نشانک

کتاب درک یک پایان

هزار و یک کتاب قبل از مرگ

ایده بوک

کتاب درک یک پایان با عنوان اصلی The Sense of an Ending رمانی از جولین بارنز است که در سال ۲۰۱۱ برنده جایزه بوکر شد. بارنز قبلا سه بار، در سال‌های ۱۹۸۴، ۱۹۹۸ و ۲۰۰۵ به لیست نهایی نامزدهای جایزه بوکر راه پیدا کرده بود اما موفق به دریافت آن نشد. این رمان که بر اساس آن یک فیلم نیز ساخته شده است ساختاری تقریبا پیچیده دارد. خواننده در ابتدای کتاب با ماجراهای ساده و کوچکی روبه‌رو می‌شود که در نهایت به شکل حلقه‌ای تکرار شونده سرنوشت رمان را در دست می‌گیرند.

درک یک پایان تقلای تونی وبستر برای کشف حقیقت در لابه‌لای خاطراتی است که بدون ترتیب خاصی آن‌ها را به یاد می‌آورد. تلاش برای کشف حقیقتی که مدارک کافی برای رجوع به آن وجود ندارد و حافظه هم چندان قابل اتکا نیست.

جولین بارنز نویسنده اهل انگلیس است که در سال ۱۹۴۶ و از پدر و مادری که هردو آموزگار زبان فرانسه هستند در شهر لستر به دنیا آمد. از دانشگاه آکسفورد در رشته زبان‌های جدید لیسانس گرفت و مدتی در سِمت فرهنگ‌نویس و موسسه لغت‌نامه آکسفورد کار کرد. (تاثیر این کار را در کتاب‌هایش نیز می‌توان مشاهده کرد.) بارنز در ادامه مسیر خود به روزنامه‌نگاری پرداخت و سال‌ها سردبیر ادبی و نقدنویس نشریات گوناگون بود. از بارنز رمان‌های متعددی به فارسی نیز ترجمه شده است اما در این میان کتاب درک یک پایان شهرت چشم‌گیری دارد.

حسن کامشاد ترجمه خوبی از این کتاب ارائه کرده و تا جایی که توانسته، پیچیدگی‌های زبان جولین بارنز را به فارسی برگردانده است. در پایان رمان نیز گفت‌وگویی با نویسنده کتاب آمده است که به درک ذهنیت او کمک می‌کند. قسمتی از این گفت‌وگو را در اینجا نقل می‌کنیم:

ادبیات به‌زعم شما چیست؟

این سوال جواب‌های متعدد دارد. کوتاه‌ترین آنها این است که ادبیات بهترین راه گفتن حقیقت است؛ فرایندِ تولید دروغ‌های بزرگ، زیبا، و به‌سامان است که از هر مجموعه واقعیتی بیشتر حقیقت می‌گوید. از این که بگذریم، ادبیات بسیاری چیزهاست، از قبیل لذت بردن از زبان و بازی کردن با زبان، و نیز شیوه صمیمانه شگفتی برای برقراری ارتباط با مردمی که آنها را هیچ‌گاه نخواهی دید. در ضمن، نویسنده بودن نوعی حس همانندی تاریخی به شخص می‌دهد، که من در مقام یک فرد عادی اجتماع، که در برتانیای اوایل قرن بیستم و یکم به‌سر می‌برد، بسیار کم احساس می‌کنم. برای مثال، من پیوند خاصی با دنیای ملکه ویکتوریا، یا با شرکت‌کنندگان در جنگ داخلی انگلستان یا جنگ‌های گل‌ها در خود نمی‌بینم، اما با نویسندگان و هنرمندان مختلف آن دوران‌ها و آن رویدادها پیوند بسیار نزدیک دارم.

[ لینک: انسان خردمند – کتابی از نشر نو ]

خلاصه کتاب درک یک پایان

زمان شروع داستان دهه شصت میلادی و زمان روایت چهل سال پس از آن، در نزدیکی پایان قرن بیستم است. تونی وبستر، داستان را با خاطراتی پراکنده از گذشته‌هایی دور و پرسش‌هایی در باره زمان و حافظه شروع می‌کند. کتاب درک یک پایان حکایتی است از گذشت روزگار، به پیروی از شیوه‌های داستان نویسی ویرجینیا وولف.

بخش اول رمان خاطره‌هایی است از دهه شصت و رویدادهایی که برای راوی و سه یارش در مدرسه روی داده است. با مرور این خاطرات، افکار خود و دو دوست دیگرش را بیان می‌کند و شرح می‌دهد که چگونه نفر چهارمی هم وارد جمع سه نفری آن‌ها شد. این نفر چهارم – ایدرئین فین – نسبتا اختلاف زیادی با آن‌ها داشت.

ایدریئن رفته‌رفته جذب گروه ما شد، بی آن‌که به روی خود بیاورد که این را می‌خواهد. شاید هم نمی‌خواست. عقایدش را هم برای هم‌خوانی با عقاید ما عوض نکرد. در نیایش صبحگاهی مدرسه او با دیگران هم‌صدا می‌شد و حال آن‌که من و الکس فقط ادای کلمات را در می‌آوریم و کالین به حقه هزل‌آمیز متعصب‌نماها متوسل می‌شد و نعره می‌کشید. (کتاب درک یک پایان اثر جولین بارنز – صفحه ۸)

تونی وبستر در طول زندگی‌اش فردی ماجراجو نبود، تنها چیزی که می‌خواست آرامش بود. اما این آرامش از دیدگاه معشوقه جوانی‌اش – ورونیکا – برابر با بزدلی بود، چرا که ورونیکا فکر می‌کرد تونی جرات فکر کردن به مسائل فلسفی و مسئله سرشت آدمی را ندارد و یا به عبارت ساده‌تر چیزی «نمی‌فهمد». از دید ورونیکا، تونی هیچ‌وقت حالی‌اش نیست. آرامش تونی وبستر که در دوران بازنشستگی‌اش داستان را برای ما روایت می‌کند، با دریافت یک نامه از طرف مادر ورونیکا به هم می‌ریزد. بنابر وصیت دوستش ایدرئین فین مقداری پول و دفتر خاطراتش باید به تونی برسد و همین باعث رجوع تونی وبستر به خاطرات گذشته می‌شود تا علت این کار را درک کند. گذشته‌ای که به بخشی از تاریخ بدل شده، تاریخی که بیشتر خاطره بازماندگان است.

در قسمت دیگری از بخش اول کتاب، تونی به ماجراهای خودش و دوست‌دخترش یعنی ورونیکا اشاره می‌کند و اتفاقاتی را که از سر گذرانده است تعریف می‌کند. در ابتدای کار، آرامش تونی وبستر زمانی به هم خورد که ایدرئین فین وارد حلقه سه نفره او و دوستانش در مدرسه شد. ایدرئین فین پسری تیزهوش و حتی می‌توان گفت فیلسوف است که تحت تاثیر اندیشه‌های آلبر کامو قرار دارد. او اعتقاد داشت هر فردی در زندگی باید به دنبال سرشت اصلی آن باشد و اگر در این مسیر ناکام ماند می‌تواند به یگانه مسئله واقعی فلسفی یعنی خودکشی فکر کند. همین افکار بود که ورونیکا را جذب خود می‌کرد.

بخش دوم – چهل سال بعد – راوی به مرور آن‌ خاطرات گذشته می‌پردازد و سعی می‌کند به درک درستی از اتفاقات برسد تا اینکه موضوع جدیدی پیش می‌آید و…

پشت جلد کتاب درک یک پایان آمده است:

تونی وبستر عادی بودن زندگی‌اش را پذیرفته: کار و بازنشستگی، ازدواج و طلاقی دوستانه. اما او هم مثل ما جوانی‌اش را در درون خود نگه داشته و به سالمندی رسیده است. مهم‌ترین واقعه عمرش دوستی با ایدرئین تیزهوش و مستعد فاجعه است؛ مرید آلبر کامو. چهل سال بعد دفتر خاطرات همین دوست که طبق وصیتنامه به او واگذار شده، او را بر می‌انگیزد تا زندگی خود را بازخوانی کند. درک یک پایان برنده مهم‌ترین جایزه ادبی بریتانیا در ۲۰۱۱ شد. رئیس هیئت داوران «بوکر» در توصیف آن گفت: «کتاب مایه‌های یک اثر کلاسیک انگلیسی را دارد. این داستانی است که با انسان قرن بیست و یکم سخن می‌گوید.»

[ لینک: رمان همه می‌میرند – از نشر نو ]

کتاب درک یک پایان

درباره کتاب جولین بارنز

همان‌طور که تی. اس. الیوت گفته است: زندگی یعنی تولد، آمیزش و مرگ. جولین بارنز نیز در دو زمان متفاوت به فاصله چهل سال، مفاهیم روابط بین انسان و مسئله مرگ را بررسی می‌کند. اولین بخش از خاطرات تونی وبستر به دورانی برمی‌گردد که همه‌چیز ساده بود: پول کمتر بود، سلطه مد کمتر بود، ادوات الکترونیکی در کار نبود و روابط بین آدم‌ها در ساده‌ترین شکل ممکن بود. اما بخش دوم که چهل سال بعد را به تصویر می‌کشد، انسان مدرن را نشان می‌دهد که گرفتاری روزمرگی و پیچیدگی‌های آن شده است. در این دنیای آشفته، چطور می‌توان به جدال بین اروس (عشق) و تناتوس (مرگ) فکر کرد.

خاطرات به طور انتزاعی نقش مهمی در اینکه یک شخصیت در حال حاضر چگونه است و اینکه چگونه می‌توانست باشد ایفا می‌کنند و همچنین خاطرات اولیه به مراتب ارزشمندتر هستند، آنها می‌توانند تا بزرگسالی در ذهن افراد ثابت بمانند و اثرات مختلفی بر زندگی فرد داشته باشند. در این کتاب تأثیرگذار نیز، جولین بارنز در پی خاطراتی خاص در زندگی پر فراز و نشیب تونی است که این خاطرات ردپاهای ناگواری از خود به جا گذاشته است که قابل چشم‌پوشی نیستند.

در کتاب درک یک پایان با جوانانی طرف هستیم که هر کدام فکر می‌کنند آدم‌های خاصی هستند و یا حداقل از پدر و مادر و اطرافیان‌شان بیشتر می‌فهمند. جوانانی که هر کدام پیرو افکار افرادی خاص هستند. مثلا وبستر هاکسلی و اورول خوانده است و ایدریئن کامو و نیچه. اما آیا زندگی به آن‌ها اجازه می‌دهد احساس خاص بودن خود را حفظ کنند یا واقعیت و واقع‌نگری را به آن‌ها یاد خواهد داد؟

کتاب درک یک پایان درباره خاطرات و تاریخ و از همه مهم‌تر درباره برداشت ذهنی ما از این‌هاست. درباره مسئولیت و پذیرفتن مسئولیت کارهایی است که زمانی فکر می‌کردیم هیچ ارزشی ندارند و اصلا مهم نیستند و همچنین داستانی درباره آدم‌های قرن بیست و یکم است. داستانی که ممکن است بخش‌هایی از آن برای هر کسی اتفاق بیفتد.

اما مسئله اصلی کتاب درک یک پایان تقابل تاریخ و نحوه به یاد آوردن آن در گذر زمان است. راوی داستان، تونی وبستر، فرد غیرقابل اعتمادی‌ست که بسیار خوب می‌داند فاتحان می‌توانند تاریخ را به نفع خودشان تغییر دهند. از این رو ما باید پیچیدگی‌های ذهنی تونی وبستر را زیر نظر داشته باشیم و فراموش نکنیم که او خود می‌گوید: آنچه ما در نهایت به خاطر می‌آوریم، الزاماً چیزهایی نیست که با چشم دیده‌ایم.

به اعتقاد من این رمان، یک اثر عظیم است که در آن از موضوعات بسیار زیادی صحبت می‌شود و مخاطب باید با دقت بسیار آن را بخواند و به هر بخش از کتاب توجه ویژه‌ای داشته باشد. همچنین آخرین صفحات رمان بسیار نفس‌گیر است و مخاطب به ذوق نویسنده در انتخاب هوشمندانه عنوان کتاب پی می‌برد، این رمان کوتاه را بخوانید تا در درک یک پایان سهیم شوید.

درک یک پایان با اینکه رمان کوتاهی است اما سرشار از جسارت است و اگر در آن دقیق شویم می‌بینیم که در همان صفحات ابتدایی کتاب، اصل داستان در قالب یک داستان کوچک‌تر آمده است. کتابی که به ما نشان می‌دهد مسئولیت کارهایی که انجام داده‌ایم هرگز از بین نخواهد رفت و حتی ممکن است در گذر زمان به یک انباشتگی بزرگ منجر شود. و البته این انباشتگی با خود ناآرامی به بار خواهد آورد.


در ابتدای این معرفی کتاب، قسمتی از گفت‌وگوی نویسنده را که در آخر کتاب آمده بود نقل کردیم و دیدم که بارنز اعتقاد دارد که ادبیات بهترین راه گفتن حقیقت است، حال قسمت دیگری از همین گفت‌وگو را در اینجا نقل می‌کنیم:

مقصودتان از «گفتن حقیقت» چیست؟

از دید من یک کتاب بزرگ – سوای سایر ویژگی‌ها مانند قدرت روایی، شخصیت‌پردازی، سبک، و غیره – کتابی‌ست که جهان را به‌طرزی بی‌سابقه وصف کند، و خوانندگانش دریابند که حقیقت تازه‌ای را – درباره جامعه یا زندگی عاطفی افراد، یا هردو – افشا می‌کند، و این حقایق پیش از آن در دسترس نبوده باشد، نه مطمئنا در پرونده‌های رسمی، نه در مدارک حکومتی، و نه از مجرای روزنامه‌ها، یا تلویزیون. مثلا، کسانی که رمان مادام بوواری را محکوم کردند و عقیده داشتند که باید توقیف شود، «حقیقت» تصویر این‌گونه زن را، در آن‌گونه اجتماع، بازشناختند و گفتند که چنین برخوردی با ادبیات تاکنون نداشته‌اند. خطرناکی این رمان برای همین بود. تصور نمی‌کنم صداقتی چنین محوری  پیشگامانه – که بخشی از عظمت آن بود – امروزه در ادبیات دیده شود. بدیهی‌ست که در جوامع مختلف متفاوت است. در جامعه جابرانه سرشت حقیقت‌گویانه ادبیات وجهی دیگر دارد و گاه بر این وجه اغلب بیش از عوامل دیگر در کار هنری ارزش نهاده می‌شود.

[ لینک: رمان مزرعه‌ی حیوانات اثر جورج اورول – همراه با اینفوگرافیک ]

جمله ای از کتاب درک یک پایان

جملاتی از متن کتاب درک یک پایان

من در زمان به سر می‌بریم – زمان ما را در خود می‌گیرد و شکل می‌دهد – اما من هیچ‌گاه احساس نکرده‌ام که زمان را چندان خوب می‌فهمم. و مقصودم نظریه‌های مربوط به چگونگی پیچش و بازگشت زمان، یا امکان وجود آن به شکل‌های موازی در جای دیگر نیست. نه، منظورم زمان عادی‌ست، زمان روزمره، که به شهادت ساعت دیواری و ساعت مچی ما، منظم می‌گذرد؛ تیک تاک، تیک تاک. چیزی موجه‌تر از عقربه ثانیه‌شمار سراغ دارید؟ و با وجود این، کوچک‌ترین لذت یا کوچک‌ترین درد کافی‌ست تا انعطاف‌پذیری زمان را به ما بیاموزد. برخی هیجان‌ها به زمان شتاب می‌بخشند، بعضی آن را کُند می‌کنند؛ و گاه نیز زمان گویی غیبش می‌زند. (کتاب درک یک پایان – صفحه ۳)

آموزگاران و پدر و مادران به‌نحوی آزارنده پیوسته به ما یادآور می‌شدند که آنها هم روزگاری جوان بودند، از این‌رو به آنچه می‌گویند اطمینان دارند. اصرار می‌ورزیدند که نوجوانی صرفا برهه‌ای از زندگی‌ست. این دوره را پشت سر می‌گذارید؛ زندگی واقعیت و واقع‌نگری را یادتان می‌دهد. (کتاب درک یک پایان – صفحه ۱۳)

من سخت معتقدم که همه ما به‌نحوی آسیب می‌بینیم. چه‌طور ممکن است نبینیم، مگر این‌که دنیایی از پدران و مادران، خواهران و برادران، همسایگان و دوستانِ بی‌عیب و نقص داشته باشیم. و بعد می‌رسیم به مسئله‌ای که اساس کار است، یعنی واکنش ما در برابر آسیب: آن را اعتراف می‌کنیم یا پیش خود نگه می‌داریم، و این در رفتار ما با دیگران چقدر اثر می‌گذارد؟ بعضی‌ها آسیب را اعتراف می‌کنند، و سعی می‌کنند آن را تخفیف دهند، بعضی زندگی‌شان را وقف یاری به آسیب‌دیدگان دیگر می‌کنند؛ و سرانجام هستند کسانی که تمام توان‌شان را در این راه خرج می‌کنند که، به هر قیمت شده، دیگر آسیب نبینند. و اینها افراد بی‌رحمی می‌شوند که باید مراقب‌شان بود. (کتاب درک یک پایان – صفحه ۵۱)

پا که به سن می‌گذارید، انتظار کمی آسایش دارید، نه؟ فکر می‌کنید استحقاقش را دارید. به هر حال، من این جور فکر می‌کردم. ولی بعد می‌‌فهمید که زندگی پاداش شایستگی سرش نمی‌شود. (کتاب درک یک پایان – صفحه ۶۷)

ظاهرا یکی از تفاوت‌های جوانی و سالمندی این است که وقتی جوانیم آینده‌های مختلفی برای خود اختراع می‌کنیم، و وقتی پیر می‌شویم، گذشته‌های مختلفی برای دیگران. (کتاب درک یک پایان – صفحه ۹۲)

هرچه بیشتر می‌آموزی، کمتر می‌هراسی. «آموختن» نه به مفهوم تحصیل دانشگاهی، بلکه به معنای شناختن عملی زندگی. (کتاب درک یک پایان – صفحه ۹۴)

گاهی فکر می‌کنم مقصود زندگی آشتی دادن ماست با مرگ آتی – از طریق فرسایش تدریجی ما، با نشان دادن به ما که زندگی، هر چه هم به درازا بکشد، آن طورها که تعریف می‌کنند نیست. (کتاب درک یک پایان – صفحه ۱۲۰)

به خودم گفتم پیر احمق. و احمقی احمق‌تر از پیر احمق وجود ندارد: این چیزی بود که مرحوم مادرم، وقتی که در روزنامه می‌خواند مرد مسنی عاشق زن جوانی شده و زندگی زناشویی خود را به‌خاطر لبخندی ساختگی، مویی رنگ‌کرده و دو سینه مصنوعی برآمده به باد داده، اغلب زیر لب می‌گفت. (کتاب درک یک پایان – صفحه ۱۴۸)

اگر تصمیمم این نبود که جسدم را بسوزانند و خاکسترش را بپراکنند، می‌توانستم این عبارت را روی قطعه سنگی یا مرمری مرمری مزارم بنویسم: «تونی وبستر – او هیچ‌وقت حالی‌اش نبود». اما نه، این خیلی احساساتی‌ست، حتی نوعی ترحم به حال خود است. پس چه‌طور است بنویسیم: «او حالا دیگر خود داند»؟ این بهتر است، واقعی‌تر است. شاید هم بچسبم به همان «هر روز یکشنبه است.» (کتاب درک یک پایان – صفحه ۱۶۳)

[ لینک: رمان سکوت اثر شوساکو اندو – از نشر نو ]

مشخصات کتاب
  • کتاب درک یک پایان
  • نویسنده: جولین بارنز
  • ترجمه: حسن کامشاد
  • انتشارات: نو
  • تعداد صفحات: ۲۱۰
  • قیمت چاپ هفتم – سال ۹۷ : ۲۰۰۰۰ تومان

👤 نویسنده مطلب: الهام رحیمیان 

نظر شما در مورد کتاب درک یک پایان چیست؟ اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.


» معرفی چند کتاب خوب دیگر:

  1. رمان سفر به انتهای شب
  2. رمان دن کیشوت
  3. رمان ناتور دشت
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 410
دوست نداشتم: 248
میانگین امتیازات: 1.65

چاپ کتاب

34 دیدگاه در “کتاب درک یک پایان

سلام
کتاب عجیبی بود که خوندم
جالب و منحصر به فرد
پر از ابهام

درواقع مثل کتاب های دیگری که در مورد شخصیت ها کامل اطلاعات می دهند نبود
در واقع برداشت های یک ادم تقریبا مسن از گذشته بود
که معلوم نیست واقعا درست هست یا نه
به هر حال این کتاب داره میگه مسولیت کارهایی که اتجام می دهیم با ما است و گاهی انباشته میشه ولی از بین نمی رود
و اینکه قضاوت کردن دیگران کار درستی نیست
شاید دوست تونی انقدرها باهوش نبوده
شاید تونی با مادر ورونیکا ارتباط داشته
و یا اینکه دوست باهوشش به خاطر تونی و جمله ای که در نامه نوشته بود با مادر ورونیکا صحبت کن از مادر ورونیکا بار دار شده
و الان تونی پشیمان و ناراحته و یا به خاطر قضاوت نادرستی که در مورد ورونیکا انجام داده ناراحته
ولی نویسنده بیشتر به احساسات افراد در زمان های مختلف جوانی و پیری فرد و نوع برداشت ها و قضاوت های فرد در سنین مختلف پرداخته

سلام اولا یه خسته نباشید ویژه به بچه های کافه بوک نقد تون عالی بود با انرژی ادامه بدین
برای تفسیر داستان به این نکته توجه جدی داشته باشید:
اولا: تونی وبستر یک راوی غیر قابل اعتماد است. اینکه ادرئین فیلسوف و باهوش هست و ورونیکا هم از اون فیلسوف بودنش خوشش میاد نقل راوی هست در واقع ما نباید به راوی اعتماد کنیم هر قسمت از روایت می تواند تحریف شده باشد و این صرفا یک برداشت است از کجا معلوم ورونیکا به خاطر فیلسوف بودن ادرئین اونو دوست داشته؟
دوم اینکه راجب پایان مبهم داستان :اساسا چیزی که ما به عنوان داستان داریم یک سری خاطرات احتمالا ساختگی هست ببینید درون ذهن توتی نوعی اشفتگی و در هم ریختگی وجود داره که حتی توانایی نداره سیر زمان رو درک کنه تونی با عقربه های ساعت مشکل داره (مثل شخصیت های کتاب خشم و هیاهو اثر فاکنر) و عدم درک زمان باعث شده گذشته رو نه به شکلی که اتفاق افتاده بلکه به صورتی که دوست داره تعریف میکنه طبیعی هست که این داستان ساختگی و دست کاری شده پایانی نداشته باشه.

به نظر من کتاب خوبی هست با ترجمه بد .بر عکس اینکه آقای کامشاد خودشان مدرس زبان فارسی هستند .در خیلی از قسمت‌های کتاب از کلمات عربی استفاده کرده اند واین جای تاسف دارد

*اسپویل

خب من با کلی ذوق وشوق این کتابو خوندم ولی خیلی لذت نبردم.کتابی نبود که بخوام توصیه کنم به خوندنش.چون خیلی گیج کننده بود اخرش.خب ایدریئن رفته با مادر ورونیکا،چه ربطی به تونی داشت که انقد عذاب وجدان داشت و همه چیو به شقیقه ربط میداد..اگرایدریئن خیلی فیلسوف و عقل کل بود خودش نمیرفت با مادر ورونیکا….که بعدم بیاد خودکشی کنه…بعد چرا مامان ورونیکا ارثیه گذاشته بوده برای تونی؟به تونی چه ربطی داشته!؟
کلا خیلی گنگ بود .کتاب تموم شد اینجوری بودم😑

درواقع ورونیکا یک رابط بود و برخلاف تصور خواننده یکی از نقش های اصلی در این ماجراها نبود.

چند سوال مهم در این داستان
۱_ منظور از درد عمیق ورونیکا چی بوده؟
۲_ برادر جک منظورش از جمله آیا اون موفق میشه چی بوده؟
مقصر اصلی آنتونی و آدریان و سارا بودن که با رابطه های غیر اخلاقی و پیش داوری های اشتباهشون دیگران رو قربانی خودشون کردن

من فکر می کنم این کتاب بدرد افراد میانسال می خوره که کلی خاطره و گذشته دارند برای اونها جذابه و بسیار جذاب. چرا که همه اونها را به این فکر می اندازه که نکنه مثل تونی در تمام زندیگشون نفهمیدند و شاید هیچوقت نفهمند. یک نکته مهم اینه که همه ما رفتارهایی داریم که می تونه در زندگی دیگران تاثیرگذار باشه بدون اینکه خودمون بفهمیم و برعکس. از همه مهمتر تفاوت دیدگاههای آدمهاست و نگاهی که به گذشته خودشون بعنوان تاریخ زندیگشون دارند که ممکنه تماما اشتباه باشه.

کتابی فوق العاده که به شما یادآوری می کند تمام چیز های که حتی درباره گذشته در ذهن داشته اید نمی تواند الزاما درست باشد و در زندگی نیاز به دید عمیق به مسائل دارید.

من همین الان کتاب رو تموم کردم و اونقدر نفهمیدم منظور نویسنده و اینهمه معماپردازی بی سرانجام رو، که دارم سرچ می کنم در اینترنت. اما الان با کامنتهای دوستان، فهمیدم، بازهم هیچکس نفهمیده قص=ضیه چی بوده و هرکی داره سعی می کنه جواب معما رو پیدا کنه.
اینقدر نوشته های کتاب محو و عجیب بود که اواخر کتاب با خودم گفتم، شاید تونی دار اختلال فکریه و همه چیزو قروقاطی دریافت می کنه. و اونهمه آدم دارند با یه بیمار روانی حرف می زنن و چقدر مبهم.
نمی دونم چرا جایزه بوکر گرفته!!!!

واقعا اخر قصه چی شد؟
اصلا ورونیکا با این شخصیت پردازی بد در قسمت دوم چی رو میخواست به ما برسونه ؟ دیالوگ تکراری و حرفی نزدن … تهش چی شد؟ چرا اینقدر گنگ !! خسته کننده شزه بود و من فقط برای جایزه ایی که گرفته بود خوندم ولی دوستش نداشتم .
هر کی ته قصرو متوجه شد به منم بگه

با کتاب درک یک پایان ارتباط برقرار نکردم و خیلی جاهاش رو درک نمیکنم مثلا
سعی در ارتباط نفهمیِ تونی با انتخابِ سرنوشتی که اونا خودشون بدونِ حضور تونی داشتن، واقعا بی معنی بود
یا اصلا چرا تونی باید خودش رو مقصر این اتفاق میدونست فقط به این دلیل که توی اون نامه گفته بود از مادرش بپرس! این زیر سوال بردن هوشِ یک ادم معمولی ئه، چه رسد به ائدرین که در ابتدای کتاب با چند جمله‌ی مستقیم‌ و زورکی سعی داره که به ما القا کنه، درک بالایی از فلسفه و زندگی داره در حالیکه مثالهایی که برای این مدعاش میاد، بسیار ابتدایی ئه
پر ابهام نوشتن واقعا در هر شرایطی نقطه‌ی قوت نیست، در صورتی که مفهوم بر جریان غلبه کنه، ابهام لذت بخشه، نه در این کتاب که قراره جریانِ سرنوشت شخصیت ها ما رو به مفهوم برسونه
جریان های قصه بی سروته و بی دلیل شروع میشه و خیلی بی سر و ته تر تموم میشن مثه ملاقات اخر با ورونیکا و اشنایی‌ش با گروه ۵ نفره و پسر ائدرین
تنها نقطه‌ی قوت پایانِ جسورانه‌ش در مواجهه با پیش بینی ادمهاست که باز هم بعد از این همه دنبال ورونیکا و تونی بودن، دستِ ما از هر اطلاعاتی که بدونیم چرا این اتفاق افتاد! چطور! و اصلا چرا مادرِ ورونیکا، تونی رو ب این ماجرا برگردونده خالی میمونه
بازی با تعابیرِ خاطرات، تاریخ و زمان در داستان جا نمیشه و بیشتر شبیه چند بیانیه‌ی کوتاه که خواننده رو تشنه‌ی پرداخت بهش باقی میزاره.

در کل اگر این کتاب رو هنوز نخوندید، زیاد برای خوندنش عجله نکنید😊

سلام
من کاملا باهاتون موافقم و اصلا نفهمیدم منظورشون چی بوده از اینطور تموم کردن کتاب!

من هم با حرفهای شما موافقم . هنوز متوجه نشدم چرا این کتاب جایزه بوکر گرفته.
یه داستان معماطور که یه سری واقعیت رو در مورد زمان و آدمها میگه ولی آخر داستان باز هم نمی‌فهمی که چرا ورونیکا اونجوری برخورد کرد و چرا تونی خودش رو حلقه اول رشته مسئولیت پذیری می‌دونه. لذت نبردم از خوندش .
و آدرینی که تمام کتاب داشت از هوش و ذکاوتش تعریف میکرد آخر سر موضوع خودکشی اش بی مایه است. و خودکشی اش کلیشه ای است.

😒میپرسن پول بهتر است یا ثروت ولی کتابو مفتی نمیدن بخونی جایی ک من زندگی میکنم نمتونم این کتابو یا هر کتابی ک بخام براحتی در دسترس داشته باشم و توی هیچ سایتی نمیتونم این کتابو معتبر کنم😑

پول بهتر است یا ثروت؟؟؟ در ضمن چرا باید کتاب رایگان بهتون داده بشه، مگه برای نوشتن، ترجمه، ویراستاری و چاپش هزینه نشده؟

منظورش از نوشتن خونبها چی بود؟
و اینکه چرا ارثیشو ب تونی واگذار کرد؟؟؟

درک یک پایان کتابیست با شروع کسل کننده تا به آشنایی با ورونیکا میرسه وبعداز آنهم سعی میکنه ذهن رو از ورونیکا دور کنه.
بعد خاطرات پشت خاطرات تا به ارثیه مادر ورونیکا میرسیم ویک انفجار غیر منتظره رخ میده.
باز خاطرات پشت خاطرات و ایمیل های بی سر وته با ورونیکا…
تا میرسیم به صفحه آخر: ادرئین از مادر ورونیکا بچه داره و گویی زمان لحظه یی می ایسته…
یک ابهام بزرگ میمونه: چرا مادر ورونیکا خواسته تونی رو در جریان موضوع قرار بده…
نکنه بچه رو از تونی باردار شده بود وتونی خود نمیدونه چون ورونیکا دایم میگفت تو هیچی نمیفهمی هیچوقتهم نخواهی فهمید…
یا شاید هم خواست بفهمونه که برداشت ما از ادرئین ی فرد باهوش و متین و خاص بوده در صورتیکه واقعیت غیراز این بوده .

ینی الان از اول آشنایی دوباره شون هم تونی با مری قرار می ذاشته و اینو نمی فهمی ده؟ 😐 یا فقط اون بار آخر بوده که مری اومده چون ورونیکا مرده بوده؟

اسپویل:

انقدر این نویسنده عالی و خوب و مبهم نوشته که میشه بینهایت نظریه پرداخت برای این داستان فوق العاده.
چندجای کتاب میگه تاریخ دروغ فاتحان است یا تاریخ نقطه ی تلاقی نبود مدارک کافی و ضعف حافظه است.
میشه اینطوری تصور کرد که ینی من دوست دارم اینجوری تصور کنم که جولین بارنز انقدر عالی نوشته که ما داریم داستانو از زبان یک پیرمردی میشنویم که در حین داستان کلی نظریه پردازی میکنه. حتی ی جای داستان میگه اونی که قبلا گفتم درست نبود اون شب که فکر کنم رفته بودن موج هارو ببینن ورونیکا هم باهاشون رفته بود.
البته شاید این هم اشتباه باشه چون به حافظه نمیشه اعتماد کرد و مقصودم از این حرفا اینه که شاید اون آخر هفته ای که رفته بود خونه ی ورونیکا، با مادر ورونیکا رابطه داشته و خودش یادش نمیاد و ایدریئن برای این خودکشی کرد که بعد از رابطه با مادر ورونیکا فهمید که تونی هم با مادر ورونیکا رابطه داشته. اصلا از کجا معلوم که وقتی صبح بیدار شده بود مادر ورونیکا مخصوصا بقیه رو از خونه دک نکرده بود بیرون که باهم رابطه ایجاد کنن و اینکه اونجایی که اشاره میکنه موقع خداحافظی دستشو تا کمرش میاره بالا بنظرم مهم ترین جای داستانه و این احتمالا این معنی رو میده که اینا یه آشنایی ای بیشتر از حد معمول داشتن و اینجوری ازش خداحافظی کرده که یعنی بازم بیا. عین زن و شوهر یا خواهر و برادری که از برگشتن مطمئن یا مطمئنن که همدیگرو بازم میبینن.
این وسط ورونیکا که گناهش در طول داستان احتمالا خیلی خیلی کمتر بوده نسبت به تونی اون جوری که تو داستان نوشته میخواسته غیر مستقیم با فرستادن اون قسمت از خاطرات ایدریئن به تونی بفهمونه که اره من میدونم که ….. . و تونی بخاطر ضعف حافظه اصلا چیزی یادش نمونده.

نظریه ی خوبی پرداختم خودم که حال کردم ترجیح میدم فکر کنم جولین بارنز انقدر محشر نوشته داستانو

خیلی خوب نوشتید با توضیح شما یکم داستان روشن تر شد

آفرین این کامنت شما ذهن من رو خیلی کمک کرد موافقم و مرسی👍🏼

اتفاقا خیلی خیلی خوب تفسیر کردین
منم همین نظر رو دارم

کتابیه که موقع خوندن عرق میریزید و به تمرکز احتیاج دارید. ترجمه واقعا عالی بود. و اینکه کتاب رو بیشتر از یکبار باید بخونید.
کتاب یه چیزی تو مایه های سمفونی پاستورال هست و از اون کتاباییه که نمیشه گذاشت زمین.
باید مثل نوشابه جرعه جرعه خوند و مزه مزه کرد چون واقعا نثرش طوری هست بخاطر فلش بک هایی که داره اگر بخوایید با سرعت بخونید قطعا بعدا دچار سردرگمی میشید و کاری نمیشه کرد مگر اینکه دوباره از اول بخونیدش.
عین جادو میمونه. وقتی آخرین جمله ی کتاب صفحه ی ۱۶۹ رو میخونی یهو بووووم کل کتاب و کل جملاتی که خوندی از جلو چشمت رد میشه میگه آهاااااااااااا آهاااااااااااا داستان این بود و بعد به اسم روی جلد نگاه میکنی و تازه میفهمی درک یک پایان یعنی چی.
و اینکه کتاب برای سن زیر ۱۸ یا حتی زیر ۲۰ سال به عکس عمل میکنه و بجای باز کردن دید ممکنه دید فرد رو کور کنه.

اسپویل آخر داستان(اونایی که کتاب رو نخوندن هرگز این پایین رو نخونن ):

آخر داستان اینطوری تموم میشه که ایدریئن برای این خودکشی کرد که از مادر ورونیکا باردار شد😨 و تحمل همچین چیزی رو نداشتید و خودکشی کرد و اینکه از اول داستان خودکشی ایدریئن به هوش و ذکاوت و دید روشنش به زندگی ربط داده میشد چرتی بیش نبود.
تونی هم یادش میاد که اون تو نامه به ایدریئن پیشنهاد داده بود بره و با مادر ورونیکا درمورد ورونیکا مشورت بگیره . و احتمالا رفته و …. . و داستان با پشیمانی برای تونی تموم میشه که احتمالا بخاطر این توصیه این اتفاقات افتاده و احتمالا مقصود آخرین جمله ها که میگه خداحافظی کردن مادر ورونیکا طوری که دستاش هم تراز کمرش بود احتمالا اشاره به اینه که به تونی هم داشته خط میداده ولی تونی بخاطر استعدادش تو بقا به این چیزا محل نمیداده و در امون مونده. ولی اخرش داستان با حسرت و پشیمانی بعد از درک پایان برای ایدریئن برای تونی تموم میشه.

به هرحال این گفتن آخر داستان خیلی عوام مابانس و فقط برای اونایی بود که کتاب رو خوندن ولی نفهمیدن. اینجور داستان ها برای درک عواطف و احساسات انسانی هست که ما دیگران رو قضاوت نکنیم و کلی ویژگی های بد دیگه رو که داریم و از تاثیراتش خبر نداریم به ما یادآوری میکنه دقیقا مثل سمفونی پاستورال که چیز دیگه ای رو قصد داشت بگه .

من از خوندن این کتاب خیلی لذت بردم اما درک پایانش با توضیح شما ممکن شد .ممنون

من از خوندن این کتاب واقعا لذت بردم ( البته شاید هم به قول یکی از خواننده ها به سن بستگی داره چون من ۴۵ سالمه) ، ولی درک پایان کتاب به لطف شما ممکن شد.یک دور دیگه هم باید بخونم.

میشه اون دو تا پایانی که برای این کتاب متصور هستند رو یکی بگه؟؟؟

من درک نکردم این کتابو یکی قشنگ توضیح بده

سلام .ایا نسخه بدون سانسور این کتاب وجود دارد؟

بله
نسخۀ بدونِ سانسورش با عنوان “حس یک پایان” ترجمۀ محمد حکمت هست

کجاش پر از ابهامه؟ قشنگ مشخص کرده چی به چیه

خب توضیح بدین دیگه منم چیزی نفهمیدم اولین باره ک یه کتاب رو درک نمیکنم

داستان پر از ابهامه در آخر نتیجه گیری انگار با خواننده کتاب هست

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *