کتاب آدم خواران رمان کوتاهی از ژان تولی، نویسنده فرانسوی است که همه اتفاقات آن بیشتر از چند ساعت طول نمیکشد و اگر بدون پیش زمینه شروع به خواندن آن کنید احتمالا آنقدر شوکه میشوید که هرگز فکر نخواهید کرد ماجرای آن واقعی است. حتی بعد از آگاهی از این موضوع بعید نیست که از واقعی بودن ماجرا دچار تردید شوید. شاید فکر کنید در حال خواندن یک داستان ترسناک هستید اما داستان این رمان بر اساس یک اتفاق واقعی است.
ژان تولی، نویسنده، شاعر، کارگردان و کارتونیست فرانسوی است که پیش از این با کتاب مغازه خودکشی در ایران شناخته شد. آثار ژان تولی یک تصویر مشخص را در ذهن خواننده شکل میدهد و این موضوع بدون شک به کارتونیست بودن او برمیگردد. این نویسنده در ابتدا صحنه را تصویرسازی میکند و سپس داستان را ادامه میدهد.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آدم خواران آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان مستاجر – نشر چشمه ]
کتاب آدم خواران
همانطور که اشاره شد داستان این کتاب خیلی سریع اتفاق میافتد و عملاً چیزی برای فاش شدن وجود ندارد بنابراین در ادامه به بررسی داستان میپردازیم. داستانی که یک اتفاق وحشتناک و مهیب را روایت میکند، اما چیزی که هضم این اتفاق را حتی غیرممکن میکند، واقعی بودن آن است! لازم به ذکر است که نویسنده، علاوه بر مطالعه مدارک تاریخی، در خود دهکده نیز واقعه را از زبان نسلهای بعد شنیده و تصویر ناب و تکاندهنده آن واقعه را به تصویر کشیده است.
داستان کتاب آدم خواران از جایی شروع میشود که پسر یک خرده مالک به نام «آلن دو مونِی» که از قضا خود و خانوادهاش در منطقه به دلیل خدماتشان به روستائیان محبوبیت دارند، برای گشت و گذار و خریدن یک گوساله برای خانواده فقیری عازم روستا میشود. روستایی که از بخت بد حادثه دچار قحطی نیز میباشد.
مردم این روستا حدوداً ۴۵ نفر و اغلب آنها نیز به کار کشاورزی مشغول بودند. از ویژگی این مردم میتوان به بیسوادی، ناآگاهی، فقر و گرسنگی، بیخبر بودن از اطلاعات درست و غیره اشاره کرد که در زمان جنگ همه این موارد بسیار بیشتر به چشم میآید. پس از ورود آلن به اینجاست که در این دهکده، خیلی سریع، بحثی شکل میگیرد و در اثر یک سوءتفاهم او متهم به دفاع از حکومت پروس میشود. و کتاب آدم خواران شرح ماجرای قتل هولناک همین نجیبزاده است. نکته جالب و مهم اینجاست که آلن با وجود اینکه یک پایش میلنگد و از خدمت معاف شده اما تصمیم دارد که به جبهه برود و برای میهنش بجنگد.
در واقع سراسر کتاب تصویر یک شکنجه دستهجمعی است که البته پایان سیاهی نیز دارد. در این رمان کوتاه روستاییان فقیر و متعصبی را میبینیم که به جنون رسیدهاند و ناگهان چهره وحشتناکی از خود بروز میدهند. شکنجههایی که در این کتاب آمده بدون تردید مایه حیرت همه خوانندگان خواهد شد. اما چیزی که مطرح است بسیار مهمتر است: آیا همیشه حق با اکثریت است؟
مترجم کتاب – احسان کرمویسی – که ترجمه خوبی از کتاب ارائه داده است، در پس گفتار خود مینویسد:
کتاب آدم خواران هرچند بسیار تلخ و تکاندهنده است و ما خواندن آن را به افراد حساس پیشنهاد نمیکنیم اما نکات بسیار مهمی نیز در دل خود دارد. به عقیده ما این کتاب را بخوانید تا ببینید چقدر انسانها میتوانند به وقت ناامیدی، خشم، تنفر، کینه و گرسنگی، درندهخو و حتی وحشی باشند! این کتاب را بخوانید تا ببینید آیا قدرت روبهرو شدن با یکی از شرمآورترین و هولناکترین قسمتهای تاریخ را دارید! و این کتاب را بخوانید تا ببینید حماقت چطور میتواند از این موجود ساده روستایی به معنای واقعی کلمه یک هیولا بسازد و به راحتی از آدم به آدمخوار تبدیل شود!
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان سلاخ خانه شماره ۵ – همراه با اینفوگرافیک ]
جملاتی از متن رمان آدم خواران
من چهطور میتوانم توی چشم پدر و مادری که پسرشان به جای من به جنگ رفته نگاه کنم؟ از خجالت آب میشوم.
زندگی آرام و خاطرات خوش گذشتهاش بهسرعت از جلوی چشمانش عبور کردند. او از عرش وقار به زمین بیمقدار افتاده بود. زمینی که حالا او را روی خاکش میکشاندند تا ببرند و اعدامش کنند.
کشتن آلن به یک سیرک تبدیل شده بود. مضحکهای از لودهبازیهای عدهای مجنونِ غضبناک. مردم با پای چپ از روی آلن رد میشدند، چون اعتقاد داشتند این کار برایشان شانس میآورد. آنها طوری آلن را میزدند انگار دارند گندم یا خرمن میکوبند. «به خاطر آشغالی مثل تو امسال چیزی درو نکردیم! کثافت! لِبِرو!» آلن را با لِبِرو مقایسه میکردند؛ هیولای اسطورهایِ پریگو که محکوم شده بود شبها نزدیک روستاها گشت بزند. طبق افسانهها لِبِرو تنپوشی از پوست حیوانات میپوشید؛ غذایش سگ بود و زنها را آبستن میکرد؛ شبها اگر رهگذر تنهایی میدید به پشتش میپرید و از او سواری میگرفت ولی همین که صبح میشد تبدیل به آدمی مهربان میشد.
سرش توپچهٔ خون شده بود. مرگ در چشم راستش لانه کرده بود. صورتش باد کرده و از درد میسوخت. بر تپهٔ خون صورتش، چال و حفرههای زخم دیده میشد. چهرهاش دیگر قابل شناسایی نبود و نمیشد تشخیص داد که او کیست. آلن تبدیل به موجودی خوار و مفلوک شده بود. نیمتنهٔ برهنهاش از ریخت افتاده و کل اندامش وا رفته بود. در انعکاس آبگینه مردی را پشت سرش دید که با تبری در دست به سوی او میآمد. او ژان برویه بود، یکی از خردهمالکان این اطراف.
آلن را کف زمین بهپشت خواباندند و دستوپایش را مثل ستارهٔ دریایی از هم باز کردند. برادران کامپو با کمک شامبُر و مَزیر، مچ پا و قوزکهای متورمِ آلن را محکم با طناب بستند و به چهار جهت، دست مردم دادند تا بکِشند. همه از چهار طرف شروع کردند به کشیدن. آلن میان زمین و هوا معلق شد. طنابها او را حدود یک متر بالای زمین نگه داشته بودند. همه از شوق فریاد میزدند. وقتی شکنجهگران طناب را میکشیدند، آلن به هوا میرفت و وقتی طناب را شُل میکردند دوباره به کف سفالی زمین میخورد. حرکاتشان ریتم هماهنگی داشت و خیلی زود دستشان آمد تا چهطور آلن را پایینوبالا ببرند. مردم میخندیدند و روی خونِ آلن پسوپیش میرفتند. این کار برایشان سرگرمی شده بود وگرنه اگر میخواستند میتوانستند آلن را تکهتکه کنند.
شبیه سگان تازی که شکارشان را بو می کشند، مردم هم به دنبال آلن می دویدند و رگباری از فحش و ناسزا به سویش حواله می کردند. زبان تیزشان فسفس میکرد و کلمات زهردار بیرون می ریخت. چنین رفتار شرم آور و ننگینی تا به حال از انسان ها سر نزده بود. آلن دیگر از این جنگ، از این جامعه و از این بازی کشت و کشتار جانش به لب رسیده بود و دیگر تحمل حمله ای تازه را نداشت. با کلماتی نامفهوم کمک خواست.
جمعیت همه شادوشنگول بودند. سوختن آدم زمان زیادی می برد. خورشید، در افق، خون گریه می کرد. منظره ی مخوفی بود. باد خاکستر آلن را به همه طرف می پراکند. قدری از این گرد سیاه به زیر پای مردمی رفت که دهن های چرب شان را با آستین های چرک شان پاک می کردند. آن ها سیر و خوشحال بودند.
گردِ سوختهی پسر ماگدولن لویٔیز و اَمدی دو مونِی در هوا شناور شد و به سمت جنوب رفت. آن شب، ماه نوری سنگین و غمگین داشت. برگها چرخان از شاخهها میریختند و باد آنها را به جادهای میبرد که به برتانی میرسید. جوانی فانوسبهدست بهسوی خانهای در دوردست میدوید. مادری رنجور پشت پنجرهی باز خانه منتظر فرزندش بود. هوا تاریک اما خفه بود. زن بهسوی پیانو رفت و درِ چوبی شستیها را بست. به بیرون نگریست. دود باریک و سیاهی از اوتفای به سمت ماه میرفت. صدای دویدن یک نفر مثل رگبار ناگهانی تگرگ به گوش او خورد. نوکرشان بود، پاسکال. مادرِ آلن با تعجب از خود پرسید چرا پاسکال دارد میدود.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب آدم خواران
- نویسنده: ژان تولی
- ترجمه: احسان کرمویسی
- انتشارات: چشمه
- تعداد صفحات: ۱۱۴
- قیمت چاپ هشتم: ۱۹۵۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب آدم خواران چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه: