نشانک

کتاب آدم خواران

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

کتاب آدم خواران رمان کوتاهی از ژان تولی، نویسنده فرانسوی است که همه اتفاقات آن بیشتر از چند ساعت طول نمی‌کشد و اگر بدون پیش زمینه شروع به خواندن آن کنید احتمالا آن‌قدر شوکه می‌شوید که هرگز فکر نخواهید کرد ماجرای آن واقعی است. حتی بعد از آگاهی از این موضوع بعید نیست که از واقعی بودن ماجرا دچار تردید شوید. شاید فکر کنید در حال خواندن یک داستان ترسناک هستید اما داستان این رمان بر اساس یک اتفاق واقعی است.

ژان تولی، نویسنده، شاعر، کارگردان و کارتونیست فرانسوی است که پیش از این با کتاب مغازه خودکشی در ایران شناخته شد. آثار ژان تولی یک تصویر مشخص را در ذهن خواننده شکل می‌دهد و این موضوع بدون شک به کارتونیست بودن او برمی‌گردد. این نویسنده در ابتدا صحنه را تصویرسازی می‌کند و سپس داستان را ادامه می‌دهد.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آدم خواران آمده است:

آدم خواران (۲۰۰۹) نیز مانند مغازه خودکشی یکی از تکان‌دهنده‌ترین آثار این نویسنده است. داستانی بلند که بر اساس یک اتفاق واقعی نوشته شده است. قصه در میانه‌ی جنگ فرانسه و پروس در سال ۱۸۷۰ روایت می‌شود، جنگی که با شکستِ مفتضحانه‌ی ناپلئون سوم و سقوطِ پاریس همراه بود.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان مستاجر – نشر چشمه ]

کتاب آدم خواران

همان‌طور که اشاره شد داستان این کتاب خیلی سریع اتفاق می‌افتد و عملاً چیزی برای فاش شدن وجود ندارد بنابراین در ادامه به بررسی داستان می‌پردازیم. داستانی که یک اتفاق وحشتناک و مهیب را روایت می‌کند، اما چیزی که هضم این اتفاق را حتی غیرممکن می‌کند، واقعی بودن آن است! لازم به ذکر است که نویسنده، علاوه بر مطالعه مدارک تاریخی، در خود دهکده نیز واقعه را از زبان نسل‌های بعد شنیده و تصویر ناب و تکان‌دهنده آن واقعه را به تصویر کشیده است.

داستان کتاب آدم خواران از جایی شروع می‌شود که پسر یک خرده مالک به نام «آلن دو مونِی» که از قضا خود و خانواده‌اش در منطقه به دلیل خدمات‌شان به روستائیان محبوبیت دارند، برای گشت و گذار و خریدن یک گوساله برای خانواده فقیری عازم روستا می‌شود. روستایی که از بخت بد حادثه دچار قحطی نیز می‌باشد.

مردم این روستا حدوداً ۴۵ نفر و اغلب آن‌ها نیز به کار کشاورزی مشغول بودند. از ویژگی این مردم می‌توان به بی‌سوادی، ناآگاهی، فقر و گرسنگی، بی‌خبر بودن از اطلاعات درست و غیره اشاره کرد که در زمان جنگ همه این موارد بسیار بیشتر به چشم می‌آید. پس از ورود آلن به اینجاست که در این دهکده، خیلی سریع، بحثی شکل می‌گیرد و در اثر یک سوءتفاهم او متهم به دفاع از حکومت پروس می‌شود. و کتاب آدم خواران شرح ماجرای قتل هولناک همین نجیب‌زاده‌ است. نکته جالب و مهم اینجاست که آلن با وجود اینکه یک پایش می‌لنگد و از خدمت معاف شده اما تصمیم دارد که به جبهه برود و برای میهنش بجنگد.

در واقع سراسر کتاب تصویر یک شکنجه دسته‌جمعی است که البته پایان سیاهی نیز دارد. در این رمان کوتاه روستاییان فقیر و متعصبی را می‌بینیم که به جنون رسیده‌اند و ناگهان چهره وحشتناکی از خود بروز می‌دهند. شکنجه‌هایی که در این کتاب آمده بدون تردید مایه حیرت همه خوانندگان خواهد شد. اما چیزی که مطرح است بسیار مهم‌تر است: آیا همیشه حق با اکثریت است؟

مترجم کتاب – احسان کرم‌ویسی – که ترجمه خوبی از کتاب ارائه داده است، در پس گفتار خود می‌نویسد:

اگر جمعیتی از مردم مرتکب یک جنایت بشوند حکم چیست؟ اگر صدها نفر در روستایی در فرانسه، که بیش‌ترشان هم همدیگر را نمی‌شناختند، جوانی را بگیرند و به طرز فجیعی به قتل برسانند، طوری که هر کس که این ماجرا را می‌شنود از وحشت به خود بلرزد، واقعا در این مورد حکم چیست؟ چه قضاوتی باید در کار باشد؟

کتاب آدم خواران هرچند بسیار تلخ و تکان‌دهنده است و ما خواندن آن را به افراد حساس پیشنهاد نمی‌کنیم اما نکات بسیار مهمی نیز در دل خود دارد. به عقیده ما این کتاب را بخوانید تا ببینید چقدر انسان‌ها می‌توانند به وقت ناامیدی، خشم، تنفر، کینه و گرسنگی، درنده‌خو و حتی وحشی باشند! این کتاب را بخوانید تا ببینید آیا قدرت روبه‌رو شدن با یکی از شرم‌آورترین و هولناک‌ترین قسمت‌های تاریخ را دارید! و این کتاب را بخوانید تا ببینید حماقت چطور می‌تواند از این موجود ساده روستایی به معنای واقعی کلمه یک هیولا بسازد و به راحتی از آدم به آدم‌خوار تبدیل شود!

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان سلاخ خانه شماره ۵ – همراه با اینفوگرافیک ]

کتاب آدم خواران

جملاتی از متن رمان آدم خواران

من چه‌طور می‌توانم توی چشم پدر و مادری که پسرشان به جای من به جنگ رفته نگاه کنم؟ از خجالت آب می‌شوم.

زندگی آرام و خاطرات خوش گذشته‌اش به‌سرعت از جلوی چشمانش عبور کردند. او از عرش وقار به زمین بی‌مقدار افتاده بود. زمینی که حالا او را روی خاکش می‌کشاندند تا ببرند و اعدامش کنند.

کشتن آلن به یک سیرک تبدیل شده بود. مضحکه‌ای از لوده‌بازی‌های عده‌ای مجنونِ غضبناک. مردم با پای چپ از روی آلن رد می‌شدند، چون اعتقاد داشتند این کار برای‌شان شانس می‌آورد. آن‌ها طوری آلن را می‌زدند انگار دارند گندم یا خرمن می‌کوبند. «به خاطر آشغالی مثل تو امسال چیزی درو نکردیم! کثافت! لِبِرو!» آلن را با لِبِرو مقایسه می‌کردند؛ هیولای اسطوره‌ایِ پریگو که محکوم شده بود شب‌ها نزدیک روستاها گشت بزند. طبق افسانه‌ها لِبِرو تن‌پوشی از پوست حیوانات می‌پوشید؛ غذایش سگ بود و زن‌ها را آبستن می‌کرد؛ شب‌ها اگر رهگذر تنهایی می‌دید به پشتش می‌پرید و از او سواری می‌گرفت ولی همین که صبح می‌شد تبدیل به آدمی مهربان می‌شد.

سرش توپچهٔ خون شده بود. مرگ در چشم راستش لانه کرده بود. صورتش باد کرده و از درد می‌سوخت. بر تپهٔ خون صورتش، چال و حفره‌های زخم دیده می‌شد. چهره‌اش دیگر قابل شناسایی نبود و نمی‌شد تشخیص داد که او کیست. آلن تبدیل به موجودی خوار و مفلوک شده بود. نیم‌تنهٔ برهنه‌اش از ریخت افتاده و کل اندامش وا رفته بود. در انعکاس آبگینه مردی را پشت سرش دید که با تبری در دست به سوی او می‌آمد. او ژان برویه بود، یکی از خرده‌مالکان این اطراف.

آلن را کف زمین به‌پشت خواباندند و دست‌وپایش را مثل ستارهٔ دریایی از هم باز کردند. برادران کامپو با کمک شامبُر و مَزیر، مچ پا و قوزک‌های متورمِ آلن را محکم با طناب بستند و به چهار جهت، دست مردم دادند تا بکِشند. همه از چهار طرف شروع کردند به کشیدن. آلن میان زمین و هوا معلق شد. طناب‌ها او را حدود یک متر بالای زمین نگه داشته بودند. همه از شوق فریاد می‌زدند. وقتی شکنجه‌گران طناب را می‌کشیدند، آلن به هوا می‌رفت و وقتی طناب را شُل می‌کردند دوباره به کف سفالی زمین می‌خورد. حرکات‌شان ریتم هماهنگی داشت و خیلی زود دست‌شان آمد تا چه‌طور آلن را پایین‌وبالا ببرند. مردم می‌خندیدند و روی خونِ آلن پس‌وپیش می‌رفتند. این کار برای‌شان سرگرمی شده بود وگرنه اگر می‌خواستند می‌توانستند آلن را تکه‌تکه کنند.

شبیه سگان تازی که شکارشان را بو می کشند، مردم هم به دنبال آلن می دویدند و رگباری از فحش و ناسزا به سویش حواله می کردند. زبان تیزشان فس‌فس می‌کرد و کلمات زهردار بیرون می ریخت. چنین رفتار شرم آور و ننگینی تا به حال از انسان ها سر نزده بود. آلن دیگر از این جنگ، از این جامعه و از این بازی کشت و کشتار جانش به لب رسیده بود و دیگر تحمل حمله ای تازه را نداشت. با کلماتی نامفهوم کمک خواست.

جمعیت همه شادوشنگول بودند. سوختن آدم زمان زیادی می برد. خورشید، در افق، خون گریه می کرد. منظره ی مخوفی بود. باد خاکستر آلن را به همه طرف می پراکند. قدری از این گرد سیاه به زیر پای مردمی رفت که دهن های چرب شان را با آستین های چرک شان پاک می کردند. آن ها سیر و خوشحال بودند. 

گردِ سوخته‌ی پسر ماگدولن لویٔیز و اَمدی دو مونِی در هوا شناور شد و به سمت جنوب رفت. آن شب، ماه نوری سنگین و غمگین داشت. برگ‌ها چرخان از شاخه‌ها می‌ریختند و باد آن‌ها را به جاده‌ای می‌برد که به برتانی می‌رسید. جوانی فانوس‌به‌دست به‌سوی خانه‌ای در دوردست می‌دوید. مادری رنجور پشت پنجره‌ی باز خانه‌ منتظر فرزندش بود. هوا تاریک اما خفه بود. زن به‌سوی پیانو رفت و درِ چوبی شستی‌ها را بست. به بیرون نگریست. دود باریک و سیاهی از اوتفای به سمت ماه می‌رفت. صدای دویدن یک نفر مثل رگبار ناگهانی تگرگ به گوش او خورد. نوکرشان بود، پاسکال. مادرِ آلن با تعجب از خود پرسید چرا پاسکال دارد می‌دود.

مشخصات کتاب
  • عنوان: کتاب آدم خواران
  • نویسنده: ژان تولی
  • ترجمه: احسان کرم‌ویسی
  • انتشارات: چشمه
  • تعداد صفحات: ۱۱۴
  • قیمت چاپ هشتم: ۱۹۵۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب آدم خواران چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه:

  1. رمان سوءقصد
  2. رمان مجوس
  3. رمان سفر زمستانی
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 182
دوست نداشتم: 128
میانگین امتیازات: 1.42

چاپ کتاب

17 دیدگاه در “کتاب آدم خواران

من این کتاب رو خوندم.
دلم آشوب شد از این همه بی رحمی و نادانی و کوری
کوری چشم سر نه
کوری چشم دل

و کلی آموزنده بود برام این کتاب
یه روایت تاریخی بود و در زمان ناپلیون سوم در دهکده اوتفای واقع در جنوب غربی فرانسه این اتفاق رخ داده

***اسپویل***
مردم یه دهکده در اثر مستی و توحش، یه جوون خوب و نیکوکار رو که تمام عمرش بهشون خدمت کرده رو نمی بینن.
چطوری ممکنه؟
اون فردی که اول از همه انگشت سمت آلن گرفت، همون که پول گرفته بود تا پسرش جای کس دیگه بره جنگ و پسرش کشته شده بود، در اثر فشار روانی که بهش وارد شده بود عقلش رو از دست داده بود.
نتیجه: وقتی سلامت عقل و روان نداریم نباید تصمیم بگیریم

تمام مردمی که الکی دستشون رو بردند بالا، عین گوسفندان بی عقلی که از گوسفند جاهل اولی تبعیت می کنند رفتار کردند.
نتیجه: برای هر کاری باید فکر و اندیشه کنیم. تقلید اشتباهه.

کشیشی که مردم رو دعوت کرد تا بهشون شراب بده دو تا کار اشتباه کرد. اول اینکه مردم نادان مست رو مست تر از قبل کرد که اختیار عقلشون رو از دست بدهند.
دوم اینکه نشست و دعا کرد.
نتیجه: علم بی عمل فایده نداره. به جای دعا کردن باید از نفوذش در بین مردم استفاده می کرد و سعی در آرام کردن مردم می کرد.

شهردار هم که یه شخصیت جاه طلب و منفعت طلب بود که اصلا نمی شد روش حساب کرد.

دوستان آلن، آنتونی و بقیه، افراد آگاه جمع بودند که سعی داشتند مردم رو آگاه کنند ولی مردم نمی خواستند بفهمند.
یه ضرب المثل ایرانی هست که میگه:
آدمی که خوابه رو میشه بیدار کرد ولی آدمی که خودشو به خواب زده رو نه
مردم خودشون رو به خواب زده بودند

خشم
خشم
خشم
خشم از گرما
خشم از جنگ
خشم از گرسنگی و بیکاری

دنبال یه مقصر بودند
همه پروسی ها
وقتی کسی رو نیافتند که خشم خودشون رو تخلیه کنند
چشماشون کور شد
دیگه آلن رو نشناختند
و مرتکب فجیع ترین اعمال در رابطه با یک انسان شدند.
نتیجه: کنترل خشم یکی از مهمترین وظایف هر انسانی است
سعدی میگه:
خور و خواب و *خشم* و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

حتی اگر در داقع یک پروسی رو هم پیدا می کردند، کور کردن چشم و نعل کوبیدن به پا و زنده زنده سوزاندن اون پروسی
اعمال وحشیانه ای هست که از یک انسان بعیده
ولی خب انسان نماها زیادند.

کتاب خوب و آموزنده ای بود.

وحشتناکه! واقعااا با خوندنش قلبم درد گرفت و تا چند روز حالم خوب نبود😞
اگر روحیه ی حساسی دارین اصلا سراغ این کتاب نرین

حال و روز این روزهای ما و دنبال رویی فضای مجازی دروغ و جهل مردم سرزمینمون

عجب کتاب وحشتناک و تکان دهنده ای بود؛اصلا باورم نمیشد که این کتاب برا اساس یک اتفاق واقعی روایت شده باشه.این کتاب بهم نشون داد که حتی نزدیک ترین افراد به ما یروز ممکنه تبدیل به سرسخت ترین دشمنمون بشن دیدیم که جهالت و ناآگاهی مردم روستا باعث چه فاجعه ای شد و همچنین حسادت پنهانی که به آلن دومونی داشتن و در وحشی گری و خوی شیطانی ان ها آشکار شد.

کاش روایت آدم بی گناه تا پای دار می‌ره ولی سرش بالای دار نمی ره درست بود من همه ش منتظر یک معجزه بودم ولی هی اتفاق بدتر می افتاد زمانش خسیییلی دور نبود ولی این همه تحجر و فقر فرهنگی ولی چیزی که وحشتناک بود اینکه آدم های اون روستا انگار کلا مریض احوال بودن و جنون داشتن چون شکنجه کردن و شکنجه دیدن کار هرکسی نیست و به نظر مشکلات وحشیگریشون کمی ریشه ای تر بود

بسیار تکاندهنده بود. منو یاد کتاب کوری انداخت. اینکه انسان در شرایط خاص چگونه به راحتی اون بخش از ذات درنده خوی خودش رو بروز میده و چه رفتارهایی ازش سر میزنه که در شرایط عادی حتی فکرش هم به ذهنش خطور نمیکنه!

بسیار موضوع تکان‌دهنده ای بود و بسیاری از اتفاقات و اعتقاد های پوچ بر اساس ناآگاهی جمعی و دنباله رو بودن بی جهت است و چه بسیارند انسانهای بی گناه که اسیر این نابخردان جمعی می شوند و در جهنمی سیاه تر از کابوس به دیار باقی شتافتن ….

سلام می‌شود یکی به من بگوید پدر بچه آنا که بود و چرا مرد و چه کسی را دوست داشت؟

*اسپویل*
توى اون قسمت که آلن در طویله پنهان شده بود
آنا براى دفاع به اون کسى که از سقف میاد داخل
میگه تو همیشه منو میخواستى و اونو به طرف خودش میکشونه من فکر میکنم بچش از اون بوده

زمانی که آلن داخل طویله قایم شده، تیباسو داخل میشه و آنا برای حفظ کردن آلن خودشو میندازه جلو و اجازه میده تیباسو بهش تعرض کنه بچه هم احتمالا از همونه

پدیده همگرائی حرکت جمعی اجتماعی را نشان میدهد که فارغ از تعقل و بنا بر غلیان احساسات شکل میگیرد. انفجار توده ای مردم به دور از تعقل و احساس های وابستگی انسانی!

هرچی میخوندم احساس میکردم تموم نمیشد و من قراره تا ابد عذابش رو ببینم….به زور سعی کردم تمومش کنم…اوج جهل و افراطی گرایی رو نشون میداد…ممنونم از کافه بوک که این کتاب رو بهم معرفی کردید…

ینی چند ساعت میشه کتابو خوندم ولی هنو بدنم سرده و ب خودم نیومدم 😐 واقعا ژان تولی کاراش محشره و بنظرم خیلی لازمه ک ایرانیا کتاباشو بخونن
ی چیز دیگم چرا تو مغازه خودکشیم کارکتر ماین اسمش الن بود؟ نویسنده احترامی چیزی خاصی ب اسم قائله؟

داخل کتاب مغازه خودکشی، اسم آلن مربوط به آلن تورینگ، ریاضی دان برجسته میشه که خودکشی میکنه.
ولی نمیدونم تو آدم خواران داستانش چیه.

بچه ها این یک واقعه تاریخی هست و نویسنده هیچ اسمی رو بنا به دلایل شخصی انتخاب نکرده،اسم آلن ،اسم واقعی هست.
سرگذشت آلن دو مونی که چطوری به قتل رسیده.

یکی از نکات جالب توی این کتاب که نشون دهنده جهل ما ادما نسبت به انتخابای خیلی زیادمون توی زندگیه، اونجایی که میپرسن چند نفر شنیدن یارو گفته مرگ بر فرانسه و افراد کم کم دستاشون رو میبرن بالا، حتی اونایی که نشنیدن. رولف دوبلی تو کتاب هنر شفاف اندیشیدنش این موضوع رو خوب توضیح داده، اینکه ما تحت تاثیر بقیه انتخاب میکنیم و مثلا وقتی چیزی توی اسمون نیست ولی همه به اسمون نگاه میکنن ماهم بدون هیچ اطلاعی و ناخودآگاه به اسمون نگاه میکنیم.
یکی از نکات دیگه ی این کتاب که تو خود متن سایت هم هست تاثیر بی سوادی، جنگ، گرسنگی و … روی افکار و احساسات مردم،مخصوصا مردمی که نمیخوان چیزی جز اون چیزایی که دوست دارن بشنون حتی اگه حقیقت و واقعیت باشه

من این کتاب رو قبلا خواندم. یکی از بهترین کتاب هایی هست که میخوانید و نشان میدهد که حتی نزدیک ترین دوستانتان تحت فشار چه کار هایی که ازشان ساخته نیست

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *