کتاب زنان فوقالعاده یکی از غنیترین و سرگرمکنندهترین کمدیهای اجتماعی باربارا پیم بهشمار میآید. باربارا پیم را بیشتر برای همین نوع از داستانهای طنزش در مورد انسانهای معمولی و طبقهمتوسط انگلستان میشناسند: انسانهایی با شرایط اجتماعیِ آرام و کمدردسر که گاهبهگاه درگیر ماجرای شخصی و عاطفی میشوند.
از همین جهت است که باربارا پیم را بهترین روایتگر زندگیهایی میدانند که در حاشیه انگلستانی درهمشکسته و روبهزوال هستند. دنیای داستانی او با دنیای طبقه اشراف، مناطق روستایی و محیط بازی تنیس یا با دنیای خشن و توصیفات بیپرده رئالیسم اجتماعی تفاوت دارد. او زندگی پیردخترهای میانسال، کشیشها و مقامات دونپایهای را توصیف میکند که در گذشته از تبار خانوادههای محترم و اصیل محسوب میشدند. این افراد همیشه در حاشیه اتفاقهایی هستند که در جایی دیگر رخ میدهد؛ آنها اساساً تماشاگرانی هستند که از زندگی پربارتر دیگران آگاهند؛ اما به این حقیقت نیز واقفاند که خودشان هرگز جایی در آن دنیای پرجنبوجوشتر و پرشورتر نخواهند داشت. عشق به آنها تعلق ندارد؛ حسرت و آرزو آری، اما عشق نه.
باربارا پیم نویسنده اهل بریتانیا بود که در دهه ۱۹۵۰ چند رمان در سبک کمدی اجتماعی نوشت. پیم تا دههی ۱۹۷۰ نویسندهای شناختهنشده و قدرنادیده بود و آثارش با تأخیری بسیار زیاد مورد توجه واقع شدند. در ۱۹۷۷ بود که منتقد ادبی «لُرد دیوید سسیل» و «فیلیپ لارکین»، پیم را بهعنوان نویسنده کمتر قدردیده قرن معرفی کردند و به حرفه نویسندگیش جانی دوباره بخشیدند. در همان سال یکی از رمانهای نویسنده نامزد جایزهی «بوکر» شد و خود «باربارا پیم» بهعنوان یکی از اعضای انجمن سلطنتی ادبیات بریتانیا انتخاب شد.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب زنان فوقالعاده درباره این کتاب آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان فابیان – اثر اریش کستنر، نشر بیدگل ]
کتاب زنان فوقالعاده
کتاب زنان فوقالعاده که در سال ۱۹۵۲ منتشر شد، داستانی است با ضربآهنگی آرام و چنانچه از ارجاعهای ادبی مستمر به آن برمیآید، تا حد زیادی در زمره داستانهای عاشقانه و کمیک انگلیسی جای خود را باز کرده است. شخصیتهای خندهدار و بامزه دنیای باربارا پیم همگی شخصیتهایی هستند که فوقالعاده توصیف میشوند و طنز ظریفی دارند. اما، برخلاف بسیاری از شخصیتها در داستانهایی که مشخصاً کمیک هستند، کاملاً باورپذیر و شبیه انسانهای واقعیاند.
این رمان درباره زنی بهنام میلدرد لتبری، دخترِ یک روحانی و زنی مجرد با اخلاقیات خاص و گوشهگیرانه است. ماجرای رمان در دهه ۱۹۵۰ در انگلستان روایت میشود؛ زمانی که این کشور هنوز درگیر کمبود مواد غذایی و بازسازیهای پس از جنگ جهانی دوم است و مردم با قناعت بالایی زندگی میکنند.
میلدرد لتبری در جامعه آنزمانِ انگلستان یک زن فوقالعاده بهشمار میآید: او زنی باهوش، پاکدامن، حامیِ اطرافیان، و سربهزیر است که بهعلت اعتقادات مذهبی و آداب خانوادگی غرایز زنانهاش را سرکوب کرده است، چراکه کار درست همین است. او تقریباً برای همه خیرخواهی میکند. نامهای مینویسد، پیامی میرساند، فنجانی چای درست میکند و کموبیش اوضاع زندگی دیگران را آرام نگه میدارد. گاهی به مردها فکر میکند. گاهی رؤیایی میبافد. حتی شاید پیش بیاید که ناپرهیزی کند و لباسهای ساده و قهوهای همیشگی را با کلاهی تازه یا رژ لبی بیپروا تزئین کند. اما هیچوقت نمیشود که خودش را سوژ اصلی ماجرایی بداند.
اما ورود همسایگان جدیدِ میلدرد، هلنا نیپر و شوهرِ خوشتیپ و باهوشش راکی، زندگی او را دستخوش تغییر میکند و ماجراهای عاطفی ناخواستهای را در زندگیاش رقم میزند.
نکتهای که درباره شخصیت اصلی کتاب وجود دارد این است که او با تنهایی خود سازگار است و از آن رنج نمیبرد اما تنها ماندن، مخصوصاً برای زنان در آن زمان، یک نوع ضعف به شمار میرفت و به همین خاطر بود که اطرافیان او سعی داشتند تا مردانی را وارد زندگیاش کنند و برایش شوهر پیدا کنند. شخصیت اصلی به تنهایی برای خودش کافی بود اما درک این موضوع برای دیگران سخت و چالشی است.
ابتدای کتاب زنان فوقالعاده ممکن است داستان کند پیش برود و خواننده خسته شود اما هنگامی که جلوتر برویم، زوایای اصلی و پنهان داستان نمایان میشود و جذابیت داستان دو چندان میشود. طنز زیبایی در شخصیتهای کتاب به کار برده شده که خواننده را بعضی مواقع به خنده میاندازد اما این طنز شاید برای همه خوانندگان ملموس نباشد.
نکته جالب دیگر درباره کتاب، طبع ظریف نویسنده در بیان مشکلات اقتصادی بریتانیا بعد از جنگ جهانی دوم است که به خوبی به آن پرداخته شده. نویسنده آنقدر با ظرافت و شاعرانه غذاها را توصیف میکند که نشان دهنده اوضاع بد اقتصادی بریتانیا در آن زمان است.
[ » معرفی و نقدکتاب: رمان درد نهفته – ادبیات انگلیس ]
جملاتی از متن کتاب
نمیدانم دختران مجرد واقعاً از زنان متأهل فضولترند یا نه، ولی گمان میکنم مردم فکر میکنند آنها فضولترند چون زندگیشان خالیتر است. بااینحال، مشکل میتوانستم پیش خانم نیپیر اعتراف کنم که برنامه چیده بودم طی آن بعدازظهر ردیف پلههای جلوی آپارتمان خودم را جارو کنم تا بتوانم از بین نردهها اسبابواثاثش را موقعی که به داخل خانه حملشان میکردند تماشا کنم. همان موقع متوجه شده بودم که تعدادی اسباب درستوحسابی هم دارد؛ یک میز تحریر از جنس چوب گردو، گنجهای کندهکاریشده از چوب بلوط و یک سری صندلی چیپِندِیل، و وقتی پشتسرش وارد اتاق نشیمن او شدم دیدم اسباب خردهریز جالبی هم دارد، وزنههای کاغذ و گویهای شیشهای برفی به سبک دوره ویکتوریا، درست شبیه آنهایی که روی سربخاری خودم در طبقه بالا داشتم.
حیرتزده با خودم گفتم که بیتردید زنها نباید آنقدر سرشان شلوغ باشد که نتوانند حتی برای شوهرانشان آشپزی کنند و یک تکه ضخیم نان و مربا از داخل بشقابی که به من تعارف شده بود برداشتم. اما شاید راکینگهام با این عشقی که به اشیای دورۀ ویکتوریا دارد از آشپزی کردن هم لذت ببرد، چون دیده بودم که مردها معمولا کاری انجام نمیدهند مگر اینکه به آن علاقه داشته باشند. گفتم: «گمون میکنم توی نیروی دریایی بهش آشپزی یاد داده باشن.»
بعضی چیزها آنقدر هولناکاند که نمیتوان فاششان کرد و هولناکتر این است که ما، بهرغم آنکه این کار را عاقلانه نمیدانیم، سخت مشتاقیم که از آن چیزها سر دربیاوریم.
نگاهی به دوشیزه استیتم انداختم که داشت قوری سنگین را پر میکرد و با خودم فکر کردم شاید ما زیادی چای درست میکنیم. همه شاممان را خورده بودیم، یا لااقل انتظار میرفت شاممان را خورده باشیم. آیا واقعاً به یک فنجان چای «نیاز» داشتیم؟ حتی این را با دوشیزه استتیم در میان گذاشتم، اما او نگاهی آزرده و تقریباً عصبانی به من انداخت و جملهام را تکرار کرد: «به یه فنجون چای نیاز داریم؟! ولی دوشیزه لتبری…» حیرتزده و ناراحت به نظر میآمد و من متوجه شدم سؤالی که پرسیدهام چیزی مهم و اساسی را هدف قرار داده است. از آنجور سؤالهایی بود که ذهن آدم را بههم میریزد.
راکی با بیقیدی گفت: «آدم به عاشق شدن که عادت میکنه میبینه که بیشتر و بیشتر عاشق میشه و معنای عاشق شدن واسهش کمتر و کمتر میشه.» رفت سراغ قفسههای کتابم و یک جلد کتاب اشعار متیو آرنولد را که زمانی متعلق به پدرم بود بیرون کشید و با صدای بلند خواند: «آری! در دریای زندگی، ما جزیرههایی دور از هم، با تنگههای فکنده در بینمان که پیچد در آنها صدا، نقطهنقطه بر پهنۀ آبهای بیکرانه، میلیونها انسانیم که تنها زندگی میکنیم.»
در سرزمین دانمارک اتفاق بدی افتاده است… مردها مردهاند و کرم آنان را خوردهاند، اما نه در راه عشق.
فکر نمیکنم من رو دیده باشه یا اگه هم دیده نشناخته. میدونین، گمونم واقعاً هیچ چیز چشمگیری توی من نیست که باعث بشه آدمها من رو یادشون بیاد.
شاید بهتر باشه آدم غمگین باشه تا اینکه هیچ احساسی نداشته باشه.
او قطعاً بسیار باهوش بود و درعینحال در حد خودش مرد خوشقیافهای بود، اما شخصیت جذاب و دلنشینی نداشت. در کسوت کشیش تصورش کردم و به این نتیجه رسیدم که از او کشیش خوبی درمیآید. رفتار کموبیش غیردوستانهاش در این حرفه به کارش میآمد. به فکرم رسید که آدم ممکن است، بی هیچ امیدی به عشق متقابل او، پنهانی دوستش داشته باشد، و این حالات شاید برای جوانها یا بیتجربهها خیلی لذتبخش بود.
قبول داشتم که بیشک کار بزرگمنشانهای است، اما مثل خیلی از کارهای بزرگمنشانه کمابیش دلسردکننده هم بود.
پرهیزکاری بسیار عالی است و همه ما باید برای رسیدن به آن تلاش کنیم، اما گاهی وقتها ممکن است کمی ملالآور باشد.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب زنان فوقالعاده
- نویسنده: باربارا پیم
- ترجمه: مزدک بلوری
- انتشارات: بیدگل
- تعداد صفحات: ۴۷۶
- قیمت چاپ سوم – سال ۱۴۰۲: ۲۹۸۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب زنان فوقالعاده چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. اگر این کتاب را نخواندهاید، آیا به مطالعه آن علاقهمند شدید؟ با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر بیدگل: