داستان نویسی

پاییز فصل آخر سال است

https://www.iranketab.ir/

پاییز فصل آخر سال است یک رمان ایرانی و برنده جایزه ی ادبی جلال آل احمد است.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

این همه آدم در دنیا دارن نباتی زندگی می کنند. بیدار می شوند و می خورند و می دوند و می خوابند همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم ها تو را یادشان بیاید.

داستان کتاب

پاییز فصل آخر سال است – روایت‌هایی از زندگی سه دختر در آستانه‌ی سی‌ سالگی‌ست: لیلا، روجا و شبانه.


کتاب شامل دو بخش با عنوان‌های “تابستان” و “پاییز” است که هر کدام از این دو بخش نیز دارای سه فصل می‌باشد که هر فصل از نگاه یکی از این سه شخصیت اصلی کتاب روایت می‌شود.


در واقع داستان یک برش کوتاه از ماجراها و دغدغه‌های این سه دختر را شامل می‌شود، دغدغه‌هایی مانند مهاجرت، هویت شغلی و اجتماعی و روابط عاطفی و خانوادگی.


نویسنده در این کتاب نه راهکاری برای دغدغه‌های شخصیت‌ها ارائه می‌دهد نه قضاوتی می‌کند و نه حتا پایانی مشخص و واقعی ارائه می دهد، در پایانِ کتاب دغدغه‌ها سر باز می‌مانند و تعلیق حفظ می‌شود و همین تعلیق و پایانِ بازِ کتاب، واقعی بودن داستان را دوچندان می‌کند، مثل زندگی همه‌ی ما.

[ لینک مرتبط: رمان هرس نوشته نسیم مرعشی ]

پاییز فصل آخر سال است

درباره کتاب پاییز فصل آخر سال است

از نقاط قوت کتاب، سبک نوشتاری خوب داستان و خوش‌خوان بودن آن است، داستان بسیار قابل لمس و همذات‌پنداری با هر سه شخصیت آسان است، به طوری که می‌شود هر سه شخصیت را در وجود خودمان پیدا کنیم.


در این داستان هیچ شخصیتی قهرمان نیست، هیچ شخصیتی مطلقا خوب یا بد نیست، همه خودشان هستند، انسان‌هایی عادی و از دلِ جامعه‌ی اطراف‌مان.

نویسنده به خوبی توانسته سردرگمی و شک و تردید و ترس‌های شخصیت‌ها را نشان دهد.


اصلی‌ترین نقطه‌ی ضعف داستان شاید یکسان بودن لحن هر سه شخصیت است، هرچند نویسنده دوراهی‌های سه زن را به موازات هم تعریف می‌کند ولی چون زاویه دید در تمام این روایت‌ها اول شخص است، یکسان بودن لحن هر سه راوی جذاب نیست. البته ممکن است تلخی و حال‌وهوای دلگیر و پاییزی و فضای حزن‌آلود داستان برای همه خوشایند نباشد.


در پایان به نظرم یک کتاب پر از دخترانگی و دغدغه‌های یک نسل است، از سردرگمی تا انتخاب و قطعا به عنوان اولین کتاب نویسنده ارزش خوانده شدن را دارد و از رمان‌های خیلی خوب ایرانی‌ست.


پاییز فصل آخر سال است - خلاصه پاییز فصل آخر سال است

قسمت هایی از متن پاییز فصل آخر سال است

دنبال تو می‌دویدم. روی سرامیک‌های سرد و سفید سالن. در آن سکوت ترسناکِ هزارساله. هن و هنِ نفس‌هایم با هرگام بلندتر در گوشم تکرار می‌شد و گلویم را تلخ می‌کرد. بخش پروازهای خارجی آن طرف بود. امام نه، مهرآباد بود انگار. و سالن پروازش هی دورتر می‌شد. رسیدم به گیت. پشتت به من بود، اما شناختمت. کت نیلی‌ات تن‌ات بود و چمدان به دست، منتظر و آرام ایستاده بودی. روشنی سالن به سفیدی می‌زد. فقط نور می‌دیدم و تو را. لکه‌ای نیلی روی سفیدی مطلق. صدایت زدم. راه افتادی و دور شدی. سُر می‌خوردی روی سرامیک‌های سالن. دویدم. دستم را دراز کردم و دستت را گرفتم. برگشتی. دستت توی دستم ماند و هواپیما پرید…

فکر این که چرا به این جا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالوده‌مان ترک خورد که بدون این که بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمی‌توانیم از جای‌مان بلند شویم. نمی‌توانیم خودمان را  بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بوده‌ایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازه‌مان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز می‌تواند برای شکستن‌مان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بی‌خنده و بی‌آرزو تکه‌تکه‌ام می‌کند. مثل لکه‌ی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه.

وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم. اما سکوت، می‌دانم که نمی‌کنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتن‌ات موافقم. ساکت نشسته بودم و چمدانت را می‌بستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی.

پاییز فصل آخر سال است

بالای مژه‌ها خط سیاه می‌کشم. کج می‌شود مثل همیشه. مثل تمامِ خط‌های زندگی‌ام که کشیدم و کج شد و پاک کردم و باز کشیدم و باز کج بود. مثل شب‌های مشق که صد بار با مداد قرمز لای “بابا”های سیاه خط می‌گذاشتم و خراب می‌شد و پاک می‌کردم و باز می‌کشیدم و باز خراب می‌شد و من می‌ماندم و دفتر پاره. به سمیرا التماس می‌کردم که برایم خط بکشد. نمی‌کشید و می‌گفت دیوانه، خوب است همین‌ها؛ و من با چشم‌های خیس، باز پاک می‌کردم و باز می‌نوشتم. دیگر اما زور پاک کردن ندارم. رویش باز خط می‌کشم تا پهن شود و کج‌وکولگی‌اش گم شود در سیاهی مداد.

این موقعیت‌های نفرت‌انگیز زندگی من کِی قرار است تمام شوند؟ تصمیم‌های زجرآور بین بد و بد، بدتر و بدتر. دوراهی‌هایی که انتهای هرکدام‌شان یک شهر سوخته است. راهِ محکوم به شکست باید تنها راه باشد تا زجرش فقط زجر شکست باشد. همیشه باید تنها یک راه باشد که بدون عذاب وجدان تا تهش بروی و در آن از شکنجه‌ی وسوسه‌ی راهی که انتخاب نشده، هر قدمت لرزان‌تر از قدم بعدی نباشد. باید همیشه تنها یک راه باشد. تنها یک راه. کار باید یا خوب باشد یا بد، که بفهمم باید قبولش کنم یا نه.

نمی‌دانم این “چیزی شدن” را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟

اطلاعات کتاب

  • پاییز فصل آخر سال است
  • نویسنده: نسیم مرعشی
  • انتشارات: چشمه
  • تعداد صفحات: ۱۸۹
  • قیمت چاپ نهم: ۱۴۰۰۰ تومان

این مطلب توسط زهرا محبوبی نوشته شده است.

فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 354
دوست نداشتم: 176
میانگین امتیازات: 2.01

انتشارات متخصصان

45 دیدگاه در “پاییز فصل آخر سال است

لطفا اگه میشه کتاب هایی که زیبا باشن و پایان خوبی هم داشته باشن رو معرفی کنید

آخرش من نفهمیدم میثاق کی رو میخواست لیلا یا روجا اگر کسی چیزی از این رمان فهمید لطفا توضیح بده ممنون میشم

کتاب رو تازه تموم کردم، یک نفس خوندمش، نمیدونم چرا بغض داشتم موقع خوندن.
چیزی که برام جالب بود، داستان پردازی، توجه به جزئیات و بعضی توصیفات قشنگش بود.
اما آخرش رو دوست نداشتم، جایی که میثاق به روجا گفت از دیروز تلفنت خاموش بود، نگرانم کردی. این یعنی اینکه میثاق و روجا….

کتاب خوبی بود ولی من منتظر بودم که بفهمم روجا با این شخصیتش انتخابش چیه یا شبانه با مشکلاتش چکار می کنه یا لیلا برای ادامه زندگیش چکار می‌کنه .
منظورم اینه نویسنده یه سری از مشکلات شخصیت ها رو به خوبی توضیح داده اما یکدفعه ولش کرده جوری که من فکر کردم این کتاب چاپ دوم داره.
ولی قلم نویسنده خیلی خوب بود و به خوبی حس شخصیت ها رو میشد حس کرد.

متن کتاب از زندگی زنان و دغدغه های اونهاست انگار که یه گذری روی زندگی افراد داره وسط زندگی و مشغله هاشون شروع میشه و وسط اتفاقات زندگیشون هم تموم میشه انگار که برای چند روزی مهمون خونهای این چند نفر شده باشی طبق پایان کتاب، احساس کردم میثاق به خاطر فکرایی که تو سر روجا بوده تصمیم به رفتن میگیره و وقتی خبر به هم خوردن ویزای روجا رو میشنوه بهش پیشنهاد میده که بیاد پیش خودش، از جملاتی که توی داستان رد و بدل میشه که یه احساساتی بین دو نفر بوده
متن کتاب واقعا روان بود اما روند داستان خطی بود و توی متن احساس اوج یا افولی در متن حس نمیکردی برای یکبار خوندن کتاب بدی نیست و به عنوان اثر اول نویسنده قابل تقدیر اما به نظر من ارزش اون همه تمجید زیادی که از اون شده رو نداره

از بدترین کتاب هایی بود که خوندم 😐

من به عنوان مخاطب رمان , به هیچ عنوان این کتاب رو توصیه نمیکنم ,تا اواسط کتاب شاید جالب بود که داشت داستان سه تا آدم رو میگفت و دغدغه هاشون رو اما من به شدت تا پایان کتاب که همه چیز داشت تکرار میشد منتظر یه گره ی خاص یا یه نقطه عطف بودم , خوبه که چندتا زندگی عادی رو تو ایران نشون میداد اما باید یه جذابیت داشته باشه پس چرا داستان میشه? آیا نویسنده هیچوقت هیچ داستانی تو زندگیش نخونده? من انتظار داشتم انتهای داستان یه شوک حداقل بهمون وارد کنه , نظر یکی از دوستان جالب بود انگار هر سه دختر نگاه خاص و شاید عاشقانه ای رو میثاق داشتن که شاید همین باعث میشد ته تهش هر سه شبیه به هم به نظر بیان , امیدوارم کتابهای بعدی این نویسنده خیلی بهتر از این باشه .

نمیدونم…. یه حس عجیبی داشت خوندن أین کتاب
یه جورایی گیج کننده بود اما قشنگ قابل لمس بود و آدم نمیتونه اونو زمین بذاره و قابل درکه و به شخصه عاشقش شدم اما کاش پایانش مشخص تَر بود و اینکه یه جورایی حال آدم و میگیره اما جذابه ولی به کسانی که طرفدار رمان های غمگین با پایان باز نیستند توصیه ش نمیکنم

کتاب رو یک سال پیش بود فکر کنم که خوندم
اوایل جذبش شدم ولی در انتها واقعا از وقتی که گذاشتم پشیمان شدم از کتاب یا فیلم بدون پایان مشخص واقعا خوشم نمیاد
اگر ممکن باشه در بخش توضیحات خوبی که در مورد کتابها میذارین به نوع تمام شدن داستان اشاره کنید
ممنون بابت سایت خوبتون

این کتاب عالیههههههههه ارزش چندین بار خوندن رو داره حتما بخونین از دستش ندین

تنهایی خیلی سخت است شبانه.
سخت تر از زندگی بی رویاست،ادم همیشه توی ابرها زندگی نمیکنه،کم کم میایی پایین و ان وقت تنهایی از همه چیز سخت تر میشه…

نمیدانم این چیزی شدن را چه کسی توی دهان ما انداخت؟
از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم.این همه ادم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند،بیدار می شوند ،میخورند،می دوند و می خوابند.
همین مگر به کجای دنیا برخورده؟؟؟؟

کتاب، داستان نسل دهه ۶٠ ایران، بلاتکلیفى و تردید. دو راهى برا موندن و رفتن، نه میشه موند و نه میشه دل کند از همه. عاشق بودن بدون معشوق، ترسیدن از اینده و غرور داشتن و قبول نکردن اینکه شکستت دادن. زندگى نسل ما رو تو یه کتاب نوشتن کار راحتى نیست ولى به نظرم موفق بود این کتاب.

قلم نویسنده با توجه به اینکه اولین اثرشون هم هستش، قابل ملاحظه و قشنگ بود.
اما من پایان باز سرنوشت تک تک شخصیت ها رو اصلا دوست نداشتم. در انتهای کتاب من موندم و کلی علامت سوال در ذهنم که خب آخرش چی؟

و اینکه به نظر من حتا شبانه هم به میثاق علاقه مند بود. درست مثل روجا هر دو تعصبات خاصی داشتند روی میثاق، که این خیلی جالب نبود.

بهنظر من این کتاب از نظر نشان دادن دقدقه یک نسل خاص و رویا ها و آرزو های چند انسان مختلف بسیار خوب عمل کرده اما نکته ای که باقی ست پایان باز کتابه

دقدقه؟!!!!!!!!!!! شما واقعا کتاب می خونی؟

عزیزم دغدغه شما چه کتابخوانی هستید که غلط املایی به این وحشتناکی دارید؟

به نظرم اصلا جالب نبود نکته ای نداشت تقریبا وقتم تلف شد

بنظرم کتاب معمولی و گیج کننده‌ای بود، بخشهایی از زندگی یه دختر!فقط همین! موضوع جالب و چالش‌برانگیزی نداشت…
والبته من پایان باز و گیج کننده‌ی کتاب رو اصلا نمی‌پسندم! بالاخره در واقعیت زندگی هم وقتی ما تصمیمی رو میگیریم ویا اتفاقاتی میوفته، به یک سرانجامی میرسیم! بنابراین بلاتکلیفی شخصیتها در پایان رمان جالب نیست!
واینکه من وقتی فصل آخر رمان رو خوندم واقعا حس خوبی نداشتم، چونکه درحقیقت داستان درفصل یکی مونده به آخر تموم شده بود و فصل آخر یجورایی وقت تلف‌کنی بود انگار…
در اواسط داستان هم چندموردِ گیج‌کننده هم بود، مثلا اینکه چرا میثاق اگه عاشق لیلا بود به روجا میگه:” میدونی چرا عاشق تو نشدم؟ چون تو سرکش بودی و….”
ویا اینکه چرا وقتی تو خونه‌ی لیلا، ارسلان روی مبل بزرگ میشینه، روجا با خودش میگه:” اون مبل فقط هم قد و قواره‌ی میثاقِ و…”
یجورایی انگار بین این دو نفر قضیه‌ای هست که نویسنده بهش نپرداخته!
یااینکه چرا لیلا با دیدن امیر تو محل‌کارش، احساساتش تحریک میشه و یجورایی انگار از امیر خوشش میاد، درحالیکه افسردگیِ رفتنِ میثاق رو داره…
به امید مطالعه‌ی رمانهای قوی‌تر و بهتر از شما نویسنده‌ی عزیز…

کاملا درسته 👍👍👍👍

دقیقا , حتی شبانه هی میگه کاش شبیه میثاق بود , و هر سه عاشق میثاق ان

من دوسش داشتم بسیار، کتابی کاملا دخترانه.البته دخترانه نزدیک سی سال…
اگر این حدود سن باشی قطعا از خواندن این کتاب لذت می‌بری…

سلام
بنظر منم خیلی معمولی بود ، کسل کننده نیست اما خیلی هم جذاب نبود .

خیلی بده این کتاب!! خیلییی…
واقعا به ندرت پیش میاد انقدر از یه کتاب بد بگم چون همیشه میگم بالاخره خوندن هر کتابی یه چیزی به فهم و درکم اضافه میکنه ولی واقعا این کتاب نه تنها به درک و فهم شما کمکی نمیکنه بلکه باعث میشه احساس خیلی خیلی بدی هم در درون شما به وجود بیاد به عنوان یه دختر!

یعنی میثاق روجا رو میخواست؟بیچاره لیلا،آخرش میثاق برمیگرده پیش لیلا؟

تحلیل خودتون خوبه و برای من زیاد جذاب نبود /:

دوسش داشتم حرف هایی زد که تو ذهن خودم هم می چرخید
پایانش رو دوست نداشتم به نظرم تو اوج تموم کردن خوب نیست
پسرم اما تو هر شخصیت تیکه ای از خودم رو دیدم عاشقی لیلا ترسویی شبانه و غرور روجا و این داستان رو برام دلنشین تر کرد

این نظر من شاید سلیقه ای باشه ولی این کتاب نه قوی بود مثل عباس معروفی ک بتونی تاریک بودن فضا رو تو بعضی کتاباش توجیه کنی .نه چیز خاصی ب درک و فهمت اضافه میکرد . صرفا یه فضای تیره ی دخترونه به کلی شکست. من فقط یک مقدار نوشتارشونو ک جذاب بود امتیاز میدم . ولی ب کلی کتاب هجو و وقت تلف کنی بود .

نویسنده قلم خوبی داره. توصیفاتش هم خیلی خوبه. امااااااااااااااااا…
داستان آدم رو بالا نمی بره، حال آدم رو خوب نمی کنه، توی فضای سرد و بسته خودش نگه میداره وبعد از خوندنش فقط میذاریش کنار همین…

خیلی دوسش داشتم کاش هیچوقت تموم نمیشد

M0ZHDe:
من کتابو تازه تموم کردم
و بنظرم بخش دوم خیلی بهتر از بخش اول بود ولی با توجه به سبک کتابایی که دوسدارم به هرحال ترجیح میدم یه پایان مثبتی توی کتاب باشه یعنی چی که ما از وسط زندگی ۳ نفر ی بخش هایی رو میخونیم و اخرشم هیچی
همه اون حالاتو و حس هارو هر کدومم از ما تجربه کردیم حالا اینکه ی نویسنده بتونه اونها رو خوب بنویسه که تو لمس کنی ی هنره
ولی خب ته داستان چرا باید باز بمونه
چرا باید گیجت کنه
حتی الان خیلی ادم هایی که یکسری تصمیم ها برای ایندشون داشتن با خوندن این کتاب شاید گیج بشن
اخه میثاقی که عاشق همسرش بوده چرا به روجا اونجوری میگه که تو سرکش بودی من با تو ازدواج نکردم
پس میثاق واقعا عاشق نبود ته دلش روجا بود انگار
یا روجا که اخر کتاب با فکر میثاق و خاطراتش بغضش میترکه
چرا؟

منم گیج شدم. حس کردم یه چیزی بین روجا و میثاق بوده .آخر کتاب چرا روجا با دیدن عکسای میثاق تو کمد گریه میکنه؟؟؟؟

بنظرم گریه ی روجا بادیدن عکسای میثاق نشون دهنده ی این نیست که دلش پیش میثاقه مبینه که زنها همه چه خودش چه لیلا وابسته و وفادارن به چیزا و کسایی که شاید اونقدر لایق نیستن.. یه کمد پر از میثاق در حالیکه میثاق خالی از دغدغه لیلاست این روجارو مردد میکنه توی تصمیم خالی از احساسی که گرفته و شبیه روحیات میثاقه..
داستان ویژگی های شخصیتی چندتا آدمه که هرکس باهرکدوم همزادپنداری کنه یعنی اون ویژگی رو داره مثل غرور عزت و اعتماد به نفس پایین لجبازی و موندن تو رویاهای دخترونه از واقعیت دور بودن و خیلی چیزای دیگه..
من شخصا جدا ازینکه ادبیات نویسنده رو دوست داشتم پایان باز و گیج کننده ش هم چیزی از نمره ی بالایی که بهش میدم کم نمیکنه

خوندن کامنت شما شبه های پایان داستان رو برای من قابل درک کرد و با نظرتون موافقم دوست عزیز 👏👍

فضای داستان یجور حزن خاصی داره که خیلی قابل لمسه. حزن حاصل از ناتوانی در تصمیم گیری یا سر دوراهی های سخت که بقول یکی از شخصیت های داستان انتخاب بین بد و بدتره… به من یجور حس دلتنگی رو القا کرد کتاب. با تمام اینها اما خیلی زیبا نوشته شده بود جوری که با همه کارهایی که داشتم کتاب رو زیاد زمین نمیذاشتم…

عشقه منه این کتاب.بهترین کادو تولد از یه دوست خوب

کتاب خیلی زیباییه…واقعا بعنوان اثر اول یه نویسنده بشدت باارزشه و من از خوندش خیلی لذت بردم…
فقط همون طور که گفتید اتمسفرتاریک و سردش یکم منو پس زد…اما باز ارزش خوندنو داشت و من خیلی لذت بردم…بنظرم هر زنی می تونه با حداقل یکی از شخصیت های کتاب همذات پنداری کنه…

ب نظرم کتاب خیلی خوبیه.میشه سفارشش داد؟؟

کافه بوک در زمینه فروش کتاب فعالیت نمی کند. شما می تونید کتاب ها رو از کتاب فروشی ها تهیه کنید.

اخه قیمت زده بودین گفتم شاید فروش هم داشته باشین!
حیف شد کاش فروش هم داشتین😞

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *