کتاب ناتور دشت با عنوان اصلی The Catcher in the Rye اثر بسیار مشهور و برجسته جروم دیوید سلینجر است که در سال ۱۹۵۱ منتشر شد و طبق آخرین آمارها تاکنون بیشتر از ۶۵ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است. این رمان کتابی شاخص در ادبیات آمریکا محسوب میشود و به بیش از ۳۵ زبان نیز ترجمه شده است. در سایت معروف گودریدز بیش از ۷۵۰ هزار نفر به کتاب ناتور دشت نمره ۵ از ۵ را دادهاند و در کل با رای بیش از ۲٫۲ میلیون نفر این رمان نمره ۳٫۸ از ۵ را کسب کرده است. مجله گاردین نیز این رمان را جزء ۱۰۰ رمان برتر قرار داده است. در این مطلب قصد داریم نقد کتاب ناتور دشت را منتشر کنیم اما قبل از پرداختن به نقد باید اشاره کنیم که معرفی این کتاب در کافهبوک منتشر شده است و شما میتوانید از طریق لینک زیر معرفی را مشاهده کنید:
*توجه: در ادامه این مطلب نقد کتاب ناتور دشت منتشر خواهد شد و ممکن است قسمتهای اصلی و مختلف رمان مورد بررسی قرار گیرد و بخشهای اصلی کتاب بازگو شود. بنابراین اگر این رمان را نخواندهاید و یا روی افشای داستان حساس هستید، خواندن این نقد را بعد از مطالعه کتاب پیشنهاد میکنیم.
نقد کتاب ناتور دشت
در ناتور دشت، سلینجر تصویری نامتعارف از فرآیند بلوغ یک پسر را نشان میدهد. هولدن کالفیلد بیشتر شبیه نوجوانی میماند که در دردسر افتاده و به دنبال این است که از این مرحله پر دردسر عبور کند. در واقع هولدن پسری خاص با نیازهایی خاص است. او نه دنیای اطراف خود را درک میکند و نه اصلا تمایلی به درک آن دارد. در واقع، بخش عمدهای از کتاب درباره احساس پشیمانی او بابت معلوماتی است که دارد. اگرچه معصومیت او در زمینههایی همچون مدرسه، پول و غریزه جنسی از بین رفته است، ولی هولدن همچنان امیدوار است که بتواند از بقیه بچهها محافظت کرده و آنها را از این موضوعاتی که مختص بزرگسالان هستند دور نگاه دارد.
عصیانی که هولدن دست به آن میزند، شبیه کاری نیست که از دیگر نوجوانان خیالی دنیای ادبیات دیدهایم. او نسبت به معلمها و والدینش بیاعتماد میشود، نه تنها به خاطر این که خودش را از آنها جدا کند، بلکه همچنین به دلیل این که نمیتواند آنها را درک کند. در واقع تنها بخش خیلی کوچکی از دنیا وجود دارد که هولدن به خوبی میفهمد. تنها افرادی که او به آنها اعتماد دارد و مورد احترام قرار میدهد عبارتند از الی، برادر مرحومش و فیبی، خواهر کوچکترش. به جز این دو نفر، هولدن بقیه آدمها را حقهباز میبیند.
در واقع، هولدن هر کسی را که مورد پسندش نیست، حقهباز مینامد. او از هم اتاقیاش، استردلیتر هم دوری میکند چرا که استردلیتر به خاطراتی که برای هولدن بسیار عزیز است، چندان توجهی نمیکند. حتی ارنی، نوازنده پیانو هم حقهباز است چرا که در کارش خیلی ماهر است. هولدن ناخودآگاه مهارت را مساوی با غرور میبیند (مسالهای که قطعا ریشه در گذشته او دارد) و نمیتواند بین این دو تمایزی قائل شود. حتی آقای آنتولینی، معلم مورد علاقه هولدن هم وقتی میخواهد او را نوازش کند، در دسته حقهبازها قرار میگیرد. به این ترتیب، این پسر با مجموعهای از خاطرات عمدتا بد تنها میماند. برای درک تنهایی هولدن این بخش از کتاب را در نظر داشته باشید: «تقریبا هر وقت کسی بهم هدیهای میده، آخرش باعث میشه دلم بگیره.»
با این حال به لطف همین خاطرات است که هولدن موفق میشود این قدر صادقانه درباره افرادی که بر سر راهش قرار میگیرند صحبت کند. اگرچه به نظر میآید او با تردید به دنیا نگاه میکند، ولی در اصل تنها کمی سردرگم شده است. از صحبتهای هولدن این تصور به وجود میآید که او شخص سخت کوشی است. ولی او خود را فردی بیاراده میبیند. هولدن هیچ درکی از درد و رنج ندارد و ترجیح میدهد در مسیری که ارزشش را داشته باشد جان خود را از دست بدهد. این مساله به ویژه بعد از دعوا با مائوریس نمود بیشتری پیدا میکند.
بخش پایانی کتاب میزان رشد شخصیتی هولدن را نشان میدهد. بر خلاف هولدن اولیه که بلافاصله آدمهای اطراف خودش را متهم به حقهبازی میکرد (افرادی مثل استردلیتر و اکلی)، در بخشهای پایانی و از طریق مواجهه او با آدمهای مختلف میتوان به این نتیجه رسید که او خوددار شده و کمتر دیگران را قضاوت میکند. این رشد شخصیتی هولدن ناشی از تلاش او برای تبدیل شدن به یک ناتور دشت است. او همچنان از بزرگسالی میترسد و در برابر آن منفعل است، ولی دیگر جایگاه خود را پیدا کرده و میخواهد از معصومیت بچههای دیگر محافظت کند. او تصور میکند همچون شخصی است که لبه صخرهای ایستاده و باید مانع سقوط بچههای معصومی شود که ناخودآگاه از صخره سقوط کرده و از مرز بین کودکی و بزرگسالی عبور میکنند.
در قسمتی از کتاب در این باره آمده است:
هولدن به راحتی تمام تجربیات را، چه خوب چه بد جذب میکند. او این تجربهها را به دایره معلومات خود اضافه میکند. در واقع این نوجوان بیچاره به حدی نسبت به کاری که باید در زندگی انجام دهد دچار سردرگمی شده که هر بار بیشتر از قبل از جامعه فاصله میگیرد. با دور شدن از بقیه مردم، او امیدوار است که از مسیرهای مهمی که در دوران بزرگسالی پیش رویش قرار میگیرد، فرار کند.
مرگ یکی دیگر از مضمونهای مهم ناطور دشت است که به صورت پیوسته از طریق شخصیت الی، برادر هولدن که سه سال پیش از دنیا رفته است، مورد توجه قرار میگیرد. هر وقت هولدن نسبت به هستی خود دچار ترس میشود (مثل زمانی که میترسد ناپدید شود)، شروع به صحبت با الی میکند. او در خیالات خود الی را در قبرستانی بارانی تصور میکند که توسط افراد مرده احاطه شده است. هولدن مرگ را با بیثباتی زمان مرتبط میداند. آرزو میکند کاش همه چیز به همین صورت فعلی باقی میماند و به ویژه زمانی که اتفاقات زیبایی رخ میدهد، زمان متوقف میشد. کم کم به نظر میرسد هولدن از خود زندگی هم زده میشود و به این نتیجه میرسد که زندگی یعنی تغییر. پیری و بیثباتی دو مساله غیر قابل اجتناب هستند. تنها جامعه نیست که هولدن را مجبور به بزرگ شدن میکند، بدن او هم از نظر بیولوژیکی در نهایت او را وارد چنین مسیری میکند. او در برابر تغییر مقاومت میکند، در اصل با این کار میخواهد با ساعت بیولوژیکی بدنش مقابله کند که در نهایت او را وارد پیری و سپس مرگ میکند. شاید این خلوص در نگاه اول مورد تحسین ما قرار گیرد و حتی گاهی اوقات آرزوهای او را درک کنیم، ولی در نهایت به این نتیجه میرسیم که مسیری که هولدن در پیش گرفته باعث فرسودگی و در نهایت، جنون او میشود.
دنیای هولدن به صحنه نبرد بین خلوص و فریب تبدیل شده است. این نبرد دقیقا نشان دهنده نگرش او نسبت به کودکان و مقاومت در برابر بزرگ شدن است. وقتی هولدن پسربچه شش سالهای را میبیند که در خیابان مشغول آواز خواندن است، کاملا تحت تاثیر قرار میگیرد. چرا که این بچه کار خود را با خلوص کامل انجام میدهد. پسربچه دنبال خوشحال کردن کسی نیست، تنها دارد از آن لحظه لذت میبرد. داستانهای کوتاه دی. بی هم چنین وضعیتی دارند. آنها آرام، شخصی و نشان دهنده تصورات واقعی نویسنده آن هستند، بدون هیچ چشم داشتی نسبت به جایزه و تحسین.
از سوی دیگر اما زمانی که دی. بی به یک فیلم نامه نویس موفق در هالیوود تبدیل میشود یا ارنی در یک باشگاه شبانه به پیانو زدن میپردازد، هولدن با آنها مخالفت میکند. او این کار آنها را نوعی فاحشگی میداند. آنها را هنرمندانی میداند که خود را به پول، شهرت یا تحسین فروختهاند. او همچنین با استفاده ابزاری از احساسات در دنیای ادبیات هم مخالف است. او حتی رمان تحسین برانگیزی همچون وداع با اسلحه را که همه جا از آن به عنوان یک رمان ضد جنگ یاد میکنند، جعلی و فریب آمیز میداند. هولدن حتی در مورد بسیاری از فیلمها هم چنین نظری دارد. در نهایت به نظر میرسد او به طور کلی به این نتیجه میرسد رابطه بین هنرمند و مخاطب ظرفیت بالقوه زیادی برای فاسد شدن و خراب شدن دارد.
👤 مطلی که تحت عنوان نقد رمان ناتور دشت مطالعه کردید ترجمهای از نقد سایتهای Novel Guide و Cliffs Notes بود که توسط سایت نقد روز نیز ترجمه شده است. قسمتهایی که از متن کتاب ناتور دشت نقل شده است براساس ترجمه محمد نجفی میباشد.
نظر شما در مورد کتاب ناتور دشت چیست؟ آیا کتابهایی که شخصیت اصلی آن بدون تعارف با مخاطب صحبت میکند را میپسندید؟ اگر این کتاب را نخواندهاید، آیا به مطالعه آن علاقهمند شدید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند کتاب خوب دیگر: