داستان نویسی

کتاب مجوس

https://www.iranketab.ir/

کتاب مجوس با عنوان اصلی The Magus اثری از جان فاولز نویسنده انگلیسی است. فاولز در سال ۱۹۴۵ در دوران جنگ جهانی دوم به خدمت اجباری سربازی رفت ولی جنگ مدتی پس از دوران آموزشی او پایان یافت و او مجبور به شرکت در جبهه جنگ نشد. با این حال در کتاب مجوس، رگه‌هایی از جنگ جهانی دیده می‌شود که می‌توان گفت اگر نبود خواندن کتاب بسیار خسته‌کننده می‌شد.

جان فاولز دورانی را در یونان گذراند که تاثیر عمیقی در او گذاشت. اتفاقات اصلی کتاب مجوس نیز در یونان رخ می‌دهد. فاولز در طول اقامتش در یونان به شعر نوشتن مشغول بود. در سال ۱۹۶۵ کتاب مجوس که نویسنده بیشتر از ده سال بر روی آن کار کرده بود منتشر شد و اتفاقا استقبال از این رمان بسیار زیاد بود. از جمله دیگر کتاب‌های معروف فاولز می‌توان به کلکسیونر و زن ستوان فرانسوی اشاره کرد.

در پشت جلد رمان مجوس، متنی بسیار وسوسه‌انگیز آمده است که مخاطب اگر دقت نکند ممکن است به راحتی گرفتار جذابیت آن شود و در ادامه تصمیم به خرید کتاب بگیرد. متن پشت جلد کتاب چنین است:

مجوس را همراه کلکسیونر و زن ستوان فرانسوی، شاهکار جان فاولز و از مهم‌ترین رمان‌های قرن بیستم می‌دانند. سال ۲۰۰۳ در نظرسنجی مشهور بیگ‌رید (big read) که به منظور انتخاب محبوب‌ترین کتاب‌ها نزد انگلیسی‌ها برگزار شد، مجوس به فهرست صد کتاب برتر راه پیدا کرد. در کنار آثاری چون آرزوهای بزرگ، جنایت و مکافات، آنا کارنینا و اولیس.

این قسمت از متن پشت جلد از مقدمه مترجم انتخاب شده است. پیمان خاکسار – مترجم کتاب – در مقدمه خود به دو لیست دیگری اشاره کرده است که در سال ۱۹۹۹ توسط modern Library تهیه شده است و مجوس در این لیست‌ها دیده می‌شود. اما آیا کتاب مجوس آنقدر قوی و درجه یک است که مترجم در مقدمه خود آن را در کنار آرزوهای بزرگ، جنایت و مکافات، آنا کارنینا و اولیس قرار دهد؟ پاسخ ما به این سوال «خیر» است. حداقل، پاسخ ما به رمان مجوس با این ترجمه و این وضعیت از سانسور قطعا «خیر» است. در ادامه با معرفی کامل کتاب همراه ما باشید تا بیشتر در این مورد صحبت کنیم.

[ مطلب مفید: لیست صد کتاب برتر تاریخ – به انتخاب صد نویسنده از ۵۴ کشور مختلف ]

خلاصه کتاب مجوس

داستان این رمان درباره فردی به نام نیکلاس اورفه است که که بر ادبیات انگلیس تسلط دارد و حتی اشعارش در مجله مدرسه چاپ شده است. نیکلاس درباره خودش می‌گوید «رفتم آکسفورد و آن‌جا کم‌کم متوجه شدم آن آدمی نیستم که دوست داشتم باشم.» پدر و مادرش هم به نوع زندگی‌ای که نیکلاس دوست داشت در پیش بگیرد مشکل داشتند و با تحقیر به آن نگاه می‌کردند. اما این نگاه تحقیرآمیز به زودی از بین رفت و نیکلاس زندگی را آن‌طور که خودش می‌خواست ادامه داد.

یک نوع از خود بیگانگی و بیزاری از آدم‌های اطراف و البته قبول نشدن در مصاحبه‌های شغلی، باعث می‌شود که نیکلاس برای معلمی در مدرسه لرد بایرون در جزیره‌ای در یونان اقدام کند. مدتی طول می‌کشد تا جواب درخواست او داده شود و در این مدت کوتاه، نیکلاس وارد زندگی دختری به نام الیسون می‌شود. آشنایی این دو بسیار عادی و حتی می‌توان گفت سطحی با هم آشنا می‌شوند اما خیلی سریع با هم جور می‌شوند و رابطه احساسی میان آن‌ها شکل می‌گیرد. در همین زمان، جواب می‌آید که نیکلاس شغل معلمی را به دست آورده است.

در این فاصله زمانی که نیکلاس با الیسون آشنا می‌شود، ما با شخصیت نیکلاس بیشتر آشنا می‌شویم. پی می‌بریم که او خدا را قبول ندارد و به‌نظر آدمی است که در لحظه هرآنچه را که فکر کند درست است انجام می‌دهد و در قید و بند مسئولیتی که در ادامه ممکن است بر دوشش بیفتد نیست. در همین فاصله یک نکته مهم دیگر را متوجه می‌شویم و آن هم جنبه هوس‌باز بودن شخصیت نیکلاس است. در قسمتی از کتاب در این باره می‌خوانیم:

روزی در یکی از اتاق‌های گالری تیت ایستاده بودیم. الیسون کمی از وزنش را روی من انداخته بود و دست‌دردستم با حالت بچگانه‌ی انگار آب‌نبات به دهانش به تابلویی از رنوآر نگاه می‌کرد. یک‌آن احساس کردم ما یک بدن‌ایم، یک آدم، و اگر همان لحظه ناپدید شود نیمی از وجودم را گم کرده‌ام. حسی هولناک و مرگ‌آسا که هر کس کم‌تر از من حسابگر و خودخواه، به‌راحتی درک می‌کرد نامش عشق است. من فکر کردم هوس است. یک‌راست رفتیم خانه. (کتاب مجوس اثر جان فاولز – صفحه ۴۴)

نیکلاس به شکلی غم‌انگیز الیسون را رها می‌کند و راهی یونان می‌شود. راهی جزیره فراکسوس که در آن شغل معلمی را قبول کرده است. می‌توان گفت داستان اصلی کتاب از اینجا آغاز می‌شود و بیشتر از ۸۰ درصد اتفاقات کتاب در این جزیره است که رخ می‌دهد.

نیکلاس قبل از اینکه راهی یونان شود با افرادی که قبلا در فراکسوس معلم بودند صحبت می‌کند تا شاید از تجربیات آن‌ها استفاده کند. اما در کمال تعجب می‌بیند که یکی از آن‌ها به او هشدار می‌دهد که از «اتاق انتظار» دوری کند. و توضیحی هم نمی‌دهد که اتاق انتظار چیست و نیکلاس باید دقیقا از چه چیزی دوری کند. قسمت معمایی کتاب از همین‌جا آغاز می‌شود و تقریبا تا آخرین صفحات کتاب ادامه پیدا می‌کند.

نیکلاس وارد جزیره می‌شود و بعد از چند روز با گشت و گذار در جزیره متوجه تابلویی می‌شود که روی آن نوشته شده: اتاق انتظار. احتمالا همان‌طور که همه می‌توانند حدس بزنند، نیکلاس نه تنها از اتاق انتظار دوری نمی‌کند بلکه با سر وارد آن می‌شود. اتاق انتظار نام خانه‌ای است که «کنخیس» در آن زندگی می‌کند. شخصیت مرموزی که اهالی جزیره به ندرت از او چیزی می‌دانند. کنخیس، نیکلاس را با استفاده از داستان‌های مختلف وارد یک بازی پیچیده می‌کند و هیچ سرنخی از اتفاقات در اختیارش قرار نمی‌دهد. قسمت دیگری از متن پشت جلد کتاب به این بازی اشاره دارد:

«شما به دنیاهای دیگه سفر می‌کنید؟»
«بله. من به دنیاهای دیگه سفر می‌کنم.»
لیوانم را گذاشتم روی میز و یک سیگار درآوردم و قبل از این‌که دوباره شروع کنم به حرف زدن، روشنش کردم.
«سفر جسمانی؟»
«اگه بتونی به من بگی جسم کجا تموم می‌شه و ذهن کجا شروع، اون وقت جوابت رو می‌دم.»

برای خرید کتاب مجوس اثر جان فاولز می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید و به آسان‌ترین شکل ممکن کتاب را همراه با تخفیف ویژه تهیه کنید:

[ معرفی رمان: کتاب عامه پسند – نشر چشمه ]

کتاب مجوس

درباره رمان جان فاولز

قبل از آغاز کتاب، نقل قولی از مارکی دو ساد آمده است که به خوبی نشان می‌دهد ما به چه کتابی روبه‌رو هستیم. نقل قول دو ساد چنین است: «یک هوس‌باز حرفه‌ای به‌ندرت انسانی قابل‌ترحم است.» وقتی هم کتاب را شروع می‌کنیم به طور کاملا آشکاری می‌بینیم که این هوس‌باز کسی نیست جز شخصیت اصلی کتاب، یعنی نیکلاس اورفه. از قضا این هوس‌باز حرفه‌ای اعتقادی هم به خدا ندارد. حال شما در نظر بگیرید کتابی که شخصیت اصلی آن چنین فردی است آیا اساسا اگر ترجمه شود، کتاب خوبی خواهد بود؟

از ابتدای کتاب تا زمانی که ما با شخصیت کنخیس روبه‌رو می‌شویم همه‌چیز در داستان خوب پیش می‌رود اما کمی بعد از آشنایی با کنخیس و بازی‌های او، ما به عنوان خواننده کتاب، شروع می‌کنیم به دنبال «چرا»هایی که داستان بازی کنخیس را درک کنیم. چرا کنخیس باید کسی را که تا حالا ندیده است به این شکل به بازی بگیرد؟ هدف این کارها چیست و اصولا چرا نیکلاس؟ و ده‌ها سوال دیگر که هیچ‌کدام پاسخ داده نمی‌شوند مگر در آخرین صفحات کتاب. اما در این میان ما به عنوان خواننده با نیکلاس همراه هستیم. شخصیتی که به هیچ وجه قابل درک نیست. حتی نمی‌توان به او اعتماد کرد. دلیل و منطق یا فلسفه خاصی در کارهای نیکلاس دیده نمی‌شود و من شخصا به هیچ وجه درک نمی‌کردم که چرا همچنان در بازی کنخیس مانده است.

این موضوع و ضعف‌های دیگر داستان همچنان ذهن خواننده را اذیت می‌کند تا اینکه زنی وارد بازی می‌شود و طبیعتا چون نیکلاس یک هوس‌باز است به دنبال او روانه می‌شود. این شاید تنها دلیل مشخصی باشد که نیکلاس بازی کنخیس را رها نمی‌کند. اما همان‌طور که اشاره شد، ما در این بازی در کنار نیکلاس هستیم و او یک راوی غیرقابل اعتماد و حتی می‌توان گفت احمق است. تقریبا ۹۹ درصد تصمیم‌های او که خواننده را نیز همراه خود می‌کشد اشتباه است و فقط باعث گمراهی می‌شود. دنبال کردن یک بازی با معماهای بسیار زیاد به همراه یک هوس‌باز به معنای واقعی کلمه خارج از حوصله من است.

در کنار همه این‌ها باید به ترجمه کتاب اشاره کرد. ترجمه‌ای که حتی اگر متخصص نباشید به راحتی می‌توانید تشخیص دهید که به هیچ وجه یک ترجمه خوب نیست. ترجمه این رمان حتی نزدیک خوب هم نیست و سانسورهای احتمالی کار را دوچندان سخت می‌کند. مخصوصا وقتی که به قیمت ۱۰۵ هزار تومانی کتاب فکر می‌کنیم.

نویسنده هم بعد از مدتی در کتاب مجوس تغییراتی ایجاد کرد و یک نسخه بازنگری شده منتشر کرد چرا که با وجود استقبال زیاد بسیاری گفته بودند از این کتاب راضی نیستند! در نظر بگیرید که نظرات خوانندگان در حدی بوده است که خود جان فاولز تصمیم گرفته است صحنه‌هایی از کتاب را کم و زیاد کند! ترجمه این رمان براساس نسخه اول کتاب است و مترجم در پایان دلیل خود را برای این‌کار شرح داده است.

اما یک سوال: آیا این کتاب هیچ نقطه قوتی ندارد؟ -البته که دارد. یک رمان تقریبا ۸۰۰ صفحه‌ای اگر نکته مثبتی نداشته باشد هیچ خواننده‌ای نمی‌تواند آن را تا انتها بخواند. در قسمت‌هایی از رمان کنخیس داستان‌هایی درباره جنگ تعریف می‌کند که می‌توان به شکل داستان کوتاهی در دل رمان به آن نگاه کرد که از حق نگذریم داستان‌های خوبی هم بودند. همچنین تولد یک معما از دل یک داستان و معمای دیگر تحسین‌برانگیز بود اما در مقابل وارد شدن نیکلاس به این معماها احمقانه بود. در کل از یک جایی به بعد شخصا دنبال این بودم که بفهمم هدف کتاب چی بود. می‌خواستم بدانم با خواندن این کتاب که اینقدر از آن تعریف می‌کردند چه چیزی نصیبم می‌شود. اما وقتی که پایان کتاب رسیدم فقط احساس پشیمانی داشتم. به خودم می‌گفتم نباید این کتاب را با این ترجمه می‌خواندم. (و وقتی به قیمت کتاب فکر می‌کردم بیشتر پشیمان می‌شدم!)

نکته آخر اینکه اطلاع داشتن از اساطیر یونان باستان و کتاب‌های شکسپیر می‌تواند کمک زیادی به فهم اتفاقات کتاب بکند. هرچند که برای درک کتاب راهگشا نیستند اما در طول خواندن رمان می‌تواند مفید باشد.

[ معرفی رمان: کتاب مغازه خودکشی – نشر چشمه ]

جملاتی از کتاب مجوس

مصاحبه‌های شغلی بسیاری کردم و چون اشتیاقی را نشان نمی‌دادم که دنیا از یک جویای کار جوان انتظار دارد، در تک‌تک‌شان شکست خوردم. (کتاب مجوس – صفحه ۱۸)

مسخره نیست؟ می‌ری و فکر می‌کنی آدم‌ها تغییر می‌کنند ولی برمی‌گردی و می‌بینی همون چیزی‌ند که بودند. (کتاب مجوس – صفحه ۳۰)

دیگر نمی‌خواهم زندگی کنم. بیش‌تر عمرم به نخواستن زندگی گذشته. تنها جایی که خوشحالم این جا در کلاس درس است که مجبورم به چیز دیگری فکر کنم، یا مواقعی که کتاب می‌خوانم یا سینما می‌روم. یا توی تخت. فقط وقتی خوشحالم که یادم می‌رود وجود دارم. وقتی که فقط چشمان و گوش‌ها و پوستم وجود دارند. یادم نمی‌آید در این دو سه سال اخیر خوشحال بوده باشم. (کتاب مجوس – صفحه ۵۲)

اولین پیچ را که رد کردم شفاف‌ترین حسی که داشتم، حس فرار بود. حس گنگ‌تر، هرچند شدید، این بود که او مرا بیش‌تر دوست داشت تا من او را، علاوه بر این احساس می‌کردم به شکلی غیرقابل توضیح برنده شده‌ام. هیجانم برای سفر به سرزمینی ناآشنا ملازم حس شیرین پیروزی عاطفی شده بود. حس تلخی بود، ولی من همه‌چیز را تلخ دوست دارم. مثل گرسنه‌ای که بعد از چند گیلاس مانزانیلا می‌رود سروقت شامی درست و حسابی، رفتم سمت ایستگاه ویکتوریا. برای خودم آواز خواندم. نه برای اینکه تلاش کنم بر غمم سرپوش بگذارم، میلی سرکش و مقاومت‌ناپذیر داشتم به آواز خواندن. (کتاب مجوس – صفحه ۶۰)

دویدیم سمت روستا. رسیدیم به جایی که احتمالا قبل از حمله خیابان اصلی بود. ویرانی، آوار، تکه‌های گچ دیوار، الوارهای شکسته، همه‌جا لکه‌های زرد لیدیت. باران دوباره شروع شده بود و سنگ‌ها برق می‌زدند. پوست جنازه‌ها برق می‌زدند. خیلی از آلمان‌ها توی خونه‌ها گیر افتاده بودند. ظرف یک دقیقه خلاصه‌ی کل قصابی جنگ رو دیدم. خون، زخم‌های باز، استخوان‌های بیرون‌زده از گوشت، بوی گند دل و روده‌ی بیرون ریخته از شکم‌ها. (کتاب مجوس – صفحه ۱۵۷)

ما حدود سیزده هزار نفر کشته دادیم – سیزده هزار ذهن، خاطره، عشق، حس، دنیا، کهکشان – چرا که ذهن انسان کهکشان‌تره تا خود کهکشان – و همه این‌ها برای چندصد متر گِل که مفت هم نمی‌ارزید. (کتاب مجوس – صفحه ۱۶۶)

چشمانش تمنا می‌کردند که حرف‌هایش را باور کنم و به شکلی غیرقابل درک از صرف تظاهر به باور حرف‌هایش دست کشیدم. می‌دانستم مدارک می‌توانند دروغ بگویند، صدا می‌تواند دروغ بگوید، حتی الحان صدا می‌توانند دروغ بگویند، ولی چشم‌ها عریانی‌ای دارند؛ تنها عضو بدن انسان‌اند که هرگز فریب‌کاری نیاموخته‌اند. (کتاب مجوس – صفحه ۴۱۰)

قربانی به کسی می‌گن که چیزی به‌ش تحمیل می‌شه بدون اینکه انتخاب دیگه‌ای داشته باشه. (کتاب مجوس – صفحه ۴۷۶)

من به تو می‌گم جنگ چیه. جنگ بیماری روانی حاصل از ناتوانی در مشاهده‌ی نسبت‌هاست. نسبت ما با همتایان‌مون. نسبت ما با موقعیت اقتصادی و تاریخی‌مون. و بالاتر از همه نسبت ما با نیستی، با مرگ. (کتاب مجوس – صفحه ۴۸۷)

ما تو یونان یه ترانه‌ی قدیمی داریم که می‌گه، کسی که برای نان می‌دزده بی‌گناهه، کسی که برای طلا می‌دزده گناهکاره. (کتاب مجوس – صفحه ۶۳۰)

«چرا تو همیشه پوزخند داری جوجو؟»
«چون خوشحالم.»
«خسته نمی‌شی؟»
«نه.» (کتاب مجوس – صفحه ۷۵۱)

مشخصات کتاب
  • عنوان: مجوس
  • نویسنده: جان فاولز
  • ترجمه: پیمان خاکسار
  • انتشارات: چشمه
  • تعداد صفحات: ۷۸۳
  • قیمت چاپ پنجم – بهار ۱۳۹۸: ۱۰۵۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب مجوس چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها به دیگران در مورد انتخاب کتاب کمک می‌کنید.

[ لینک: اینستاگرام کافه‌بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از نشر چشمه:

  1. کتاب ابله
  2. کتاب جنگ چهره زنانه ندارد
  3. کتاب روزها و رویاها
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 139
دوست نداشتم: 124
میانگین امتیازات: 1.12

انتشارات متخصصان

18 دیدگاه در “کتاب مجوس

سلام
کاش خلاصه داستان رو میگفتید واینکه آخرش چی میشه

به نظر من کتاب ۳ بخش داشت:

بخش اول از شروع کتاب تا موضوعات مربوط به کنخیس که به نظر من خوب بود،
بخش دوم از آشنایی با کنخیس تا موضوع دادگاه نیکلاس که خسته کننده بود و گاهی وسوسه میشدم که کتاب رو کنار بذارن،
بخش سوم از بعد از رفتن کنخیس و دار و دسته ش تا آخر که به نظر من خوب بود.
کلا برخلاف کتاب کلکسیونر، من خوندن این کتاب رو به کسی توصیه نمی کنم.
ترجمه آقای خاکسار، مثل همیشه، خوب بود.

به نظر من خیلی کتاب خوبی بود …ذهن نویسنده خیلی خاص و جالبه که تونسته یه همچین داستانی بسازه…فهم عمیقی میخواد بعضی جاهای کتاب و کلا جز کتابایی هست که ادم رو مجبور به فکر کردن میکنه….ترجمه های اقای پیمان خاکسار هم جز بهترینها هست !مجموعه ای عالی

با خوندن این کتاب واقعاً پی بردم که به این جمله
“هر کتابی حداقل ارزش یکبار خوندن رو داره”، دیگه اعتنا نکنم.

به تمام افرادی که مثل اینجانب وقتشون رو تلف کردن، تسلیت میگم 😉
و به افرادی که هنوز نخوندنش تبریک میگم که موفق شدن ۷۸۳ صفحه چرندیات نخونن 🙃

به نظر من کتاب خوبی بود یه جور در انتظار گودو ۸۰۰ صفحه ای ، بعضی فصلا خیلی خوب و جذاب بعضیام کند و کسل کننده در کل کتابی بودش که خودم ازش خیلی لذت بردم ولی میدونم با معرفی کردنش به بقیه فحش میخورم🤣

با سلام و عرض ادب
من این کتاب رو بارها طی دوسال خوندم ، خود کتاب به خودی خود کتاب قوی ای هست ، و همچنین نگارش کتاب نزدیک ۶٠ سال پیش و اینکه دغدغه اش درگیر شدن انسان به موجودی مصرف گرا و لذت جو ( چیزی که در جامعه میبینیم ) نشان میدهد که دغدغه ای درست داشته ، زمانی که سیلی از استرس های روانشناسی روی انسان میریزه و خروجی اون هم یک همچین چیزی هست در نهایت جز این مسئله مسئله شکاف طبقاتی و گروه های غنی و سری در دنیا با قدرت نامتناهی رو هم به تصویر کشیده ( که اخلاق رو تعریف میکنن به عبارتی دست میبرند در تعاریف و بدعت گزاری انجام میدن ) از نظر مفهوم پس مفهوم مهمی داره و قابل تامل ، از نظر سبک هم که توصیفات و صحنه آرایی های متعددی که داره این کتاب رو قوی کرده ، ترجمه خوبی هم تز کتاب شده فکر نمیکنم کسی بهتر از این بتونه ترجمه کنه ، کتاب از نظر ناریخی و اساطیری هم کتاب قوی هست بویژه برای کسی که علاقمند به تاریخ و اساطیر هست در کل از خوندن این کتاب من راضی بودم به نظرم واقعا جز رمان های عالی هست و انتظار شمارو از خوندن کتاب چند درجه بالاتر میبره

الان کتاب تموم کردم و حس خاصی ندارم نه آنقدر لذت بردم و نه آنقدر پشیمان ب نظر من ارزش یک بار خوندن رو داده و مطالب مفید داخل کتاب هست که ب درد خواننده بخوره ترجیح من اینه ک بگم احتمالا خود نویسنده هم از مشکلات روانی متعددی رنج میبرده …من هم موافق م که نام مترجم و انتشارات در فروش و تبلیغ کتاب تاثیر ب سزایی داشته
مقایسه این کتاب با جنایت و مکافات و یا ادبیات روس واقعا مسخره ست نهایتش ب قول دوستان در حد ریگ روان باشه
نه خوب نه بد
ممنون از کافه بوکی های عزیز _ راستی کتاب کیفیت فیزیکی ش هم چندان دلچسب نیست زیاد عمر نمیکنه😉

بزرگی نام مترجم و نام ناشر ،چیز زیادی برای گفتن نداره این کتاب الا این دو مورد

مقایسه مجوس با جنایت و مکافات یا آرزوهای بزرگ شوخی مسخره ایه. مثلا میتونه با ریگ روان یا جز از کل مقایسه بشه. درجه ۲ُ‌ اما پیچیده در لفافی از تعاریف به شدت اغراق شده در مورد کیفیت اثر. به جرات نصف کتاب زیاد بود و میشد حجم رمان به نصف برسه. منطق روایت به سخره گرفته شده بود. دنبال دلیل گشتن و پاسخ به چرایی اتفاقات هم که هیچ. طی خوندن همش از خودم می پرسیدم چرا و خب که چی. واقعا حیف از وقتم.

سلام بنظرم نقدتون به کتاب و نویسنده وارد هست ولی به ترجمه و مترجم نه، ترجمه روان هست و میشه باهاش ارتباط برقرار کرد.

به نظر من هم کتاب ترجمه روان و خوبی داشت. صحنه ی انتخاب کنخیس برای نجات یک اسیر و دلیلش برای انجام اون کارهم بسیار جالب بود.یا اون قسمت که درمورد میهن دوستی میگه و ارتباطش باتاس دستکاری شده و.. برام جالب بود. ولی تنها چیزی که من اصلا متوجه نشدم ارتباط بین نام کتاب و محتوا بود اصلا ارتباطی وجود داشت یا نه؟

راستش یکی از بدترین کتابها بود که خوندم…دلیل اجرای نمایش و فیلم بازی کردن کنخیس و این همه آدم معلوم نشد که چی واقعا…این همه اشارات به فلان نویسنده،فلان شاعر،فلان اسطوره دیگه خییلی زیادیه…نویسنده این قدر داستان رو کش میده حوصله آدم سر میره واقعا،این کتاب جز معدود کتابایی بود دوستم زودتر تمام بشه ببینم آخرش چی میخواد بشه بالاخره ولی متاسفانه خیلی سوالها بدون جواب میمونن…

با سلام
من کتاب رو دوست داشتم . ترجمه ش هم خوب بود . به نظرم کتابی متفاوت بود و با توجه به اینکه در مدت کوتاهی به چندمین چاپش رسیده ، پس ازش استقبال شده . اگرچه سبک معماگونه ی کتاب و مازوخیسم شخصیت اصلی در جاهایی واقعا آزار دهنده بود و همونطور که شما گفتید فراوانی نام اساطیر یونانی و داستان های مختلف انگلیسی … اما روی هم رفته کتاب جالبی بود برام . از وقتی که براش گذاشتم اصلا پشیمون نیستم . در مورد مبلغش هم فکر می کنم نهایتا برابر ۱وعده ست در یک رستوران !!!

من به شخصه به داستانهای معمایی و پلیسی و جنایی خیلی علاقه دارم و خیلیاشو خوندم. یکی از نقاط قوت این کتاب اینه که اصلا یک ژانر مشخص نمیتونی براش معین کنی.معماهایی که ایجاد میکنه ذهنو خیلی درگیر میکنه و وقتی داستان جلوتر میره همون معما ها یه جور دیگه مطرح میشه. قلم نویسنده بسیار قویه و ترجمش به بهترین نحو ارائه شده.و یه چیزی که به نظرم کاملا معلومو روشنه اینه که داستان کاملا استعاریه .ینی یه چیز سطحی و صرفا چندتا معما برای سرگرمی نیست . خیلی باید روش فکر کرد

سلام. من با اقای مهدی موافقم. من نسخه اصلی کتاب را دانلود کردم و بسیاری از جاها رو که فکر می کردم سانسور داره با متن ترجمه مقایسه کردم. به نظرم به خاطر سبک نویسنده در توصیف صحنه ها با تغییر چند کلمه سانسور شده و اصلا به متن ضربه نزده. مثلا در مقایسه کتاب کافکا در ساحل سانسور بسیار زیادتری داره. وجه معمایی کتاب و اینکه در هر چند صفحه کل پیش فرض ها و تئوریهایت رو بهم می ریزه جالبه و اینکه اخر به جواب برخی سوالهات نمی رسی و پایان باز کتاب هم می تونه ازار دهنده باشه. من با متن اصلی که مقایسه می کردم به نظرم ترجمه مناسب بود. مخصوصا در فصل اول برخی جملات را خیلی خوب ترجمه کرده بودند. در کل من از خریدم راضی بودم.

سلام.با تشکر از معرفی این کتاب
در ارتباط با این متن من چند تا نکته به ذهنم رسید
۱-نویسنده توی متن میگه این کتاب ترجمه خوبی نداره خوب نویسنده نمیگه مثلا کدوم قسمت ازمتن ترجمه رو با نسخه اصلی کتاب مقابله کرده و نتیجه گرفته که ترجمه خوب نیست
۲-در مورد سانسور هم اشاره نمیکنه که نسبت به متن اصلی کتاب کجا ها سانسور شده(فکر میکنم ذکر حداقل یک مورد به روشن شدن مطلب کمک بکنه)
نظر خودم در مورد ترجمه کتاب به عنوان خواننده کتاب:ترجمه خوب و روان بود.من مشکلی نداشتم.
در مورد سانسور کتاب هم عرض کنم چند وقت پیش من در جلسه نقد کتاب با حضور آقای خاکسار شرکت کردم که درآن جلسه آقای خاکسار عنوان کردند ترجمه کتاب نسخه کامل و بدون سانسور کتاب هست و حتی عنوان کردند که خودشان با توجه به محتوای اروتیک کتاب خیلی مطمین نبودند که کتاب مجوز چاپ بگیرد و خوب کتاب بدون کمترین تغییری چاپ میشود.تنها تغییرات کوچک هم طبق گفته مترجم در یکی از بخشهای کتاب است که در هتل می باشد که مترجم خیلی جزیی از بار اروتیک آن کم کرده است.توی کتاب صحنه های زیبای زیادی وجود دارد به خصوص صحنه ای که کنخیس و نیکلاس تاس می ریزن و هم چنین صحنه ای که کنخیس قرار تصمیم بگیره که آیا مردم رو بکشه یانه و صحنه های غافل گیر کننده و هم چنین تامل برانگیز دیگر.و هم چنین نگاه کتاب به جنگ هم تامل برانگیزه.
در کل من خوندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم.در ضمن من فکر میکنم با توجه به شرایط کشور ما توی حوزه چاپ و نشر کتاب حتی اگر کتابهایی از جنس مجوس با سانسور اندکی هم چاپ بشه غنیمت هست چون اولا این جور سانسورها به کلیت مطلب آسیبی نمیرسونه و قشر کتاب خون رو از لذت خوندن این کتابه محروم نمیکنه در ثانی اگر کسی هم به واسطه خوندن این ترجمه از کتاب خوشش اومد میتونه به نسخه زبان اصلی کتاب رجوع کنه.تشکر.

پیمان خاکسار عادت به اغراقِ بیش از حد در تعریف از کتابهایش دارد. همین مترجم کتاب ریگ روان را با غوغا و کلی تعریف به بازار عرضه کرد ولی هیچ چیز در خوری در آن کتاب وجود نداشت.
بنظرم معروف شدن “مجوس” به خاطر نام مترجم، تعریف اغراق آمیز او از کتاب و همینطور نام کتاب است. عنوانی وسوسه کننده به اسم مجوس…

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *