نشانک

همنوایی شبانه ارکستر چوبها

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

همنوایی شبانه ارکستر چوبها بى‌شک بهترین رمان و نوشته ایرانى در بیست سال اخیر است. به‌شخصه بعد از کتاب بوف کور اثر صادق هدایت، داستانى به این زیبایى نخوانده بودم.

رضا قاسمى در سال ١٩٩۶ این رمان را در آمریکا به چاپ رساند که با چند سال تاخیر در سال ٨٠ به ایران راه یافت و جوایز بزرگ و متعددى را از آن خود کرد. از جمله این جایزه‌ها:

  • برنده جایزه بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ بنیاد گلشیری
  • رمان تحسین شده سال ۱۳۸۰ جایزه مهرگان ادب
  • برنده بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات

رمان در عین بررسى روابط ایرانیان مهاجر در فرانسه به ویژه ایرانیان ساکن این طبقه، عوالم روحى و روانى آنها و همینطور مسائل شخصى و غیر شخصى را بررسى مى‌کند. رمان در گوشه‌هایى به روابط جنسى، سیاست و زندگى اجتماعى آنها اشاره مى‌کند. قاسمى راوى را از لحاظ روانى و روحى موشکافى مى‌کند. قاسمى رمان را به‌صورت پازلى آغاز می‌کند که با گذشت داستان پازل کامل و کاملتر مى‌شود.

خلاصه داستان همنوایی شبانه ارکستر چوبها

رمان در مورد مردى چهل ساله به اسم یدالله است که در زیر شیروانى طبقه ششم ساختمانى در فرانسه زندگى می‌کند که اکثر ساکنان آن طبقه ایرانى هستند. راوى با اسباب کشىِ ایرانى دیگرى به اسم پروفت (یعنى پیامبر) که ادعاى دریافت وحى مى‌کند و همینطور حمله‌ى پروفت با چاقو به دوستش سید الکساندر (!) احساس خطر مى‌کند.

راوى رمان در گذشته‌هاى قبل رمانى به اسم همنوایى شبانه ارکستر چوبها نوشته که با گذر زمان واقعیت به سمت این رمان خیالى مى‌رود.

راوى سعى مى‌کند با تحریف در این رمان واقعیت را عوض کند که این کار او به شکست منتهى مى‌شود. او که به دست پروفت کشته شده و به پیشگاه دو فرشته مرگ که شبیه فاوستِ مورنائو و سرخپوست فیلمِ پرواز بر فراز آشیانه‌ى فاخته هستند (نکیر و منکر) حاضر مى‌شود و محکوم به تحریف آن کتاب مى‌شود که پس از مرگش منتشر شده (اعمال متاخره) که باعث دق مرگى صاحب خانه ى فرانسوى و خودکشى رعنا (یکى از شخصیت هاى کتاب) مى‌شود. کیفر او برگشت به آن جهنم دره (همین دنیا) و حلول در جسم گابیک، سگ صاحبخانه‌ى فرانسوى ساختمان است. راوى علاوه بر مشکلات فلسفى که دارد (به پوچى و بیهودگى رسیده، شب‌ها تا صبح بیدار و نقاشى می‌کشد و روزها خواب است و انگیزه هیچ کارى ندارد و علاقمند به خراب کردن تنهایى و ورود کسى به زندگیش نیست) مشکلات روانى و روحى پارانوئید گونه و مالیخولیایى دارد که از آن رنج مى‌برد.

راوى معتقد است که بر اثر اتفاقى در چهارده سالگى برایش افتاده سایه‌اش به درونش حلول کرده و حالا هیچ چیز از او نمانده جز همان سایه که مبتلایش کرده به خودویرانگرى، ناپدید شدن تصویرش در آینه و وقفه‌هاى زمانى.

این رمان را که یک رمان پست مدرن و سوررئال ایرانى است به همه پیشنهاد می‌کنم.

[ معرفی کتاب: رمان سمفونی مردگان ]

کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها

جملاتی از متن کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها

وقتی برای کسی زمان متوقف شده باشد، در هیچ کجای ذهنش دیگر جایی، هرچند کوچک، نه برای من نه برای هیچ‌کسِ دیگر وجود ندارد. هرچه هست رشته‌هایی است از خاکسترِ پریشانی که میانِ عصب‌های کاسه‌ی سرشاخه دوانده و زمان را در چنبره‌ی خود مدفون کرده است. (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۸)

این‌طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه‌چیز. از بزرگ‌تر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچک‌تر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید. (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۱۲)

مردِ بیابانی تنها ثروتش سایه‌ی اوست. می‌نشیند، با او می‌نشیند. می‌ایستد، با او می‌ایستد. صبح که می‌شود، عظمتِ او را امتداد می‌دهد تا مغربِ جهان. عصر که می‌شود غروبِ او را امتداد می‌دهد تا مشرقِ جهان. چه کسی این همه وفادار است؟ (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۲۰)

هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد. رازهایی هم هست که می‌کوشیم تا آنجا که ممکن است از چشمِ دیگران پنهان بماند. مثل آدمِ شش‌انگشتی که دائم انگشت شستش را پنهان می‌کند. (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۶۲)

رفتار و گفتارِ آدم‌ها چیزی نیست جز پوششی برای پنهان‌کردنِ آنچه در خیالشان می‌گذرد. (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۶۵)

حالا، وقتی به لیستِ دور و درازِ کشورهایی فکر می‌کردم که سال‌هاست، و در برخی موارد قرن‌هاست برای استقلال می‌جنگند، می‌فهمیدم چرا از دست دادن استقلال این‌قدر آسان است و به دست آوردنش آن‌همه دشوار. و من که کشورم را ترک کرده بودم، برای آنکه به همه چیزِ من کار داشتند، حالا احساس می‌کردم نفرین شده‌ای هستم که وقتی هم توی قبر بگذارندم به جایی خواهم رفت که به همه‌چیزِ من کار خواهند داشت! (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۸۶)

منظره‌ی ویرانی آدم‌ها غم‌انگیزترین منظره‌ی دنیاست. ببینی کسی مثل طاووس می‌رفته، حالا مرغ نحیفی است، پرش ریخته، ببینی کسی خود را ملکه‌ای می‌پنداشته و تو را بنده‌ی زرخرید، حالا منتظر گوشه‌ی چشمی است به او بکنی. (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۱۰۷)

هیچ صیادی، به‌وقتِ شکار، حضورِ خود را اعلام نمی‌کند. آن‌قدر به مرگ‌های متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن می‌دهد تا قربانی در ذره ذره‌ی هوای اطرافش بوی نیستیِ او را استشمام کند. خوب که رگ‌هایش از لذت آسودگی کرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است. و من که شکاری بودم که از بدِ حادثه به قوانین تخطی‌ناپذیرِ صید آگاه است، حالا، سکوت و نیستیِ شکارچی فقط می‌توانست مضطربم کند. می‌مُردم بی‌آنکه، دستِ‌کم، دمِ پیش از مرگ، رگ‌هایم از لذتِ آسودگی کرخت شود. چه زورِ سهمگینی! و چه شبی از آن سهماگین‌تر! (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۱۱۶)

بیخود نیست بعضی‌ها رادیو را به تلویزیون ترجیح می‌دهند. وقتی آدم فقط صدا را بشنود تخیلش حد و مرز نمی‌شناسد. (رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها – صفحه ۱۴۷)

مشخصات کتاب

  • کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها
  • نویسنده: رضا قاسمی
  • انتشارات: نیلوفر
  • تعداد صفحات: ۲۰۶
  • قیمت: ۱۲۵۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: حامد رحیمی – آزاده رمضانی

شما در مورد کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها چه فکری می‌کنید؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافه‌بوک در میان بگذارید.


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر نیلوفر:

  1. رمان طاعون
  2. رمان بازار خودفروشی
  3. رمان شغل پدر
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 265
دوست نداشتم: 127
میانگین امتیازات: 2.09

چاپ کتاب

27 دیدگاه در “همنوایی شبانه ارکستر چوبها

کتاب گنگ و تقریبا نامفهومی هستش. داستانش هماهنک نیست..

قلم طناز و استعاره‌‌های فراموش نشدنی و کتابی که تا مدتها با خواننده خواهد بود.
بسیار لذت بردم. درود

بهرحال ژانر سورءال چیزی نیست که همه کس عاشقش بشه. جنس پیچیدگی خاصی داره که برای بعضی ها خوشاینده و برای برخی ها نه. مثل صد سال تنهایی مارکز که ۷ تا شخصیت با یک نام داشت. اما من خودم زیاد باهاش ارتباط برقرار نکردم … با این وجود از اثر مبتذل و بی محتوایی مثل بوف کور که حتی فرم هم نداره خیلی بهتر بود.

قابل تحسینه. بدون شک یکی از نقاط پر‌رنگ ادبیات داستانی معاصر فارسی هست.

کتاب فوق العاده ای هست منتها برای خواننده حرفه ای. با یکبار خواندن نمیشه کامل درکش کرد پیشنهاد میکنم دوستانی که متوجه نشدند یا خرده میگیرن به نوع روایت نویسنده بیش از یکبار بخونن البته این رو هم در نظر بگیرید که کتاب دهه نود میلادی نوشته شده و حال وهوای روایت مربوط به اون نوع زندگی ها قطعا با الان قابل مقایسه نیست واینکه آغشته به برخی اعتقادات و مسایل معنوی هم هست . بهرحال کتاب تحسین برانگیزی هست و به درد تفریحی مطالعه کردن یا موقع خواب خوندن نمیخوره

منم خوندمش دوسش داشتم. و باید دوباره بخونم تا ابهاماتش رفع شه برام

افراط در بکار گرفتن ارایه های ادبی که سسب درهم ریختگی رواشودشده است .
نویسنده از نظر روایت بسیار ضعیف و نا توان است .
نویسنده از نظر زبان و بکار گرفتن زمان ها مشکل دارد

در شخصیت پردازی بسیار ضعیف است

من الان شروع کردم به خوندنش و در فصل سوم هستم. کلماتی داره که نمیدونم معنیشو مثلا منخرین در صفحه اول . و همینطور بنظرم اتصال پاراگرافها بهم یه جاهایی گنگ میشه. اگ کسی میتونه راهنمایی کنه ممنون میشم

منخرین یعنی دو سوراخ بینی اسب

من این کتاب را بسیار قابل توجه و ستودنی یافتم. یکبار خواندم و قطعا دوباره خواهم خواند. نثر زیبا . طنز بسیار دوست داشتنی و خاص و فضاسازی هنرمندانه اثر آنرا تبدیل به اثری منحصر بفرد و وزین کرده. قطعا باز هم در آینده از این کتاب خواهیم شنید

از همین نویسنده چاه بابل روهم پیشنهاد میکنم به ویژه برای کسانی که رمانی میخواهند کم و بیش با سبک و سیاق این کتاب ممنون کافه بوک

پیشنهاد نمیکنمش اصلن. خیلی عذاب آور بود تموم کردنش.

اتفاقا من هم مثل شما بعد از رمان بوف کور،این رمان رو بهترین رمان ایرانی میدونم که تا حالا خوندم.رمان به لحاظ فرم بسیار پیشرفته بود ولی به لحاظ محتوا به نظر من عقب مانده بود و متاسفانه چیزی رو به من اضافه نکرد…اما فرم فوق العاده و جملات به یادموندنی این رمان باعث شد که من به این نتیجه برسم که این زیباترین و تاثیرگذارترین رمان فارسی بعد از بوف کور هست…حتی خیلی از بازی هایی که رمان با فرم انجام داده رو من توی رمانهای خارجی به ندرت دیدم(مثلا صفحه ی ۱۷۷ کتاب که اونایی که کتاب رو خوندن میدونن راجع به چی دارم صحبت می کنم یا توی همون بخش از رمان راوی داره میگه که من زمانی بازیگر تئاتری بودم که کارگردانش شخص سخت گیری بود به اسم قاسمی که به نوعی به اسم نویسنده ی کتاب هم اشاره کرده و …)

سمفونی مردگان و سال بلوا رو هم اگه نخوندین بخونین خوشتون میاد

من تمام وقتی که رمان رو می خواندم احساس میکردم در فضای ذهنی نویسنده محصور شده ام و این نویسنده با اعجابی که در شیوه ی نوشتنش داشت، مرا خوب به بازی گرفته بود. ذهنی پر پیچ و خم و پیچیده داشت نویسنده. چیزی از رمان دستگیرم نشد جز چند مورد جزئی که از شرایط تبعیدیها و غربت نشینها مطلع شدم، کمی طرز فکر نویسنده دستم اومد و… ولی اینکه نویسنده خیلی ماهر بود و تونسته بود من رو مسحور داستانش بکنه، طوری که برای چند ساعتی از واقعیت کرونا و قرنطینه و مرگِ دمِ درِ خونه، دور بشم، باید بگم : دست مریزاد!

فصل اول اول رو چند بار تا صفحه ۴۰ خوندم تا چیزی دستگیرم بشه.شاید شرایط مطالعه رو نداشتم،شاید

کتاب خیلی خیلی عجیب و در عین حال دوست داشتنی بود.از همون اول شما رو به فکر وادار میکنه.هی میخوایید برید جلو تا این معما آشکار بشه.از اون دسته کتاب هاست که باید چندبار خوند.من دوستش داشتم.باید با تمرکز خوند و ارام آرام سطر بخ سطرش رو درک کرد .

به عنوان یک ماهشهری وهمشهری رضا قاسمی نویسنده همنوایی شبانه ارکستر چوبها باید بنویسم که قطعا کتاب اثری ست تاثیر گذار در زمانه ای که رمان های فارسی جدا از حوادث خود را تکرار می کنند زیرا اشاره مستقیم به رنج هایی دارد که به اجبار ایرانیان بسیاری را غربت نشین کرد و با این غربت نشینی پر و بال خیلی زندگی ها چیده شد از جمله نویسنده همنوایی شبانه ارکستر چوبها! ماهشهر ع-بهار

این کتاب مثل یه معما بود که مارو می کشوند به سمت خودش تا اونو بخونیم .
ولی متن شروع رمان اصلا جالب نبود و اینکه اگر بچه های ۹ تا ۱۴ این رمانو بخونن مطمئنن برخی از قسمت هاش رو متوجه نمی شوند.

اگر بنظر این دوست گرامی که متن نقد رو نوشتن، رمان همنوایی شبانه با ارکستر چوب ها بهترین رمان بیست سال اخیره دیگه باید فاتحه رمان نویسی ایرانو خوند.
کی گفته اگه کسی ادبیات بلده و میتونه واژه هارو کنار هم بچینه رمان نویسه و داستان هم بلده. این افراد نویسنده بهتره تو مطبوعات یا وبلاگ ها ادبیاتشونو به رخ بقیه بکشن نه اینکه دست به کار نوشتن رمان بشن.
بهم ریختن زمان وقتی که داستان پیش نمی ره فقط یه پیچیدگی و سردرگمی ایجاد میکنه تا روی کاستی های داستان درپوش بزاره.
رمان بیشتر شرح حال بود و از نظر داستان گویی بسیار ضعیف و میتونست تو سی چهل صفحه تمومش کنه و این همه کاغذو و وقت خواننده ی کتاب رو نگیره

بنده هم کاملا موافقم.هیاهویی برای هیچ!

این کتاب بهترین کتابی بود که من تا اینجا خواندم.الان هم نخوندم.حداقل۸ سال پیش خواندنش.و یادمه موقع خواندن این کتاب هر ۲۰ صفحه کتاب رو میبستم و میگفتم چطور ممکنه یه کسی یه همچین چیزی بنویسه.
این کتاب سبکش سورئال هست.در زمانه ای که هر کسی فکر می‌کنه هر مزخرفی بنویسه می‌تونه به اسم سورئال به مردم غالب کنه این داستان یک سورئال وزین و قابل تحسینه.دوستان انتقاد های تندی میکنن به کتاب.بزرگواران این کتاب کلی جایزه برده تو محافل ادبی.وقتی کل کتابهایی که خوندیم اندازه انگشتان دست نیست واقعا قابل تحسینه که با این اعتماد بنفس یه اثر هنری در این حد رو به باد انتقاد بگیریم.تمام

در مورد پاسخ منصور باید بگم که تا جایی که متوجه شدم اولش من هم فکر می کردم که پاراگراف اول‌ بی ربط ولی می تونم‌بگم که شاید راوی خواسته خودش رو روحیات اش رو معرفی کنه

منصور می گوید به نظر او پاراگراف اول رمان و آن پرانتز نویسی کاملا زائداست و رمان باید از جمله خیلی سریع پله ها را چند تا یکی پائین رفتم … شروع شود.منصور می گوید برای چند آدم چیز فهم این پاراگراف را خوانده اما برداشتی نداشتند.منصور خواهش دارد دیگرانی که درک می کنند توضیح دهند لطفا…ضمنا همه ، داستان کنیزک مثنوی مولوی را می دانستند.

من این کتاب رو خوانده ام و میتونم بگم در بین رمان هایی که تا به امروز خواندم کاملاً متمایز هست؛ چه از نظر فضاسازی و چه از نظر محتوا و شیوه ی نگارش. در کل به عنوان یک رمان ایرانی بی نظیر هستش و من پیشنهادش میکنم.

کتاب خوبی نیست گنگ و نامفهومه. پیشنهادش نمیکنم

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *