کتاب خوابگردها اولین و مشهورترین اثر هرمان بروخ، سهگانهای است که نویسنده نگارشاش را در ۱۹۲۸ شروع کرد و در ۱۹۳۲ به پایان برد. بخش اول، حول محور یک افسر ارتشی پروسی در ۱۸۸۸، بخش دوم حول محور یک حسابدار لوکزامبورگی در ۱۹۱۸ و بخش سوم حول محور یک دلال شراب الزاسی در ۱۹۰۳ رقم میخورد. این سه بخش در کنار یکدیگر تصویری پانورامایی از جامعهی آلمان و زوال روزافزون ارزشهای آن که پس از شکست در جنگ جهانی اول، به حدّ اعلای خود رسیده است در مقابل چشم قرار میدهد.
وقایع این رمان در دوران پادشاهی ویلهلم دوم و بین سالهای ۱۸۸۸ تا ۱۹۱۸ اتفاق میافتد. بروخ در کتاب خوابگردها از خلال دنبال کردن سرگذشت و سرنوشت سه شخصیت و البته شخصیت چهارمی به نام برتراند که حضوری برجسته در رمان دارد، فروپاشی ارزشهای اخلاقی کهن در اروپا را روایت میکند و دنیایی را به تصویر میکشد که انسجام و یکپارچگی و وحدت خود را از دست داده و تکهتکه و متلاشی شده است.
میتوان ادعا کرد ادبیات سترگ سده بیستم اروپا، بدون حضور نویسندگان و شاعران بزرگ آلمانیزبان، بیگمان چیزی کم داست. بسیاری از رماننویسان و شاعران آلمانیزبان این قرن، در عین حال شخصیتهایی بودند که یا خود فیلسوف بودند و با مضامین و مفاهیم فلسفی آشنا و یا متأثر از آثار و اندیشههای فیلسوفان دیگر بودند. هرمان بروخ نویسنده و شاعر اتریشی – یهودی، که دانشآموختهی فلسفه و فیزیک و ریاضیات در دانشگاه وین بود، نمونهای برجسته از این دسته از نویسندگان معاصر آلمانیزبان است.
او پس از پایان تحصیلاتش به رماننویسی و سرودن شعر و جستارنویسی روی آورد. بروخ خود فیلسوف بود و از نسل اکسپرسیونیستهای آلمانی و مانند همنسلانش متأثر از اندیشههای فریدریش نیچه. افزون بر این، نشانههایی از نظریههای روانکاوانهی «زیگموند فروید» و «کارل گوستاو یونگ» و همچنین اندیشههای هستیشناسانهی «مارتین هایدگر» را به وضوح در آثارش میتوان دید. در میان کتابهای بروخ به عناوینی چون «روح و روح زمان»، «شعر و شناخت» و«شناخت و کنش» برمیخوریم که در شمار جستارهای منتشر شدهی او با درونمایههای فلسفیاند. «هانا آرنت»، نظریهپرداز فلسفهی سیاسی، از سال ١٩۴۶ تا زمان مرگ «بروخ» در سال ١٩۵١ میلادی با او نامهنگاری داشت.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب چنین آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان عقاید یک دلقک – اثر هاینریش بل ]
کتاب خوابگردها
داستان کتاب در سال ۱۸۸۸ و در شهر برلین، یکی از استانهای شرقی پروس در جریان است. یوآخیم فون پاسنوف، جوانی اشرافی و افسر ارتش است که در ابتدای داستان پدر ۷۰ سالهاش به دیدار او میرود که نویسنده تعریف جالب و خواندنیای از او به دست میدهد. یوآخیم که او را میتوان نماینده نجیبزادگان پروسی دانست، شخصیتی رمانتیک دارد و بهشدت به ارزشهایی پایبند است که دیگران آن را منسوخ میدانند. این رمانتیک بودن، به شخصیت او رفتاری عجیب و غریب میدهد و او را برای مقابله با موقعیتهایی مانند رابطه عاشقانهاش با یک زن جوان پرشور طبقه پایینتر نامناسب نشان میدهد. روسنا دختری که پاسنوف با او آشنا شده نه تنها جایگاه اجتماعی متفاوتی دارد بلکه از نظر روانی هم ناپایدار است. رابطه این دو درنهایت به ازدواج ختم میشود اما چالشهای پیش رو بسیار فراتر از حد تصور است.
در بخش دیگری از داستان با شخصی آنارشیست روبهرو هستیم که در سال ۱۹۰۳ به غرب به کُلن و مانهایم نقلمکان میکند و همرتبه طبقه کارگران شهری قرار میگیرد. آگوست اِش که حسابدار است با شعار «حساب حساب است و کاکا برادر» زندگی میکند و وقتی متوجه میشود که حسابداری دوطرفه نمیتواند بدهیها و اعتبارات اخلاقی را در جامعه آشفته آلمانِ قبل از جنگ به تعادل برساند، به شهوترانی میافتد.
در اواخر جنگ جهانی اول، هر دو مرد به دهکدهای کوچک در کنار رودخانه موزل میرسند – یوآخیم فون پاسنوف به عنوان فرمانده نظامی و اِش بهعنوان ناشر روزنامه محلی شروع به کار میکنند. چون آن دو خودشان را در مواجهه با واقعیات جدید ناتوان میبینند، برای تسلی به یک فرقه مذهبی پناه میبرند. توازن ناهمگون آنها با ورود اُگِنو، شخص «واقعگرا» که پا به شهر میگذارد، مختل میشود. جدایی او از گذشته نمادی از فرار از ارتش است. او اِش را از روزنامهاش بیرون میاندازد و یوآخیم را به زور روی کار میآورد تا تسلیم اقتدارش شود و… .
در بخش اول این سهگانه، با فضایی کاملاً داستانی روبهرو هستیم که از میانه کتاب و مخصوصاً در بخش سوم و پایان کتاب از سیر داستانی، هرچه بیشتر فاصله میگیریم و به توصیفهایی کاملاً فلسفی، روانشناختی و موشکافانه و بسیار تأثیرگذار روی میآورد. آنچه موجب شده است کتاب خوابگردها بهویژه در دفتر سوم، کمتر رنگوبوی داستانی داشته باشد، پرداختن به مسأله بیماری فرهنگ اروپا و فروپاشی ارزشهای آن است که بخش گستردهای از دفتر سوم را به اثری فلسفی بدل کرده است.
کتاب خوابگردها در واقع مکاشفهای است که هرمان بروخ خود آن را «تنهایی منِ خویش» مینامد. شخصیتهای اصلی کتاب در دو بخش اول، پایبند به ارزشهایی خاص نمایش داده شدهاند. نویسنده دشواریهایی را که این شخصیتها به عنوان نظامی برای زندگی و ازرشها متحمّل میشوند در قبال محیط اجتماعیای که خود را در آن مییابند، ناکافی توصیف میکند.
در بخش اول کتاب با رمانتیسیسم «فون پاسنوف»، در بخش دوم کتاب با آنارشی «آگوست اِش» و در بخش سوم کتاب با واقعگرایی هرچه سیاه «ویلهلم اُگِنو» روبهرو میشویم و در نهایت در همین بخش سوم است که میبینیم سویهی غیراخلاقی اگنو است که منجر به منفعتش میشود. «اگنو در هر عملی پیرو قاعدهی غیراخلاقی خویش است و بدون هیچ حسّ پریشان و پشیمانی حتّی مرتکب جنایت نیز میشود؛ در نهایت بدون هیچ عذاب وجدانی به نقطهی صفر ارزشها میرسد اما این بدین معنا نیست که هرمان بروخ در مقام ستایشای برمیآید، بلکه او را فرزند خلف زمانه خویش میخواند و جلوداری مناسب برای فاشیسم میداند.
