انتشارات متخصصان

کتاب مرگ ایوان ایلیچ

https://www.iranketab.ir/

کتاب مرگ ایوان ایلیچ داستان قاضی صاحب‌منصب روسی، ایوان ایلیچ است و ماجرای کتاب با مرگ او آغاز می‌شود. این کتاب راجع به مرگ و فناپذیری انسان است. چالش اصلی داستان از شروع بیماری لاعلاج ایوان آغاز می‌شود. بیماری‌ای که او را به سمت مرگ سوق می‌دهد و سپس مرگی که تنها حقیقت محض در زندگی است و از هیچ بنی‌بشری دور نیست. همانطور که ارسطو می‌گوید: «لایوس انسان است، انسان فانی است. پس لایوس فانی است.» این جمله ساده را هم ما می‌دانیم هم ایوان ایلیچِ داستان، ولی انگار هیچ‌کس به معنای واقعی باورش ندارد.

لئو تالستوی در ۱۸۲۸ در املاک خانوادگی وسیع در ۱۰۰ مایلی جنوب مسکو در روسیه زاده شد، جایی که کمابیش همه عمر خانه‌اش بود. والدین‌اش وقتی کوچک بود مردند و توسط خویشاوندانش بزرگ شد. در دانشگاه ضعیف بود و یکی از استادهایش او را چنین توصیف کرد: ناتوان و بی‌علاقه نسبت به آموختن. تالستوی پیش از آن که به عنوان افسر توپخانه به جنگ کریمه بپیونند چند سالی را به قمار و می گساری و افتادن به دنبال زن‌های کولی گذراند. در اوایل ۳۰ سالگی ازدواج کرد، همسرش سوفیا که از خانواده‌ای فرهیخته و بافرهنگ بود تنها ۱۸ سال داشت. آن‌ها ۱۳ فرزند آوردند که ۹ تایشان زنده ماندند. تالستوی که یشتر وقت‌ خود را در اتاق مطالعه می‌گذارند، چند کتاب موفق نوشت: از جمله جنگ و صلح، آناکارنینا و مرگ ایوان ایلیچ.

در کتاب مرگ ایوان ایلیچ تالستوی در صدد برنمی‌آید که ما را با اندیشه نیستی و عدم حضور خود ما پس از مرگ آشتی دهد. ترسناک بودن مردن را هم پنهان نمی‌کند. کاملا برعکس، او نمونه‌ای از مردن را انتخاب می‌کند که بیش از اندازه معمول و دردناک است و به جزئیات آن می‌پردازد، وانگهی، گذشته از تاکید کردن بر بی‌کسی لاعلاج آدم رو به موت و درماندگی او و همینطور هم رشک بردن جانسوزش را به کسانی که به وقت سیر او به نیستی، به زندگی ادامه می‌دهد، به رخ خواننده می‌کشد.

صالح حسینی – مترجم کتاب – درباره کتاب مرگ ایوان ایلیچ نوشته است:

آنچه تالستوی در ذهن دارد، زندگی فضیلت‌بار یا پارسایانه نیست – منظورش زندگی در قالب هرگونه واقعیت است، هرگونه زندگی که به راستی به سر برده می‌شود. ندامت ایوان ایلیچ از بابت گناهانی نیست که مرتکب شده، به خاطر لذت‌هایی است که از آن‌ها محروم مانده. تالستوی در نخستین جمله پرآوازه در بخش دوم می‌گوید:

از زندگی ایوان ایلیچ ساده‌تر و معمولی‌تر و بنابراین وحشتناک‌تر پیدا نمی‌شد.

و خواننده داستان کار و بار ایوان ایلیچ را در مقام فردی «موفق» دنبال که می‌کند به نتیجه‌ای جز این نمی‌رسد که اگر کامجویی طفلکی ایوان به گناه آلوده می‌شد، زندگی‌اش آنقدرها «معمولی» و بنابراین آنقدرها «وحشتناک» نمی‌شد.

از جمله کتاب‌ها و رمان‌های لئو تالستوی که در کافه‌بوک معرفی شده‌اند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. رمان جنگ و صلح – همراه با اینفوگرافی
  2. رمان آنا کارنینا – همراه با اینفوگرافی
  3. رمان رستاخیز
  4. رمان ارباب و بنده
  5. کتاب اعتراف

تصویر لیو تولستوی از ایوان ایلیچ در کتابش عین جان دادن تصویر کسی است که عاقبت بر همه رحم می‌آورد و آن‌ها را می‌بخشد. آن‌گونه که رسم لئو تولستوی است او به تفسیر می‌پردازد، به جزییات درام فلسفی که مغز بر قهرمان می‌گذارد. آنچه اطرافیان، پزشک‌ها و خانواده می‌بینند مردی عبوس است با صورتی رو به سقف اتاق ولی ما آدمی ژرف‌نگر می‌بینیم، یک پیامبر، مردی با شجاعت اخلاقی و سخاوت برجسته و والا. تولستوی درباره ایوان طوری می‌نویسد که نماینده همه توانایی‌های انسانی باشد.

کتاب مرگ ایوان ایلیچ

ایوان در زندگی‌اش یک قاضی ریاکار و ظاهرطلب بوده، کسی که زندگی و حتی ازدواجش را ماشین‌وار و با منطق مطلق پیش می‌برد، بدون هیچ احساسی. و به نحوی به زندگی چسبیده بود که انگار هیچ‌وقت قرار نیست بمیرد. مانند همه اطرافیان ریاکارش که بعد از مرگ ایوان تنها به فکر گرفتن صندلی خالی ایوان بودند و خوشحال از اینکه هنوز زنده‌اند و این ایوان است که مرده، نه آن‌ها! تو گویی مرگ بر سر راه آنان قرار نخواهد گرفت.

ایوان ایلیچ از نظر اجتماعی، فرهنگی، مالی و شغلی جایگاه درخوری دارد؛ اما از برقراری ارتباط میان‌فردی ناتوان است و از بیماری حادی رنج می‌برد. او بلافاصله پس از مطلع شدن از بیماری‌اش، آن را زیر سوال می‌برد. به خود القاء می‌کند بیمار نیست و پزشک اشتباه کرده است. با تشدید بیماری، شخصیت اصلی داستان خشمگین شده، همسر و فرزندانش را مقصر می‌داند. فکر می‌کند قربانی شده تا دیگران سالم و آسوده زندگی کنند. دوستان و همکاران به دلیل افزایش واکنش‌های عصبی‌ از او فاصله می‌گیرند و موقعیت شغلی، اجتماعی و مالی‌اش به خطر می‌افتد.

شخصیت اصلی داستان، پس از فرونشستن طوفان خشم، از مسیح مدد می‌جوید. زمان اندکی نیاز دارد تا جبران گذشته کند. اما افسردگی گریبانش را گرفته و زمین‌گیرش کرده است. زندگی‌اش را مرور می‌کند. اینجاست که خسته و ازنفس‌افتاده فرارسیدن مرگ را به انتظار می‌نشیند:

چند روز آخر عذاب سختی کشید. یک بند ضجه می‌زد. از دقیقه و ساعت گذشته بود. سه روز آخر را یک‌نفس ضجه می‌کشید. فوق طاقت بود. صدای ناله‌اش تا سه اتاق آنورتر هم می‌رسید. پانزده دقیقه پیش از فوت حلالیت طلبید.

ایوان وقتی به مرگش نزدیک می‌شود، مراحل انکار، ترس، خشم، انزجار و در آخر پذیرش را پشت سر می‌گذارد. ابتدا نمی‌خواهد مرگش را قبول کند، به زندگی گذشته و لذت‌های بچگی‌اش چنگ می‌زند، مرگ را شبیه چاهی می‌بیند که انتهایش تاریکی مطلق است. ولی رفته رفته مرگ آینه‌ای مقابل زندگی پیشین خودش می‌شود، اشتباهاتش را مثل پتکی به صورتش می‌کوبد و او را به خودشناسی می‌رساند.

ایوان در راه رسیدن به مرگ، مراحل معرفت و شناختش را طی می‌کند. و در آخر، انتهای همان چاه سیاهی که انتظارش را می‌کشید، روشنایی را پیدا می‌کند. 

تالستوی در این کتاب از مرگ به عنوان ابزاری برای نشان دادن ارزش زندگی استفاده کرده است و چه خوب و دقیق هم کارش را انجام داده است. ایوان ایلیچ که معادل واژه‌اش «انسان فانی» یا همان «آدمیزاد» است، تک تک ما انسان‌ها هستیم، و سرنوشت زندگی ایوان ایلیچ، سرنوشت بشر است. هنگامی که صحبت از فنا و مرگ پیش بیاید، بی‌درنگ به موضوع تن می‌دهیم و احتمالاً خواهیم گفت مرگ در انتهای مسیر منتظر همه ماست اما مثل ایوان ایلیچ در داستان تالستوی، آن را به صورت گزاره کلی انتزاعی بر زبان می‌آوریم و هرگز هم خیال نمی‌کنیم چنین چیزی به زودی سراغ ما بیاید. اما ما هم وقتی بوی مرگ به مشاممان خورد، با این سوال روبه‌رو خواهیم شد که «آیا واقعا زندگی کرده‌ام؟» و انگار چیزی بهتر از مرگ، نمی‌تواند نشانگر زندگی ما باشد.

شاید سخن نهایی نویسنده در کتاب مرگ ایوان ایلیچ این باشد که معنای انسان بودن در میان روزمرگی‌ها را نباید از یاد برد. شخصیت اصلی، تنها پس از روبه‌رو شدن با مرگ است که تازه متوجه می‌شود هرگز زندگی نکرده و سراسر عمرش را به ترقی در شغل و کارهای بی‌معنی دیگر پرداخته است. آن گاه، در این مدت اندکی که تا مرگ فاصله دارد، می‌خواهد به دنبال معنای زندگی بگردد.

به شکل دیگری می‌توان گفت کتاب مرگ ایوان ایلیچ داستان آدم‌هایى است که به بهترین شکل طعمه قید و بندهاى اجتماع مى‌شوند و از آن تغذیه مى‌کنند. مطابق آن زندگى مى‌کنند و مطابق آن به لذت جویى مى‌پردازند. اما در نهایت هیچ چیز، جز سادگى وحشتناک تن دادن به روال معمول زندگى و رسیدن به موفقیت‌هاى معمول زندگى، باقى نمى‌ماند. بنابراین باید از ایوان ایلیچ درس بگیریم و خیلی زودتر از آن که مرگ به سراغ ما بیاید در چاه سیاه زندگی خود، روشنایی را پیدا کنیم.

درنهایت اینکه ترجمه صالح حسینی یکی از برترین ترجمه‌های بازار است که در بخش آخر کتاب نیز نقدی هم درباره داستان آورده و بسیار کمک حال خواننده برای درک عمیق کتاب است.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان زندگی واسیلی – ادبیات روسیه ]

کتاب مرگ ایوان ایلیچ

جملاتی از متن کتاب

وقتی من نباشم چه چیز خواهد بود؟ هیچ چیز نخواهد بود. من کجا خواهم بود یعنی مرگ همین است؟ نه نمی‌خواهم!

پیتر ایوانیچ دست از صلیب کشیدن برنمى‏داشت و در مسیر میانه‏اى بین تابوت، قارى، و شمایلهاى روى میز در گوشه اتاق، سرش را اندکى خم کرده بود. پس از آن، چون به نظرش آمد این حرکت صلیب کشیدن به درازا کشیده است، دست نگه داشت و به تماشاى جنازه پرداخت.

گراسیم گفت: «خواست خداست. یک روزى اجل ما هم سر مى‏رسد»، و با این گفته دندان‌هایش – دندان‌هاى سفید و یکدست روستازاده تندرست – نمایان شد و مثل آدمى که کار فورى فوتى دارد چست و چالاک درِ جلو را باز کرد، سورچى را صدا زد و پیتر ایوانیچ را سوار کرد و، انگار گوش به فرمان بعدى، مثل فنر به ایوان بازگشت.

از زندگی ایوان ایلیچ چه بگوییم، که ساده‌تر و معمولی‌تر و بنابر‌این وحشتناک‌تر از آن پیدا نمی‌شد. او یکی از اعضای دادگاه بود و در چهل‌و‌پنج سالگی در‌گذشت. پدرش از کارمندانی بود که پس از خدمت در وزارت‌خانه‌ها و ادارات گوناگون در پترزبورگ پیشینه‌ای پیدا کرده بود از آن‌دست که آدم‌ها به‌واسطه‌ی آن صاحب منصب می‌شوند و به رغم بی‌کفایتی در احراز مشاغل پر مسئولیت، اخراج آن‌ها به دلیل داشتن سوابق طولانی کان لم یکن می‌گردد و بنابر‌این برای آن‌ها به طور اخص مشاغلی ایجاد می‌کنند که هر‌چند ساختگی است، درآمد حاصل از آن‌ها از شش‌هزار روبل گرفته تا ده‌هزار روبل، دیگر ساختگی نیست و در ازای آن‌هم عمر درازی می‌کنند. ایلیایپیمیچ گالین، مشاور خصوصی و عضو زاید نهاد‌های زاید گوناگون، چنین آدمی بود. از سه پسری که داشت، ایوان‌ایلیچ دومی بود. پسر ارشد پا جای پای پدرش، منتها در اداره‌ای دیگر، می‌گذاشت و از نظر سابقه خدمت به مرحله‌ای رسیده بود که هر حقوق‌بگیری با وضع مشابه به آن می‌رسید. پسر سوم مایه سرشکستگی بود. چند شغل نان و آب‌دار را از دست داده بود و حالا در اداره راه‌آهن خدمت می‌کرد. پدر و برادرانش، و خاصه زنانشان، علاوه‌بر این‌که چشم دیدنش را نداشتند اصلا نمی‌خواستند سر به تنش باشد. خواهرش با بارون گرف، که کارمندی هم‌سنخ پدرش در پترزبورگ بود، ازدواج کرده بود. ایوان‌ایلیچ به قول مردم گل سر‌سبد خانواده بود.

درجایی که خیال می‌کردم بالا می‌روم، تو نگو از تپه دارم پایین می‌آیم. و راستی راستی هم چنین بود. به لحاظ افکار عمومی بالا می‌رفتم اما به همان نسبت زندگی از من کناره می‌گرفت. و حالا دیگر کار از کار گذشته است و چیزی جز مرگ وجود ندارد. نکند راستی راستی کل زندگی‌ام غلط بوده باشد؟

در جایی که خیال می کردم دارم بالا می روم، تو نگو از تپه دارم پایین می آیم. و راستی راستی هم چنین بود. به لحاظ افکار عمومی بالا می رفتم، اما به همان نسبت زندگی از من کناره می گرفت. و حالا دیگر کار از کار گذشته است و چیزی جز مرگ وجود ندارد. نکند راستی راستی کل زندگی ام غلط بوده باشد؟

در مدرسه کارهایی کرده بود که قبلا به نظرش بسیار ننگ آلود می آمد، و سبب می شد پس از انجام این کارها از خودش منزجر شود. اما بعدها همین که دید آدم های اسم و رسم دار هم دست به چنین اعمالی می زنند و به چشم خطا به آنها نگاه نمی کنند، نه اینکه بگوییم این توانایی را یافت آنها را درست تلقی کند، بلکه یکسره از یاد ببرد یا از یادآوری آنها ذره ای هم خاطرش پریش نشود.

تمام آن‌چه برایش زندگی کرده‌ای و می‌کنی دروغ است و فریبی که زندگی و مرگ را از تو پنهان می‌دارد.

‌به ذهنش آمد که نکند آن چیزی که قبلا به نظرش صددرصد محال آمده بود، یعنی اینکه زندگی‌اش را آنگونه که باید نگذرانده بود، راست بوده باشد. به ذهنش آمد که نکند تلاش‌های به زحمت پیدای او برای مبارزه با آنچه جلالت مآبها شایسته تلقی می‌کردند – همان انگیزه‌های به زحمت پیدای او که بی درنگ سرکوبشان کرده بود – حق، و بقیه چیزها باطل بوده باشد. نکند وظایف شغلی و کل ترتیب زندگی و خانواده‌اش و جملگی علقه‌های اجتماعی و اداری‌اش یکسره باطل بوده باشد‌. کوشید که در محکمه‌ی خویش از همه‌ی این چیزها دفاع کند و ناگهان به سستی چیزی که از آن دفاع می‌کرد پی برد. چیزی نبود که از آن دفاع کند.

و ناگهان بر او معلوم شد آنچه مایه‌ی عذابش شده بود و رهایش نمی‌کرد، یک جا دارد از دو طرف، از ده طرف و از همه طرف فرو می‌ریزد. غصه آن‌ها را می‌خورد، باید کاری می‌کرد که آزار نبینند: از این رنج‌ها آن‌ها را آسوده و خودش را خلاص کند.

مشخصات کتاب
  • عنوان: کتاب مرگ ایوان ایلیچ
  • نویسنده: لئو تالستوی
  • ترجمه: صالح حسینی
  • انتشارات: نیلوفر
  • تعداد صفحات: ۱۵۲
  • قیمت چاپ هفتم – سال ۱۴۰۲: ۱۴۵۰۰۰ تومان

نظر شما در مورد کتاب مرگ ایوان ایلیچ چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خوانده‌اید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافه‌بوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتاب‌ها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک می‌کنیم.

[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]


» معرفی چند کتاب دیگر از ادبیات روسیه:

  1. کتاب یک اتفاق مسخره
  2. رمان پیکار با سرنوشت
  3. رمان پسر
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب

امتیاز شما به مطلب

دوست داشتم: 326
دوست نداشتم: 137
میانگین امتیازات: 2.38

انتشارات متخصصان

30 دیدگاه در “کتاب مرگ ایوان ایلیچ

چرا برای معرفی، عکس از جلد کتاب ترجمه شده صالح حسینی گذاشتین ولی عکسی که از متن کتاب گذاشتین مربوط به ترجمه ی سروش حبیبی هست؟!

سلام – حتما اشکالی در هنگام معرفی پیش آمده است، پیگیری‌های لازم انجام میشه.

دیروز این کتاب رو به همراه کتاب لرد جیم و هردو با ترجم صالح حسینی خریداری کردم بطور کامل مطالعه نکردم اما چند صفحه از داستان رو مطالعه کردم تا بدونم ترجمه چطور هست. باید بگم ترجمه بسیار خوبی داره و در آخر هم مقاله ای در پایان کتاب هست به قلم استاد صالح حسینی

سلام به مدیر محترم این کتاب رو با کدام ترجمه پیشنهاد میکنید سروش حبیبی یا آتش برآب که بتازگی بعد از مدتها توسط نشر پارسه چاپ شده؟

سلام
این کتاب اونقدر خوب هست که پیشنهاد می‌کنم دو بار بخوانید، هر بار با ترجمه یکی از این دو نفر

در اینکه جناب تالستوی در نوشتار قدرت فوق العاده ای دارند و قلمشون قدر هست شکی نیست …..ولی یعنی شیوه نگارشی این کتاب انقدر فوق العاده است؟ اخه خیلی هم در متن تاکید کردید این کتاب خوانده بشه و هم اینجا گفتین انقدر عالیه که با دو ترجمه بخونم تاحالا ندیده بودم در متنی از مقالات روی کتابی انقدر تاکید کنید به خواندنش….بسیار ممنونم بابت راهنماییتون خرید این کتاب و ذوق خواندنش رو برام دو چندان کردید

من خودم با ترجمه سروش حبیبی سه بار مرگ ایوان ایلیچ رو خوندم… خودم بشدت دوسش داشتم… کلا اثر کلاسیک اثری نیست که یه بار خونده بشه بلکه باید چند بار خونده بشه تا قشنگ برا آدم حل بشه و فهم درستی از کتاب بدست بیاد خصوصا مرگ ایوان ایلیچ که خیلی اثر مهم و بزرگیه و دوست داشتنی… زندگی و عمر خیلی ساده و درست و منطقی طرح میشه…
خودم چند وقت پیش ترجمه آتش و برآب و صالح حسینی رو هم گرفتم که با اونها هم دوباره بخونم…
حدود سی صفحه از ترجمه آتش برآب رو تا الان تونستم بخونم که خیلی ترجمه خوبی بود…

سلام خیلی خوشحالم با وب سایت شما آشنا شدم.
سپاسسسس از اینکه خیلی خوب درباره کتاب ها اطلاعات میدن.

باسلام دوستان من این کتاب رو با ترجمه اقای مهرداد یوسفی از انتشارات باران خرد مطالعه کردم،از نظرم ساده و روان ترجمه شده و حس و نکته سنجی مطالب به درستی انتقال داده میشه؛امیدوارم با خواندن این کتاب بسیار لذت ببرید

من با ترجمه سروش حبیبی خوندم و مثل همیشه عالی بود
نشر چشمه

سلام
ببخشید من میخوام که این کتاب را بخونم کدوم نشر بهتره و کمتر حذف کرده؟
(من کتاب خشم و هیاهو رو از نشر نیلوفر گرفت ولی نمیدونم مال ترجمه بود یا کلا نویسنده اینجوری نوشته بو اصلا نفهمیدم هیچی ش رو)

سلام – ما ترجمه های مختلف این کتاب رو مقایسه نکردیم اما فکر میکنیم ترجمه سروش حبیبی از نشر چشمه ترجمه مناسب تری باشه.

من سروش حبیبی رو خیلی قبول دارم ولی ایوان ایلیچ رو اصلا خوب ترجمه نکرده . الان این تیکه ها از کتاب رو که شما گذاشتید خیلی بهتر و روان تر از ترجمه سروش حبیبی هست

سلام. ترجمه حمیدرضا آتش برآب نشر علمی فرهنگی بهترین ترجمه از این کتابه.

ترجمه آقای حمیدرضا آتش بر آب در انتشارات هرمس بوده نه علمی فرهنگی

مرگ ایوان ایلیچ ، نظر من اینه که با اینکه سراسر کتاب داستان مرگه ولی در نهایت پیام امید رو می رسونه. وقتی کسی که فقط یک ساعت به مرگش مونده از خودش می پرسه پس راه درست چیه ؟ و میگه هنوزم دیر نشده واسه راه درست ، این امید و روشنایی رو نشون می ده . و در واقع همه اون درد ها مال این بود که ، زمانی به صرافتش افتاد که دید همه چیز داره تموم می شه و اون واقعا نمی دونست این چیه که داره تموم می شه !!

سلام دوستان
میخواستم بپرسم چرا نسخه فارسی این کتاب ۱۵۲ صفحه است در حالی که نسخه‌ای که گوگل معرفی می‌کنه ۲۹۲ صفحه است؟ علت این اختلاف چیه؟

نشر باران خرد با ۱۰۱ صفحه چاپش کرده 🙂

به قول ناشری ، حداقل ۱۰صفحه اش راسانسور کرده اند.به زبان اصلی مطالعه کنید.

زندگی اصلا مشخص نمیکنه چه کسی رو هدف میگیره و این ادم نه ادم بدیه و نه خیلی ادم خوب منتها در طول زندگیش سعی در اسیب رسوندن به کسی نداشته ولی شیوه ی زندگیش رو مثل ماشین طراحی کرده یهنی اگر کاری کرده خواسته به یه نتیجه ی خاص که تو ذهنشه برسه.اصولا مبنای زندگیش دودوتا چهارتا بوده و عواطف و احساس درش خیلی جایگاه نداشته که قابل تعمیم به زندگیه میلیون ها ادم.ولی خوب نویسنده اون رو با یه بیماری به بدترین شکل مجازات میکنه تا بعدتا کسایی که این رمان رو میخونن یه تلنگری به خودشون بزنن

من آناکارنینا رو تازه شروع کردم. همین اول داستان انزجار عاشقانه یک زن از شوهرش رو انقد زیبا گفته حس میکنم یکی از اعضای داستان هستم . واقعا عالی. این یک نبوغ قابل ستایش هست. مثل گوژ پشت نتردام ویکتور هوگو. ازخداوند به خاطر همچنین نویسندگانی ممنونم

تولستوی قلمش خاصه. خیلی باظرافت و اروم و باحوصله داستان رو پیش میبره. انقد قشنگ جزییات رو میگه کیف میکنی طوریکه خسته هم نمیشی.
مرسی دوستان کافه بوکی

مهترین اشتباه ایوان در کل طول زندگی که باعث پشیمانی یا حس ملال شدید او میشود این است که او تمام زندگی اش را صرف چیزهایی کرده که ارزشش را نداشته است

او درگیر نوعی بی ارزشی در زندگی بوده است

ایوان مدت زیادی از عمرش را صرف ساخت و تنظیم خانه ای کرد که موجب رشک دیگران بشود اما عاقب در همین خانه ضربه ای خورد و در نهایت موجب مرگش شد

همه ما میدانیم که چه کارهایی وقت و ذهن را صرفشان کردن ارزش دارد اما جریان دهشتناک زندگی برما استیلا می یابد و آنها از خاطرمان محو میشود

ایوان عشق نورزید به خانواده اش
ایوان زمان صرف نیل به حقایق و مفاهیم زندگی نکرد
تا زندگی را برای خود معنا کند
و این بود که مرگ اینچنین برایش نمود یافت

آدم خیلی وقتا نمیدونه در لحظه ایی که داره کاریو انجام میده اشتباهه یا درست یعنی اگر علم به اون کارنداشته باشه..چون کلا دید ادمها محدوده فقط چند قدمی خودمونو میتونیم ببینیم..شما الان از بیرون کل زندگی ایوان را میدونی و میتونی بگی کجا اشتباه کرده ولی اگر ما جاش بودیم شاید همون کارو میکردیم..رنجه محضه این زندگی

سلام ……

این کتاب رو دو بار مطالعه کردم ، بار دوم در یک بعدازظهر تمامش کردم . وابستگی عجیبی به این کتاب پیدا کردم .

و در عین حال سوالات زیادی هم در ذهنم پیدا شد . به نظر من ایوان کار بسیار بدی در زندگی انجان نداده بود که دچار اون مصیبت ها

و بیماری ها شد ، تنها بر اثر یک اشتباه و برخورد دچار اون بیماری شد . اتفاقا ایوان در محیط کار بسیار قانونی عمل میکرد و اگر هم

میتوانست کمکی به افراد ضعیف میکرد . اما در کل فرد خیلی ستمگری نبود که بگوییم لیاقتش این بلاها بود .

تالستوی در اواخر عمر به مذهب رو آورده بود ، اما در این کتاب هیچ اثری از مذهب نیست ،

جا پای خداوند در کتاب نیست ، چگونه خداوند میتواند مردی را که با تمام وجودش در حال آماده کردن خانه جدید و

وسایلش برای زن و بچه اش هست رو به اون بلاها و گرفتاری ها مبتلا کنه که تنها دلخوشی اون یه بچه روستایی بشه .

به نظر من تالستوی در این کتاب تنها میخواهد بی رحمی و پوچ بودن زندگی رو به نمایش بزاره ، به این معنی که مهم نیست

شما کی هستید ، چقدر عاشق هستید ، چقدر ثروت دارید ، موقعیت اجتماعی و سیاسی شما در چه جایگاهی هست ……… اصلا مهم نیست.

طبیعت کار خودش رو میکنه ، و شما رو میتونه به منتها علیه بدبختی بکشونه …….!!!!

این اتفاق چرا برای اطرافیان ایوان که چندین و چند برابر اون فساد داشتن نیفتاد …..!!! این تفکرات تالستوی نه تنها مذهبی نیست

بلکه دفاع از تفکرات آتئیستی هم هست .

با تشکر از سایت خوبتون .

سلام ، بنده هم تقریبا با نظر شما موافقم ، من از نظر مذهبی هم اگر به موضوع نگاه نکنم باز با بعضی از مسائل این داستان مشکل دارم که خارج از حوصله این مکان هست . هر چقدر هم یک فرد نویسنده خوبی باشه نمیتونیم بگیم نگاه و نظرش میتونه بدون نقص باشه .

با سلام.
باید توجّه داشته باشید که هدف تولستوی اینجا چه بوده. اتّفاقاتی که برای ایوان ایلیچ می افته فارغ از هرگونه خوبی و بدی و جدا از شخصیت خود اونه. مسئله اینه که تولستوی نشون میده که مرگ در هر صورتی میاد. حتی برای بهترین آدم ها و همچنین برای بدترین آدم ها. مرگ رو به عنوان اتّفاقی گریز ناپذیر معرّفی می کنه که نه تنها خاصّ شخصیت ایوان ایلیچ نیست، بلکه تو همۀ انسان ها مشترکه و خالص ترین جنبۀ یک انسان رو به عنوان موجودی فناپذیر شامل میشه. نتیجتاً می خواد به خواننده بفهمونه که انسان هر چقدر القاب مصنوعی برای خودش بسازه و هر چقدر خودش رو در حصاری از قدرت قرار بده حتی اگه شریف ترین شغل رو هم داشته باشه باز هم نمی تونه جلوی مرگ رو بگیره و در نهایت باید باهاش خو بگیره.همون طور که ایوان ایلیچ از طریق شلغش این کار رو می کرد و حسی گمراه کننده و کاذب از قدرت به دست می آورد به همین خاطر هم وقتی میدید اتّفاقی افتاده که خارج از کنترل خودشه(مرگ) نمی تونست به راحتی قبولش کنه. حتی اگه قبولش هم می کرد در هر صورت باز هم میمرد.
تولستوی تو یه قسمتی از کتاب میگه:«او درست زندگی نکرده بود. زندگی را از دست داده بود.» و واقعاً هم درست می گه چون ایوان ایلیچ عمرش رو صرف کاری کرده بود که عاقبت برای شخص خودش هیچ فایده ای نداشت. او با این توهّم که داره کار مفیدی برای جامعه انجام میده زیسته بود و حتی عقاید خودش هم مخلوطی از خواسته ها و ارزش های دیگران بود و هیچ ایده یا عقیدۀ اصیلی نداشت. اینجاست که خواننده می فهمه این شخصی که تولستوی توصیف کرده ضرورتاً ایوان ایلیچ نیست. می تونه هر کسی باشه. هر کسی که همون عقاید رو دریافت کرده و بر اساس اونا زندگی میکنه و به همین صورت همون طور که زندگی این افراد واقعاً متعلّق به خودشون نیست، مرگشون هم به اون ها تعلّق نداره و مرگشون نه چیزی به دنیا اضافه می کنه و نه چیزی از اون کم می کنه. یعنی به عبارتی مرگشون بی اهمّیته. چرا که اگه ایوان ایلیچ هم بمیره حتماً کسی پیدا میشه که جای اونو بگیره. کسی که هیچ تفاوتی عملی با اون نداره.
به علاوه، این کتاب نکتۀ مهمی رو متذکّر میشه و هدفش هم چیزی فراتر از خود ادبیاته چرا که خود تولستوی هم به «هنر برای هنر» اهمیّت چندانی نمی داد و معتقد بود هنر باید در راستای خدمت به ارزش های اخلاقی و اجتماعی جامعه باشه و در واقع به قول کافکا پتکی باشه برای دریای یخزدۀ درونمان. این متن در واقع نوعی هشداره برای اونایی که مثل ایوان ایلیچ هستند و مثل اون زندگی میکنن و از اونا می خواد که نطری دوباره به زندگی خودشون بیندازند تا ارزش های حقیقیشون رو پیدا کنن و در آخر مثل ایوان ایلیچ افسوس از دست دادن زندگی را نخورند.
ممنون.

سلام‌ کاملا موافقم با نظرت چقد خوب نوشتی ینی یه خلاصه ی کوتاه و جالب از کتاب بود

به نظرم ترجمه صالح حسینی رو تهیه کن و یادداشت مترجم رو در آخر کتاب حتماً بخون
من فکر می کنم به احتمال زیاد بد برداشت کردی از کتاب

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *