کتاب قصر یکی دیگر از برترین رمانهای کافکا است که مانند دو رمان دیگر این نویسنده به نامهای محاکمه و آمریکا ناتمام مانده است. رمانی که برخی منتقدان عقیده دارند معضل غیر قابل حلِ «از خود بیگانگی انسان» در جوامع سرمایهداری در آن به بحث گذاشته شده است. برخی دیگر این رمان را به مثابهی شورش و اعتراض ناموفق فرد در مخالفت با مناسبات دستگاه حاکم و ساختارهای قدرت آن میدانند. عدهای هم بر این باورند که در این رمان نظام بوروکراتیک و خودکامه و قدرت مطلق آن به طنز کشیده شده است.
علاوه بر اینکه عمر کوتاه کافکا اجازه تمام کردن رمان قصر را به او نداد، خودش نیز رغبتی به پایان رساندن هیچ کدام از رمانهایش نداشت. و رمان قصر نیز درست در نیمه یک جمله، ناتمام رها میشود.
کتاب قصر نقطه پایانی روح و ذهن است. جایی در وجود که دیگر فراسویی ندارد. در کار کافکا، خواننده با منظره تکاندهنده روحی حساس روبهرو میشود که در برابر چشمانداز نفرت جاودان نه میتواند عاقل باشد، نه لاابالی و استهزاگر، نه تسلیم، و نه عاصی و این درست جایی است که میتوان به آن نقطه پایان گفت.
فرانتس کافکا در سوم ژوییه سال ۱۸۸۳ در پراگ در دامان خانوادهای یهودی به دنیا آمد و چهل سال و یازده ماه زندگی کرد. کافکا بیشتر عمرش را به درس خواندن و کار اداری گذراند و با اینکه سه بار نامزد کرد اما هیچگاه ازدواج نکرد. از کافکا تقریباً چهل اثر به پایان رسیده که عموماً داستان کوتاه هستند به جای مانده و سه اثر بزرگ او یعنی کتابهای محاکمه، امریکا و کتاب قصر ناتمام ماندهاند.
از جمله آثار فرانتس کافکا که در وبسایت کافهبوک به معرفی و مرور آنها پرداخته شده، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
کتاب قصر
در یک شب زمستانی «کا.» وارد دهکدهای پوشیده از برف میشود که قصری مرموز در آن واقع شده است. کا که انگار انسانی بیگذشته است و از دل آسمان به آنجا پرتاب شده، خسته و وامانده به مهمانخانهای به نام پل وارد میشود و اجازه میگیرد شب را در آنجا بگذراند. اهالی به خاطر ظاهرش که شبیه به ولگردهاست به او مشکوک میشوند و میخواهند او را از آنجا دور کنند. دلیلشان برای این کار این است: میگویند هر کس بخواهد وارد دهکده شود یا در آنجا بماند میبایست از قصر اجازه گرفته باشد.
شخصی به نام شورارتسر که ادعا میکند پسر سرپرست قصر است میخواهد که او را از آنجا بیرون کند. اما «کا.» آمدهاست که بماند و کار کند و عضوی از جامعه شود، پس مقاومت میکند و خود را مساح معرفی میکند که توسط کنتوستوست برای کار در دهکده استخدام شده است.
«کا.» که مدعی شده بود با درخواست خودِ قصر به آنجا آمده است بعد از گیر و گرفتاریهای فراوان، مجوز اقامت میگیرد اما فردا صبح «کا.» برمیخیزد تا به قصر برود و با شرح وظایفش آشنا شود ولی نکته اصلی کتاب اینجاست که تا پایان داستان موفق به این کار نمیشود. او در روز دوم دل به عشق فریدا، دختری که مهمانخانه آقایان است، میبازد و با او ازدواج میکند. در ادامه داستان از تلاشهای کا. برای رفتن به قصر، ارتباط با اهالی دهکده و برخی آقایان یا سران قصر است تا بتواند به قصر وارد شود.
در جایی از کتاب شخصیت اصلی به قصر دعوت شده اما نه اجازه ورود به آن را کسب میکند و نه حتی مردم دهکدهای که در مسیر قصر قرار دارند، به او روی خوش نشان میدهند. «کا.» به دنبال دستیابی به بدویترین امکانات زندگی است تا در شغل خود جا بیفتد و بتواند تشکیل خانواده بدهد و سپس عضوی از جامعه شود. اما تشکیلات پنهان و مرموز «آقایان» و حکومت عجیب و غریب «قصر» با تصمیمها و آدمهایی که در اختیار دارند این اجازه را به «کا.» نمیدهند. میتوان گفت در سراسر کتاب، شخصیت اصلی به دور خود میپیچید و به نتیجه نمیرسد.
جملات ابتدایی کتاب قصر چنین است:
دیروقت شب بود که کا. از راه رسید. دهکده در برفی سنگین فرورفته بود. از کوهقصر چیزی دیده نمیشد، تاریکی و مه آن را در میان گرفته بود، کمترین کورسویی از وجود قصر بزرگ خبر نمیداد. کا. مدتی روی پل چوبینی که از جادهی روستایی بهسمت دهکده میرفت ایستاد و به بلندای ظاهراً تهی چشم دوخت. سپس رفت تا برای گذران شب سرپناهی بجوید. در مهمانخانه هنوز بیدار بودند. اگرچه مهمانخانهدار اتاقی نداشت که اجاره بدهد، ولی سخت شگفتزده و سردرگم از حضور این مهمان دیر ازراهرسیده بر آن شد که بگذارد کا. در صحن مهمانخانه روی جوال کاه بخوابد. کا. موافق بود. تنی چند از روستاییان هنوز با آبجوی خود سرگرم بودند، ولی کا. نمیخواست با کسی گفتوگو کند، خود جوال کاه را از انباری زیر شیروانی آورد و نزدیک اجاق دراز کشید. جایش گرم بود، روستاییها آرام بودند، با چشمهای خسته کمی براندازشان کرد، سپس به خواب رفت.
یکی از جذابترین موضوعاتی که در کتاب مطرح میشود ماجرای خانوادهای است که زمانی یکی از خوشنامترین و محبوبترین افراد جامعه بودند اما به سبب موضوعی خاص، کل اعتبار ایشان از بین رفته است. چیزی که بیش از همه در مورد این خانواده جالب است این نکته است که هیچگاه از جانب مقامات بالا دستوری مبنی بر طرد یا مجازات این خانواده وضع نمیشود، بلکه ایشان و اهالی دهکده پیشاپیش اقدامات مجازاتی را از سر میگیرند. مثلاً اهالی به خانه ایشان یورش میبرند و سفارشات خود را پس میگیرند، دیگر ایشان را به مهمانیها دعوت نمیکنند و راه نمیدهند در کوچه و خیابان نیز با آنها سخن نمیگویند. این نوع پیشدستی اهالی روستا، همان چیزی را نشان میدهد که کافکا در زندگی خود از آن فراری بود و باعث میشد به دنیای درونیاش پناه ببرد.
کتاب قصر داستان جامعهای است که با قوانین پوسیده و دست و پاگیر افراد را مجبور به اطاعت میکند و با وادار ساختن فرد به انجام امور غیرمعمول او را وارد بازی مقبولیت میکند تا بتواند اینگونه کنترل امور زندگی فرد را دست گیرد. در جایی از داستان به «کا.» گوشزد میکنند که اهالی قصر از همهچیز خبر دارند و همهچیز را میدانند. براساس همین تفکر اهالی روستا کافکا نشان میدهد که افراد چنین جامعهای چطور تمام مدت در حال جاسوسی و پیشدستی در قوانین هستند.
کافکا قبل از به اتمام رساندن این رمان از دنیا رفت. و از آنجا که رمان قصر ناتمام مانده است جای حرف و حدیث بسیاری پیدا کرده، اما برخی همین ناتمام بودن را فرجام درست این کتاب به شمار میآورند. کتاب قصر، رمانی تاریک و گاهاً سوررئال است که به مسائلی چون بیگانگی، کاغذبازیهای ناکارآمد، تلاشهای بیهوده برای تعامل با نظامهای استبدادی و پیگیریهای بیثمر برای رسیدن به اهدافی غیرقابل دستیابی میپردازد.
جهان سیاهی که فرانتس کافکا در کتاب قصر خلق میکند به دور از غار افلاطون نیست. ما پشت به نور ایستادیم و تنها سایههایی از انعکاس نور را میبینیم و بعد همان انعکاس تصویر جهان را برای خودمان ترسیم میکنیم. اما واقعیت کجاست و کدام است؟
آیا ما کسی جز آقای «کا.» هستیم که بدون اینکه بدانیم چرا، محکومانه به جهانی مبهم و ناشناخته فرستاده شدهایم. جایی که پذیرای ما نیست و این ماییم که باید خودمان را در آن جا بدهیم و هر طور شده عرض اندامی بکنیم. برای آگاهی و آزادی تقلا میکنیم و دست و پا میزنیم. و آنقدر این دست و پا زدن بیحاصل و بینتیجه و بیجواب است که در نهایت فقط خسته از این تقلا، در میان سایههای سایر مردم، ما نیز رنگ میبازیم و با سلب کردن اختیار و توهم آزادیمان، تسلیمِ حس پذیرش و تسلیمِ نوعی جبر میشویم.
آن قصر میتواند نمادی از نهایت آگاهی باشد. ولی چه زمانی دستمان میتواند به آگاهی کامل که به مثابه همان قصر است برسد؟ شاید هیچ وقت. مانند همین کتاب که هیچوقت به پایان نرسید.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان ایوب – اثر یوزف روت ]
جملاتی از متن کتاب
ولی چیزی نگذشته بود که بیدارش کردند. مردی جوان، با رخت ولباس شهری و چهرهای بازیگرمانند، چشمها باریک، ابروها پُرپشت، همراه مهمانخانهدار کنارش ایستاده بود. روستاییها هم هنوز آنجا بودند. برخیشان صندلیهای خود را برگردانده بودند که بهتر ببینند و بشنوند. مرد جوان با لحنی بسیار مؤدبانه از اینکه کا. را بیدار کرده است پوزش خواست، خود را فرزند مباشر قصر معرفی کرد و بعد گفت: «این دهکده از املاک قصر است، کسی که اینجا ساکن شود یا شب را بگذراند، عملا در قصر ساکن شده یا شب را گذرانده است. بدون مجوز اربابی کسی چنین حقی ندارد. ولی شما چنین مجوزی ندارید یا دستکم آن را نشان ندادهاید.»
کسی را که چشمهای خود را بسته است هر قدر هم تشویق کنی که از میان چشمبند خوب نگاه کند، باز چیزی نخواهد دید. چنین کسی فقط در صورتی میتواند ببیند که چشمبندش را برداری.
مادر از همه ضعیفتر بود. حتما به این دلیل که علاوه بر رنج همگانی، گوشهای از رنج هر یک از ما را هم بهدوش میکشید.
وقتی کا. به قصر چشم میدوخت، گاهی بهنظرش میرسید کسی را میبیند که آرام نشسته و به پیش روی خود نگاه میکند، نه این که غرق در تفکر راه بر همهچیز بسته باشد، بلکه آزاد و سبکبال، چنان که گویی تنهاست و چشم کسی به او دوخته نشده، ولی باید متوجه میشد که نگاهش میکنند، با اینحال در آرامشش کمترین خللی وارد نمیشد، و به راستی – معلوم نبود این خود علت است یا معلول – نگاه نظارهگر نمیتوانست ثابت بماند، بلکه به سویی میلغزید. این احساس آنروز در پی تاریک شدن زودهنگام هوا تشدید شد، کا. هرچه بیشتر دقیق میشد، کمتر میدید، همهچیز بیشتر در گرگ و میش غروب میرفت.
دیگر نمیتوانستیم به آن شکل زندگی کنیم، زندگی در عین ناامیدی برایمان امکانپذیر نبود. پس هر یک به شیوه خود با خواهش یا اصرار از قصر درخواست کردیم ما را ببخشد. البته میدانستیم که نمیتوانیم چیزی را جبران کنیم. ضمنا میدانستیم که تنها رابطهی نویدبخشی که با قصر داشتیم، رابطه با سورتینی، کارمندی که به پدرمان علاقهمند بود، در اثر وقایع پیش آمده از دست رفته است. با وجود این دست به کار شدیم. پدر شروع کرد، مراجعات بیثمر به دهدار، منشیها، وکلا، محررها شروع شد. اغلب او را به حضور نمیپذیرفتند، گاهی هم اگر با حیله یا تصادف پذیرفته میشد – از شنیدن این قبیل خبرها دستها را به هم میمالیدیم و چه شادیها که نمیکردیم – هرچه سریعتر بیرونش میکردند و دیگر هیچوقت راهش نمیدادند. جواب دادن به او چهقدر هم آسان بود، برای قصر همیشه هر کاری آسان است. برای چه آمده بود؟ چه کارش کرده بودند؟ بابت چه کردهای تقاضای بخشش میکرد؟
اینطور که از دور به چشم میآمد، قصر رویهمرفته انتظارات کا. را برآورده میکرد، آنچه دیده میشد نه قلعهای بود قدیمی و شوالیهای و نه بنایی پرتجمل و نو، بلکه مجموعهای بود وسیع متشکل از تعداد محدودی ساختمان دو طبقه و بسیاری سازههای کوتاه و تنگِ هم. بیننده اگر نمیدانست با یک قصر سروکار دارد، چهبسا آن را با شهری کوچک اشتباه میگرفت. کا. فقط یک برج دید. معلوم نبود آن برج متعلق به یک ساختمان مسکونی است یا به یک کلیسا. انبوهی از کلاغها در اطراف برج چرخ میزدند.
قصر در آن بلندی، از هماکنون به گونهای غریب تیره وتار، قصری که کا. امیدوار بود همان روز به آن برسد، دوباره دور میشد. ولی چنانکه قرار باشد به نشان وداع موقت به کا. علامتی داده شود، ناقوسی در آن بلندی به صدا درآمد، ناقوسی شاد و خوشطنین که دستکم یک لحظه دل را به تپش انداخت، گویی بیم آن میرفت ـ چون طنین ناقوس دردناک هم بود ـ که آرزوی آتشین دل برآورده شود. ولی خیلی زود ناقوس بزرگ خاموش شد و ناقوسی کوچک، ضعیف و یکنواخت جای آن را گرفت، شاید آن بالا، شاید در دهکده. البته این دینگدانگ با حرکت کُند سورتمه و آن سورتمهران رقتبار اما یکدنده بیشتر جور درمیآمد.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب قصر
- نویسنده: فرانتس کافکا
- ترجمه: علی اصغر حداد
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۴۳۲
- قیمت چاپ دوازدهم – سال ۱۴۰۲: ۲۸۵۰۰۰ تومان
- جلد شومیز
شما در مورد کتاب قصر چه فکری میکنید؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافهبوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب دیگر از نشر ماهی: