ژرمینال Germinal رمان برجسته امیل زولا، رماننویس، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار فرانسوی است که در سال ۱۸۸۵ منتشر شد. امیل زولا مهمترین نماینده مکتب ادبی ناتورالیسم است و بدون شک با خواندن این کتاب متوجه چرایی این موضوع خواهید شد. زولا در زمینه ادبیات یک مجموعه ۲۰ جلدی دارد که در آن سرگذشت خانواده روگن ماکار را طی نسلهای مختلف به تصویر کشیده است. کتاب ژرمینال سیزدهمین جلد این مجموعه است و به زندگی معدنچیان اختصاص یافته است.
اسم کتاب از کلمه germiner به معنی روییدن – بهوجود آمدن – گرفته شده است. در تقویم فرانسه به ماه اول بهار ژرمینال میگوید. زولا به زیبایی این عنوان را برای کتابش انتخاب کرده است. اما برای درک بهتر این عنوان حتما باید کتاب را بخوانید و به رشد شخصیت اصلی کتاب دقت کنید.
پشت جلد کتاب امیل زولا چنین آمده است:
معمولا در پشت جلد هر کتاب، درباره آن بسیار اغراقآمیز حرف زده میشود اما در مورد ژرمینال هرآنچه نوشته شده است واقعیت دارد. این کتاب به قدری خوب است که ما بدون تردید آن را در لیست کتابهای پیشنهادی کافهبوک قرار میدهیم. کتابی که فراموش نخواهید کرد.
[ » معرفی کتاب: رمان بینوایان اثر ویکتور هوگو – همراه با اینفوگرافیک ]
براساس رمان ژرمینال اثر امیل زولا یک فیلم نیز در سال ۱۹۹۳ ساخته شده است که پیشنهاد میکنیم حتما بعد از مطالعه کتاب آن را ببینید. فیلم به زیبایی قسمتهای مختلف کتاب را نمایش میدهد و از جمله فیلمهای خوبی است که بر اساس یک کتاب ساخته شده است.
کتاب ژرمینال
رمان در تاریکترین حالت ممکن آغاز میشود. از هر جمله ابتدایی کتاب ناامیدی میبارد و خواننده به شدت احساس میکند چیزی روی دلش سنگینی میکند. حال در این وضعیت وخیم، ما با مردی تنها هم روبهرو هستیم. کسی که هیچ نوری در برابر خود نمیبیند. «اتیین لانتییه» شخصیت اصلی کتاب در محل کار قبلی خود، کارفرما را به باد کتک گرفته و ناچار میشود به طور کلی آن ناحیه از کشور را پشت سر بگذارد و به جایی برود که کسی او را نمیشناسد.
جملات ابتدایی کتاب که تقریبا وضعیت کلی کتاب را فاش میکند چنین است:
بعد از یک پیادهروی طولانی، این مرد تنها، به نزدیکی معدن «وورو» میرسد. تردید ندارد که در اینجا هم کاری پیدا نخواهد کرد چرا که وضعیت به طور کلی وخیم و «کار» با هر میزان از خفت و خواری در جایی پیدا نمیشد. با این حال «اتیین» شانس خود را امتحان میکند و با مردی که مشغول جابهجایی زغال است به صحبت میپردازد.
متوجه میشود زندگی معدن به این شکل است که شما از وقتی که بتوانید کار کنید، کار را شروع میکنید و تا وقتی که توانایی کار دارید باید همچنان ادامه بدهید، چیزی به نام استراحت یا بازنشستگی وجود ندارد. کار نکردن مساوی است با گرسنگی کشیدن. تعریف کار معدن از زبان کسی که اتیین با او صحبت میکند به این شکل در کتاب آمده است:
ناامیدی و عصبانیت اتیین پس از گفتگو با کارگر معدن بسیار بیشتر از قبل میشود اما آنچنان بیپناه است که قصد دارد بازهم از دیگران سوال کند تا شاید کاری پیدا کند. در همین حال نویسنده ما را با خانواده «ماهو» آشنا میکند. خانوادهای که اعضای آن قبل از طلوع خورشید راهی معدن میشوند تا به کار طاقت فرسا بپردازند.
توصیف همه این موارد به شکلی دقیق در رمان آمده است. جزئیات هر صحنه از کتاب به حدی دقیق است که شما میتوانید آن را به راحتی در برابر چشم خود ببینید. هنگامی که خانواده ماهو وارد معدن میشوند با جوان ناامیدی روبهرو میشوند که به دنبال کار است. طبیعتا کاری برای او نیست اما قبل از پایین رفتن خبر میرسد که دیشب نعش خشکیده «فلورانس» را پیدا کردهاند و بنابراین گروه ماهو یک نفر کم دارد. این گروه کارمزدی کار میکردند و سریعترین راه برای جلوگیری از ضرر ناشی از این «بدشانسی» به کار گرفتن اتیین بود.
بنابراین اتیین وارد گروه ماهو میشود و کار در معدن را آغاز میکند. هیچ تجربهای ندارد اما سختیها را به جان میخرد و همراه گروه ماهو از معدن پایین میرود. ما نیز همراه با اتیین وارد چاه معدن میشویم و سختیهای کارگران را لحظه به لحظه دنبال میکنیم.
چاه انسانها را به صورت لقمههای بیست و سی نفری فرو میبلعید و چنان به نرمی، که گفتی حس نمیکند چگونه از گلویش پایین میروند. پایین رفتن کارگران از ساعت چهار صبح شروع میشد. آنها برهنهپا، چراغ به دست از «جایگاه رختکن» میآمدند و دستهدسته منتظر میماندند تا عدهشان کافی شود. قفس آسانسور، بیصدا، با جهش نرم جانوران شب شکار، با چهار طبقه خود، که در هر یک دو واگنت پر از زغال بود از ظلمت سیاه چاه بالا میآمد و روی زبانههای ضامن قرار میگرفت. واگنکشها در هر یک از طبقات واگنتها را از قفس بیرون میآوردند و واگنتهای دیگری را که خالی بود یا از پیش از چوبهای بریده پر شده و آماده بود به جای آنها بار میکردند و کارگران نیز پنجپنج در واگنتهای خالی سوار میشدند. همه طبقات آسانسور که پر میشد چهل نفر میشدند. فرمانی از بوق خارج میشد: نعرهای بیطنین و نامشخص، و طناب علامت رمز چهار بار کشیده میشد و این رمز «گوشت» بود و فرو رفتن یک بار گوشت آدمی را اعلام میکرد. قفس پس از جهشی خفیف و بیصدا در چاه فرو میرفت. (کتاب ژرمینال اثر امیل زولا – صفحه ۳۳)
پس از رفتن به عمق حداقل ۵۰۰ متری، پیادهروی دو کیلومتری گروه ماهو برای رسیدن به محل کار آغاز میشود و پس از آن، کلنگ زدن، بار زدن زغال، کشیدن واگن و زیرسازی آغاز میشود. سرما، تنگی نفس، گاز معدن و قطره قطره آب شرایط کار را دوچندان سخت میکند اما در آخر «حداقل لقمهای نان وجود دارد» که با آن بشود شکم را سیر کرد.
پس از به تصویر کشیدن کار و زندگی کارگران و آشنا شدن با تنها دغدغه آنان – یعنی زنده ماندن – امیل زولا روی دیگر سکه را به ما نشان میدهد. خواننده وارد زندگی زیبا و لطیف صاحبان معدن نیز میشود و کمی هم با آنان نشست و برخواست میکند.
اتیین در شگفت است که این مردم چطور توانستهاند سالهای سال به همین شکل ادامه دهند. او که جوانی خوش بنیه است پس از یک روز کار احساس میکند دیگر نمیتواند ادامه دهد اما این مردم – از بچههای هشت ساله تا پیرمردهای شصت ساله – همچنان کار میکنند و به نظر میرسد به این بردگی راضی هم هستند. آیا اصلا چیزی به نام طغیان در درون این مردم وجود دارد؟ چیزی از تلاش برای دست یافتن به حق میدانند یا فقط یاد گرفتهاند خفت و خواری را تحمل کنند؟ روح عصیانگر اتیین این مردم را درک نمیکند اما…
در کنار دیگر اتفاقات ریز و درشت، وضعیت به طور کلی به همین شکل ادامه پیدا میکند. تا اینکه صاحبان معدن تصمیم میگیرند تعرفههای جدیدی وضع کنند. از اینجاست که داستان کتاب وارد مرحله اساسیتری میشود و…
[ » معرفی کتاب: رمان خانواده تیبو – نشر نیلوفر ]
درباره کتاب امیل زولا
رمان امیل زولا شگفتانگیز است و همانطور که اشاره شد ما این کتاب را در لیست کتابهای پیشنهادی کافهبوک قرار دادهایم. رمانی که هر خوانندهای را تحت تاثیر قرار میدهد. اگر تا به حال کتابی نخوانده باشید با این رمان عاشق کتاب خواندن میشوید و اگر هم خوانندهای حرفهای باشید امیل زولا همچنان شما را به چالش میکشد.
تاریکی، رنج و بدبختی در سراسر کتاب دیده میشود. کمتر قسمتی در کتاب وجود دارد که خواننده احساس لذت کند و شاد باشد و یا بتواند لبخند کوچکی بزند. نه ما و نه شخصیتهای داستان حتی در لحظهای که جشنی در حال برگزاری است نیز حریف حجم گسترده بدبختی نمیشویم. اما چیزی که در کتاب ژرمینال وجود دارد یک دلگرمی محسوس است. اینکه کارگران هرچه که نداشته باشند در نهایت همدیگر را دارند و این بغض که همیشه در گلوی ما و کارگران گیر وقتی منفجر و به عصیان تبدیل شود، لذتبخش است.
در مقابل این کارگران که همدیگر را دارند ما با طبقه سرمایهدار آشنا میشویم که تقریبا هیچچیز ندارند جز همین کارگران. در صحنههایی که به سرمایهدارن اختصاص داده شده میبینیم که آنها فقط به فکر به چنگ آوردن سهم بیشتری هستند. یا قصد دارند معدن مجاور را با قیمتی کمتر خریداری کنند و یا نهایتا مشغول حساب و کتاب هستند که معدنشان تا چند سال آینده میتواند هزینه را جبران و به سود هنگفت برسد. با همدیگر شوخی میکنند و اعتقاد دارند که «پولی که با زحمت دیگران نصیب آدم شود بیشتر به دل مینشیند.» نهایت دغدغه این طبقه پیدا کردن دختر یا پسر پولداری برای فرزند خودشان است.
در کنار همه این موارد، اتیین میداند که راه نجات آگاه شدن است. به مطالعه میپردازد و هر کتابی که به دستش برسد میخواند. از جنبشهای کارگری حمایت میکند و موافق پیوستن به اتحادیه کارگران جهان است.
در نهایت شور و شوق اتیین و کارگران این است که به رویای خود یعنی به این اصل برسند که: هرکس باید به قدر لیاقتش و نتیجه کارش نصیب ببرد.
در اینجا ذکر یک نکته ضروری است. کتاب ژرمینال را در سال ۱۸۸۵ منتشر شد و امیل زولا نوشتن آن را از سالها قبل نیز آغاز کرده بود. بنابراین در هنگام مطالعه کتاب باید به آن زمان رفت و اوضاع در همانطور که بود تصور کرد. تاریخ جنبش کارگری درسهای متعددی به ما داده و ما امروز با یک نگاه وسیعتر میتوانیم اتفاقات کتاب را تحلیل کنیم. به همین جهت برای درک بهتر و همهجانبه کتاب بهتر است مخاطب مطالعاتی در زمینه جنبشهای کارگری آن زمان در فرانسه، بینالملل اول، سوسیالیسم، آموزههای مارکس و کمی هم آشنایی با داروین داشته باشد. در این صورت است که اشتیاق آتشین اتیین بهتر درک میشود و ما متوجه میشویم نبوغ امیل زولا در کدام قسمتهای کتاب است.
*توجه: مطالعه ادامه این قسمت از معرفی کتاب ژرمینال، ممکن است بخشهای پایانی کتاب را فاش کند.
مهمترین سوالی که پیش روی شخصیت اتیین و ما قرار دارد این است که: فایده این جنبشهای کارگری چیست؟ آیا اصلا فایدهای دارد؟ اعتصاب کارگران و خشونتهایی زیادی (خشونتهایی که بعید است فراموش کنید) که در کتاب آمده است به چه نتیجهای ختم خواهد شد؟ از لحظه شروع عصیان، ما هم همراه با اتیین در تلاش برای رسیدن به پاسخ این پرسشها هستیم.
و دقیقا بعد از مطرح شدن این پرسشهاست که به زیباترین قسمت کتاب میرسیم. دلگرمیای که از آن صحبت کردیم در اینجا خودش را نشان میدهد. کارگرانی که حتی تحمل یک لحظه گرسنگی فرزندانشان را نداشتند حالا به خاطر اعتصاب تن به گرسنگی دادند. دیگر مسئله «یک لقمه نان» مطرح نیست. ارزشهای کارگران تغییر کرده و تا زمان رسیدن به خواستههایشان خیانت نمیکنند. عطش اتیین به همه سرایت کرده و افق دید همه آنها تغییر کرده است.
به عنوان مثال، ما با شخصیت «زن ماهو» روبهرو هستیم. کسی که در ابتدا هیچ نقشی ایفا نمیکرد. یک عنصر منفغل بود و همه خفت و خواریها را میپذیرفت. اما بعد از اعتصاب به کلی تغییر میکند و به معنای واقعی کلمه به یک انقلابی تبدیل میشود. حقیقت، درون او را تغییر میدهد. شاید در ادامه داستان شاهد این باشیم که او اصول اخلاقی خود را زیر پا میگذارد و دچار سختترین فشارهای روحی میشود ولی اکنون با این آگاهی زندگی میکند که میتواند حقیقت را فریاد بزند. در واقع همه کارگران به این پی بردهاند که حالا میتوانند حرف بزنند و اجازه ندهند کسی آنان را برده ببیند.
مهمترین تغییر هم در شخصیت اصلی کتاب یعنی در اتیین رخ داده است. او در ابتدای کتاب جوانی خام در دل تاریکی بود ولی در آخر کتاب فردی بود که بسیار رشد کرده و جوانه زده. عنوان کتاب – ژرمینال – نیز به همین جوانه زدن اشاره میکند. پاراگراف آخر کتاب، پیام کتاب را به درستترین شکل ممکن بیان میکند. برای درک بهتر میتوانید آن را با پاراگراف اول کتاب مقایسه کنید و حجم تغییر را ببینید. بخشی از این پاراگراف چنین است:
[ » معرفی کتاب: رمان آخرین وسوسه مسیح – نشر نیلوفر ]
جملاتی از کتاب ژرمینال
سینهای که ماهو و گروهش در آن مشغول بودند ششمین دالان فرعی و به قول خودشان در ناف جهنم بود. این راههای فرعی به فاصله پانزده متر روی هم قرار داشتند، چنانکه صعود از درون این تنگنای دراز، که سینه و پشت را مجروح میکرد تمامی نداشت. (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۳)
اتیین وقتی در قفس آسانسور قرار گرفت و با چهار نفر دیگر در واگنتی تنگ افتاد و روانه سطح زمین شد تصمیم گرفت که تکاپوی خود را در جستجوی نان از سر گیرد. همان بهتر بود که درجا از گرسنگی بمیرد و باز به اعماق این جهنم فرو نرود. اینجا جانت را میگذاشتی و حتی لقمه نانی به دست نمیآوردی. (کتاب ژرمینال – صفحه ۷۰)
اتیین به مرور زمان حتی از رطوبت و هوای سنگین سینه کار نیز کمتر رنج میبرد. بالا خزیدن از سوراخ دودکشوار نیز برایش بسیار آسان شده بود، انگاری دود شده بود و میتوانست از شکافهایی که در گذشته جرات نداشت حتی دست خود را در آنها ببرد عبور کند. غبار زغال را به راحتی به سینه میکشید. در تاریکی به روشنی میدید و از عرق ریختن در زحمت نبود و عادت کرده بود که صبح تا شام لباس خیس به تن داشته باشد. (کتاب ژرمینال – صفحه ۱۴۸)
آن وقت زن ماهو در بحث شرکت میکرد و میگفت: میدونین، بدی کار اون وقتیست که آدم تو دلش میگه اینه که هست و عوضم نمیشه… آدم وقتی جوونه خیال میکنه نوبت خوشبختی هم میرسه. دلش پرِ امیده. اما بعد بدبختی رو بدبختی میآد. آدم وسط مصیبت گیر میکنه. من بدیِ هیچ کسو نمیخوام، اما بعضی وقتها میشه که طاقتم از این همه ظلم تموم میشه. (کتاب ژرمینال – صفحه ۱۷۹)
اتفاقا چون کارگرا امروز فکر میکنن وضعشون به زودی عوض میشه. (کتاب ژرمینال – صفحه ۱۸۰)
ما از این جنگ و دعواها خیلی دیدیم. چهل سال پیش از در عمارت مدیر با شمشیر میتاروندنمون. امروز شاید بذارن برین تو و حرفاتونو بزنین، اما اگه از این دیوار جوابی گرفتین از اونام میگیرین… آخه بابا اونا پول دارن. ککشونم نمیگزه! (کتاب ژرمینال – صفحه ۲۳۱)
وقتی زنها به خانه آمدند مردها به دستهای خالی آنها نگاه نگاه کردند و سر به زیر افکندند. دیگر امیدی نبود. روزشان بیخوردن قاشقی سوپ شام میشد و روزهای دیگری در پیش بود، روزهایی سرد و سیاه، که هیچ پرتو امیدی در آنها پیدا نبود. آنها خود این را خواسته بودند. هیچکس صحبت از تسلیم نمیکرد. این منتهای ذلت موجب میشد که بر سرسختی آنها افزوده شود. (کتاب ژرمینال – صفحه ۲۷۵)
اصلا هیچی بهتر از تنهایی نیست. آدم وقتی تنهاست با کسی اختلاف نداره! (کتاب ژرمینال – صفحه ۲۹۲)
منظره انقلاب بود که خواهناخواه، شبی خونین از شبهای این پایان قرن همه را در خود میگرفت. آری شبی میرسید که ملت، بندگسسته و لجامگسیخته به همین شکل در جادهها بتازد. خون پولداران خونخوار را میریخت و سرهای بریده را به دنبال میکشید و سکههای صندوقهای شکمدریده را در صحرا میکاشت. زنها عربده خواهند کشید و آروارههای مردان گرگوار برای دریدن باز خواهد شد. (کتاب ژرمینال – صفحه ۳۷۱)
شکم سیر دوای درد نبود. کدام احمقی بود که خوشبختی این دنیا را در داشتن ثروت بداند. این یاوهپردازان انقلابی میتوانستند جامعه را در هم بریزند و جامعه دیگری از نو بسازند اما نمیتوانستند در دل آدمها شادی پدید آورند. نان و کره به دست همه میدادند ولی دردی از دل کسی برنمیداشتند. حتی بر وسعت سیاهروزی جهان میافزودند. روزی که همه را از ارضای آرام غرایزشان محروم کردند تا آنها را به قله سودهای سیرناشده بالا ببرند حتی ناله سگها را از درد نومیدی به آسمان خواهند برد. (کتاب ژرمینال – صفحه ۳۷۶)
پیش میرفت و به این سربازانی میاندیشید که از میان ملت میگرفتند و علیه ملت مسلح میکردند. اگر سربازان ناگهان جانب مردم را میگرفتند پیروزی انقلاب چه آسان میشد! کافی بود که کارگران و برزگران در سربازخانهها به ریشه خود آگاه شوند و تبار خود را به یاد آورند. (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۰۴)
چیزی که حقیقت داشت بدبختی بود. خاک سیاه تا دلت بخواد. اونم نه خاک سیاه خالی، خاک سیاه با گلوله! (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۶۷)
هیچوقت هیچ کار با خشونت درست نشده! دنیا رو نمیشه یکروزه درست کرد. اونایی که به شما وعده میدن که همه کارا رو یه ضرب درست میکنن یا شوخی میکنن یا بیشرفن! (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۷۱)
اگر برقراری عدالت برای انسان ممکن نباشد باید انسان از میان برود. تا زمانی که جوامع فاسد باقی باشد کشتار باید ادامه یابد تا آخرین انسان نابود گردد. (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۷۶)
به راستی که هرگاه مبارزان با هم به رقابت افتند و هر یک در پی آن باشند که قدرت را خود در دست گیرند کار خراب میشود. مثلا همین بینالملل که میبایست نظام جهان را نو کرده باشد سپاه قهار خود را در نزاعهای داخلی صد پاره کرد و کارش به تباهی کشید. پس داروین درست میگفت؟ تمام نظام دنیا جز نبردی نبود که در آن قویدستان برای بقای نسل و زیبایی باقی، فرودستان را میخوردند؟ (کتاب ژرمینال – صفحه ۵۵۰)
مشخصات کتاب
- عنوان: ژرمینال
- نویسنده: امیل زولا
- ترجمه: سروش حبیبی
- انتشارات: نیلوفر
- تعداد صفحات: ۵۵۲
- قیمت چاپ هفتم: ۳۸۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب ژرمینال چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر با ترجمه سروش حبیبی: