کتاب بتا اثر دکتر هاله حامدیفر روایتی عاشقانه از کارآفرینی در ایران است. کتابی که میتوان آن را زندگینامه شرکت سیناژن و یا خاطرات تولید یک دارو نیز نامید. نویسنده در این کتاب از کارآفرینی، تولید، جنگیدن برای رسیدن به رویاها و البته از مشکلات مسیر تا رسیدن به موفقیت صحبت میکند.
هاله حامدی فر داروساز و کارآفرین ایرانی، زاده ۱۳۵۱ در محله امیرآباد شمالی است. در خانوادهای که پدر، مهندس راه و ساختمان و مادر، دبیر بود به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۹ به دانشگاهی که کمی آن سوی امیرآباد است، یعنی دانشگاه تهران و دانشکده داروسازی راه یافت. او بیشتر از هرچیزی دلش میخواست دکتر شود اما به گفته یکی از دوستان پدرش: «داروسازی هم رشته خوبی است، فکر نکن فقط داروخانه است!» و از این نقطه به بعد است که تقریباً تمام زندگی هاله حامدیفر با داروسازی گره میخورد.
در آزمایشگاه دانشکده داروسازی، بهترین رفیق زندگی و همسر آینده خود را شناخت. در سال ۱۳۷۴ به عنوان دانشجوی نمونه فارغ التحصیل شد. اگرچه خانواده پدری او همه در آمریکا زندگی میکنند اما او ماندن را انتخاب کرد و پس از تجربههای متعدد در صنعت دارویی از جمله در انیستیتو پاستور، امروز مدیرعامل گروه دارویی سیناژن است که برای اولین بار بسیاری از داروهای خاص و پیشرفته را برای بیماران سرطان و اماس و… در ایران تولید کرده است.
یکی از روزهای پایانی شهریور سال ۱۳۶۹ بود که نتایج کنکور اعلام شد. از میان قبولشدگان داروسازی دانشگاه تهران، بیگمان فقط یک نفر به پنهای صورت اشک میریخت و آن هم من بودم. اما از ترم دوم داروسازی بود که عاشق این رشته شدم، آنقدر که اگر زندگی دوباره داشته باشم، حتماً انتخاب اولم داروسازی خواهد بود. (کتاب بتا اثر هاله حامدیفر – صفحه ۹)
پشت جلد کتاب بتا آمده است:
کتاب بتا
پس از چندسال زندگی نسبتاً آرام و پس از یک سری اتفاقات عجیب و پیشبینی نشده، دکتر از طرف انستیتو پاستور ایران برای انتقال دانش فنی تولید واکسن هپاتیت به کوبا سفر میکند. این سفر جرقهای در ذهن هاله ایجاد میکند که زندگی او و صنعت داروسازی در داخل کشور را دستخوش تحول میکند. البته هیچکدام از این موارد از روی نقشه و یا طرح قبلی نبود.
داستان من کلا اینگونه بوده. من نقشه نکشیدهام و رویاپردازی نکردهام. من براساس شرایط و فرصتها جلو رفتم و هرچیزی جلوی راهم قرار گرفت، هر چیزی و هرکاری را سعی کردم به بهترین شکل انجام بدهم و بیست بگیرم. (کتاب بتا اثر هاله حامدیفر – صفحه ۲۶)
این سبک زندگی خیلی زود او را در سن ۲۹ سالگی در جایگاه مدیرعامل سیناژن قرار داد. مدیرعامل قبلی مهاجرت کرده بود و حالا این دکتر حامدیفر بود که باید به امور رسیدگی میکرد.
در سال ۱۹۵۷ پژوهشگران انگلیسی مولکولهایی به نام اینترفرون را در بدن کشف کردند که با مقاوم ساختن سلول به حمله ویروسی، میتوانند علیه آنها وارد عمل شوند. اینترفرونها در برابر عفونتهای ویروسی مقاومت میبخشند و در واکنشهای ایمنی طبیعی بدن، حتی در غیاب ویروسها، شرکت دارند. حداقل ۳ نوع متفاوت از اینترفرونهای انسانی شناسایی شدهاند که برحسب اثر ضد ویروسی ضد رشد و فعالسازی سلول کشنده طبیعی به اینترفرونهای آلفا، بتا و گاما تقسیمبندی میشوند. کار شرکت سیناژن به شکل جدی روی بتا آغاز شد و در آینده داروی سینووکس برای درمان اماس روانه بازار شد.
اما مسئله به این سادگی نبود. بالاترین میزان واردات در سال ۱۳۸۰ که در حدود ۶۰ میلیون دلار بود، به دارویی به نام آونکس اختصاص داشت که ساخت شرکت بیوژن آمریکا و برای درمان اماس بود. حال شرکت سیناژن فرصت را مناسب میدید که وارد عرصه شود. تقریبا میتوان گفت تمام کتاب روایت جنگیدن برای تهیه، تولید و رشد بتا است. مسیری که بسیار پر پیچ و خم است و موانع فراوانی در آن پیش روی دکتر حامدیفر و شرکت سیناژن قرار داد. در کتاب بتا از تمامی مشکلات از جمله رقبای قوی، کارشکنیهای مدیران داخلی و سودجویان، تحریم کشور از سوی غربیها، نبود بودجه و… صحبت میشود اما در نهایت نیروی اراده و امید است که مجموعه و افراد درگیر را سراپا نگه میدارد. در مرکز این میدان نبرد هاله حامدیفر است که جانانه میجنگد و برای تولید دارو تلاش میکند. خانواده و اقوام درجه یک او همگی در خارج از کشور اقامت دارند اما عشق به وطن باعث شده که او بماند و تولید کند.
کمی بیشتر درباره کتاب هاله حامدیفر
میتوان گفت کتاب بتا سالهای از اتفاق نویسنده از ورود به دانشکده داروسازیِ دانشگاه تهران تا تولید مهمترین داروی اماس در ایران، را روایت میکند. نویسنده با قلم خود از مسیر قدمهای کوچک و رویاهای بزرگش صحبت میکند. او برای «بتا» به دنبال هر خطر و سفر سختی میرود. پا در راهی میگذارد که نه مسیرش را میشناسد و نه پایاناش را میداند. مسیری طولانی که از تهران آغاز میشود، از هاوانا، اشتوتگارت، مشهد و مسکو میگذرد و در برخورد با هر مانعی باور دارد که: «امید نمیمیرد.»
مسیر تولید داروهای مختلف در کتاب بسیار غرورآفرین است و ما خواندن آن را به کسانی که رویاهای بزرگ دارند اما امکانات خود را محدود میبینند، به کسانی که قصد مهاجرت دارند، به کسانی که وطن خود را دوست دارند و برای پیشرفتش تلاش میکنند، به کسانی که در آغاز راهی ، نیاز به انگیزه و باور دارند؛ پیشنهاد میکنیم.
نهایتا اینکه کتاب را بخوانید تا ببینید چه افراد بزرگی در ایران مانده و در چه زمینههای بزرگی موفقیت کسب کردهاند. در پایان کتاب عکسهای متعددی نیز وجود دارد که تقریبا تمام مراحل یاد شده در کتاب را به تصویر میکشد.
جملاتی از متن کتاب بتا
داستان بتا داستان یک برههی بیست ساله از زندگی من است. داستان زندگی یک من، از میان همان سه چهار نفری که در این کالبد مسالمت آمیز باهم زندگی میکنند. شاید اگر میتوانستم و شرح روایت را براساس زمان میگفتم آسانتر بود، اما نه دلم رضا داد و نه ممکن بود. واقعیت این است که این سالها یادم رفته که چطور میشود کاری را بدون ملاحظهی بقیه و فکرهای مریض و منافع شرکتی انجام داد. به این داستان که رسیدم، دلم نیامد ملاحظه کاری داستان را شهید کند و هر صفحه را که نوشتم تکرار کردم: «رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار / کار ملک است آنچه تدبیر و تأمل بایدش»
جوان بودم. خیلی جوان. لقمهای خیلی بزرگتر از دهانم برداشته بودم و آن زمان نمیدانستم. ابعاد این پروژه در هر مرحله مشخص میشد. مراحلی که ما تا آن روز هیچکدام را طی نکرده بودیم. میترسیدم، درست مثل زمانی که با مامان فیلم ترسناک نگاه میکردم، آن روزها هم تظاهر به شجاعت میکردم. نمیدانم مامان هم میفهمید یا نه، حتماٌ میفهمید، چون در صحنههای ترسناکتر، ناخودآگاه به او نزدیکتر میشدم.
من داروساز بودم و هوس ساخت دارو را در جان داشتم. هرچقدر از فناوری بالای پی سی آر و آنتی بادیهای مونوکلنال تشخیص گروههای خونی برایم میگفتند، باز هم انگار خاطرات آن ۳ ماه کار در داروسازی اکسیر (بروجرد) و دیدن شربتهای تولیدی بخش من، در داروخانهها مزه دیگری داشت. حرکت واحدهای دارویی روی تسمه نقاله تصویر دلپذیری است که فقط برخی داروسازها میفهمند. احساس میکردم از خانوادهام دور افتادهام. انگار مرا تبعید کرده بودند و تمام جانم میخواست به وطن، یعنی داروسازی برگردم.
حق هر انسانی است جایی زندگی کند که برایش طعم خوش زندگی داشته باشد. سالها پیش فکر میکردم: دلیل این که مامان و بابا و حامد و هدی رفتند و من هیچوقت هوس رفتن نکردم، حس میهنپرستی یا عرق وطنی است. اما این روزها فهمیدم و اعتراف میکنم که چیزی به جز خودخواهی نیست. من در ایران ماندم، چون تنها جایی بود که وقتی شعر حافظ را خوب میخواندم، اطرافیانم لذت میبردند و تحسینم میکردند. من ماندم چون در اینجاست که وقتی سخنرانی میکنم به راحتی و با اعتماد به نفس از عمق ادبیات و سنت و تاریخش کمک میگیرم و خوب حرف میزنم. ماندم، چون اینجاست که بیشتر دوستم دارند و بیشتر دوستشان دارم. من دوست داشتم بمانم، چون زیر آوار روزهای سخت زندگی، دوست دارم که در خیابانهای آشنا قدم بزنم و همهچیز برایم قدیمی و خاطره انگیز باشد. من برای خودم ماندم، برای احساس خوب زندگی که خانه به من میدهد. برای اینکه در کشور من اندکاند آنها که کار و تلاش واقعی میکنند و اگر استعدادی داشته باشی، هیچ خاکی مستعدتر از سرزمین کویری من، همین سرزمین هزاران کار بر زمین مانده، برای شکوفایی تو نخواهد بود.
اهالی سیمین دشت از این پروژه که به واقع بیرحمانه قد میکشید، در تعجب بودند و کارگرها هرروز درباره زن جوانی حرف میزدند که حداقل هر یک روز در میان میآید و هربار حتما باید تا بلندترین نقطه موجود اسکلت برود و از خاکی شدن و افتادن هم ابایی ندارد. نگاهها و خندههایشان خیلی خوشایند نبود، اما بلند پروازی من از قد آن پروژه خیلی بلندتر بود که از آن بالا، خنده و تمسخر آنها را نمیدیدم. من تولد نوزاد غول پیکری را از مادر سیناژن نظاره گر بودم که بیقرارم کرده بود.
رویایی نداشتم. شاید نسل ما، نسل زندگی روزمره بود و نسلی که مجال رویاپردازی نداشت. من، اما هر لحظه پا سفت کرده بودم که بهترینِ امروز باشم. رویا و فانتزی تجربه من نبود.
مشخصات کتاب
- کتاب بتا
- نویسنده: هاله حامدیفر
- انتشارات: امین آتنا
- تعداد صفحات: ۲۵۶
- قیمت: ۴۸۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب بتا چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن درباره کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.