نشانک

نقد کتاب کوری

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

کتاب کوری با عنوان اصلی Blindness اثر ژوزه ساراماگو، نویسنده پرتغالی است که در سال ۱۹۹۸ موفق به دریافت جایزه نوبل شد. این رمان ساراماگو را به عنوان یکی از نویسندگان بزرگ دنیا معرفی کرد. موسسه نوبل در وصف ژوزه ساراماگو و آثارش نوشته است: «به خاطر درآمیختن تمثیل‌های پایدار با تخیل، همدردی و تکرار توانایی‌های ما در برابر یافتن حقیقت.» در ادامه با نقد کتاب کوری با کافه‌بوک همراه باشید.

*توجه: در این مطلب به نقد کتاب کوری می‌پردازیم و هسته اصلی داستان را زیر ذره‌بین قرار می‌دهیم. بنابراین اگر هنوز این رمان را نخوانده‌اید و روی افشاء شدن داستان حساس هستید، پیشنهاد می‌کنیم مطالعه این مطلب را به بعد از خواندن رمان موکول کنید. معرفی کامل کتاب به صورت جداگانه در سایت کافه‌بوک منتشر شده است و شما می‌توانید از طریق لینک زیر معرفی رمان کوری را بخوانید:

» معرفی رمان کوری

براساس کتاب کوری در سال ۲۰۰۸ یک فیلم نیز ساخته شده است. اما مثل بیشتر فیلم‌هایی که از روی کتاب ساخته می‌شود، فیلم کوری هم به خوبی کتاب نیست اما به هر جهت دیدن آن خالی از لطف نیست!

نقد کتاب کوری

کتاب کوری رمانی جدی؛ نوشته نویسنده‌ای جدی است که همیشه کارهایش را جدی گرفته است. رمانی با فضای داستانی غنی که لازم می‌شود از زوایای مختلفی به مضامین آن نگاه کرد.

کوری را می‌توان کتابی انتقادی نسبت به هنجارهای اجتماعی جهان مدرن در نظر گرفت. از این منظر به مسئله ناکاملی و محدودیت‌های فناوری و دانش انسان نیز، وقتی که پرسش تشخیص و درک نیازهای اولیه انسان مطرح می‌شود، اشاره می‌کند. این رمان به مشکلاتی پایه‌ای در زندگی همچون گرسنگی و بیماری می‌پردازد و البته این مساله حالتی کنایی دارد، چون ساراماگو تمدنی را توصیف می‌کند که دارای بافت‌هایی پیشرفته بوده و در طول قرن‌ها توسعه، تکامل یافته است و با این حال در تامین نیازهای اولیه انسان به هنگام بروز بحران درمانده است. در واقع تیمارستان روانی که افراد کور مجبورند آن‌جا بمانند آینه‌ای از زندان‌های امروزی خودمان است. ترس و وحشت اوج می‌گیرد، و نهایتا این حقیقت نمایان می‌شود که کوری نمادی از جهل و نادانی است که فراگیر شده و به جایی می‌رسد که دیگر بین زندگی نابینایان، دنیای تاریک زندانیان و افراد معمولی بیرون از تیمارستان تفاوتی باقی نمی‌ماند.

همچنین می‌توان تفسیری سیاسی از رمان داشت که به اهداف پوچ و خودخواهانه احزاب مختلف حکومتی در طول دوره‌های مختلف می‌پردازد و بی‌اهمیتی آن‌ها نسبت به سرنوشت مردم را بیان می‌کند، احزابی که مدعی هستند زندگی و آسایش مردم برایشان در اولویت است. شکی نیست که قرنطینه کردن نابینایان یادآور اردوگاه‌های مرگی است که نویسنده به خوبی با آن‌ها آشنایی دارد. خاطرات ساراماگو از خشونت و وحشیگری‌های نژادپرستانه جامعه دوران زندگی‌اش در میان جدال زندانیان نابینا در تیمارستان به روشنی احساس می‌شود.

[ مطلب مفید: نقد رمان جنایت و مکافات ]

اتومبیلهای پشت سر یکریز بوق می‌زنند. چند راننده از اتومبیلها بیرون آمده‌اند تا وسیله وامانده را به جایی هل بدهند که راه را بند نیاورد، با عصبانیت به شیشه‌های بسته اتومبیل مشت می‌کوبند، مردی که تویش نشسته سر به سویشان برمی‌گرداند، اول به یک طرف و بعد به طرف دیگر، پیداست که با داد و فریاد چیزی می‌گوید، حرکت لبهایش نشان می‌دهد که چند کلمه را تکرار می‌کند، نه یک کلمه بلکه سه کلمه، چون بعد که یکی به هر ترتیب در را باز می‌کند، معلوم می‌شود که می‌گوید من کور شده‌ام. (کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو – صفحه ۱۶)

از دیدگاهی فلسفی، ژوزه ساراماگو به مسئله جهل و نادانی به عنوان مرضی مسری و خطرناک در میان انسان‌ها می‌پردازد. برای تاثیرگذاری بیشتر روی خواننده، نویسنده نشان می‌دهد که چگونه یک چشم پزشک که کارش درمان مشکلات بینایی دیگران است هم یکی از قربانیان این بیماری مسری می‌شود. آنچه ساراماگو در کتاب کوری به صورتی استعاری بیان می‌کند این است که معدود افراد روشنفکری هم که در جامعه قادر به تشخیص بیماری‌های اجتماعی هستند نیز در بلند مدت ممکن است چشم بر نیازهای دیگران ببندند و از آن‌ها غافل شوند. مساله بدتر و تاسف‌آورتر این است که گاهی این افراد روشنفکر با اینکه کاملا به عواقب مشکلات آگاهند اما باز هم همچون مردم ناآگاه و کوته فکر رفتار می‌کنند.

ساراماگو بارها مساله جهل و خرد را در طول روایت داستان رمان کوری بررسی می‌کند. از این منظر، رمان استعاره‌ای است از «عدم توانایی دیدن». ساراماگو می‌گوید رمان کوری را نوشته است تا به افرادی که آن را می‌خوانند یادآور شود که وقتی ما ارزش‌های زندگی را پایین می‌آوریم، خردمان را منحرف کرده‌ایم و اینگونه است که روزانه می‌بینیم کرامت انسانی توسط افرادی که در مسند قدرت ایستاده‌اند مورد حمله قرار می‌گیرد.

[ مطلب مفید: نقد کتاب بیگانه ]

نقد رمان کوری

داستان بیماری مسری ساراماگو در شهری بی‌نشان آغاز می‌شود، در صحنه‌ای که مردی در ماشینی پشت چراغ قرمز ایستاده است. چراغ سبز می‌شود اما ماشین حرکت نمی‌کند با اینکه رانندگان پشت سر او شروع به بوق زدن می‌کنند. مرد ناگهان کور شده و دنیا در برابر چشمانش سفید می‌شود. مردی می‌آید و او را به خانه می‌رساند و سپس ماشینش را هم می‌دزدد. به زودی شهروندان بیشتری کور می‌شوند. افراد مبتلا، سفیدی شیری رنگی را می‌بینند بر خلاف کوری‌های معمولی که چشمان فرد تیره و تاریک می‌شود. بیماری کم کم در سطح شهر پخش می‌شود. هراس شهر را فرا گرفته و حکومت تصمیم می‌گیرد افراد نابینا را در تیمارستانی حبس کند.

ساراماگو این بیماری عجیب را که بعدا در میان شخصیت‌های رمان با عنوان «اهریمن سفید» شناخته می‌شود، خیلی سریع و در همان چند صفحه اول داستان مطرح می‌کند.

در تیمارستان روانی، خواننده جریان تاسف‌بار گروه کوچکی از بیماران را دنبال می‌کند که زنِ پزشک از آن‌ها مراقبت می‌کند، او تنها کسی است که بینایی‌اش را حفظ کرده است. بیماری با سرعت زیادی در جامعه شیوع پیدا می‌کند تا حدی که تمام دنیا قربانی اهریمن سفید می‌شوند.

وقتی جمعیت افراد محل قرنطینه افزایش می یابد، هنجارها و قواعد اجتماعی به هم می‌ریزد و  اخلاقیات از هم پاشیده می شود، حتی زن پزشک هم در نوسانی بین خیر و شر قرار می‌گیرد، با این حال هنوز هم افرادی هستند که تصمیماتی می‌گیرند که با فداکاری و حس نوع دوستی همراه است. ساراماگو داستانی را نوشته که نه تنها فساد و تخریب اجتماعی بلکه نوعی اخلاقیات جدید را هم به نمایش می‌گذارد که تنها در تاسف‌آورترین وضعیت‌ها ظهور پیدا می‌کند.

وجدان که خیلی از آدمهای بی‌فکر آن را زیر پا می‌گذارند و خیلی‌های دیگر انکارش می‌کنند، چیزی است که وجود دارد و همیشه وجود داشته. اختراع فلاسفه عهد دقیانوس نیست، یعنی اختراع زمانی که روح چیزی جز یک قضیه مبهم نبود. با گذشت زمان، همراه با رشد اجتماعی و تبادل ژنتیکی کار ما به آنجا کشیده که وجدان را در رنگ خون و شوری اشک پیچیده‌ایم و انگار که این هم بس نبوده، چشمها را به نوعی آیینه رو به درون بدل کرده‌ایم، نتیجه این است که چشمها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم بی پروا لو می‌دهند. (کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو – صفحه ۳۲)

👤 مطلبی که تحت عنوان نقد کتاب کوری مطالعه کردید ترجمه‌ای از نقد سایت‌های Enotes و Ukessays بود که توسط سایت نقد روز انجام شده است. قسمت‌هایی که از متن کتاب که در این نقد خواندید از ترجمه مهدی غبرائی از نشر مرکز بود.

نظر شما در مورد نقد کتاب کوری چیست؟ آیا از ساراماگو کتابی خوانده‌اید؟ اگر این کتاب را نخوانده‌اید، آیا به مطالعه آن علاقه‌مند شدید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید.

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]


» معرفی چند کتاب خوب دیگر:

  1. کتاب اتاق شماره ۶
  2. کتاب مادام بوواری
  3. کتاب هنر رنجاندن
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 375
دوست نداشتم: 203
میانگین امتیازات: 1.85

چاپ کتاب

116 دیدگاه در “نقد کتاب کوری

درود…همین که کامنتها صفر یا صدی هستن نشان از عمیق و قابل تامل بودنشه،،بنظر بنده این مجموعه نشان از درون و بیرون یک انسانه که هر شخصیت ،یک بعد انسانیه ماست ،،،همسر دکتر اگاهی،دکتر ترس،،دختر عینکی شهوت واحساس،،پیرمرد عقل ناقص،،کودک غریضه،،کور اول ذهنیت،،همسر کور استیصال،،و شخصیت های دیگر این داستان و….که همه اینا درون وجودمان هستند نه اینکه به وجود می ایند(کور بودیم نه اینکه کور شده‌ایم)،،،،جدال درون و بیرون ما بر سر شرایط وجودیه ماست ،،که میتوان در این جدال ماند و در زندان درون خود پوسید و یا رها شویم و همه چیز را همانگونه که هست بپذیریم و ببینیم ،،،و هدف نهایی را که هماهنگی در فهم هست رو به سرانجام برسانیم،،

از دیر وقتی بود اسم کتاب رو شنیده بودم و در نوبت خوندن داشتم و در نهایت شروعش کردم و بسیار افسوس خوردم که چرا سال ها ی سال منتظر خوندن چنین کتاب ضعیفی رو داشتم ، داستان اصلا و اصلا سیر منطقی نداره و یکی از بیهوده ترین کتاب هایی بود که خوندم ، یک حکومت غیر منطقی با قوانینی غیر منطقی و رفتارهای غیر منطقی که برای جماعت کوران شکل گرفته ، من معتقدم نویسنده یک روزی در یک لحظه یک کشف کرده و اون این بوده که« مردمی که حقوق دیگران رو نمی‌بینند کور هستند» و می‌خواسته همین کشفشو تبدیل به کتاب کنه و بک سیر غیر منطقی برای این جمله درست کرده ، به هیچ وجه توصیه نمیکنم حتی دو صفحه رو بخونید ، فقط شروع داستان خوب بود و تمام یعنی همون شروع پشت چراغ قرمز و تمام.

