کتاب قربانی نوشتهی کورتزیو مالاپارته، مشاهدات عینی نویسنده از جنگ جهانی دوم است. مشاهداتی وحشتناک و بیرحمانه از تجربهی اروپای تکهتکه و نابودشده طی سالهای جنگ جهانی دوم. نویسنده این یادداشتها را که به شکل مخفیانه همراه داشت بعد از جنگ منتشر کرد که با استقبالی بینظیر روبهرو شد.
مالاپارته خود دربارهی کتاب قربانی چنین میگوید:
کاپوت یا «قربانی» کتابی است که به طرزی وحشتناک بیرحمانه و شاد است. شادی بیرحمانه کتاب عجیبترین تجربهای است که من از منظرهی اروپا طی این چند سال جنگ گرفتهام. از میان عوامل مهمی که در این کتاب مطرحاند، جنگ در واقع نقش دوم را بازی میکند. در “قربانی” جنگ چیزی در حد قضا و قدر است و به نحو دیگری در این کتاب وارد نمیشود.
کورتزیو مالاپارته خود نیز زندگی پرهیجانی را سپری کرد. در سال ۱۸۹۸ در نزدیکی فلورانس – ایتالیا – به دنیا آمد. در سال ۱۹۱۴ که ۱۶ سال داشت از مدرسه گریخت و ایتالیای بیطرف در جنگ را ترک کرد. به فرانسه رفت و به عنوان سرباز داوطلب در ارتش فرانسه پذیرفته شد. در جنگ زخمی شد و به دریافت نشان صلیب و نخل افتخار نائل آمد. در سال ۱۹۳۱ کتابی بر ضد هیتلر منتشر کرد که فروش آن در ایتالیا و آلمان ممنوع شد. به خاطر همین کتاب که فن کودتا نام داشت در ایتالیا محاکمه و به ۵ سال تبعید محکوم شد.
در هنگام جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۱ به گناه مقالهها و گزارشهایی که از جبهه روسیه به ایتالیا میفرستاد توسط آلمانیهای به ۴ ماه اقامت اجباری در اردوگاههای کار محکوم شد. اما او در آن زمان یک افسر ایتالیایی بود و به عنوان مخبر و رابط جنگی در جبهه روسیه انجام وظیفه میکرد. کورتزیو مالاپارته در ۱۹۵۷ در مسکو به دلیل بیماری سرطان درگذشت.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب قربانی تکهای از متن آن آمده است:
درونمایه اصلی کتابهای کورتزیو مالاپارته بیان خشونتهای واقعی جنگ در قالب طنز سیاه همراه با کنایههای تکاندهنده است. کتاب دیگر نویسنده که به شدت خواندنی و مهم است، رمان پوست نام دارد. خواندن این دو کتاب را به طور جدی پیشنهاد میکنیم چرا که نمیتوان یکی را خواند و مشتاق مطالعه دیگری نبود.
[ » معرفی کتاب با موضوع جنگ جهانی دوم: در غرب خبری نیست ]
کتاب قربانی
کتاب قربانی استثنایی است؛ این رمان روایتی از آنسوی جبههی جنگ جهانی دوم، روایتی از اوضاع کشورهای تحت اشغال جبهه متحدین آلمان و ایتالیا از دل اردوگاه فاتحان سالهای اول جنگ است. کورتزیو مالاپارته خبرنگاری ایتالیایی بود که با سمت سروانی در کشورهای مختلف جبهه متحدین میگشت و خاطراتش را مخفیانه مینوشت. او بلافاصله بعد از پایان جنگ این خاطرات را در قالب کتاب قربانی منتشر کرد، کتابی که خیلی زود به یکی از پرفروشترین آثار آن دوره تبدیل شد.
قربانی گزارشی جانفرسا دربارهی قتلعام و جنگ در اروپا و روایتی از اوضاع کشورهای تحت اشغال جبهه آلمان و ایتالیا است. همانطور که اشاره کردیم طنز تلخ مالاپارته در سراسر کتاب دیده میشود اما روایتهای او هرچند طنزگونه باشند بازهم برای خواننده دردآور است. صحنههای ترس و عذاب روحی در سراسر کتاب آنچنان دقیق روایت شده است که هر خواننده آنها را احساس میکند.
مالاپارته خود زمانی به عنوان نویسندهای فاشیست در ایتالیا شناخته میشد و همانند میلیونها اروپایی فریب تبلیغات فاشیسم را خورده بود. اما بعدها و با درک فاشیسم سعی بر این داشت تا با ارائه گزارشات و با نویسندگی، فاشیسم را نفی کند. در کتاب قربانی هم کاملاً مشخص است که او در کجای این جنگ ایستاده است و نسبت به سران کشورش چه دیدگاهی دارد.
در قسمتی از متن کتاب میخوانیم:
من شخصاً متحد آلمان نیستم. جنگی که ایتالیا میکند جنگ شخصی موسولینی است و من موسولینی نیستم. هیچ ایتالیاییای هم موسولینی نیست. snap برای موسولینی و هیتلر!
*snap: به هنگام نوشیدن با نیت سلامتی یکدیگر مینوشند ولی در واقع به معنای نابودی یا زهر مار است!
کتاب در چند قسمت و هر قسمت در فصلهای مختلفی نوشته شده است که بسیار خوشخوان و جذاب است. هر فصل شبیه به یک داستان کوتاه است که خواننده میتواند در یک نشست مطالعه کند. ضمن اینکه داستان کلی نیز بسیار قوی و دارای ساختار منسجم میباشد.
درباره کتاب قربانی میتوان نویسنده تنها از خاطراتش از خشونتها و وحشیگریهایی که دیده و همینطور نقل قولهایی که در شب نشینیهای شبانه با بزرگان اشرافی و هنرمندان و سیاستمداران داشته، صحبت میکند. و به نقل از خود نویسنده عوامل مهم دیگری در این کتاب مطرحاند و جنگ در واقع نقش دوم را بازی میکند. آنچه که از نظر نویسنده اهمیت بسیار دارد اروپای فاشیسمزده است و این فاشیسم است که عامل بزرگ جنگ است. دردی که نویسنده از این موضوع کشیده آنچنان عظیم است که در تمامی خاطرات کتاب دیده میشود.
اما برای درک بیشتر و بهتر کتاب بهتر است کمی از تاریخ جنگ جهانی دوم آگاه باشید و یا به هنگام مطالعه کتاب، اگر اسمی ذکر میشود آن را در اینترنت جستجو کنید و اطلاعات کلیای پیرامون آن کسب کنید. ابعاد زیرکی و کنایههای نویسنده تنها از این طریق به طور کامل آشکار میشود.
جلد کتاب قربانی نقاشی گرونیکا، اثری از پابلو پیکاسو است.
درنهایت اینکه محتوا و مفهوم اصلی کتاب در عنوان آن ذکر شده است. عنوانی که معادل یک لغت آلمانی است. کورتزیو مالاپارته در قسمت دیگری از نوشته خود، درباره کتاب و واژهی قربانی مینویسد: « قهرمان اصلیِ کتاب کاپوت یا قربانی است و آن جانوری است شاد و بیرحم و خونخوار. هیچ واژهای بهتر از این اصطلاح خشن و نیمهمرموز آلمانی یعنی «کاپوت» که در لغت به معنی خردشده و لهوپه و تکهتکه و نابود شده است، نمیتوانست حال فعلی ما، یعنی حال اروپای بعد از جنگ را توصیف کند. کاپوت یعنی تلی از خردهریزها و شکستههای یک شیئی درست.»
[ » معرفی و نقد کتاب: کتاب بخت بیدادگر – داستان یک زندگی، پراگ ۱۹۴۱ – ۱۹۶۸ ]
جملاتی از متن کتاب قربانی
از اتومبیل پیاده شدیم و به سرباز که بیحرکت در میان برفها ایستاده و دست راستش را به علامت راهنمایی دراز کرده بود، نزدیک شدیم. مرده بود. چشمانش زلزده و دهانش نیمهباز مانده بود. او یک سرباز روسی بود که مرده بود.
اتومبیلم را که فورد کهنهای بود بغل نردهی باغ خانهای بهظاهر اعیانی پارک کرده بودم. نزدیک دریچهی چوبی نرده که به باغ باز میشد، نعش مادیانی افتاده بود. لحظهای چند به تماشای آن ایستادم. مادیان خوشگلی بود به رنگ کهر سیر و با یال بلند خرمایی. حیوان بهپهلو افتاده بود و دو پایش در گودال پرآبی قرار داشت.
گفتم: بین موسولینی و پاپ نیز در آغاز کار اختلافات شدیدی بروز کرده بود. هر دو ساکن یک شهرند و هر دو مدعیاند که از عیب و اشتباه مبرا هستند؛ و بنابراین مسلم بود که بینشان نزاعی درخواهد گرفت. ولی هر دو با هم کنار آمدند و حالا کارها بر وفق مراد هر دو صورت میگیرد. وقتی یک فرد ایتالیایی از مادر متولد میشود، موسولینی او را تحت حمایت خود میگیرد: اول او را به پرورشگاه میسپارد، بعد او را به مدرسه میفرستد، پس از آن حرفهای به او یاد میدهد، بعد او را وارد حزب فاشیست میکند و تا بیست سالگی از او کار میکشد. در بیست سالگی او را به نظام اجباری میبرد و دو سال در سربازخانه نگهش میدارد. بعد مرخصش میکند و باز به کار میگماردش و وادارش میکند که زن بگیرد، و اگر زن و شوهر بچه دار شدند، با بچههای آن ها همان معامله را میکند که با پدرشان کرده بود. وقتی هم پدر پیر شد و دیگر قادر به کار نبود و به هیچ دردی نخورد، به خانه روانهاش میکند و وظیفهی ناچیزی به او میدهد و به انتظار مرگش مینشیند. بالاخره وقتی یارو مرد، موسولینی تحویل پاپش میدهد تا او هر چه دلش خواست با آن مرده بکند.
پرتو آفتاب غروب تا ته دکان تاریک واکسی تابیده و قوطیهای واکس را روشن کرده است. گاهگاه یک دسته یهودی دستبند بهدست را از خیابان عبور میدهند. همه با سر افکنده راه میروند و سربازان رومانیایی با لباس نظامی به رنگ ماسه دنبالشان هستند. سربازی که روی کرسی مسی و بلند واکسی نشسته است، به واکسی میگوید: «چرا نمیروی کفشهای این بدبختها را برای آخرین بار واکس بزنی؟» و واکسی همچنان که صورت پریدهرنگ و نمناک خود را برمیگرداند، در جواب میگوید: «مگر نمیبینی که همه پابرهنهاند؟» آهسته سوت میزند و برس را با چابکی عجیبی روی کفشها به پرواز درمیآورد.
جواب دادم: «برای اینکه میترسند. بله، آنها از هرچیز و همهچیز میترسند. آنها میکشند و ویران میکنند، فقط به علت ترس. نه اینکه از مرگ بترسند، نه. هیچ فرد آلمانی، از مرد و زن و پیرمرد و بچه، از مرگ نمیترسد. آنها از رنج و مرارت هم نمیترسند و حتی به معنای خاصی میتوان گفت که درد و رنج را دوست دارند. اما آنها از هرچه زنده است، از هرچه در خارج از وجود خودشان نفس میکشد و نیز از هرچه غیر از خودشان است بیمناکند. آنها بیش از هرچیز از موجودات ضعیف، از مردم بیسلاح، از بیماران و از زنان و کودکان میترسند؛ از پیرمردها هم میترسند. ترس ایشان همیشه یک حس ترحم عمیق در من برانگیخته است. اگر اروپا به ایشان رحم میکرد، شاید از این درد نفرتانگیز خود شفا مییافتند.»
ما برای دفاع از تمدن با توحش میجنگیم.
پنجره را بستم، روی تختخوابم نشستم و آهستهآهسته شروع به لباسپوشیدن کردم. گاهگاه مجبور میشدم به پشت دراز بکشم تا حالت استفراغی را که به من دست میداد خنثی کنم. ناگاه به نظرم آمد که صدای شاد خندهها و خطاب و جوابهای پر از نشاط بهگوشم میخورد. دندان روی جگر گذاشتم و باز دم پنجره رفتم. خیابان پر از آدم بود. گروه گروه سرباز و ژاندارم و مرد و زن غیرنظامی و دستهدسته کولی با موهای بلند حلقهای که بین خودشان با هم دعوا میکردند و همهمهی شادی راه انداخته بودند، به لختکردن نعشها مشغول بودند. نعشها را بلند میکردند، برمیگرداندند، اینرو و آنرو میکردند تا کتوشلوار و زیرشلواریشان را از تنشان دربیاورند، و پاهاشان را روی شکم آنها فشار میدادند تا کفشها را از پاهاشان بکشند. یکی دواندوان میرسید تا از قسمت عقب نماند و یکی با بغل پر بهدو در میرفت تا غنیمتش را درببرد. برو و بیایی بود توأم با همهمه و شادی که در عین حال هم کار بود و هم بازار، هم فال بود و هم تماشا، هم جشن بود و هم شادی. مردههای لختشده بر زمین رها شده بودند و وضع دلخراش و زنندهای داشتند.
مردهها حسود و انتقامجو هستند. از هیچکس و هیچچیز نمیترسند، از کتک نمیترسند، از مجروحشدن بیم ندارند و از سپاه بیحساب دشمن هراسی به دل راه نمیدهند. آنها حتی از مرگ هم نمیترسند.
جنگ نعشها را نمیخورد، بلکه فقط سربازان زنده را میبلعد.
ما احتیاج به مسیح دیگری نداریم. هریک از ما میتواند دنیا را نجات بدهد. هر زنی میتواند مسیح دیگری به دنیا بیاورد، و هریک از ما قادر است سوتزنان از جلجتای خود بالا برود و شادیکنان بگذارد تا به صلیب چهارمیخش کنند. امروزه مسیحشدن کار چندان مشکلی نیست.
مشخصات کتاب
- کتاب قربانی
- نویسنده: کورتزیو مالاپارته
- ترجمه: محمد قاضی
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۵۳۲
- قیمت چاپ اول: ۴۸۰۰۰ تومان
👤 این مطلب با همکاری سحر محبتیان نوشته شده است.
نظر شما در مورد کتاب قربانی چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک کنیم.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]
معرفی چند کتاب دیگر با موضوع جنگ جهانی: