انتشارات متخصصان

نقد رمان ابله

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

رمان ابله نیز، مانند دیگر رمان‌های داستایفسکی، یکی از بزرگ‌ترین و فوق‌العاده‌ترین کتاب‌های ادبیات روس و جهان است. خاص بودن رمان ابله از یک جهت بسیار به چشم می‌آید و آن توصیف لحظاتی است که یک فرد محکوم به اعدام از سر می‌گذراند. لحظاتی که از زبان شخصیت اصلی کتاب بیان می‌شود و در واقع ناشی از تجربیات خود داستایفسکی است. در ادامه با نقد رمان ابله با کافه‌بوک همراه باشید.

*توجه: در این مطلب به نقد کتاب ابله می‌پردازیم و هسته اصلی داستان و اتفاقات مختلف آن را زیر ذره‌بین قرار می‌دهیم. بنابراین اگر هنوز این رمان را نخوانده‌اید و روی افشاء شدن داستان حساس هستید، پیشنهاد می‌کنیم مطالعه این مطلب را به بعد از خواندن رمان موکول کنید. معرفی کامل کتاب به صورت جداگانه در سایت کافه‌بوک منتشر شده است و شما می‌توانید از طریق لینک زیر آن را بخوانید:

» کتاب ابله

همچنین از طریق لینک زیر می‌توانید مقایسه بین دو ترجمه برجسته این کتاب (ترجمه سروش حبیبی و ترجمه مهری آهی) را مشاهده کنید.

» بهترین ترجمه کتاب ابله

نقد رمان ابله

در رمان ابله، داستایفسکی با قرار دادن شخصیت «پرنس میشکین» در قالب یک مسیح که فاقد قدرت‌های ماورایی و الهی است، به دنبال محک میزان ظرفیت یک انسان «کاملا زیبا» در دنیای تصنعی و فریب‌آمیز امروز است.

همان‌طور که انتظار می‌رود، این محک باعث جلب توجه به جامعه‌ای می‌شود که فضایلی چون فروتنی، سادگی و عشق به هم نوع را کنار گذاشته است، فضایلی که همه جزو آموزه‌های مسیح هستند. در حال حاضر (در عصری که داستایفسکی زندگی می‌کرد)، میشکین تنها به مایه تمسخر مردم تبدیل می‌شود. پایان بسیار تلخ رمان ابله می‌خواهد بگوید تنها جماعتی را می‌توان نجات داد که هنوز سنشان کم است و ظرفیت کمال‌گرایی را دارند.

اصرار میشکین به بخشش تمام افرادی که به او بدی کرده‌اند، احتمالا غیرقابل درک‌ترین رفتاری است که او از خود نشان می‌دهد. او نه تنها توهین‌های کلامی، فریبکاری و حتی خشونت را بلافاصله می‌بخشد، بلکه حتی پا را فراتر از این گذاشته و به آدم‌هایی که چنین کارهایی انجام داده‌اند هم کمک می‌کند. محبت میشکین در رمان ابله باعث می‌شود صفات دیگر خود مثل عزت نفس و کرامت را نادیده بگیرد، ولی باید در نظر داشت که همین ویژگی باعث می‌شود میشکین تنها شخصیت رمان باشد که به زندگی ناستازیا به چیزی فراتر از یک زندگی هدر رفته نگاه کند.

به نظر می‌رسد داستایفسکی به دنبال ترسیم یک انسان ایده آل است. شاهزاده میشکین تمام ویژگی‌های کامل یک انسان را دارد. او صادق و صریح است. بر خلاف بقیه اعضا طبقه بالای جامعه، میشکین هیچ‌وقت با هدف کسب منفعت یا حفظ ظاهر احساسات خود را پنهان نمی‌کند. شاهزاده همیشه هرچه در ذهنش هست را بدون توجه به ملاحظه‌های اجتماعی بر زبان می‌آورد. میشکین هم چنین شخصیت بسیار صبوری دارد. بر خلاف بقیه شخصیت‌ها (مثل گانیا که جایگاه و اعتبار خودش را مهم‌تر از هر چیز دیگری می‌داند یا ناستازیا که به سرافکندگی خودش بیش از شادی میشکین توجه می‌کند و یا هیپولیت که تا یک سخنرانی به یاد ماندنی ایراد نکند نمی‌تواند با مرگ کنار بیاید)، میشکین توجهی به خودش ندارد. او هم فروتن است هم بخشنده و مهربان. این ویژگی‌های به ظاهر بی‌نقص در تضاد دنیای فاسد اطراف او قرار دارند.

چه اتفاقی می‌افتد اگر یک انسان کامل وارد دنیای واقعی شود؟ از نظر داستایفسکی، انسان کامل با خودش خوبی نمی‌آورد، بلکه خوبی خودش هم عوض می‌شود، دستکاری می‌شود و منجر به نابودی آن شخص و کمالش می‌شود. دنیایی که پرنس میشکین وارد آن می‌شود از نظر اخلاقی در آستانه زوال است و در آن، پول اولویت اصلی است. در چنین دنیایی، پول نه تنها افراد را به آدم‌های بهتری تبدیل می‌کند بلکه یک عروس زیبا هم نصیب شما می‌کند (مردان مختلفی در رمان ابله به دنبال ناستازیای زیبا هستند). هیچ‌کس قبول ندارد که میشکین می‌تواند یک همسر خوب برای آگلایا باشد، در حالی که همه پتیتسین (شخصیت میان مایه‌ای که با رباخواری پول‌دار شده است) را داماد ایده آلی می‌دانند. زنان زیبا و باهوشی مانند ناستازیا، آدم‌های بی‌آبرویی هستند و در نتیجه نابود می‌شوند.

هم چنین دنیای رمان ابله مملو از آدم‌های مست و یاغی است. به جز این دسته، تقریبا بقیه آدم‌های کتاب مثل پتیتسین آدم‌های معمولی هستند.

طبقه بالای جامعه پر از آدم‌های سطحی و افرادی است که با چاپلوسی افراد ثروتمند به جایگاهی رسیده‌اند. اگرچه میشکین از نظر اخلاقی جایگاهی بالاتر از جهانی دارد که واردش می‌شود، ولی نمی‌تواند تاثیر آن چنانی روی این جهان بگذارد. میشکین اگرچه تلاش می‌کند روی آدم‌های اطرافش تاثیر بگذارد، ولی برعکس باعث نابودی خیلی از آن‌ها مثل ژنرال ایولگین، ناستازیا و آگلایا می‌شود. ناتوانی میشکین در نجات آدم‌هایی که برایش اهمیت دارند، مخصوصا ناستازیا، او را به جنون می‌رساند.

[ معرفی رمان: کتاب جنایت و مکافات – همراه با اینفوگرافیک ]

نقد رمان ابله

اگرچه پرنس میشکین تجسم مسیح است، ولی داستایفسکی عناصری به او اضافه می‌کند تا این شخصیت شبیه یک مسیح روسی شود. میشکین معتقد است مذهب یک احساس بسیار قوی شبیه احساس لذتی است که خدا بابت خلق مخلوقش دارد، همچون احساسی که یک مادر جوان هنگام مراقبت از فرزندش دارد. همچون این تصور که مذهب بیشتر یک احساس است تا مجموعه‌ای از قوانینی که باید دنبال کرد، شخصیت مسیح‌گونه میشکین را هم می‌توان به یک احساس محدود کرد: احساس شدید برای محبت و عشق ورزیدن به دیگران.

همدردی بزرگ‌ترین و شاید یگانه قانون وجود برای تمامی بشریت است. (رمان ابله – ترجمه سروش حبیبی از نشر چشمه – صفحه ۳۷۲)

داستایفسکی با ترسیم مجموعه‌ای از شخصیت های محکوم، تلاش می کند به واکاوی مفهوم رستگاری بپردازد. میشکین در اولین دیدار خود با ژنرال ایپانچین، تلاش می‌کند احساسات یک مرد در آستانه اعدام را ترسیم کند. بعدتر، رمان شخصیت‌هایی را باز می‌کند که همچون مردی که کنار چوبه دار ایستاده و منتظر اعدام است، در آستانه نابودی هستند. شخصیت‌هایی همچون ماری زن سوئیسی، ناستازیا، هیپولیت، راگوژین، ژنرال ایولگین و حتی آگلایا. میشکین به دنبال این است که اگر نتوانست حکم مرگ آن‌ها را از بین ببرد، دست کم با امیدی که به آن‌ها می‌دهد بتواند رنج روحی این محکومین را کم کند.

وقتی کسی را با شکنجه می‌کشند رنج و درد زخم‌ها جسمانی است. و این عذاب جسمانی آدم را از عذاب روحی غافل می‌کند، به‌طوری‌که تنها عذابی که می‌کشد از همان زخم‌هاست تا بمیرد. حال آنکه چه بسا درد بزرگ، رنجی که به راستی تحمل‌ناپذیر است از زخم نیست بلکه در اینست که می‌دانی و به یقین می‌دانی که یک ساعت دیگر، بعد ده دقیقه دیگر، بعد نیم دقیقه دیگر، بعد همین حالا، در همین آن روحت از تنت جدا می‌شود و دیگر انسان نیستی و ابدا چون و چرایی هم ندارد. بزرگ‌ترین درد همین است که چون و چرایی ندارد. (رمان ابله – ترجمه سروش حبیبی از نشر چشمه – صفحه ۳۹)

رمان ابله همچنین پر از گناهکاران مختلف است. از مست‌های بی‌خطر مثل ایولگین گرفته تا دروغگوها و یاغی‌هایی مثل لبیدیف و کلر و حتی آدمکش‌هایی مثل راگوژین. پرنس میشکین وقت قابل توجهی را صرف این گناهکاران می‌کند، حتی بعد از این که خیلی از آن‌ها به او توهین می‌کنند. آن‌ها هم از نظر اخلاقی و هم از نظر معنوی به پرنس نیاز دارند. تلاش میشکین برای کمک به آن‌ها حتی پس از هتاکی‌هایشان نشان دهنده نهایت مهربانی و از خود گذشتگی اوست.

در رمان ابله اثر داستایفسکی، عشقی که ممکن است بین دو نفر شکل بگیرد با عشق مسیح مقایسه شده است، عشقی که مسیح به پیروانش تاکید می‌کرد نسبت به تمام انسان‌ها در هرجایی از دنیا داشته باشند. از نظر بسیاری از شخصیت‌های رمان، عشق یک فرآیند واحد، شخصی، جنسی و رمانتیک است که ریشه در رفتار انسان دارد. تنها میشکین است که عشق را به شکل متفاوتی تجربه کرده و عشقش ریشه در محبت و مهربانی نسبت به بقیه دارد. تلاش او برای ترکیب کردن این دو عشق در یک رابطه به یک شکست قابل توجه منجر می‌شود.

رنج را می‌توان اصل اساسی رمان ابله در نظر گرفت.

شخصیت‌های کتاب ابله صرف نظر از میزان ثروت، سلامت بدن یا با برنامه بودنشان، با رنج‌های ذهنی و حتی فیزیکی فراوانی دست و پنج نرم می‌کنند. این رنج‌ها اغلب توسط کسانی صورت می‌گیرد که بیش از بقیه به آن‌ها نزدیک هستند.

در رمان ما انواع رنج را می‌بینم: از بیماری و افسردگی و میل به خودکشی گرفته تا خیانت عشقی و اعتیاد به مشروب و فقر و سرافکندگی و مهم‌تر از همه، قتل. به نظر می‌رسد ناظر رنج بودن به ابزاری برای آزمودن شخصیت‌ها تبدیل می‌شود. خیلی از آن‌ها در هنگام رو به رو شدن با رنج با بدبینی به آن نگاه می‌کنند و حتی آن را انکار می‌کنند، آن‌ها با نهایت وجود تلاش می‌کنند خود را از رنج یک شخص دیگر دور نگه دارند.


👤 مطلبی که تحت عنوان نقد رمان ابله مطالعه کردید ترجمه‌ای از نقد سایت‌های Spark Notes و Shmoop بود که توسط سایت نقد روز انجام شده است. قسمت‌هایی که از متن کتاب که در این نقد خواندید از ترجمه سروش حبیبی انتخاب شده است.

نظر شما در مورد نقد رمان ابله چیست؟ آیا از داستایفسکی کتابی خوانده‌اید؟ اگر این کتاب را نخوانده‌اید، آیا به مطالعه آن علاقه‌مند شدید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید.

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]


» معرفی چند مطلب خوب دیگر:

  1. نقد رمان کوری
  2. کتاب اتاق شماره ۶
  3. کتاب جنگ و صلح
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 234
دوست نداشتم: 140
میانگین امتیازات: 1.67

چاپ کتاب

19 دیدگاه در “نقد رمان ابله

هیچ وقت یک کتاب رو از یک زاویه نمیشه نگاه کرد ، ما همگی از داستان با دید پرنس نگاه می‌کنیم اما این کتاب درس مهمی به من داد
در شروع داستان پرنس فرد بی‌پولی بود و حتی ناستازیا فکر می‌کرد خدمت کار هست ، حتی اپانچین ها و ژنرال جواب نامه رو ندادن ، در هیچ جایی پذیرفته نبود و بهش به چشم یک گدا نگاه میشد
در فصل بعد ابله یه ثروت بزرگی بهش نصیب میشه و دیگه نگاه ها عوض میشن ، افراد جلوش دولا راست میشن ، تحویلش میگیرن هرچند باز یک ابله هست
افرادی که سعی میکردن به پرنس کمک کنن از روی ترحم و کسانی که پرنس میخواست بهشون کمک کنه در پایان به فنا و نابودی کشیده شدن ، یاد ضرب المثل خودمون افتادم که میگه دشمن دانا بهتر از دوست نادان هست و همین هم شد یک آدم ابله بجز خودش تمام افرادی هم که کنارش بودن رو به مرز جنون و قتل و … کشید ، اطرافیان در پایان سر ازدواج ناستازیا با پرنس به عداوت و دشمنی کشیده شدن دو دستگی بین مردم افتاده بود ، هرچند پرنس آدم بامحبت و باگذشت بود و اهل هیچ دوز و کلکی نبود اما یک ابله بود ، ،،، من از کتاب لذت بردم گاهی قرار نیست پایان کتاب شیرین باشه ، و تلخی داستان درس بزرگتری به آدم میده ،،،، درسی که من گرفتم ، کمک گرفتن از یک آدم ابله ممکنه زندگیت رو خراب کنه و کمک کردن به یک آدم ابله هم ممکنه مجدد زندگیت رو به فنا بکشه، پس قبل از وارد شدن و یا وارد کردن یک آدم نادان به زندگیت بهتره یکبار دیگه کتاب ابله رو بخونی و بعد سنجیده شده حرکت کنی

خیلی خوب بود البته مطمئنم تمام مفاهیم کتاب رو به طور کامل درک نکردم اما این نکته ک کتاب خوندن برای این نیست ک با نویسنده همنظر بشیم بلکه برای این هستش ک بتونیم زاویه دید خودمون رو داشته باشیم مهم هستش.به تعداد همه آدم های دنیا داستان ها و ماجرا های متفاوتی وجود داره مثل داستان زندگی خود ما ک درگیر مشکلات و مسائل مختلفی هستیم ک البته راهکار های متفاوتی برای حل مسائل مورد نیاز هست اما ابله قصد داشت همه بیماران را با یک نسخه (محبت٫عشق٫بردباری٫فروتنی٫گذشت و…) درمان کند که البته این تفکر پرنس محکوم به شکست بود.تمام صفاتی ک پرنس داشت باید چاشنی تصمیمات و اقدامات منطقیش می‌شد اگر واقعا قصد داشت انسان مفیدی باشه.اما ن تنها نتونست مفید باشه بلکه تاثیرات منفی زیادی روی زندگی‌عزیزانش هم گذاشت.مثلا روگوژین که عشقش در برابر ترحم پرنس ناچیز شمرده می‌شد عشق خودش از بین برد و در نهایت دیوانه شد در صورتی ک شاید این عشق میتونست موجب رشد شخصیت روگوژین بشه و…

کتاب هیچ کششی نداره اصلا آدم متوجه موضوع نمیشه که این همه مکالمه برا چی هست من ۴۰۰ صفحه خوندم هیچ ی فعلا نفهمیدم اصلا کشش نداره اینکه من یه چرت و پرت ی بگم بعد یه عده بیان بگن منظورش این بوده به به چه چیزی گفته ک نشد

اول که اسم کتاب رو دیدم با خودم گفتم شاید ابله یک شخص باشه ولی وقتی کتاب رو خوندم متوجه شدم هرکسی به نوبه ی خودش یک ابلهه.

من اصلا نتونستم با این کتاب ارتباط برقرار کنم. خیلی گنگ بود. درسته که یه مفاهیم خیلی ریز و جالبی داشت ولی خب بالاخره باید داستان یک کشش هم داشته باشه یا یه چیزی که آدم ترغیب بشه ببینه اخرش چی میشه. این کتاب اصلا منو کنجکاو نمی کرد که ادامه اش رو بخونم.

خیلی از دوستان گفتن که رمان دایوفسکی بسیار در تضاد با دنیای واقعی بوده و از نظرشون این کتاب بار مفهمومی خاصی نداشته اما برای درک مفاهیم نهفته در این کتاب باید بسیار ریزبین بود
به شخصه برای بنده کتاب های داستیوفسکی خیلی در برقراری روابط با جامعه و تجربه ام از معاشرت با مردم مفید هست. توی کتاب های این نویسنده به خصوص ابله ما شاهد روایتی هستیم که به نظر بسیار پیش پا افتاده ست اما هر گاه توانستیم بگیم مردم و روان آنها پیش پا افتاده اند میتونیم بگیم داستان های داستیوفسکی هم ساده اند. به شخصه وقتی اتفاقاتی که مشابهش توی کتاب هست برای من توی زندگی واقعی اتفاق میفته من بسیار متعجب میشیم اما توی کتاب انگار میتونی همه رو درک کنی همه چیز قابل درکه توی هر دیالوگ من به گوینده حق میدم

من بیشتر کتابهای دایوفسکی رو خوندم ولی این یکی واقعن دلم رو زد ,خیلی بعید بود از داستایوفسکی ,انتظار چنین چیز کم ارزشی رو ازش نداشتم

سلام بعد از خواندن کتاب ذهنم پر از ابهام بود. با مطالعه نقد نوری به تاریکیها تابید . خیلی ممنونم

من این رمانو خوندم و هشتاد درصدشو نتونستم درک کنم. موضوعاتی که در موردش به گفتوگو می پرداختند برام ناملموس و غیر قابل فهم بود. دیالوگ هایی با هم داشتند که من با خودم میگفتم کدوم آدمی تو دنیا وجود داره که این حرفو بزنه؟ دقیقا چه ربطی داشت الان؟! یجورایی شخصیت هایی خلق کرده بود غیر قابل بااور. برای مثال آگلایا غیر قابل باور بود و همینطور پرنس میشکین. جدا از مفاهیمی که تو نقد بهش اشاره شده و منم قبولشون دارم خود داستان و نحوه بیانش چنگی به دل نمیزد میتونست همینارو بهتر و واقعی تر تو داستانش بیاره. کلا داستایفسکی آدمای سختی ایجاد کرده بود که لزومی نداشت این کارو کنه. آخه چرا 🙁
باز کتاب جنایت و مکافات داستایفسکی برام جالب تر بود
ولی به هر حال پرنس میشکین عامل اصلی تراژدی کل این داستان بود. یجورایی دوستی خاله خرسه داشت. یه دوست احمق بود که میخواست کمک کنه ولی بدترش می کرد.
سرنوشت آگلایا غم انگیز بود و صد البته تقصیر خودشم بود اما میشکین برگشت همونجایی که بود .مثه اینکه داستایفسکی میخواست بگه بهتره همونجایی که بودی بمونی

داستان جالبی بود.نشون میده که نیازی نداره انسان کامل کامل باشه بلکه باید خود واقعیشو نشون بده.اگر خشم داشته باشه خشمش رو بروز بده ولی کنترل شده محبت و عشق ورزی بکنه ولی عزت نفسش رو حفظ کنه .همیشه عزت و کرامت نفس را در اولویت قرار بده.
شاهزاده برای خودش ارزش قائل نبود نه خودش به جایی رسید ونه به کسی کمکی کرد.

من کتاب رو نخوندم بلکه اونو از طریق اپ ایران صدا گوش دادم و باید عرض کنم که شخصیت شاهزاده میشکین رو اصلا دوست نداشتم کسی که راز نگه دار نبود تو کار همه سرک می کشید هیچ اراده ای از خودش نداشت و حتی هیچ غروری .برای گذران زندگیش وابسته به دیگران بود و از نظر من این شخص نمیتونه نمادی از یک مومن مسیحی کامل باشه فقط به این دلیل که خوبی همه رو میخواد .کتاب چندان جالبی نبود به لحاظ قصه و روایتی که در خود داشت ولی تاثیری که یک تجاوز میتونه روی کل زندگی یک فرد داشته باشه رو به لحاظ شهصیتی و روحی ،خیلی خوب به تصویر کشیده بود

انسانی که از ابتدای شکل گیری شخصیت خود ناگزیر بوده از جامعه معمول انسان ها دور بماند، وقتی با روح مسیحایی خود وارد این جامعه فروپاشیده و منحط می شود، عنصری نامتجانس و ابله شمرده میشود. از دیدگاه آنان بزرگ منشی صادقانه چیزی غریب و مضحک است، هرچند قدرت جذب فوق العاده پرنس میشکین نتیجه همین صداقت معصومانه است. پرنس میشکین با وجود تمام تقلا و حتی جان فشانی که برای نجات انسان های اطراف خود انجام می دهد، نه تنها نمی تواند کاری بکند بلکه بر شدت بار آنها می افزاید و چه بسا آنان را به ورطه هلاک می کشاند. سیستم دفاعی جامعه غوطه ور در تباهی در نهایت با تمام نیرو و به شکلی تراژیک، عنصر غیر هم سنخ یعنی قهرمان رمان را به در قالب یک مجنون غیر قابل درمان به بیرون پرتاب می کند.

من مدتی پیش خوندمش برای همین الان کامل حضور ذهن ندارم. اما طبق چیزایی که ازش یادم میاد به نظرم اومد نقد آورده شده در اینجا به لایه های دیگری از داستان نپرداخته. به نظر میرسه که یه ظرافت دیگری نیز توی نوشتار بود. مثلا چرا این همه روی روس و روسی تاکید داره؟ یا اینکه چرا شاهزاده کسی بوده که پدر و مادر نداشته و رفته غرب مونده تا دردی رو درمان کنه و حالا که داره برمیگرده اون درد هم درمان نشده! همسفرش هم کسی بوده برای نجات به خارج پریخته بوده اما حالا داره برای ثروتی ک توی وطن خودش هست برمیگرده. آیا منطورش از بیان اعتقادات روسها و اتفاقات غرب مقایسه جهت گیری غالب زندگی در شرق و غرب نیست؟ اشاره اون به غرب زیاد توی داستان دیده میشه . برای مثال در انتهای داستان وقتی آناستازیا کشته میشه اون رو توی تاریکی نگه میدارن تا کسی نفهمه و برای اینکه بوش نپیچه اون رو توی یک کیسه سیاه آمریکایی میپیچند.

جمله پایانی کتاب هم که زبان لیزاوتا بیان میشد همین صحبت شما رو تایید میکنه

نگاهت چیزی اضاف به حرفای مشابه بود،مرسی از به اشتراک گذاشتنش

برداشت کلی من از داستان این بود که انرژی جمعی روی فرد تاثیر میزاره که این به دنباله ی همون حرفی هست که توی نقد آوردید: انسان خوبی نمیاره بلکه خوبی خودش هم عوض میشه و …
هرچند به نظرم آدم میتونه نابود نشه بخاطر انرژی جمعی

ولی شاهزاده عوض نشد بلکه تا پایان داستان شرافت و نجابت خودش رو داشت.

مرسی که نقد ها رو در اختیار میزارین!! لذت بردیم

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *