رمان آنا کارنینا یکی از مشهورترین کتابهای تاریخ ادبیات است که در کنار کتاب جنگ و صلح نام نویسندهاش را برای همیشه جاودانه کرده است. کتابی که در آن شخصیت «آنا» فقط یک زن، فقط نمونهای درخشان از زنانگی نیست، بلکه او زنی است که سرشت اخلاقیاش کامل و محکم و مهم است. ما کتاب را در لیست کتابهای پیشنهادی کافهبوک قرار دادهایم و در این مطلب به نقد رمان آنا کارنینا میپردازیم.
*توجه: همانطور که اشاره شد، در این مطلب به نقد رمان آنا کارنینا و درونمایه آن میپردازیم و هسته اصلی داستان را زیر ذرهبین قرار میدهیم. بنابراین اگر هنوز این رمان را نخواندهاید و یا روی افشاء شدن داستان حساس هستید، پیشنهاد میکنیم مطالعه این مطلب را به بعد از خواندن رمان موکول کنید. برای آشنایی بیشتر با کتاب آنا کارنینا، میتوانید معرفی کافهبوک از این رمان را که همراه با اینفوگرافیک است، مطالعه کنید:
شاید جالب باشید بدانید که تالستوی زمانی عقیده داشت رمان وسیلهای برای آموزش روح و روان است و در طول زندگی خود سه رمان بزرگ خلق کرد. اما پس از مدتی از رمان نوشتن فاصله گرفت. تالستوی «به این نتیجه رسید که هنر غیرالهی است چون بر تخیل، بر فریب، بر جعلِ خیال استوار است. بدین ترتیب درست وقتی که با آنا کارنینا به بالاترین قلههای کمال خلاقیت رسیده بود، ناگهان تصمیم گرفت که نوشتن را به کلی کنار بگذارد مگر نوشتن جستارهایی در باب اخلاق.»
نقد رمان آنا کارنینا
فکر میکنم تا به حال رمان آنا کارنینا را پنج یا شش بار خواندهام و هر بار، تاثیر متفاوتی از آن دریافت کردهام. این اثر از بسیاری جهات یک رمان قابل توجه است. این رمان تولستوی داستان موازی دو شخصیت است. آنا کارنینا، شخصیت اول، یک زن زیبا از طبقه اشراف است که زندگیاش به نحو غمانگیزی به پایان میرسد و نفر دوم، مالکی به نام کنستانتین لوین است که دغدغههای او درباره کشاورزی، اخلاقیات و نجابت و آنچه که قرار است بر سر روسیه بیاید، در اصل بازتاب دهنده تفکرات و نظرات خود نویسنده است. رمان، داستان پوسیدگی است که در قلب این جامعه رخ میدهد.
کتاب با یک خیانت آغاز میشود: شاهزاده آبلونسکی، برادر آنا و همسر دالی، با معلم فرانسوی بچههای خود به طور مخفیانه وارد رابطه شده است. برادر آنا از او میخواهد که واسطه شده و مانع به پایان رسیدن ازدواج او و دالی شود. از همین رو سفر آنا با قطار از سن پترزبورگ تا مسکو زمینهساز آشنایی با افسر سواره نظامی به نام کنت ورونسکی میشود، کسی که بعدا به اولین عشق آنا تبدیل میشود. دیدار آنها با مرگ یک کارگر راه آهن در زیر قطار مصادف میشود که این نشاندهنده بلایی است که چند سال بعد بر سر خود آنا میآید. مشاهده این اتفاق در ابتدای کتاب شاید تاثیری غیرمستقیم بر روی ناخودآگاه آنا گذاشته باشد که باعث شد بعدها او دقیقا به همین شکل به زندگیاش پایان دهد.
در این کتاب دو جلدی، تولستوی به روایت داستانی میپردازد که شخصیتهای زیادی را دربرمیگیرد. از افراد طبقه مرفه مسکو و سن پترزبورگ گرفته تا کشاورزهای حومه شهر و زاغه نشینهایی که در بدبختی به سر میبرند. طرحهای داستانی مختلف کتاب نسبتا ساده هستند: آنها داستان فراز و نشیبهای چند ارتباط مختلف هستند. طرح داستانی دوم مربوط به کنستانتین و عشق او کیتی است (کسی که قبلا عاشق ورونسکی بوده است).
خود تولستوی هم یک مالک و جزو طبقه اشراف بود. او از جزئیات جامعه اشرافی روسیه خبر داشت. او همچنان که فرآیند سقوط و نزول آنا از یک همسر قابل احترام به یک منفور اجتماع را به تصویر میکشد، با مهارت تمام این جزئیات را در معرض دید خواننده قرار میدهد. محدودهای که تولستوی برای رمان خود انتخاب کرده به او این اجازه را میدهد که این جزئیات باورنکردنی را به رخ بکشد. او تنها ۴۷ صفحه درباره مسابقه اسب سواری مرگ باری سخن میراند که در آن، اسب ورونسکی کشته شده است. (چیزی که دقیقا نحوه رابطه ورونسکی با آنا را به تصویر میکشد.) این نوع نویسندگی عظمت زیادی دارد. باعث میشود که شما آنا، ورونسکی، کارنین و حتی اسبی که این بلا بر سرش آمده را درک کرده و با آنها همذات پنداری کنید.
آنا عاشق ورونسکی میشود و نمیتواند از او دست بکشد. کارنین میداند که این رابطه نامشروع همچنان ادامه پیدا میکند و باید حفظ ظاهر کنند. اما او همچنان با طلاق دادن آنا مخالفت میکند. این مساله آنا را در نوعی بلاتکلیفی قرار میدهد. او میخواهد به شکل آزادانهای با ورونسکی زندگی کند، اما آداب و رسوم جامعه اشرافی کاملا مانع او میشود. آنا و همسرش ثروت زیادی دارند، اما از زندگی خود راضی نیستند. آنا در میان مردمی گیر افتاده است که او را همراهی نمیکنند. زمانی که به شهر برمیگردد و به یک اپرا میرود، به شکل بیرحمانهای مورد تحقیر و سرزنش قرار میگیرد.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان پطرزبورگ – اثری از نویسنده روس، آندرِی بیِهلی ]
ثروت هر نوع احساسی را از زندگی آنا و ورونسکی زدوده است. آنها نمیتوانند یک زندگی واقعی یا با معنی را در کنار هم ادامه بدهند. همان طور که تولستوی در نظر داشته است، آنا یک شخصیت فوقالعاده جذاب است. او زیبا، باهوش و حساس (البته به جز رابطهاش با همسرش) است. موقعیت اجتماعی فوقالعادهای دارد و به هر مجلسی که وارد شود مرکز توجه همگان قرار میگیرد.
ولی در پایان معلوم میشود حتی این ویژگیها هم کافی نیستند. هرچه او بیشتر رشد میکند و بزرگتر و غمگینتر میشود، نسبت به جذابیتهای ظاهری بیاهمیت شده و بر روی عزت نفس خود تمرکز میکند. این مساله حتی زمانی که آنا متوجه میشود همین بیاهمیتیها باعث فاصله گرفتن ورونسکی با او شده، ادامه پیدا میکند.
در حالی که تولستوی داستان رمان بزرگ دیگر خود به نام جنگ و صلح را به گذشته و دوران جنگهای ناپلئونی برده بود، آنا کارنینا در زمان زندگی نویسنده روی میدهد. این رمان که در ۱۸۷۰ نوشته شده، به ترسیم جامعه در حال تغییر روسیه میپردازد. این تغییر تولستوی را کاملا تحت تاثیر قرار داده بود. در سال ۱۸۶۱ یعنی حدود یک دهه قبل، لغو برده داری شروع شده بود. این فرآیند زمین داری و کشاورزی را با تغییرات عمدهای مواجه کرده بود. همچنین این ماجرا با انقلاب صنعتی روسیه هم زمان شده بود. روسیه اسیر گذشته، سنت و نابرابریهایی شده بود که تا صدها سال به همین صورت ادامه یافته بودند و حال، مدرنیته در حال کنار زدن آنها بود.
خطوط راه آهن که یکی از عناصر مهم این رمان هستند، راهی هستند برای ورود به چشم اندازهای عظیم حومه شهر. املاک ورونسکی پر از کالاها و محصولات انگلیسی است. اینها نشانه پیشرفت و مدرنیته هستند. اشرافیت بین دو گروه گیر افتاده است: کسانی مثل لوین که به دنبال تغییر هستند و میخواهند از کشاورزی سود بیشتری ببرند، و کسانی که در دو شهر عمده روسیه هم چنان میخواهند زندگیهای مرفه و بیهوده خود را ادامه بدهند.
آنا کارنینا یک داستان حماسی درباره مرگ یک کشور و مرگ یک فرهنگ است. در آن زمان هزاران شاهزادهای که در هر صورت مورد تحسین خدمتکاران خود قرار میگرفتند، زبان خود را مسخره میکردند، با یکدیگر به فرانسوی صحبت میکردند و برای بچههای خود معلم زبانهای خارجی میگرفتند.
تولستوی در ادبیات و حتی زندگی که در پیش گرفت به دنبال این بود که راهی برای مقابله با این فروپاشی پیدا کند. او تنها تا حدودی موفق شد و به یک هنجارشکن مسیحی تبدیل شد که شروع به انتقاد از جامعه روسیه کرد. البته انتقادهای او نوعی دعوت به گذشته دیده میشد.
زمانی که تولستوی در سال ۱۹۱۰ از دنیا رفت، دانشجویان به یاد او راهپیماییهایی برگزار کردند. حتی بعضی از کارگران سن پترزبورگ و روسیه به پاس احترام به او دست به اعتصاب زدند. لئون تروتسکی، یکی از رهبران انقلاب روسیه با مرگ تولستوی درباره او نوشت: «تولستوی نتوانست راهی برای فرار از جهنم فرهنگ بورژوازی پیدا کند. اما او با قدرتی مقاومت ناپذیر پرسشی را مطرح کرد که تنها سوسیالیسم علمی میتواند به آن جواب بدهد.» آنا کارنینا این مساله را به خوبی نشان میدهد. آنا نماد جامعهای است که نمیتواند دوام بیاورد. کمتر از نیم قرن بعد، این بخش از جامعه به طور کلی ناپدید شد.
👤 بخش عمدهای از مطلبی که تحت عنوان نقد رمان آنا کارنینا مطالعه کردید ترجمهای از نقد سایت Counter Fire بود که توسط سایت نقد روز انجام شده است. نظر شما در مورد نقد رمان آنا کارنینا چیست؟ لطفا اگر این رمان را خواندهاید حتما نظرات خود را پیرامون کتاب با ما در میان بگذارید.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات روسیه: