتی به روی زمین گذاشت، به خوبی نشان داد که وقت خود را در آن شهر تلف نکرده است. خیلی خوشپوشتر از زمان رفتنش، برگشت. اعتماد به نفس بیشتری به دست آورده بود. هیچ یک از رفقای همسن و سال او، آن طور ساعی و در شغل خود جدی نبودند، در عین حال هیچکس هم به خوبی او رقصهای مد روز را بلد نبود، هیچکس مثل او پشت پیانو نمینشست و فیالبداهه نمینواخت.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
یک شب مطالعه را زودتر از معمول قطع کرد، و گیج و سردرگم به سمت مستراحها میرفت که هنگام عبور از سالن غذاخوریِ خلوت دری باز شد و پنجهای به زورمندی چنگال عقاب آستین پیراهنش را چسبید و در کابینی گرفتارش کرد. پیش از آنکه فرصت بیاید درست بدنِ بدون سنِ زنی برهنه، خیس از عرقی گرم و با نفسهایی سنگین را در ظلمت حس کند، او هلش داد و بر پشت انداختش روی تختخواب دیواری، دکمههای شلوارش را باز کرد و به حالت سواری رویش نشست و، بیهیچ تشریفاتی، به پسر بودنش پایان داد. هردویشان، دستخوش احتضارِ تمنا، رها شدند در خلأ مغاکی بیانتها، آکنده به بوی برکهای با آبِ شور و پر از میگو.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
یک شب که زودتر از معمول مطالعه را به پایان رسانده بود و بیاراده به سمت دستشویی میرفت، همانطور که از اتاق ناهارخوری خلوت رد میشد، دری باز شد، دستی همانند پنجه یک شاهین آستین پیراهنش را چنگ زد، او را به داخل کابین کشاند و در را بست. در ظلمت نمیتوانست چهره زن را ببیند. به روی تخت انداخته شد و بعد هر دو خسته و نیمهجان در ژرفایی سقوط کردند که بیانتها بود و از آن بوی میگو به مشام میرسید.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
یکجور خیزش و تحرک طبیعی در زن بود. هنوز یکسال از ازدواجشان نگذشته همان قدر آسوده و آسان در دنیا میپلکید که وقتی دختربچه بود میان جنگلهای سن خوآن دِلا ثیئناگا، انگار از زمان تولد میشناختشان، و راحتی خاصی داشت در ایجاد ارتباط با غریبهها که شوهرش را مبهوت میکرد، و مهارت مرموزی نصیبش شده بود که به برکتش با اسپانیایی حرفش را به هرکس در هرکجا میفهماند. با خندهای تمسخرآمیز میگفت: «آدم موقعی لازم دارد زبان بلد باشد که بخواهد چیزی بفروشد. اما اگر بخواهد بخرد، همه هرطور شده حرفش را میفهمند.»
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
هنوز یک سال از ازدواجشان نگذشته در جهان به راه افتاده بود. درست با همان راحتی که در آن شهر دلمرده سان خوآن دِ لا سیناگا با اعتماد به نفس قدم برمیداشت و پیش میرفت. انگار آن اعتماد به نفس چیزی بود خدادادی. با بیگانگان چنان رفتاری داشت که شوهرش متحیر میماند. استعدادی اسرارآمیز داشت و در هر جا و با هرکس به اسپانیولی صحبت میکرد و منظورش را میفهماند. میخندید و شوخیکنان میگفت: «زبان بلد بودن مال موقعی است که میخواهی چیزی را به فروش برسانی، ولی وقتی میروی خرید بکنی، همه زبان تو را میفهمند.»
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
زن، به تنگ آمده از اینکه شوهر درکش نمیکند، برای جشن تولد ازش هدیهای نامتعارف خواست: یک روز عوض او اداره خانه را بر عهده بگیرد. این درخواست به نظر مرد بامزه آمد و آن را پذیرفت، و عملاً منزل را از اول صبح در اختیار گرفت.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
همسرش که از آن همه ناتفاهمی عاجز شده بود، برای روز تولدش از او هدیهای بسیار غیرعادی خواست. خواست که او یک روز تمام امور خانه را به دست بگیرد. شوهر هم که از این موضوع سر حال آمده بود، قبول کرد. از کله سحر امور خانه را به دست گرفت.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
در چهل سالگی، یکبار سر کلاس درس، بین شوخی و جدی، گفته بود: «توی زندگی چیزی نمیخواهم جز یک نفر که حالم را بفهمد.» اما هنگامی که خود را در هزارتوی دوشیزه لینچ سرگردان دید دیگر موضوع را شوخی نگرفت.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
موقعی که فقط چهل سال از عمرش میگذشت کمی از روی شوخی و کمی هم جدی گفته بود: «تنها چیزی را که در زندگی به آن احتیاج دارم، یافتن کسی است که حرف مرا درک کند.» ولی وقتی خود را در آن هزارراه خانم لینچ یافت دیگر از روی شوخی نبود که چنان فکری میکرد.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
آن قلب پیرِ خستگیناپذیر را که با نیرو، شتاب و بیقراری قلب یک نوجوان میتپید، چنان نزدیک حس کرد که پنداری با پوستش در تماس باشد. مرد گفت: «عشقِ زیاد همان قدر واسش ضرر دارد که کمبود عشق.» اما در کلامش یقین نبود: احساس شرمساری میکرد، از دست خودش عصبانی بود، دنبال بهانهای میگشت که تقصیر ناتوانیاش را به گردن زن بیندازد. زن این را میدانست، و جسم بیدفاعش را با نوازشهایی توأم با لودگی برانگیخت، مانند ماده گربهای مهربان که بازیگوشانه بیرحمی نشان دهد، و آنقدر زیادهروی کرد که مرد نتوانست آزار را بیش از این تاب بیاورد و به کابین خودش رفت.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
تپش قلب او را چنان حس کرد که گویی آنجا درست زیرپوست سینه او قرار گرفته است. قلبی پیر و خستگیناپذیر که با نیرو، شتاب و بینظمی قلب یک پسر نوجوان میتپید. گفت: «عشق زیاد هم درست مثل کمبود عشق، مضر است.» ولی انگار چندان به آن گفته ایمانی نداشت، در واقع داشت خجالت میکشید، از خودش خشمگین بود و عقب بهانهای میگشت تا ناتوانیاش را به گردن آن بیندازد. فرمینا این را دریافت و شروع کرد به نوازشهایی از روی شوخی. مثل یک بچهگربه که از آزار لذت میبرد، اما مدتی بعد مرد که حس میکرد دیگر طاقت ندارد، بلند شد و به کابین خود رفت.
*ترجمه کاوه میرعباسی – نشر کتابسرای نیک
نگاه ناخدا به سمت فرمینا داثا چرخید و بر پلکهایش نخستین بارقههای یخچههای زمستانی را تشخیص داد. سپس فلورنتینو آریثا را برانداز کرد، با سلطه خللناپذیرش بر خویش و عشق تهورآمیزش، و تردیدی دیرهنگام گریبانش را گرفت که باعث هراسش شد: آنچه حد و مرز نمیشناسد زندگی است، نه مرگ.
*ترجمه بهمن فرزانه – نشر ققنوس
ناخدا فرمینا داثا را نگریست و دید که روی مژههایش اولین برفک زمستانی نشسته است. بعد نگاهی به فلورنتینو آریثا انداخت؛ به آن اقتدار شکستناپذیرش، به آن عشق دلیرانهاش. عاقبت به این نتیجه رسید که این زندگی است که جاودانی است، نه مرگ.
[ » معرفی کتاب: سه رمان کوتاه از مارکز – ترجمه کاوه میرعباسی ]
در نهایت کدام ترجمه بهتر است؟
حتما با مطالعه مقایسههایی که در بالا آورده شد، متوجه شدید که هر دو ترجمه قابل قبول هستند. ترجمه کاوه میرعباسی از زبان اصلی انجام شده و جدیدتر است و ترجمه بهمن فرزانه نیز ویژگیهای خاص خودش را دارد که عاشقان مارکز سالهاست ترجمههای او را میخوانند. اما با این حال در مقایسه ترجمه کتاب گارسیا مارکز ما انتخاب ترجمه بهتر را به عهده خود شما واگذار میکنیم.
لطفا اگر نکتهای از دید ما درباره این دو ترجمه پنهان مانده است، و یا اگر تجربهای در مورد مطالعه این ترجمهها دارید، حتما آن را برای ما کامنت کنید. با این کار در انتخاب ترجمه بهتر برای مطالعه به همدیگر کمک میکنیم.
مشخصات دو کتاب مورد استفاده در این مطلب:
- رمان عشق در روزگار وبا
- نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
- ترجمه: کاوه میرعباسی
- انتشارات: کتابسرای نیک
- تعداد صفحات: ۴۶۸
- قیمت چاپ پنجم – سال ۱۳۹۸: ۸۹۵۰۰ تومان
- رمان عشق در زمان وبا
- نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
- ترجمه: بهمن فرزانه
- انتشارات: کتابسرای نیک
- تعداد صفحات: ۵۴۲
- قیمت چاپ هجدهم – سال ۱۳۹۸: ۶۸۰۰۰ تومان
یک نکته پایانی: اختلاف تعداد صفحات به عوامل متعددی مانند صفحهبندی، مقدمه کتاب، اندازه حاشیه، فونت کتاب، تعداد خطوط در هر صفحه از کتاب، سبک ترجمه و دیگر عوامل بستگی دارد. بنابراین تعداد صفحات به خودی خود معنای خاصی ندارد.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند مطلب دیگر: