کتاب پدرو پارامو اثر نویسنده مکزیکی، خوآن رولفو است که در سال ۱۹۸۳ توانست جایزه ادبی «شاهزاده آستوریاس» را به دست آورد. این جایزه یکی از معتبرترین جوایز در عرصه ادبیات اسپانیاییزبان است. گارسیا ماکز، بارگاس یوسا و کارلوس فوئنتس از جمله نویسندگانی هستند که موفق به دریافت این جایزه شدهاند.
پشت جلد رمان پدرو پارامو آمده است:
[ مطلب مرتبط: کتاب صد سال تنهایی اثر مارکز ]
خلاصه کتاب پدرو پارامو
خوآن پرثیادو پس از سالها دوری، به دنبال پدرس به روستای کومالا آمده است. کومالا، روستایی که بیشباهت به شهر ارواح نیست. مرزبین مردگان و زندگان متمایز نیست و چیزی بهجز سکوت مرگ احساس نمیشود. روستایی که پر از صدا و بازتاب صداهاست. صداهایی که در کنار یکدیگر تصویر نهایی را میسازند. همراه خوآن پرثیادو صدای ارواح را میشنویم و تکههای پازل مانند صاحبان صدا را کنار هم قرارداده و تصویری از روستای کومالا و تباهی آن در ذهن ترسیم میکنیم.
خوآن پرثیادو آمده است تا به پیمانی که با مادرش در بستر مرگ بسته است وفا کند و پدرش را پیدا کند. آمده است تا خاطرههای مادرش را گرد آورد و شاید به احتمالی، برای درون کاوی گذشته خودش این سفر را آغاز کرده است. این شروع ماجراست. او در این روستای کومالا با شخصیتها و رفتارهای نسبتا مالیخولیاگونهای روبرو میشود.
مردمانی که در رمان پدرو پارامو زندگی میکنند، همگی در جهنم سوزان کومالا گرفتار شده و در آرزوی بهشتی هستند که پس از مرگ با آن روبرو میشوند. عدهای از آنها که هنوز زندهاند و نمردهاند، کاری ندارند جز این که به انتظار مرگی بنشینند که آنها را به بهشت میرساند. البته بین مردمی که در داستان حضور دارند و البته آینه مردم مکزیک و کشورهای آمریکای لاتین هستند، اعتقاد به گناه و جزا بسیار قوی است و موجب ثبت جملات و دیالوگهای زیبایی شده است. بسیاری از حاضران در رمان که بین زندهها به رفت و آمد مشغول اند، مردههای دهکده هستند که در گورشان خوابیدهاند. عدهای از آنها چون گناهکار مرده و رستگار نشدهاند، در عذاباند.
داستان کتاب را میتوان از همان جملات ابتدایی کتاب نیز فهمید. جملات ابتدایی کتاب چنین است:
آمدم به کومالا، چون بهم گفته بودند پدرم آنجا زندگی میکند و اسمش هم پدرو پارامو است. این را از مادرم شنیدم. من هم بهش قول دادم بعد از اینکه مُرد، بروم سراغ یارو. به نشانهی اینکه سر قولم میمانم دستهایش را فشردم؛ او در آستانهی مرگ بود و من هم ناچار هر قولی بهش میدادم. باز سفارش کرد: «مبادا پشت گوش بندازی! دربارهاش همهجور حرفی میزنن. اما حتم دارم از دیدنت خوشحال میشه.» چارهای نداشتم جز اینکه بگویم همان کاری را که خواسته میکنم. آنقدر این حرف را تکرار کردم که حتی وقتی دستهایم را بهزور از پنجهی قفلشدهاش رهاندم هم هنوز ورد زبانم بود.
در مقدمه کتاب آمده است:
[ مطلب مرتبط: کتاب آئورا اثر کارلوس فوئنتس ]
درباره رمان پدرو پارامو
بین همه کتابهایی که میخوانم، همه کتابهای خوانده مورد علاقهام، کم پیش میآید طوری مسحور و شیفته داستانی شوم که با هر تورق دلم بخواهد برگردم به عقب و بازنگری کنم آن چه را که چند لحظه قبل خوندهام. پدرو پارامو برای من از آن دست کتابها بود، شاهکاری به تمام معنا و البته با ترجمه ای عالی.
رمانی به ظاهر با ساختاری از هم گسیخته و کلافی در هم بافته از تنهایی و سرگردانی و جبرگرایی و… یا چون پازلی از همپاشیده که به نقل از اکتاویو پازگویی صفحاتش توسط دیوی پاره پاره و پراکندهاند. و این خواننده است که باید با تلاشی سر سختانه همه این قطعات پراکنده را در کنار هم قرار دهد و داستان را شکل دهد.
گسستگی بخشهای متوالی زمان که مرز مشخصی بین انسانها و رویدادها نیست – توالی آینده بینیها و فلشبکها و نجواهای پشت دیوار و انسانهایی با هذیانهای فکری که گاه رخ مینمایند و گاه محو میشوند، همه و همه باعث شده یکی از آثار شاخص ادبیات لاتین زاده شود. نمونهای درخشان از بلند پروازی نویسندهای در خلق سبکی نو در ادبیات داستانی آمریکای لاتین.
در پایان کتاب پدرو پارامو یادداشتی از خورخه بولپی آمده است که در قسمتی از این یادداشت میخوانیم:
[ مطلب مرتبط: کتاب سور بز اثر بارگاس یوسا ]
جملاتی از متن پدرو پارامو
آن آبادی را از روی خاطرههای مادرم مجسم کرده بودم، از روی دلتنگیاش لابهلای آن آههای پُرحسرت. تا زنده بود برای کومالا آه میکشید، در حسرت بازگشت به آنجا. اما هرگز نتوانست به آنجا برگردد. حالا من بهجایش میآیم. چشمهایی را با خود میآورم که او با آنها به کومالا نگریسته بود. چشمهایش را بهمن امانت داد تا بهجای او تماشا کنم.
کمی پیش از آن که آخرین سایهی شبانه ناپدید شود، پدرو پارامو کنار در اصلی مدیا لونا بر صندلی کهنهای نشسته بود. تنها بود، شاید از سه ساعت قبل. خواب به چشمش نمیآمد.
به گفت و گوی درونیاش ادامه داد : «خیلی وقته که رفتی سوسانا. اون موقع نور عین همین حالا بود، البته نه این قدر سرخ فام. اما همین نور بیفروغ و دلگیر بود، پیچیده لای لفاف سفید مه که همه جا رو پوشونده بود، درست مثل همین الان. همین لحظه بود. من همین جا نشسته بودم، کنار در. داشتم طلوع صبح رو تماشا میکردم و وقتی میرفتی، با نگاه مسیر آسمون رو دنبال میکردم، از نقطهای که روشنایی میگرفت و باز میشد. تو از همان جا دور میشدی و قاطی سایههای زمین، بیرنگ و بیرنگتر به چشم میاومدی.
آخرین دفعهای بود که دیدمت. موقعی که رد میشدی، بدنت شاخههای درخت عر عر کنار کوره را رو لمس کرد. با نسیمی که از وجودت میوزید، آخرین برگهاش رو هم با خودت بردی. بعدش ناپدید شدی. بهت گفتم : «برگرد، سوسانا!»
پدرو پارامو باز لبهایش را جنباند و کلماتی را نجوا کرد. آنگاه دهانش را بست و چشمهایش را نیمه باز کرد. روشنایی بیفروغ صبح در چشمهایش منعکس شد.
چه تنومند بود آن مرد! چه بلندبالا! صدایش خشن بود و خشک، خشک مثل خشکترین زمین دنیا. سیمایش محو بود. یا بعدا محو شد؟ انگار باران بین او و زن فاصله انداخته باشد. چه گفته بود؟ فلورنثیو؟ از کدام فلورنثیو حرف میزد؟ فلورنثیوی خودم؟ اه! چرا زار نزدم؟ چرا اشک را از خودم دریغ کردم و اندوهم را با ان بیرون نریختم؟ پروردگارا، تو وجود نداری! او را به تو سپردم که حفظش کنی. تنها همین را از تو خواستم و بس. اما تو فقط حواست به روان آدمها بود. چیزی که من از او میخواهم جسمش است، داغ از عشق و سوزان از تمنا. دلم میخواهد با زور بازویش پیکر سبکم را نگه دارد و رها کند. حالا چه کنم با لبان دردآلودم؟
بعد از اینکه پدر رنتریا آب پاکی رو ریخت روی دستم و بهم گفت محاله به ملکوت راهم بدن، دیگه بهش اعتنایی نکردم. پدر گفت از دور هم چشمم به ملکوت نمیافته… به خاطر گناههام بود؛ ولی اون نباید همچه حرفی بهم میزد. همینجوریش هم تحمل زندگی کم عذاب نداره. تنها چیزی که به آدم توان تکون خوردن میده امید به اینهکه وقتی مُرد، میره یک جای بهتر. اما وقتی یک در رو روت میبندن و تنها دری که باز میمونه هم درِ جهنمه، دیگه به چی میتونی دلت رو خوش کنی؟ آدم با خودش میگه کاش اصلاً به دنیا نمیاومدم… خوآن پرثیادو، واسه من ملکوت همینجاست که الان هستم.
مشخصات کتاب
- عنوان: پدرو پارامو
- نویسنده: خوآن رولفو
- ترجمه: کاوه میرعباسی
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۱۹۶
- قیمت چاپ اول – بهار ۱۳۹۷: ۱۱۰۰۰ تومان
👤 این مطلب با همکاریسحر محبتیان و آرش شفیعی نوشته شده است.
نظر شما در مورد رمان پدرو پارامو چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.
» معرفی چند کتاب خوب دیگر از نشر ماهی:
- رمان سیدارتها – همراه با اینفوگرافیک رمان
- رمان گتسبی بزرگ – همراه با اینفوگرافیک رمان
- رمان کنستانسیا