اثر هرمان بروخ را میتوان یک حماسه تاریخی با ابعاد روانشناسانه و وجوه جامعهشناختی با حضور انسان معاصر و مدرن که بدون تکیه بر هیچ نظام مستقری بی آن که به سیستم ارزشمند قابل جایگزینی نیز بیاندیشد، دانست. بروخ این شخصیتهای خوابگرد را چنان مینمایاند که در هر عرصه اجتماعی و حوزه کاربردی جامعه درصدد میباشند ارزشهای نسبی خویشتن را مطلق معرفی کنند. شخصیتهای به تصویر کشیده شده، پرتره انسانهایی فاقد مسئولیتپذیری اجتماعی هستند که فقط به خویشتن و سرنوشت و منافع خویش میاندیشند و ابایی از فروپاشی ارزشها ندارند، چندان که ارزشها را خودشان برای زندگی خود معرفی میکنند. این شاخصهای ارزشگذاری به سقوط سیستمها میانجامد و بنا به گفته نویسنده، حتی سبب فروپاشی سیستمهای هنوز متولد نشده هم میشود.
از منظر نویسنده هیچ فردی به تنهایی قادر نیست به کمال مطلوب دست یابد چرا که این کمال فرآیند تبدیل خودآگاهی به یک خرد جمعی میباشد. به همین خاطر هرمان بروخ در وجود سه شخصیت محوری خویش در سه دفتر کتاب به آگاهی انسانی میپردازد که هرکدام بر اساس تفکراتی خاص پرورش یافتهاند. بدین طریق مخاطب با گونهای از رمانتیسم، آنارشیسم و رئالیسم در ساحت انسانی مواجه میگردد که تلاش میکند فاصله بین فرد و جامعه را نشان دهد.
بروخ بر پایه دیالکتیک طرح شده در کتاب خوابگردها مبتنی بر آگاهی، پساآگاهی، ادراک و فهم، شخصیتهای سه دفترش را به سرانجام و فرجام میرساند تا نشانههای فروپاشی را به خواننده نشان دهد. به همین منظور ابتدا بر مسیر آگاهی کاری نمیکند به غیراز دریافت آنچه در هر لحظه پیش روی وی میباشد. (دفتر یکم) در مرحله بعد آگاهی به طور فعال میخواهد در دادههای خام تجربی نوعی وحدت و انسجام به وجود بیاورد. (دفتر دوم) و سپس شناختی محکم گشته و در حد فهم قوانین، خویشتن را بر واقعیت مبتنی ساخته و بازاندیشی شکل گرفته و خودآگاهی صورت میگیرد. (دفتر سوم) دراصل انسان بروخ از آگاهی به خودآگاهی و سپس به عقل میرسد.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان رنجهای ورتر جوان – ادبیات آلمان ]
کتاب خوابگردها مصداق تاموتمام این گفتهی هرمان بروخ است که میگوید: «یگانه رسالت اخلاقیِ رمان، شناخت است و رمانی که گوشهای از هستیِ ناشناخته را نمایان نکند، غیراخلاقی است.»
فلسفه ضمن توصیف جهان میکوشید راهی به سوی اخلاق و ارزشگذاری بیابد، اما به باور بروخ سنگینیِ چنین وظیفهای در زمانهی او بر دوش ادبیات بود. بروخ از شکل قراردادی رمان میگریخت، چراکه نه قصد موعظه داشت و نه اهل سرگرمکردن مخاطب بود. رمان خوابگردها تصورات رایج در ذهن مخاطب از فرم ادبی رمان را درهم شکست و ساختاری بدیع پدید آورد که دنیای ادبیات مشابهاش را به خود ندیده بود.
هرمان بروخ با آگاهی از پتانسیل بالای رمان در امر ادغام، شعر و جستار فلسفی را در اثر خود به کار گرفت و نتیجه نهایی ثابت کرد که ادغام گونههای دیگرِ ادبی و فلسفی در رمان نهتنها هویتِ آن را خدشهدار نمیکند، بلکه دستآورد تازهای به مخاطبان ادبیات ارائه میدهد؛ فرمِ جدیدی که میلان کوندرا آن را یکی از متهورانهترین نوآوریهای رماننویسی در عصر هنر مدرن میداند.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان مردهها جوان میمانند – ادبیات آلمان ]
جملاتی از متن کتاب
انسان متوسط که زندهگیاش میان خوروخواب میگذرد، دراصل فاقد ایدئولوژی است و بههمین دلیل بهراحتی میتوان او را آمادهی پذیرش ایدئولوژی نفرت کرد، دستکم موجهترین نوع آن، نفرت از یک ملّت یا یک طبقه. اگر یکچنین زندهگی فلاکتباری را در راه خدمت به هدفی فرافردی بسیج کنند، حتا اگر آن هدف مایهی تباهی باشد، درهرحال به آن زندهگی ارزش زیست اجتماعی بخشیدهاند.
بیتفاوتی نسبت به رنج دیگری! آن بیتفاوتییی که اجازه میدهد شهروندان آسوده بخوابند، وقتی در محوطهی زندانی در همان نزدیکی کسی را زیر گیوتین مینشانند یا به دار میآویزند! آن بیتفاوتییی که فقط کافیست چندین برابر شود تا آنانیکه در خانه نشستهاند، آزردهخاطر نشوند، وقتی هزاران کس به سیمخاردارها آویخته میشوند و جان میبازند! اما بیتردید این بیتفاوتی از این حدواندازه بس فراتر میرود، چون دراینجا مسأله فقط این نیست که یک سپهر واقعیت، بیگانه و بیتفاوت، چشموگوش بر سپهری دیگر میبندد، بلکه مسأله این است که جلاد و قربانی همزمان در یک تن حضور دارند، مسأله این است که ناهمگونترین عناصر میتوانند تنها در یک عرصه جمع شوند و فرد بهعنوان حامل این واقعیت بهگونهای طبیعی و بدیهی در این عرصه حرکت کند.
ما بر شکاف درونی خود واقفایم، اما نمیتوانیم آنرا بیان کنیم، میخواهیم گناه را به گردن دورانی بیندازیم که در آن زندگی میکنیم.
منطق شهروندی که خواهان پیشرفت است، حکم میکند که او شعار ثروتاندوزی را با جدیت و قاطعیت مطلق جامهی عمل بپوشاند: دستآوردهای بزرگ و جهانی مغربزمین این گونه و با چنین جدیت و قاطعیت مطلقی به دست آمدهاند – تا خودْ خویشتن را با همین قاطعیت نسخ، و پوچی خود را آشکار کنند: «جنگْ جنگ است، هنر برای هنر؛ در عالم سیاستْ شکودودلی جایی ندارد، معامله، معامله است، اینهمه یکچیز را نشان میدهد، اینهمه از همان قاطعیت ستیزهجویانه ناشی میشود، از آن بیپرواییِ ترسناکی که من تقریباً مایلم آن را بیپرواییِ متافیزیکی بنامم، از آن منطق هولناکی که فقطوفقط اصل مطلب را مد نظر قرار میدهد و نه به چپ نگاه میکند و نه به راست – بله، طرزفکرِ این دوره اینگونه است!
و آن کسی که از اشتیاقش رو برگردانده است، بی آنکه خود بداند، گاهی به کسی میماند که درد خود را فقط تسکین داده است، اما هرگز نمیتواند آن را کاملا فراموش کند. امیدی بیهوده.
این دوران، این زندگی در حال فروپاشی، هنوز حاوی واقعیت است؟ انفعال من روز به روز فزونی میگیرد، نه به این دلیل که توش و توانم را در رویایی با واقعیتی که گویا نیرومندتر از من است از دست میدهم، بل به این دلیل که همهجا با غیرواقعی روبهرو میشوم.
این زندگی از ریختافتاده هنوز واقعیست؟ این واقعیت سرطانی هنوز زنده است؟ ژست پرطمطراق آمادگی پرهیبت برای مرگ به یک شانه بالا انداختن میانجامد. آدمها نمیدانند چرا میمیرند؛ آدمها بیواقعیت در خلا درمیغلتند.
وقتی آرزوها و اهداف متراکم میشوند، وقتی خواب بهسوی نقاط عطف و تکانههای بزرگ زندگی پیش میرود، راه در دالانهایی تاریکتر تنگ میشود و خواب پیش آگاهی مرگ بر آن کس فرو میافتد که تا کنون خوابگردی میکرده است: آنچه گذشته است، آرزوها و اهداف همه از نو، گویی از برابر چشمان مرد محتضر، به نرمی میگذرند و کم و بیش جا دارد از تصادف سخن بگویی اگر کار به مرگ نینجامد.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب خوابگردها
- نویسنده: هرمان بروخ
- ترجمه: علیاصغر حداد
- انتشارات: لاهیتا
- تعداد صفحات: ۷۸۱
- قیمت چاپ چهارم – سال ۱۴۰۲: ۶۹۵۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب خوابگردها چیست؟ اگر این کتاب را نخواندهاید، آیا به مطالعه آن علاقهمند شدید؟ لطفا نظرات خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
درباره هرمان بروخ
هرمان بروخ به سال ۱۸۸۶ در خانوادهای یهودیتبار و در شهر وین به دنیا آمد. کودکیاش بسیار سخت گذشت چراکه یوزف بروخ، پدرش، مردی تندخو و بیرحم بود. در چنین موقعیتی به مادرش پناه میبرد ولی او هم بین هرمان و برادر کوچکش فرق میگذاشت. شاید علت این تبعیض را بتوان در روحیهی این دو کودک جست؛ فریتس شوخطبع بود و هرمان آرام و منزوی.
فضای خانواده چنان بود که بروخ بارها به فکر خودکشی افتاد. گذر سالها هم تغییری در زندگیاش پدید نیاورد. پدرش با تحصیل او در رشتهی ادبی مخالفت کرد. بنا به خواست او هرمان مجبور به تحصیل در رشتهی مهندسی نساجی شد و پس از فراغت از تحصیل در آمریکا در کارخانهی نساجی پدر دستبهکار شد. در همان زمان به دختری کاتولیک دل باخت. خانوادهها به دلایل مذهبی با وصلتشان مخالفت کردند. گرویدن بروخ به مذهب کاتولیک راه ازدواجش با فرانسیسکا را هموار کرد اما این اتفاق هم فرجام خوشی نداشت.
کارخانهی پدر با شروع جنگ جهانی اول رونق بیشتری گرفت، اما حتی منفعت مالی هم سبب نشد بروخ دست از مخالفت با جنگ بردارد. در سال ۱۹۲۸، و به رغم مخالفت خانواده و نزدیکان، کارخانهی پدر را فروخت و به تحصیل در رشتهی ریاضی، فلسفه و روانشناسی پرداخت و درنهایت به سراغ ادبیات رفت. در همان سال نگارش سهگانهی «خوابگردها» را آغاز کرد و در ۱۹۳۱ آن را به پایان برد. جالب آنکه اولین رمان بروخ بدل به مهمترین و موفقترین رمان این نویسندهی اتریشی شد.
بداعت فُرمیِ خوابگردها سبب شد که او در جهان ادبیات به شأن و مقامی همسنگ بزرگان عصرش – کافکا، موزیل، پروست و جویس – دست یابد. گشتاپو در سال ۱۹۳۸، و در پی اشغال اتریش توسط ناسیونالسوسیالیستها، او را بازداشت کرد. این دوران چندان به درازا نکشید و او به کمک جیمز جویس توانست ویزای انگلستان بگیرد. پس از رسیدن به انگلستان به امریکا مهاجرت کرد و در آنجا هم از حمایت توماس مان برخوردار شد.
روزگار بروخ در آمریکا به نوشتن و تدریس در دانشگاه گذشت. در سال ۱۹۴۵ دیگررمانِ مهم و برجستهاش، «مرگ ویرژیل»، را به پایان برد. این اثر همزمان به دو زبانِ انگلیسی و آلمانی انتشار یافت. از بروخ علاوهبر دو اثر پیشگفته، سه رمانِ دیگر با نامهای «افسون»، «بزرگیِ نامعلوم»، و «بیگناهان»، تعدادی داستانکوتاه، نمایشنامه، شعر و جستار، نقدهایی در باب ادبیات، و نوشتههای فلسفی – سیاسی بر جای مانده است. او که عمدهزمانِ بیداریاش را به نوشتن و خواندن میگذراند، در سیام ماهِ می سال ۱۹۵۱، بهناگاه و در اثر حملهی قلبی، درگذشت.