کتاب ریگ روان اثر دیگری از استیو تولتز، نویسنده کتاب جز از کل می باشد.
استیو تولتز گفته است که این کتاب در مورد ترس از زندگی است.
داستان رمان با روایت لیام شروع می شود و در واقع لیام نویسنده کتابیه که داره از بدبختى ها و ناکامى هاى رفیقش آلدو می نویسه.
لیام و آلدو، دو دوست از دوران دبیرستان و شکست خورده در زندگى هستند.
لیام، یک افسر پلیس است که عاشق نویسندگی است که همیشه نوشته هاش شکست خورده و هیچوقت موفق نشده و حتى علت پلیس شدنشم براى خلق یکى از کتاباشه که اونم شکست خورده، یک ازدواج شکست خورده داره و از روابط رو به سردش با زنش تس و روابط پیچیدش با دخترش سونیا میگه.
آلدو که در واقع قهرمان واقعى رمانه و در مرکز توجه و کتاب و رمان دربارش نوشته میشه هم یه کارآفرین بد شانس و بدبخته که از خود بچگیش تا پیریش هزار بار شکست خورده و آسیب دیده، بدترین ترساش به سرش میاد، هم فلج میشه و هم زندان میره در آخر…
در طول رمان هزارها هزار بار آلدو تلاش میکنه که خودشو بکشه ولى همیشه شکست میخوره و اصلا باعث بوجود اومدن این اعتقاد درش میشه که یه بدبخت جاویدانه هستش.
این رمان با شکلى بسیار طنز به بررسى به گفته خود ترس از زندگى مى پردازه و با گوشه و کنایه ها و توضیحاتى از نویسندگان بزرگ به بررسى این موضوع مى پردازه.
کتاب ریگ روان در سه بخش نوشته شده است که در اول هر بخش جمله ای آمده است:
- آه، چه قدر امید، دریا دریا امید – ولی نه برای ما. – فرانتس کافکا
- این یکی از عادات قدیمی و مسخره انسان است: وقتی راهش را گم می کند تندتر می دود. – رولو می
- دمی فرو بده با رنج، تا بازگو کنی داستانم را
فلسفه کتاب ریگ روان
این کتاب مثل اثر قبلى تولتز فقط نوشته و عقاید تولتز نیست بلکه سرشار از نوشته هاى دیگر نویسندگان بزرگی می باشد که خود تولتز تحت تاثیر آن ها بوده.
در این کتاب هم از فلسفه اشخاصى مثل بودلر، کامو، فروید، کافکا، تولستوى و… استفاده کرده.
این کتاب سراسر متافیزیکى است. کاملا داره بررسى وجود زندگى، خدا، مرگ و خودکشى رو بررسى میکنه.
رمان با نشان دادن آلدو یک بیچاره بدشناس شکست خورده که حتى تلاش در خودکشیش شکست خورده، با سیاه ترین حالت ممکن یک شخصیت مسخ شده ى کافکایى بوجود میاره که زندگى سیاه تر از او ممکن نیست که براى خودش نتیجه و تنها راه حل خودکشیه.
قسمت عمیق فلسفی رمان در فصل دو شروع میشه و بیشترین حجم رمان رو به خودش اختصاص میده که طى اولین مکالماتى که با “میمى” میکنه (وقتى که اولین بار باهاش تماس میگیره) یک مکالمه کاملا کامویى میکنه، از اینکه میگه “نپرس زندگى ارزش زیست داره یا نه؟ بپرس زندگى من ارزش زیستن داره یا نه؟” که اشاره داره به کتاب افسانه سیزیف کامو که کامو این سوالو در اون کتاب جواب میده و میگه “تنها موضوع فلسفى خودکشیه. “
البته کم کم عقاید آلدو در رمان دستخوش تغییر میشه، مکالمتش با مورل که یجوراى داناى کل داستانه بهش میگه تو فانى هستى و در حال فسادى فقط مشکلت اینه که نامعین رو با لایتناهى اشتباه گرفتى. وقتى که احساس میکنه که به خدا یا یک نیرو معنوى نیاز داره باهاش مکالمه میکنه و از ترساش میگه در آخر یک حالت کاملا متافیزیکى بوجود میاد که آلدو با یک نیروى معنوى مکالمه میکنه و تمام سوالاتشو از علت رنجش، وجود جهنم، علت آگاهى، چرا خدا خودشو نشون نمیده رو به زیبایى جواب میده که در نظرم یک اعتقاد با بینش قرن بیست و یکمه نه یک اعتقاد چند هزار ساله قدیمى.
درباره کتاب ریگ روان
استیو تولتز در کتاب اول خودش یعنی جز از کل مخاطب های خودش رو در سراسر دنیا شگفت زده کرد. و علاوه بر این انتظارات را نیز از خودش بالا برد.
اگر شما کتاب جز از کل را خوانده باشید بدون شک به این کتاب هم علاقه نشان خواهید داد.
قبل از شروع کتاب مدام این سوال را در ذهن داشتم که آیا ریگ روان هم به اندازه جز از کل فوق العاده خواهد بود؟؟ و در انتهای کتاب این نتیجه رسیدم که:
نه!! به نظرم ریگ روان به خوبی جز از کل نیست.
اما ریگ روان هم زیبایی های خاص خودش را دارد. شروع کتاب شاید به اندازه کتاب اول نویسنده طوفانی نباشد اما در خواننده اشتیاق خوبی ایجاد می کند. کتاب در ابتدا خوب شروع می شود و به نظر من رفته رفته از جذابیت اون کم میشه تا اواسط کتاب. در اواسط کتاب خواننده دوباره قلم جذاب استیو تولتز را تجربه می کند. و تا انتهای کتاب از آن لذت می برد.
در این کتاب هم استیو تولتز به زیبایی از طنز و فلسفه استفاده کرده است.
داستان کتاب ریگ روان فصل به فصل از زمان گذشته به آینده و از آینده به گذشته می رود و همین به نظر من باعث جلوگیری از خستگی مخاطب می شود. و هنر نویسنده را نشان می دهد.
پیشنهاد می کنم مطالعه این کتاب خوب را از دست ندید.
نقد دیگری بر کتاب ریگ روان
اولین چیزی که در مواجهه با دومین کتاب از یک نویسنده باید بررسی ش کنید سطح توقع هستش.
خیلی از نویسنده ها با شاهکارهایی که آفریدند سطح توقع ما رو نسبت به توانایی قلمشون بالا بردند. مثلا شما وقتی کتاب کوری از ساراماگو رو میخونید و بعدش میرید سراغ مثلا کتاب در ستایش مرگ نویسنده، شاید خیلی سرخورده بشید. درسته نوع نگاه و سبک نگارش یکسانه ولی گیرایی آثار با همدیگه زمین تا آسمون فرق داره.
بعد از خوندن کتاب جز از کل سطح توقع ما از تولتز در حد ابتدا تا انتهای راه شیری بالا رفت. برای من به شخصه اینجور بود که هر خطی که از این نویسنده بخونم در و گوهره. تا این جا تولتز از نظر من یه نابغه است. نابغه ای که جز از کل رو نوشت. ما با این کتاب زندگی کردیم، خیلی از ماها برای یه مدت طولانی این کتاب به دستمون چسبیده بود و نمیتونستیم زمین بذاریمش. هنوز هم هرکسی از من بپرسه بهترین کتابی که این اواخر خوندی، بدون معطلی جواب میدم : جز از کل.
از طرفی پیمان خاکسار هم با ترجمه ی دومین اثر از تولتز ریسک بزرگی کرد. کتاب یه اثر هنریه و باید به دور از فضای قضاوتی مورد بررسی قرار بگیره. اما عملا اینکار غیر ممکنه. ناخودآگاه شما قبل از شروع کردن کتاب خودکار و مداد به دست میگیرید تا همون جملات ناب تولتز رو پیدا کنید. نا خودآگاه میگید جز از کل بهتره یا بدتر.
به شخصه اگه گفته ی من اهمیتی داشت، از آقای خاکسار میخواستم دیگه اثری از تولتز ترجمه نکنه. بذاره این آدم تو ذهن ما همون نویسنده ی فوق العاده باقی بمونه. ولی اینم راه حلش نیست. مگه میشه کتابا رو نخوند چون نویسنده های آرمانیمون میرن زیر سوال؟ البته که خودم هم میدونم حرف درستی نبود این چیزی که گفتم. ولی باز هم تکرار میکنم تولتز از نظر من یه نابغه است.
اینجور کتابهایی که الان براتون توصیف کردم باید یه ویژگی بارز داشته باشن. باید بتونن توی پنجاه صفحه ی اول مخاطب رو با خودشون همراه کنن. نمیگم قدرت میخکوب کردن داشته باشن اما کشش لازم برای ادامه ی مسیر خیلی مهمه (البته این درباره ی همه ی کتابا صادقه.)
تا اینجا تمام صحبتمون در مورد جز از کل بود. حالا بریم سراغ آلدو بنجامین و گرفتاریاش.
یکی از خوبیهای تولتز اینه که هم ظرف رو خوب میشناسه هم مظروف رو. مثلا جاییکه داستان رو به صورت شهادت و دفاعیه از زبان آلدو بیان میکنه خیلی تونست رضایت منو جلب کنه، واقعا هوشمندانه بود. همین شناخت باعث میشه داستان هایی که تولتز روایت میکند، خشک و خالی نباشند و حتی اگه خواننده نتونه با تم داستان ارتباط برقرار کنه، شیفته ی شخصیت های دانای کتاب بشه.
شخصیت هایی که اغلب آدم هایی هستند با دانش بسیار، اما همگی عالم بی عمل. دانشی که کمکی به آنها نمیکند، چون علم زندگی کردن را نیاموخته اند.
آلدو، تویی که همیشه آدمی اشتباه بودی با لباس اشتباه که با لحنی اشتباه چیزی اشتباه میگفتی در جا و زمانی اشتباه خطاب به آدم یا آدم هایی اشتباه همواره با حسی از جایزالخطا بودن…
اگر نمودار جز از کل رو x=بینهایت در نظر بگیریم، نمودار ریگ روان سینوسیه. تا صفحه ی صد شما باید تصمیمتون رو بگیرید که کتاب رو بذارید کنار یا ادامه بدید. من که واقعا تاب آوردم تا بالاخره حدودای صفحه ی صد و خورده ای جرقه ی سنگ چخماق تولتز گرفت و شعله برخاست.
در کل، کتاب ریگ روان انتظارات من رو برآورده کرد اما در حد یک رمان عادی نه یک شاهکار. ریگ روان رو بخونید. اگه هنوز جز از کل رو نخوندید اول کتاب ریگ روان رو بخونید بعد از خوندن کتاب جز از کل ذوق زده شید.
قسمت هایی از کتاب
حالا که اینترنت داریم دیگه نمی تونیم بگیم “تو هنوز هیچی ندیدی” چون همه، همه چیز رو تا سن دوازده سالگی دیدن.
استعداد به کار گرفته نشده به روح فشار می آره.
اغلب پلیس ها کتک خورده های مظلومی هستند در آرزوی انتقام یا چاخان های حقه باز ریاکاری با رویای قدرتی مرگبار.
به خاطر آوردن گذشته شبیه تماشا کردن یه فیلم هالیوودیه، محاله توش ببینی شخصیت ها برن توالت.
کله خر بازی هم بعد از مدتی یکنواخت می شود.
گوش کن استلا، هر بار می شنوم یه نفر چهل سال تک همسر باقی مونده یاد آدمی می افتم که یه تخم مرغ گذاشته رو سرش و هزار کیلومتر را رفته و اسمش تو کتاب رکوردهای گینس ثبت شده. با خودم می گم بارکالله به استقامتت، ولی واسه چی همچین غلطی کردی؟
بزرگ ترین ترس من این است که وقتی در حمام هستم یکی بیاید خانه ام دزدی.
مردم فوری یک خودکشی را تراژیک می دانند ولی ده ها سال درد و رنج روحی غیرقابل تحمل را که منجر به خودکشی شده در نظر نمی گیرند.
بعضی خاطرات شبیه چاله های آبی هستند که هیچ وقت بخار نمی شوند.
اگه تو یه پیاده روی هزار کلیومتری یه ترک باشه قد یه پا، پای من میره توش.
دیگر قسمت هایی از کتاب
من بارها زنبور قورت داده م. و سالی حداقل دو بار یه پرنده می خوره به سرم. همیشه وقتی دارم سر یکی داد می زنم می خورم زمین. وقتی پیانو می زنم محاله درش رو انگشت هام بسته نشه. امکان نداره شب بخوام از رو ریل قطار رد بشم و یهو یه قطار بوق زنان نیاد طرفم، محاله موقع رد شدن از وسط محوطه ی چمن فواره ها کار نیفتن. هر نردبانی ازش رفتم بالا یه پله ش زیر پام شکسته. محاله ممکنه روز تولدم مریض نشم. هر بار سفر می کنم یه روز بعد از جشن می رسم به شهر. آخه آدم ممکنه به چندتا زن چاق بگه باردار شدنت مبارک؟
کورها شنوایی فوق العاده ای دارند و کرها بویایی بی نظیری. فلج ها چه به دست می آورند؟
با سوتومو یاماگوچی یاماگوچی بیشتر از هر انسان دیگری احساس نزدیکی می کنم، بدبخت بدشانسی که یک سفر کاری رفت به هیروشیما درست موقعی که بمب اتمی منفجر شد و بعد برگشت به ناگازاکی و به محض رسیدنش بمب دوم افتاد.
قانون تخطی ناپذیر همیشه همین بوده، وقتی به آرزویت می رسی که دیگر خیلی دیر شده.
♣ برای دیدن عکس با کیفیت اصلی روی آن کلیک کنید.
شاید دلیل نمردنم این باشه که قبلا مرده م.
واقعیت این است که آدم تا حدی می تواند از خود و زمانی که در اختیار دارد مایه بگذارد، بعدش باید دوستانت را روی صخره های سرد تنها بگذاری. کارهای دیگری داری.
هر روز که زنده بیدار می شوی فاتحی، برو و غنایمت را طلب کن.
اطلاعات کتاب
- کتاب ریگ روان
- نویسنده: استیو تولتز
- ترجمه: پیمان خاکسار
- انتشارات: چشمه
- تعداد صفحات: ۴۴۰
- قیمت چاپ دوم: ۳۵۰۰۰ تومان
این مطلب با همکاری حامد رحیمی و مهشید موسوی نوشته شده است.
لطفا نظرات خود را در مورد این کتاب با ما به اشتراک بذارید.
کافه بوک را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید.