داستان نویسی

چنان ناکام که خالی از آرزو

https://www.iranketab.ir/

جذابیت کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو از همین عنوان شروع می‌شود. باید قبول کنیم که این عنوان کنجکاوی هر خواننده را برمی‌انگیزد و او را ترغیب می‌کند تا کشف کند خالی از آرزو بودن در اثر ناکامی به چه شکل است. پتر هاندکه نویسنده کتاب، هفت هفته بعد از مرگ مادرش، شروع به نوشتن می‌کند تا شاید نوشتن تسلی‌اش دهد.

پتر هاندکه نویسنده‌ای است با مواضعی نامتعارف که سخنان و رفتارهایش همیشه بحث‌انگیز بوده و همین سخنان و رفتارها بررسی آثار او را به داوری درباره شخصیت و کنش‌هایش پیوند زده است. او برعکس نویسندگانی که سال‌ها پس از تجربه فقدان درباره آن می‌نویسند، نوشتن این رمان را هفت هفته پس از فقدان مادرش آغاز کرد و از این غم بزرگ نوشت، یعنی درست پیش از زمانی که «زبانش بند بیاید» و دیگر نتواند از او بنویسد.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

چنان ناکام که خالی از آرزو نه قضاوتی‌ست، نه یادبودی برای مادری، نه تصویری به‌کمال که نویسنده، و خواننده، بتوانند پس از به پایان رساندنش نفس راحتی بکشند، بلکه وصف زخمی‌ست باز و هولناک.

رفتار و نگرش هاندکه نیز عجیب است. او خواستار برچیدن جایزه نوبل شده بود اما بعدها که جایزه نوبل ادبیات به او تعلق گرفت از گرفتن آن امتناع نکرد. موسسه نوبل نیز، این جایزه را به خاطر «فعالیتی مؤثر به همراه نبوغ زبانشناسی‌ای که حد و ویژگی تجربه انسانی را کشف کرد» به هاندکه اعطا نمود.

کسانی هاندکه را امتداد فرانتس کافکا و روبرت موزیل دانسته‌اند و کسانی نیز او را با هاینریش بل مقایسه کرده‌اند. به هر تعبیر، کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو یکی از مهم‌ترین آثاری است که در زمانه ما به زبان آلمانی نوشته شده است.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان عقاید یک دلفک – اثری از هاینریش بل ]

چنان ناکام که خالی از آرزو

پیتر هاندکه خیلی زود پس از خودکشی مادرش با قرص‌های اعصاب، پیش از آنکه میل نوشتن از مادرش جای خود را به رخوت و منگی بدهد شروع به نگارش داستان زندگی او می‌کند. «داستان زندگی او» ترکیبی کمی مبهم و متناقض است؛ چرا که داستان با تخیل عجین است و هر چقدر هم که بر اساس واقعیت باشد شانه به شانه خیال پیش می‌رود.

اما هاندکه بارها تکرار می‌کند که قصد ندارد نوشته‌هایش درباره مادرش همراه با تخیل باشد بلکه صرفاً تلاش می‌کند مادرش را با تمام ناشناس بودن به تصویر بکشد و به او نزدیک شود. هاندکه در گفتگو با یک خبرگذاری می‌گوید: «نوشتن این کتاب تاثیری در کمک کردن به من نداشت. پس از نوشتن یک لحظه هم احساس آرامش به من دست نداد. با تمام این احوال شاید هم با خودم فکر کردم: حالا دیگر نوشته شده. دست کم خود عمل نوشتن اتفاق افتاده حالا که داستان روایت شده دیگر نمی‌شود آن را از بین برد.» و چنین بود که ما خوانندگان امروز این کتاب را می‌خوانیم.

این اثر جستارگونه به شرح دردها و غم‌های فقدان مادر می‌پردازد و روایتی تکان‌دهنده و روان‌رنجور از غیبت کسی است که نویسنده عاشقانه و البته در خفا ستایشش می‌نمود. هاندکه در این اثر از خودکشی می‌نویسد و تاثیری که این کار مادر بر او گذاشته است. او روایتش را از پدربزرگش آغاز می‌کند، پدر مادرش و بعد به سراغ سال‌های سخت جنگ جهانی اول و دوم می‌رود. در زمان جنگ جهانی دوم پتر هم متولد شده است و خانواده ۵ نفره آن‌ها یعنی پتر، برادر و خواهرش، مادر و شوهر مادر مخفیانه از برلین می‌گریزند و در اتریش ساکن می‌شوند.

هاندکه این اثر را در قالب سوم شخص روایت می‌کند. او در نوشته‌هایش اروپایی را نشان می‌دهد که با امروز خیلی فرق دارد و روند تحولات در سبک زندگی یک خانواده متوسط را در دهه ۴۰ میلادی در اتریش را به تصویر می‌کشد. از روابط مادر با همسرش و سردی‌‌ای که بین آن‌ها پیش آمد، می‌گوید و افسردگی‌های مادر و سردردهای مزمن و طولانی‌اش را توصیف می‌کند و در نهایت به داغی می‌رسد که مادر بر دلش گذاشت. او در زمان شنیدن خبر خودکشی مادر در اتریش بود که خود را سراسیمه به زادگاه مادر رساند.

هاندکه با توصیف ریز به ریز لحظات زندگی، او را مرور می‌کند. از بچگی تا لحظه مرگ مادر می‌نویسد و در گام آخر به چیزی غیرمعمول برای خودش و احتمالاً خواننده می‌رسد. برای او این موضوع درست جایی است که می‌فهمد آدم‌هایی که دوست ندارند معمولی باشند انگار یک قدم مانده به آرزویشان همیشه می‌مانند. آن جهش آخر را نمی‌توانند به سرانجام برسانند. و بعد دیگر وقتی که برای شروع هر کاری دیر است این موضوع را می‌پذیرند، اما ته ذهن و‌ دلشان همیشه پر از حسرت است. مادر پتر هاندکه یکی از آدم‌هایی بود که فکر می‌کرد زندگی‌اش قرار نیست پر از تلخی و‌ تاریکی باشد. اما شرح زندگی او چیز دیگری به ما می‌گوید و نشان می‌دهد که چطور جامعه، ازدواج، روابط، جنگ‌‌ و خیلی علت‌های دیگر می‌توانند حال و آینده‌ی آدمی‌ را به نابودی بکشانند.⁣

توصیف‌ها و تصویرسازی‌های کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو در ظاهر ساده هستند اما در عمق بسیار پرمعنا و همراه با احساسات هستند. نویسنده نیز در کتابش از مادری می‌نویسد که توسط شریک زندگی‌اش درک نشده. حرف خاصی برای زدن ندارد و در اجتماع هم یک شهروند عادی است مانند خیلی‌های دیگر.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان قصر – اثری از فرانتس کافکا ]

چنان ناکام که خالی از آرزو

جملاتی از متن کتاب

حالا دیگر هفت هفته‌ای از فوت مادرم گذشته است و می‌خواهم دست به کار بشوم پیش از آنکه نیاز به نوشتن از او که به هنگام خاکسپاری بسیار شدید بود، دیگر بار به آن زبان‌بندآمدن یکنواختی ختم شود که واکنش من به خبر خودکشی بود. آری، دست به کار شدن: چرا که از سوی دیگر نیازِ به نوشتن چیزی درباره مادرم، هرقدر هم که گهگاه ناگاه فرا می‌رسد، آنقدر مبهم است که به جان خریدنِ سختی کار ضروری‌ست تا به سادگی، چنان که هم‌اکنون مقتضای حال من است.

اغلب شوهرش مرتکب این خطا می‌شد که از او می‌پرسید چرا از او بدش می‌آید – مادر طبیعتاً هر بار پاسخ می‌داد: «این حرف‌ها چیست؟» شوهرش کوتاه نمی‌آمد و دوباره می‌پرسید آیا واقعاً اینقدر انزجارآور است و مادرم او را آرام می‌کرد و بعدش باز هم بیشتر از او منزجر می‌شد. مادر ککش هم نمی‌گزید از اینکه با هم پیر شده‌اند، اما از بیرون که نگاه می‌کردی، آرامش‌بخش بود چون شوهرش کتک زدن را کنار گذاشته بود و دیگر سربه‌سرش نمی‌گذاشت.

مادرم هرگز باور نداشت که سیاست بتواند به خود شخص او کمکی برساند. رای می‌داد به عنوان حسن نظر، از همان ابتدا بی‌آنکه در مقابل انتظار جبران داشته باشد.

همه‌اش همین‌ها بود؟ تمام شد؟ سوگواری‌ها؛ بیماری‌های کودک؛ پرده‌های کشیده؛ نامه‌نگاری با آشنایان قدیمی روزهای خوش؛ گرفتن گوشه کاری در آشپزخانه و مزرعه و مدام دویدن برای گذاشتن کودک در سایه؛ سپس آژیرهای جدی خطر، نیز در روستا، گریز مردم به غار درون صخره‌ها به عنوان پناهگاه حمله‌های هوایی، نخستین چاله بمب در روستا، بعدها محل بازی و گودال زباله. درست روشن‌ترین روزها، ترسناک شدند.

سیاستمداران در جهان دیگری می‌زیستند وقتی با آن‌ها حرف می‌زدی پاسخ نمی‌دادند بلکه موضع‌گیری می‌کردند «به هر حال، در مورد بسیاری از مسائل نمی‌شود حرف زد.» فقط آنچه می‌شد در موردش حرف زد به سیاست مربوط می‌شد، به تنهایی باید از پس امور دیگر برمی‌آمدی یا با خدایت حل و فصلشان می‌کردی. به محض این که سیاستمداری واقعا به مسائل یک نفر می‌پرداخت، می‌ترسیدی و این تازه آغاز کار بود.

ادبیات به او نیاموخت که از هم‌اکنون دیگر به فکر خودش باشد بلکه برایش وصف می‌کرد که حالا دیگر برای این کار دیر شده است.

دوستی در این شکل از زندگی که بخش بزرگی از آن محدود به خانه‌داری و کسب درآمد محض بود‌، دست بالا به این معنی بود که آدم‌ها با هم آشنا بودند اما از مسائل شخصی‌شان چیزی با هم در میان نمی‌گذاشتند – به هر روی روشن بود که همه نگرانی‌های مشترکی داشتند – تفاوت تنها در این بود که یکی نگرانی‌هایش را ساده می‌گرفت و دیگری سخت؛ تمام این‌ها بستگی به طبع آدمی داشت.

زن به دنیا آمدن در چنین اوضاع و احوالی از همان ابتدا مرگ‌آور بود. جهت تسکین خاطر این را هم می‌توان گفت که به هر روی ترسی از آینده در کار نبود. در روزهای کلیسا (جشن مذهبی در اتریش) زنان کف‌بین آینده را به طور جدی فقط از روی کف دست پسرها پیش‌بینی می‌کردند. در مورد زن‌ها این آینده به هر حال چیزی نبود مگر یک شوخی.

مشخصات کتاب
  • عنوان: چنان ناکام که خالی از آرزو
  • نویسنده: پتر هاندکه
  • ترجمه: ناصر غیاثی
  • انتشارات: نشر نو
  • تعداد صفحات: ۸۶
  • قیمت چاپ سوم – سال ۱۴۰۱: ۳۵۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب چنان ناکام که خالی از آرزو چیست؟ لطفاً اگر این کتاب را خوانده‌اید، نظرات و تفکرات خود را پیرامون کتاب با ما در قسمت کامنت‌های همین معرفی کتاب با ما به اشتراک بگذارید. با صحبت کردن پیرامون کتاب، درک و فهم خود را از کتاب بیشتر خواهیم کرد.

[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر:

  1. رمان بیگانه
  2. کتاب خاطرات سوگواری
  3. رمان راز