سلام میشه لطف کنی یکی از کتاب هایی که واقعا جذبت کرد رو بگی

سلام
بنظرمن نقطه اوج داستان زمانی بود که افراد گروه به خانه دکتر رسیدند و میان اون همه کثافات پس ازمدت ها یه محل تمیزی پیداکردند. ترتیبی که زن دکتر قبل از رفتن به تیمارستان به خونه داده بود درنوع خودش جالب بود و نشانگر همخوانی ظاهرو باطن بودبنظرم…
واون موقعی که یک لیوان آب تمیز مثل یک شراب ناب نوشیده میشه برام تاثیرگذاربود
درکل قدرت تخیل نویسنده خوب وقابل باور بود
اگرزمانی این همه گیری اتفاق بیفته شهرها همین وضعی پیدامیکنن که نویسنده به تصویر کشیده وهرنویسنده ای مهارت این تصویرگری رو نداره
گروه قلدری هم که درتیمارستان پیداشدند نماد حکومت بود

در واقع جوابم به اونایی هست که میگن چرا زن دکتر کور نشد…..همسر دکتر در واقع نماد یک انسان با شعور و در عین حال عاقلی بود که با درک واقعیت و فطرت جهان تونست کور نشه…بقیه انسان ها یک نقضی داشتند و جای نقض رو کوری(جهل) میگرفت ولی زن دکتر عاری از نقص بود و نور حقیقی جهان رو میدید..حرف اصلیم اینه،آدمایی که نقصی از نظر باطنی دارند و جاهل هستند میتوانند روشن فکر شوند…اما آدمای باشعور و روشن فکر هیچ وقت جاهل نمیشوند.چون آدم که با شعور و روشن بین و روشن فکر باشه در برابر هر مقدار بی شعوری هم که قرار بگیره باز هم شعورشو از دست نمیده….

این رمان بهمون نشون میده که پاکی درونی هر انسان یا همان عقل و منطق،چگونه بر کوری یا همان جهالت پیروز میشه.ولی باید کنار شعور بالا عقل و هوش هم بسیار باشه که با زیرکی از بیابان سختی بشه عبور کرد………

من این کتاب به لیست علاقه مندی هام افزوده شد و به کسایی هم که خوندش کتاب های “طاعون،قلعه حیوانات،بیگانه و شازده کوچولو” رو معرفی میکنم که همشون در یک نقطه ای یک مفهوم مشترک دارن

به نظر من هر انسان با توجه به دانش خود و فضای درونی ذهن خود از هر کتابی برداشت خودش را دارد و برداشت خودش بهترین برداشت است و این یک سیر تکامل است که با مطالعه ای زیاد روزی خود به برداشتی از بعضی از کتاب ها که داشته خنده اش می گیرد ولی در ان زمان با توجه به دانش خود برداشت درست کرده پس خواهشن وقتی نقدی می بینید که دور از جریان رمان بوده ان شخص را با کنایه نکوبانید. و درباره ای کتاب کوری فقط یه چیز بگم وقتی این کتاب میاد بالاترین جایزه ادبی جهان را می گیرد یعنی نویسنده بهترین عملکرد را داشته و هر برداشتی با توجه به دانش زمان خود دارد پس سعی کنیم انقدر مطالعه کنیم اثار خوب را تا بتوانیم بهترین نقد را داشته باشیم و انچه در این کتاب هست اوج فلاکت نااگاهی می باشد که اگر برطرف نشود روز به روز این نااگاهی همه گیرتر و عواقب جبران ناپذیری که حتی باعث از دست دان جان هم می شود و چه بسا ارزش ها و خفت های باید قبل فوت کردن چشید که صد بدتر از مرگ است و زن دکتر هم همان نماد زمانیست که هنوز ارزش های انسانی پابرجاست و در بدترین حالت داستان باز تنها امید است و اینجا خوب در می یابیم که تنها اگاهی راه ازاد شدن انسان از قید و بند هر گونه جهل و نادانیست. برما ببخشائید اگر کلامم باعث ناراحتی کسی شد.

شروع جذابی داشت و ایده خوب
جاهایی ک خیلی طولانی در مورد پیدا کردن غذا رو جاش شخصیت های جذاب ک نماینده قسمتی از جامعه باشن خلق میکرد خواننده رو وابسته به شخصیت میکرد بهتر میشد.
منطقی پشت رفتار حکومت نبود وقتی انداختشون توی تیمارستان و میتونست قوانین جذابی بنویسه مثل قوانین قلعه حیوانات
در کل میتونست کتاب کوتاه و جذاب تری بشه و پیشنهاد نمیکنم مطالعشو

خیلی سخت منظور کتاب فهمیده میشه

زن دکتر نقش پیامبرگونه دارد ، همانطور که پیامبر از جهل و نادانی مردم اندوهگین میشود ، در تمام داستان اوهم میبیند و اشک میریزد و حتی آرزو میکند کاش اوهم نمیتوانست این همه خفت و زشتی و پلیدی را ببیند ولی چاره ای ندارد چون او انسان کامل و سراسر عشق است و نمیتواند بی تفاوت باشد

چه ربطی به پیامبرا داشت ؟

دوست عزیز
پیامبر فقط یکی از مثال های موجوده و کاملا هم بهش ربط داره
یکی که خودش عاقله و داره مردمشو از جاهلیت نجات میده

سپاس بابت دیدگاه های زیباتون
به نظرمن کتاب شامل نکات زیادی بود.نکته ای که به نظر من رسید این بود که انسانها وقتی به جهالت و نادانی خودشون که نماد کوری بود ایمان بیارن و اونو قبول کنن و از طرفی به شخصی که آگاهی داره که نماد زن دکتر بود اعتماد کنن حتما زنده میمونن.در بعضی از قسمت های داستان این اعتماد افراد گروه به زن دکتر بود که باعث نجاتشون شد.

کتاب خوبی بود…مرز بین انسان و حیوانو که خیلی باریکه نشون میده…میتونست خلاصه تر باشه…در نهایت برا کسایی که نخوندنش بگم که کتابایه بهتریم هستن

نقد دوستان رو خوندم همه جالب بودن . ممنونم که برداشت ها تون رو فرستادین .
من یه چیزی متوجه نشدم اون جایی که زن دکتر به تصاویر کلیسا نگاه میکنه چی میشه ؟؟؟

این که میگم فقط برداشت منه و در مورد درست و غلط بودنش کاری اطمینان ندارم.
فک کنم میخواد بگه خدا ساخته ذهن ادماست. یعنی خدا رو از مجموعه صفات خودشون ساختن ولی این صفات برای اون کسی که خدا اسمشو میذارن در حد کامل و بدون نقص هستش. یعنی اگر انسان علم داره خدا اون صفت رو در کامل و بدون نقص داره و اگه انسان میبینه خدا همه چیزو میبینه و بصیره. خب اگه انسان نمیبینه پس خدا هم نباید ببینه
و اون ادما وقتی میبینن که همه کور شدن میگن خب خدا هم نباید چشم داشته باشه چون خدا را یک موجود که از صفات انسانی کامل و بی نقص هستن ساختن

همسر چشم پزشک در آخر کور شد؟ یا فقط خیال کرد که کور شده؟

به نظرم کتاب بسیار جالب وامونده ای بود در واقع این کتاب بصورت تمثیل همه چیز را بیان می‌کند منظور از کوری این بود که آدمهایی که می بینند در واقع کورهستند واز معنویت وشناخت خود فاصله دارند چراغ راهنمایی نماد نظم است وقتی مردی اول کور می شود دیگر نمی تواند چراغ قرمز راببینید در واقع از اینجا بی نظمی آغاز می شود در هر جامعه ای افراد با رفتارو کردار خود برهم اثر می‌گذراند بنابراین این بی قانونی کاملا گسترش می یابد ودر واقع هر کوری اون خوی درونی خود را که در حالت عادی سرکوب می کند بروز می دهد وبه کثافت و وادادن همه اصول انسانی برای رفع نیازهای اولیه خوردن و…. در حالیکه آنجا که در خانه دکتر باران می آید باران شدید یک نوع آگاهی رانشان می دهد وافراد خود را می شویند وکم کم که افراد خود را باور میکنند به بینایی می رسند در جایی که در کلیسا چشم قدیسین ونقاشی ها بسته است یعنی در جهان مدرن وپسا مدرن دین هم نمی تواند به انسانها کمک کند واز لحاظ سیاسی اشاره به این نکته دارد که حاکمان وسیاستمداران افراد را در یک نا آگاهی قرار می دهند وبا خشونت هر بار آنها را شکنجه داده وبه طرق مختلف انسانیت را نابود می‌کنند ولی افرادی که باقی مانده اند فکر می‌کنند ما که زنده ایم حتی اگر کور باشیم ودر همان کثافت فقط به نیاز اولیه توجه دارند وهیچ نوع انقلابی نمی تواند به افراد کمک نماید چون حاکمان قدرت وپول دارند تنها یک راه برای رهایی وجود دارد آگاهی واقعی برای همه نه برای گرسنگی در واقع ارزش های واقعی باید کشف شود وان نداشتن آگاهی دررهمه کشورها اتفاق افتاده وچه جنایت ها که در طول تاریخ بشریت اتفاق نیوفتاد و وقتی آنها به بینش رسیدند آن جامعه ها کمتر آسیب می بینن تا جامعه های که در قرن اخیر مورد تهاجم هم قدرت هایی که در جامعه خود تابع قانون هستند ولی در کشورهای ضعیف تر بی‌رحمی واقعی خود رانشان می دهند وحاکمانی که بدون آگاهی مثل اتفاقاتی که در جهان سوم اتفاق می افتد مردم را نابود می کنند حتی در این کتاب رهایی انسان با دین نیست فقط با آگاهی خود افراد یک جامعه واین آن بینشی است که نجات دهنده می باشد این کتاب مخصوصا برای افراد جامعه ما یک آگاهی است متاسفانه خیلی از نقدها به روابط پرداخت شده ونکات واقعی وفهم کلی این اثر در نظر گرفته نشده دقیقا همان دور بودن از هدفی که کتاب داشته چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید…… اگر بتوانیم

برخلاف دوستان که میگن افرادی که کور شدن نماینده‌ی انسان‌های نادون و خبیث هستن، بنظرم منظور نویسنده اینه که اگر انسان‌ها در معرض مشکلی مانند کور شدن قرار بگیرن، ذات واقعی‌شون رو نشون می‌دن. اونها بر هر چیزی چنگ میندازن تا خودشون رو از منجلاب نجات بدن. انسان‌های دیگه رو می‌کشن، به دیگران تجاوز می‌کنند، دزدی و هر نوع کثافت‌کاری دیگه‌ای رو انجام می‌دن! تعداد بسیار کمی از انسان‌ها هستن در شرایط سخت و تنگناها، انسان باقی می‌مونن! البته این انسان‌ها بخاطر انسان بودن‌شان بهای زیادی رو می‌پردازن و در نهایت هم به طرز درناکی جون خودشون رو می‌دن. بله! این ذات انسان هاست؛ شاید پذیرفتنش دردناک باشد اما باید پذیرفت!

خود نویسنده گفته که منظورم چیه بعد الان شما میگی نه نویسنده منظورش یه چیز دیگست😁

به نظرم در فضاسازی، نویسنده چیزی کم نگذاشته، جدای پیام داستان و روایت منسجم و ساده و بی آلایش، قلم نویسنده هم حساب است. شما نویسنده های زیادی دیدید که از این شاخه به آن شاخه میروند . اما ژوزه از هرگونه اذیت کردن مخاطب پرهیز کرده شاید اوایل کتاب را خسته کننده احساس کنید البته بعید است چون همان اول شوکه میشوید. این کتاب قابل تمجیداست. به نظرم حس ترس و شوکه شدن به مخاطب القا میشود. ولی کتاب نقص هایی هم دارد. مثلا این که مرز میان رئال و سورئال را از بین برده. این از نظر من ایراد است شاید برای دیگری نقطه مثبت باشد. ولی از نظر من همین آمیختگی واقع گرایی و سورئال به درک مخاطب ضربه میزند. با این که پیام رمان قابل توجه است نوعی بلا تکلیفی هم وجود دارد. داستان کند پیش نمیرود ولی برخی جا ها کسل کننده است. این از نظر من است شاید دیگری مخالف باشد.به نظر می رسد کتاب طاعون اثر البر کامو هم در شکل گیری داستان بی تاثیر نبوده. در آخر نمره ی من به این اثر ۶ از ۱۰ است. برای موضوع جهل و نادانی در جامعه کتاب های بهتری وجود دارد مثل آثار بوکفسکی . جهل و نادانی را در آثار بوکفسکی باید جستجو کرد. زیرا زبان تیز و قدرتمند او برای بیان بهتر است.اما بوکفسکی را نباید با کسی مقایسه کرد.در رمان نو کسی در بیان حقایق به شیوه ی او نمی رسد و او منحصر به فرد است. اما این اثر هم در کنار آثار خوب قرار میگیرد.
البته من این دو نویسنده را مقایسه نمیکنم . من میگویم اگر قرار است به جهل در جوامع بپردازیم کتاب کوری در اولویت های بعدی قرار می گیرد. این اثر در جهان و ایران ،اقبال نیک داشته و فروش زیادی کرده است. علتش همان روایت ساده و قابل فهم است. تشکر از سایت کافه بوک.

کتاب کوری خیلی فوق العادس ممنون بابت نقد زیبایی که گذاشتید خیلی لذت بردم و کاملا دوبار مطالعه کردم لطفا اگر نقد کتاب بینایی رو هم دارید برام بفرستید. یا لینکش رو توی جواب بذارید

بهترین نظر … طاعون خیلیییی در شکل گیری این داستان اثر داشت من هر صفحه رو ناخوداگاه با طاعون مقایسه میکردم

نظر دوستان را خوندم جالب بود و پی به قسمت های پنهان این کتاب بردم.
کتاب تامل برانگیزی بود و به شخصه خیلی خرسندم از خوندنش.
در کنار برداشت دوستانی که نظراتشون رو بیان کردن به نظرم این نکته را هم میشد در کتاب بهش پی برد
وقتی در کوری (جهالت با نادانی) بسر ببری آزادی مفهومش را از دست میدهد. تغییر و بینایی از خود ما شروع می شود. اشاره به قسمتی از کتاب که نشان میداد زندگی در درون زندان و بیرون آن خیلی تفاوتی نداشت و آزادی واقعی در کار نبود و تمامی مردمان اسیر خواسته های ابتدایی خوردن و…. بودن . تغییر از جایی شرع شد که بعد از وارد شدن به خانه دکتر و همسرش کورها تلاش کردن پاکیزگی و درست زندگی کردن را انتخاب کنند و همچنین بعد از کلیسا رفتن که عقاید کورکورانه شان به زیر سوال رفت .

من این تفسیر شما رو خیلی پسندیدم و موافقم . وقتی نادان باشی ، فرقی نداره آزاد باشی یا زندانی باشی .

سلام
نظرات همه دوستان رو خوندم، از نظر من کوری بهترین رمانی بود که در سالهای اخیر خوندم،
به نظر من دلیل اینکه زن دکتر کور نشد عشقی بود که در وجودش بود تنها کسی که خودشو به کوری زد و خودش رو به روی عشق گشود اون بود حتی مادر پسر لوچ این کار رو نکرد یا به فکرش نرسید این عشق میخواست و خوشفکری
از نظر من داستان بغایت زیبا؛ و به موقع بود همه ی اتفاقات، وقتی زشتی و پلیدی و کوری به اوج رسید، سپیدی و پاکی از اونجا شروع شد که اینها به خونه ی دکتر و زن دکتر رسیدند تنها خونه ای که در تمام شهر پاکیزه و بدور از تجاوز مونده بود چون یادشون مونده بود در رو قفل کنند و کلید رو با خود ببرند، اون گروه همدیگه رو پیدا کرده بودن و فهمیده بودند بقاشون در گرو با هم بودنشونه و هرکسی فکر کنه جداجدا دردشون درمان میشه نابود میشه، بعد از اینکه همه ی کثافتهای کفش و لباس رو به بالکن بردند، باران آمد خود لباسها راشستند و پاکی و سفیدی شروع شد، کتاب خواندند و این نقطه ی شروع بینایی و دیدن بود و دیدن سرایت کرد به همه و کل شهر
همانطور که زشتی و سیاهی دومینو وار سرایت میکنه
پاکی و بصیرت هم همین خاصیت رو داره

بهترین کامنت در مورد کتاب دستتون درد نکنه عالی بود

کتابهای ژوزه ساراماگو همه همینطوره که با یه داستان ساده و معمولی شروع میشه و کم کم حوصله خواننده رو سرمیبره بعد که از خوندنش پشیمون میشی اگر یکم صبور باشی تو صفحات آخر یکدفعه معجزه میشه و چنان معنایی به مطالب ساده و به ظاهر پیش پا افتاده قبلی میده که دلت میخواد برگردی و دوباره با دیدگاه جدید از نو بخونیش. به نظرم این سبک نوشتن مخصوص خودشه و ارزش نوبل داره. پیشنهاد میکنم کتاب دخمه رو بخونید تو سه صفحه آخر حالتون خوب میشه و برمیگردید از اول میخونید

رمان قشنگی بود که واقعا تنها چیزی که در موردش میشه گفت: ما کور نشدیم، ما کور هستیم

این کتاب یکی از بی نظیرترین رمانهای دنیاست. تلفیقی است از عشق و شکست… مسیری مملو از پارادوکس … واقعا شایسته جایزه نوبل… من وقتی تمومش کردم کتاب رو بوسیدم و در بهترین قفسه کتابخانه ام قرار دادم و احتمالا بارهای دیگری می خوانمش …
ارتباطات و رفتارهای کاملا واقعی بشر‌…
نتیجه معرکه بود؛ به نظرم: علت بینا شدن ورود به کلیسا و حذف ایمان کورکورانه بود.
زیرا ایمان واقعی مستلزم پرسش هایی است که انسان را از جهل به خرد رهنمون می سازد.

ب نظرم نویسنده علیرغم نوع نگاه جامعه شناسانه ای که داشت و حقیقت هایی که در مورد روابط انسان های مدرن که به خواننده القا میکرد درچگونگی نوشتن و بیان داستان زمینه های نقد زیادی را برای خود فراهم کرده
خودم به شخصه برام مبهمه که دلیل بینایی ناگهانی مردم چی بود ولی در مجموع اثر ارزنده ای بود

کتاب داستان خوبی داشت
و عمیقا خواننده رو به تفکر وا میداشت.
اثر تمثیلی بی نظیری بود.
برای دوستانی که هنوز کتاب رو مطالعه نکردن ، اینطور که در نظرات گفتن بخشهای دیگه ای هم بوده که ظاهرا در ترجمه مینو مشیری حذف شده .
پیشنهادم اینه که این ترجمه رو نخونین
چون من خوندم و گویا سانسور شده بوده

ترجمه اسدالله امرایی خوانده شود

یکی از بهترین کتاب هایی بود که تا حالا خوندم
بنظرم ساراماگو خیلی خوب تونسته تخیل رو با حقیقت ترکیب کن
و چیزی که در مورد این کتاب واقعا تامل برانگیزه اینه که میشه از هر قسمتش یه برداشت متفاوتی داشت
یکی از زیبا ترین جملاتی که ساراماگو از زبان نویسنده داستان میگه:احساسات زیادی داریم ولی واژه ها آنقدر بی کاربرد و از یاد رفته شدن که نمیشه بیانشان گرد

کتاب به ما گفت که اگر آدم های بی آبرو در دنیای ما کار شرم آور نمی کنند به خاطر ترس از آدمهای با آبرو است که در کنارشان زندگی می کنند

دوستان عزیز
کتاب دو جلده
کوری و بعد بیداری
در واقع کتاب بیداری مکمل کتاب کوری هست و اون اصل مطلب در کتاب بیداری نوشته شده.
بیداری رو بخونین و قبل اینکه بگین بی‌نتیجه بود و… لطفا ببینین ادامه داره یا نه؟!😐

دوست عزیز فکر کنم منظورتون کتاب بینایی باشه چون بیداری مال نویسنده دیگه است و البته دوتا نویسنده که هرکدوم جدا هستن

من امشب تموم کردم کتاب رو، خیلی دوسدارم بدونم چرا همسر دکتر به کوری مبتلا نشد؟؟؟؟ ینی جزو افراد روشنفکری بود که حقیقت رو تشخیص میداد؟ یا مثلا کاش مشخص میشد درون این افراد کور چه اتفاقی افتاده و چه تحولی ایجاد شده که یکدفعه بینایی شون رو بدست آوردن؟ اگ جواب این دوتا سوالم رو بدست بیارم، نمره ۱۰ از ۱۰ میدم به کتاب.

سوال منم هست

به نظرم زن دکتر هم دانش داشت هم خصلت های انسانی مثل شجاعت و مسئولیت پذیری و عشق.
پیرمرد چشم بند دار هم انسانیت را داشت اما مانند زن دکتر دانش نداشت و دکتر دانش داشت ولی خصلت های انسانی کمی داشت مثلا ترسو بود و آن شیاد را خلع سلاح نکرد و یا به زنش خیانت کرد

زن دکتر تنها کسی بود که وقتی دید شاءن و منظلت انسان توسط آن گروه متجاوزگر در تیمارستان دارد خورد میشود طغیان کرد و سردسته آنها را کشت در صورتی که بقیه تن به خواسته زورگویان داده بودند، نویسنده میخواهد بگوید تنها کسی که کور نبود زن دکتر بود.

زن دکتر نماد اقلیتی آگاه در جامعس که انبوه نادانی و حماقت رو میبینن ولی در برابر این حجم از نادانی و ناآگاهی کار خاصی از دستشون برنمیاد و اینکه چطور بینا شدن رو هیچکس نمی دونه چون فعلا کسی دانا و آگاه نشده و باید دید که این جریان عظیم آگاهی و بینایی چطور ملتها رو نجات خواهد داد و از چه طریقی در اندیشه ها و فکرها تجلی خواهد یافت دوباره!!!

منم همین الان تمومش کردم.تمام مدت انتظار داشتم نویسنده بگه که چرا اول پسر بچه بیناییش رو بدست آورد چی باعث شد اصلا بیناییشون برگرده ولی هیچی نگفت

نویسنده جواب سوال شما رو به خوبی داد،زمانی که از کلیسا برگشتن و دست از خرافات و تعصبات کورکورانه برداشتن دوباره بینایی خودشون و بدست اوردن،زن دکتر تنها کسی بود که بینا بود ،نویسنده داشت میگفت تو شهر کورها اگه بینا باشی خودت اذیت میشی ،زن دکتر نماد افراد روشنفکر جامعه بود

اگر کوری نماد جهله،پس چرا دراخرکتاب،خانم دکتر که به دانایی وتوانایی کوران کمک میکنه،خودش هم کورمیشه؟!!

یادمون باشه ترجمه همیشه درصد قابل توجهی با اصل مطلب فاصله داره و محتوی تا حد قابل توجهی دچار تغییر می شود و این برای هر ترجمه ای است.
تا چه اندازه به نوشته یک نویسنده که مثلا در سال ۱۹۳۶ یک رمان به زبان آلمانی نوشته و یکی اومده اون رو به انگلیسی ترجمه کرده و دست آخر یک ایرانی مترجم ساکن تهران آلوده به دود و سر و صدا آن کتاب یا بهتر بگوییم ترجمه را ترجمه کرده, میشود اعتماد کرد خدا می داند, لذا ما نویسنده داخلی کم نداریم که در هر موضوعی کتاب نوشته اند چرا ایرانیش را نخوانم….بگذریم.

نظرات اینقدر صفر تا صد بود که رغبتی به شروع کتاب ندارم ولی دیگه خریدم و باید بخونم

اصلا جالب نبود فقط اسم در کرده
۳۷۰ صفحه کتاب بود که میشد تو ۳۰ صفحه جمع کرد همش تکرار مکررات بود

واقعا میتونم بگم کتاب فوق العاده زیبا و مفهومی بود. و به وضوح میگم که بهترین کتابی بود که تا حالا خوندم. مطمئن باشید خوندنش خالی از لطف نیست.

کتاب خیلی زیبا دنیای ما رو که پر از جهل و بی خردیه توصیف میکنه. نویسنده به خوبی جامعه پر از جهل و خودخواهی رو به صىورت تمثیلی بیان میکنه.
من ترجمه مینا الوان پور رو خوندم که ترجمه روانی بود اما متوجه شدم که یه قسمتایی ترجمه نشده بود. و غلطهای نگارشی زیادی هم دیده میشد

اینکه جهل و نادانی رو در قالب کوری مثال میزنه عالیه ولی واقعا نمیشه انقدر به هم شبیه دونست چون اولا بین اون همه ادم یعنی فقط یه نفر عاقل بود(زن دکتر) ثانیا چرا این جهل و نادانی یهو از بین میره و شفا پیدا میکنه؟؟؟

خیلی عالی و بی نظیر بود و واقعا ب هرد فرد اگ میخواست درس شخصی بده میگفت ک اگ چشممون رو ب روی حقیقت باز نکنیم و حقیقت رو نبینیم ب لجن کشیده خواهیم شد …

من کتاب رو با ترجمه عاطفه اسلامیان خوندم بدون سانسور

به نظرم کتاب فوق العاده ای بود هرچند که پایانش میتونست جذاب تر باشه اما اون کسی که درون مایه ی کتاب رو درک کنه خیلی روی پایانش حساسیت نشون نمیده

چقدر متفاوت نگارش شده بود و چقدر زیبا با کلمات و جملات ساده آدمو به فکر فرو میبرد، ساراماگو به نظرم داشت میگفت همه ی اخلاقیات و انسانیت های ما که تبدیل به هنجار شده همشون به موقعیت وابستس و اگه انسان راه جهل و نادونی رو پیش بگیره این قضیه میتونه به بیماری واگیرداری تبدیل بشه (کوری) ولی باز هم میشه انسان های وارسته ای رو پیدا کرد که توی این منجلاب حقیقت درونی و انسانیت خودشونو فراموش نکردن

کنایه ی کتاب از منظر سیاسی هم کاملا عینی و حقیقی بود، حکومتی که صرفا در لفظ دغدغه ی آسایش و راحتی شهروندارو داره ولی در عمل به فکر منافع خودشه (جدایی منفعت حکومت از مردم)

در کل نمره ی ۹ از ۱۰ رو به این کتاب میدم

واقعا اعصاب خورد کن بود و اصلا کشش و جاذبه لازم رو نداشت.

بنظرم کتاب جالبی بود چون کاملا برخلاف حدسیات خواننده بود خواننده منتظر بود تا بالاخره یه اتفاق خاصی بیوفته اما انچنان اتفاق عجییی نمی افته همون روزمرگی ها واخرشم خیلی یه دفه تموم شد و خواننده خودش باید به یه نتیجه ی میرسید اما کتاب جذابیت شو تااخرحفظ کرد و خواننده مدام پیگیر ادامه داستان بود بنظرم میتونست اموزنده ترباش

کتابش کتاب واقعا عالیه ولی متاسفانه مترجم های ایرانی خیلی جاهاش و سانسور کردن و جملات و اون قدر ک‌ خوب بودن ترجمه نکردن و وقتی ما فارسی زبانان میخونیم اصلا جالب نیست واسمون

منم کتاب را خواندم، ۲۰ صفحه ای خواندم ولی حالم خیلی بد شد کلا احساس کردم وارد یک زندان هستم و هیچ راه فراری ندارم و ثانیه به ثانیه باید مردنم را ببینم.
نگارشش به نظرم خوب بود اگر نویسنده میخواست غفلت و بی خیالی یه عده از مسئولین و مردم جامعه را به تصویر بکشه و این که ما در دنیای پر از جهل و نادانی بسر می بریم و دنیا هیچ زیبایی خاصی نداره با بودن بی عدالتی ها ، نیاز به نوشتن این سبک از رمان نبود .گاهی اوقات چنان به داستان جو داده می شد و گاهی هم در انسان نفرت و تهوع.
آیا داستان میخواد بگه مردم بینا هستند ولی نمی ببیند موقعی که کور شدن می ببیند ؟ اگر اینطوره چرا دوباره باید بر گرددند سر جای اول خودشون ، یعنی دوباره در بی غفلتی بسر ببرن. من نمیفهمم که چرا رمان اینطوری نوشته شده.

متاسفانه تو کشور ما ترجمه های مختلفی از این کتاب ارایه شده طوری که اگه با سانسور و بدون سانسور بخونی انگار دو کتاب متفاوت خوندی نه تنها این کتاب بلکه اکثر کتابها از این قضیه مبرا نیستن

مردم بینا هستند ولی نمی بینند ‘ موقعی که کور شدند می بینند ؟ چه سوال و جمله جذاب و خوبی گفتید ..

*خطر اسپویل

چیزی که نفهمیدم چرا آخرش اون خانم دکتر کور شد؟
اونکه تمام مدت به همه کمک کرد؟
و جالبه که گفت فکر کنم نوبت من شده؟
ولی زمانی که همه بینا شدند اون کور شد؟!

اسمونو سفید دید فکر کرد کور شده ولی وقتی پائینو نگاه کرد شهرو دید

ادل شهرو دید بعد اسمان رو و همه جا رو سفید دید و بعد از روم شرم سرشو پایین اورد

در قسمتی از کتاب وقتی زن دکتر در کلیسا به هوش میاد به بالا نگاه میکنه و مجسمه ها را می بینه که چشمان مجسمه ها بسته شده بود “این عادلانه ترین و انسانی ترین کفر ،یعنی خدا شایسته دیدن نیست شاید در آخر کتاب وقتی زن دکتر به بالا نگاه میکنه می خواد بگه این که ما خدا را در آسمان و بالا می جوییم کفر وجهل و آغازگر کوری و وقتی روی زمین را نگاه می کنه متوجه میشه زندگی در جریان و این پایین همه چیز واقعی و حقیقت و بینایی بر می گرده

آخرش رو دوباره بخونیدفکر کرد کور شده اما وقتی سرش رو پایین میاره خیابون رو میبینه با مردمی در حال پایکوبی

کور نشد اصلا….. پایین و نگاه کرد و شهر سر جاش بود.

دکتره عاشق دختره نبود . اون مرده که یک چشمش آب مروارید داشت و یک چشم دیگش نابینا بود عاشق دختره بود

کتاب زیاد جالبی نبود برعکس این همه که ازش تعریف کردن خیلی حال بهم زن بود گرچه اگه این اتفاق بیفته واقعیت ها را گفته من فقط به این نتیجه رسیدم که ذلت و خواری و ناتوانی انسانها و همچنین رذالت تا کجا میتونه پیش بره

من این کتاب رو امروز تموم کردم و مترجم کتاب آقای رضا زارغ و نشر الینا. اما اصلا از مترجم راضی نبودم. از همون اول حس کردم جمله ها قشنگ ترجمه نشده و مبهمه. کتاب پر از غلط تایپی بود و همچنین ویراستاریش هم خیلی ضعیف.
اصلا پیشنهاد نمی‌کنم
خود کتاب رو دوست داشتم با اینکه حس می‌کنم به خاطر ترجمه ضعیف اونطور که باید نویسنده رو درک نکردم. اما وقتی تموم شد تا چند دقیقه با خودم فکر می‌کردم آیا این کتاب به اندازه دریافت نوبل خوب بود؟ و نظرم منفی بود.

هیچوقت دلیل رابطه ی چشم پزشک با دختر عینک تیره رو نفهمیدم خب وقتی زنش کنارش خوابیده بود و فردا قرار بود در اختیار اون گروهک اوباش قرار بگیره چرا سراغ اون دختر رفت برای رفع نیاز؟ بعد زنش چقدر راحت نگاهش کرد و هیچ چیز نگفت تازه کمکش هم کرد تا بتونه به تخت خودش برگرده!

سلام. من کتاب را خوندم اما با یک ترجمه دیگه ای. چنین چیزی توی کتاب نبود. میشه بگید در کدوم بخش از داستان بود؟ دکتر یک فرد تحصیلکرده و متشخص در اون جمع بود و همیشه رفتارهای سنجیده ای از خودش نشون میداد.

من هم این چیزی که شما گفتین رو در کتاب ندیدم

من ترجمه آقای اسدالله امرایی رو خوندم و دقیقا این اتفاق افتاد و دکتر با دخترباعینک تیره وارد رابطه شد و حتی زن دکتر بهشون نگاه کرد و در آخر هم گفت من ناراحت نیستم فقط دلم میسوزه هم برای شما هم برای خودم

آره منم توی ترجمه عاطفه اسلامیان اینو دیدم .البته کتاب رو تموم نکردم خیلی حال بهم زن شد این تیکه.

من ترجمه حشمت الله آزارسخت رو خوندم تو اونم ترجمه شده همین موضوع

تو ترجمه آقای مینو مشیری هم نبود

شما اشتباه متوجه شدید دختر با عینک دودی با پیرمرد رفت نه دکتر

من همچین چیزى نخوندم تو کتاب
چشم پزشک و دختر عینکى؟ فقط نوشته بود که دختر با پیرمرده وارد رابطه شد

دختر عینک تیره با هردوتا خوابید هم پیرمرد هم دکتر

ترجمه آقای مهدی غبرائی رو پیشنهاد میکنم

بخاطر اینکه دکتر کور شده بود ولی شهوت خودشو ازدست نداده بود و زن دکتر اینو نادیده گرفته بود و دکتر برای رفع نیازش با دختر عینک تیره خوابید

دقیقا. به نظرم یک ضعف واقعی بود. دکتر در نهایت رزل این کارو کرد. درحالی که میدونست همسرش بینا هست . ولی از هم بدتر واکنش همسرش بود!!!!

دختر عینک سیاه رفت با پیرمرده، نه با چشم پزشک

با هردو
دکتر خودش رفت پیش دختره و زنش هم دید!
ترجمه عاطفه اسلامیان

توی کتاب به ترجمه رعنا مرادی این نکته هست ولی در اکثر ترجمه ها سانسور شده. دکتر با دختری که عینک دودی میزد رابطه برقرار می کنه و زن دکتر هم شاهد این ماجرا هست. متاسفانه تا انتهای داستان دیگه چیزی در این مورد در کتاب نیست.

بله این قسمت تو بعضی ترجمه ها سانسور شده. در آخرای کتاب دکتر و زنش سر خوابیدن دکتر با دختر عینک سیاه بحث میکنن

با پیرمرد بود نه با دکتر

با هردو تا بود تو ترجمه عاطفه اسلامیان حتی دختر عینکی بعدا پشیمون شد و از زن دکتر عذرخواهی کرد، زن دکتر اخرهای کتاب به روی هردوشون اورد و به دختر گفت که با شوهرش همخواب شده

دکتر با کس دیگه ایی خیانت کرد نه با دختر عینک دودی دختر با پیرمرده بود اگه خیانت کرده بود دختر عینک دودی که زن دکتر نمیبردتشون خونشون زن دکتر هم شجاع بود هم انسان میزد دوتاشون با خاک یکسان میکرد

دکتر به سمت دختر ی که عینک دودی داشت نرفت…
بلکه پیرمردی که چشم بند داشت به اون دختر ابراز علاقه کرد…
شما اشتباه متوجه شدید..

ترجمه غبرایی رو بخونید.

*اسپویل

دکتر خیانت کرد و زنش گذشت.

این نکته که دکتر با دختری که چشم بند داره وارد رابطه میشه به وضوح توی ترجمه خانم زهره افتخاری اشاره شده بود

فعلا نیمی از کتاب رو خوندم ومیتونم بگم واقعا جذاب بود

ب نظرم کتاب خیلی خوب و جالبیه و داستانی کاملا متفاوت داره

اصلا کتاب خوبی نبود ، انقد کلمه کور و غذا توش اومده بود که اعصابمو خورد کرد

کتاب شروع جالبی داشت اما رفته رفته ضعیف شد و پایان خوبی نداشت و من از نیمه کتاب رو رها کردم و به شخصه فقط تا انتها خوندم تا اخر این شخصیتای داستانو بدونم که جالب نبود

من ک خیلی لذت بردم از کتاب بی نظیر بود

من کتاب رو خیلی دوست داشتم و به نظرم خیلی قوی بود،، منو واقعا به فکر فرو برد

رمان در کل محتوای جالبی داشت ولی به نظرم نویسنده آخرش رو زیاد خوب تموم نکرده بود

سلام
ی سوال داشتم
از اونجایی ک ترجه تاثیر زیادی در ارتباط با کتاب داره
میخاستم ببینم بهترین ترجمه کتاب از چ کسی هست ؟

سلام ترجمه مهدی غبرائی جزو ترجمه ها خوب است که خودم هم خوندم

علت چشم های بسته در مجسمه ها و تمثال های کلیسا چی بود

من فکر میکنم بعضی از مردمی که کور شده بودند دلیل کوری خودشون رو نمیفهمیدند مثل کشیش کلیسا و کوری(جهل) خودشون رو به قدیس ها یا مسیح یا خدا نسبت دادند مثل خیلی از ادم ها که نادانی خودشون رو میندازن گردن جبر یا خدا یا عامل های بیرونی البته این نظر من هستش ممکنه این نباشه اصلش

مزخرف بود یه سری مصیبت تکراری که نویسنده انگار از نگارشش خیلی حال میکرد:نحوه مدفوع کردن کورها ،غذاخوردنشون و تلاش اونها واسه غذا

اهداف دیده نمی شد
صرفا یه سری موعضه اخلاقی بود که به نتیجه معینی نرسید
کاش مانور بیشتری روی کلیسا و تمثیل های چشم بسته داده میشد توی نقدتون

بنظر من این کتاب شروع خوبی داشت ولی رفته رفته دیگه زد جاده خاکی ب جایی رسید که دیگر رمانو ادامه ندادم.

ببخشید بابت نظر غیر مرتبطم
شما اطلاعی از روند ترجمه شدن یا نشدن کتاب های رنگین‌کمان جاذبه و خباثت ذاتی از توماس پینچن و بازماندگان از تام پروتا دارید؟ احساس میکنم جای این سه کتاب واقعا خالیه

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *