کتاب میدل مارچ عنوان انگلیسی Middlemarch یک رمان باشکوه از رمانهای ویکتوریایی است که ضمن پرداخت رئالیستی و کلاسیک مختصات منتسب به آن را در تشکل طبقانی ویکتوریایی بههم میریزد و از آن تبعیت نمیکند و تصویری از جامعهای سیاسی، اشرافی، مذهبی، کشاورزی و علمی ارائه میدهد که ذهن، تولّد، مرگ، خانواده و فاجعه در آن نقش بهسزایی ایفا مینمایند.
در سلسلهی رماننویسان بزرگ انگلیسی در قرن نوزدهم، که از جین آستین و خواهران برونته آغاز میشود و به چارلز دیکنز و تاماس هاردی میرسد، جورج الیوت بهسبب مهارت و ژرفبینیاش در توصیف انگیزهها مقام منحصربهفردی دارد، بهطوری که بسیاری از نقادان مدرن او را بزرگترین رماننویس انگلیسی قرن نوزدهم میدانند.
جورج الیوت نام مستعار نویسنده است. این نویسنده، بانویی به نام مری ان ایوانز است که از نویسندگان مطرح دوره ویکتوریایی – دوره اوج انقلاب صنعتی در بریتانیا و اوج امپراتوری بریتانیا – به شمار میآید. البته چهره و ظاهر جورج الیوت بخت زندگی او بود. این زن آنقدر صورت نازیبایی داشت که پدرش میترسید وی هیچگاه نتواند نظر مردی را به خود جلب کند. خواهرهای او همگی، چهرهای قابل قبول داشتند اما جورج الیوت متفاوت بود. بنابراین پدرش برای آموزش کامل او تلاش کرد. هنری جیمز، نویسنده آمریکایی پس از دیدار با او به پدرش نوشت:
«اول آنکه او به طرز غریبی زشت و کریه است. پیشانی کوتاه، چشمان خاکستری کمرنگ، بینی بزرگ آویخته و دهانی گشاد پر از دندانهای نامرتب دارد. اما در این زشتی، قدرتمندترین زیبایی نهفته است. به طوری که ظرف چند دقیقه ذهن را میرباید و افسون میکند، چنانکه شما هم مثل من عاشقش میشوید.»
این کتاب مهمترین اثر جورج الیوت و از برترین رمانهای انگلیسی قرن ۱۹ محسوب میشود. رمانی کلاسیک که در فهرستهای مختلف مانند هزار کتابی که قبل از مرگ باید خواند و یا صد کتاب برتر ادبیات انگلیس و… حضور پررنگی دارد.
پشت جلد کتاب میدل مارچ آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان بلندیهای بادگیر – همراه با اینفوگرافیک ]
کتاب میدل مارچ
در بخشی از مقدمه کتاب، رضا رضایی مینویسد:
آری، آثار بزرگ این گونه خلق میشوند. نیروی «ناخویشتن» میآید نویسنده را «تسخیر» میکند و او را قادر میسازد تا دنیایی پدید آورد که خواننده را «تسخیر» کند و او را از دنیای عادی به درآورد، طوری که خواننده وقتی به دنیای عادی بر میگردد مهربانتر و انسانتر شده است. با خواندن رمان جورج الیوت، احساساتمان تعالی مییابد و حس همدلی و نوع دوستی در ما تقویت میشود.
داستان این رمان در شهر میدلمارچ در جریان است جایی که شخصیت اصلی، داروتیا بروک به همراه خواهر کوچکاش سلیا پس از درگذشت والدین نزد عمویشان که فعال اجتماعی سیاسی است زندگی میکنند. دختر بزرگ گرایشی به زهد دارد و مباحث جدی و اهل تعامل برای بیشتر آموختن را دنبال میکند و این میل او را در تقابل با چتام، ملاک خواهان ازدواجاش قرار میدهد.
داروتیا زنی باهوش و مصمم است. ملاکش عقل است و یک پرسشگر واقعی است. بیشتر از هرکسی از خودش سوال میپرسد. با روحیهی حقپذیریاش، دنبال حرف درست میگردد و روی حقی که پیدا میکند، میایستد هرچند برای تمام اهل شهر ناخوش آید. ممکن است اول داستان با تصمیمهایش حال آدم را بگیرد ولی هرچه میگذرد و عقلش با تجربه عجین میشود، بیشتر و بیشتر جای خودش را در دلتان باز میکند.
او درنهایت با دانشمندی پرافتخار به نام کازابن آشنا میشود. با اینکه فاصله سنی کازابن با داروتیا بسیار زیاد است، ولی آنها با هم ازدواج میکنند. داروتیا به دلیل روحیه آرمانگرایانهاش علاقه زیادی دارد که در فعالیتهای کازابن نقش داشته باشد. ولی بعد از مدتی متوجه میشود که همسرش به او فقط به چشم یک منشی نگاه میکند. پس از مدتی کازابن دچار بیماری سختی میشود و داروتیا با وصیتنامهای روبهرو میشود که آینده او است. اما این تازه شروع داستان کتاب و شهر میدل مارچ است.
مدل روایت داستان، دانای کل است. دانای کلی که به همهی شخصیتهای داستان نزدیک است و فکرهایشان را میشنود. البته گاهی نشان دادن و پرداختن به جزییات، حوصلهتان را سر میبرد. اما این هم خود واقعیت است چرا که زندگی همیشه پر از لحظات سخت و حوصلهسربر است.
راوی داستان هر شخصیت را برایتان شرح میدهد، مثلا داستان زندگی داروتیا، از خانواده و شرایطی که در آن رشد کرده میگوید، وضع مالیاش را بسط میدهد، جایگاه اجتماعیاش را توضیح میدهد. حتی یک قدم فراتر میرود، میگذارد شما وارد جمعهایی شوید و بشنوید پشت سر داروتیا چه حرفهایی زده میشود. سپس وقتی داروتیا وارد گود داستان شده و ماجرایش پیش میرود، شما نزدیک او هستید و میشنوید که در ذهنش چه میگذرد. دلیل تصمیمهایش را میدانید، مییابید که بر چه اساسی دودوتا چهارتایش را میچیند و محور زندگیاش چیست.
جورج الیوت در کتاب میدل مارچ یک جامعه را در بطن شهر نشانه میرود و از طریق ترسیم جامعه به شمایل شهری و ساختارش رخنه میکند. نویسنده چند رابطهی عاشقانه را با تعاریف گوناگون و متفاوتی از عشق بهموازات یکدیگر پیش میبرد ولی داستاناش ضدرومانتیک است، عاشقانهای نمیسراید و محور روایتاش اتفاقات عشقوعاشقی متداول نیست امّا رمانی بسیار پرشور میآفریند و یک کمدی انسانی را در زیرلایهی داستان شکل میدهد.
آنچه در موازات این عشقهای موازی پرورده میشود تا درنهایت بر دریافتهای مخاطب آوار شود دنیاهای بیتقارن شخصیتهاییست که بر محور این عشقها پیش میآیند تا میرسند به یکی از مباحث الیوت در میدل مارچ یعنی: «ازدواج». ازدواجهای مقتصدانه یا کورکورانه، ازدواجهای عوامفریبانه یا نامتقارن، ازدواجهایی که پایانی ندارند جز فاجعه چندان که بهطور مثال ازدواج از یک محقق سرسخت بلندپرواز، پزشکی مُدروز میسازد. عشق ناامید در بستر عاشقانه هم به ازدواج نبایستی ختم شود؛ الیوت انتخابهای اشتباه و غلط را نافرجام و حتا بدفرجام میداند هرچند از بطن یک قهرمان رخ داده و زاییده شود.
کتاب میدل مارچ بستر داستانیاش را در یک شهر میگستراند که تمامی مولفههای شهری را داراست اما اینجای نقاط تاثیرگذار در دست جامعه است، مردمی که رفتارها و رویکردهای آنان شمایل شهر را پی میریزد و مخاطب، شهر را از چشمانداز شخصیتها بنا میکند؛ شهرهایی که در نگاه الیوتی دچار و برآمده از اسرار طبیعت انسانیاند، طبیعتی که خود در گرو اسرار رستگاریست، رستگارییی که محصول درون آدمهاست، انسانهایی که جدای از ظواهر سادهشان بسیار پیچیدهاند و این مهم روابطشان را نیز از سادهگی خارج مینماید. اینجای نویسنده ذرهبیناش را بر انسانها میاندازد و جامعه را میکاود و ابهامات اخلاق را رصد مینماید.
در جایجای روایت با افکار بیمار یا ریشهی آنها مواجهایم که در پس آن بیماری به کوچکترین امیدی چنگ میزنند، امیدی که در پی شناخت بیماری از سوی انسانهای سودجو و جاهطلب به چیزی جز فریب نمیانجامد. در چنین جامعهای همه بر اخلاق پای میفشارند و متعهد بودن به آن را تحسین میکنند ولی پاداشی برای این حسن وجود ندارد اگر سوءاستفادهای از آن نشود.
این رمان برخلاف ناماش وامدار آدمهاست و شهر و تشکلاش متاثر از جامعه است و نبوغ الیوت در پس آفرینش این تعداد شخصیت رخ مینمایاند که به زیبایی و با تسلط پردازش میشوند.
او به روابطی فراتر از پرداختهای داستانی میرسد، شخصیتپردازیهایی که آزمایشهای زندهگی را در خویش مستتر دارند و هریک نمایندهی یک تفکر و تیپی از جامعه میباشند که الیوت روانشناختی فردیاش را بر آنها استوار میکند و از پس آن به جامعهشناختی شهر میرسد آنهم بر محور آدمهایی که تکراری از یکدیگر نیستند.
در ورای ازدواجها و روابط عیان خانوادهگی و فامیلی شبکهای از پیوندهای گاه نامرئی نیز شکل گرفته و پردازش میشود که به شکلی درخشان پیچیدهترین حالات روانی آدمها را رصد و واکاوی مینماید. الیوت به مخاطب میباوراند که جدای از احساساتی که آدمها خرج میکنند احساساتی ذهنی نیز وجود دارند که خلق و به رفتار درآمدن آنها فقط و فقط پرداختی ذهنی دارد و حاصلی جز ویرانی در عالم حقیقی به ارمغان نمیآورند و این مهم در نگاه الیوتی غیرقابلانکار است.
در کتاب میدل مارچ با این گستره از آدمها و روابطشان تعداد کمی از شخصیتها به آنچه میخواهند و طلب میکنند، میرسند؛ الیوت با این مهم و ریختشناسی آنها «سازش» و «پذیرش» را به مخاطب میآموزاند و قاطعانه معتقد است فقط با این پذیرشهاست که میتوان خوشبختی را لمس نمود وگرنه باقی خوشبختیها موقتی میباشند. الیوت نیشتر به عمق جامعه میزند و نگاه کلان جامعهشناسانه دارد و در این بستر به زنان بیشتر میپردازد؛ زنانی که در یک جامعهی در حال گذار، مرحلهای که مردسالاری در سراشیب افول است ناآگاهانه بر آتش مردسالاری دوباره میدمند.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان عقل و احساس – ادبیات انگلیس ]
جملاتی از متن رمان مدیل مارچ
داروتیا دیگر به ذهنش رسیده بود که شاید آقای کازابن بخواهد او را به همسری بگیرد، و همین فکر نوعی سپاس احترامآمیز به دلش میانداخت چه قدر لطف داشت این مرد… نه، شاید او فرستاده بالداری بود که ناگهان سر راهش سبز شده بود و دست خود را به سویش گشوده بود! مدتها بود از نوعی ابهام در عذاب بود که مانند مه تابستانی غلیظی بر ذهنش خیمه زده بود و بر میلش به زیستن ثمربخش سایه میانداخت. چه میتوانست بکند و چه میبایست بکند؟ زنی بود در آستانه شکوفایی، اما ضمیر ناآرامی داشت و نیازهای روحی بزرگی که با تربیت دخترانه برآورده نمیشد، زیرا این نوع تربیت شبیه لقمهچینیها و سواد و مشق آدمهای سربه زیر و بیهدف بود.
خوشبخت آن زن که به خود اطمینان دارد و به دل آرامش، نه وضع بهتر وسوسهاش میکند نه از احتمال وضع بدتر میترسد، بلکه مانند کشتی امواج سرکش را میشکافد و استوار به راه خود میرود، نه از طوفان به بیراهه میافتد نه از هوای خوش شادی دروغین مییابد. نه از کینهء دشمنان بخیل میترسد نه نیازمند الطاف دوستان است. به پشتوانهء ثبات خود در برابر این و آن سر خم نمیکند. خوشبخت زنی که اطمینان و آرامش دارد و خوشبخت مردی که چنین زنی دوستش دارد.
البته مردان در مورد همه چیز، بیشترین دانش را دارند، به جز درباره ی چیزهایی که زنان بهتر میدانند.
مردم چه توهمات خنده داری دارند، کلاه دلقکی بر سر دارند و خود نمیدانند، دروغ های خودشان را مات و ناپیدا و دروغهای دیگران را شفاف تصور میکنند، خودشان را تافتهی جدا بافته میدانند، خیال میکنند صورتهای همه زیر نور چراغ زرد است اما مال خودشان گل انداخت.
ما آدمها، چه مرد و چه زن، از ناشتا تا شام بسی ناکامیها را نیز فرو میخوریم، اشکهایمان را پس میرانیم و دور لبهایمان کمی رنگ میبازد و در پاسخ پرسشها میگوییم «آه، چیزی نشده!» غرور به دادمان میرسد، و غرور هیچ بد نیست اگر فقط وادارمان کند جراحتهای خود را پنهان سازیم، نه آن که به دیگران جراحت وارد کنیم.
زندگی چه ارزشی دارد و ایمان چگونه محقق میشود اگر نتیجهی اعمال انسانی را بشود پایمال کرد و یک مشت آشغال بیمصرف از آن درآورد؟!
مردان و زنان دربارهی نشانههای ناخوشی خود اشتباه غمانگیزی مرتکب میشوند و امیال ناآرام و مبهم خود را گاهی نبوغ میانگارند، گاهی دین و مذهب، و خیلی وقتها هم عشقی باعظمت.
بخشی از خوبی جهان بسته به اعمال غیرتاریخی دارد؛ و امور جهان برای ما و شما چندان مثل گذشته نامراد نیستند، و تمام اینها وامدار کسانی است که زندگی صادقانه گمنامی داشتند و در گورهایی خفتهاند که کسی به زیارتشان نمیرود.
مشخصات کتاب
- عنوان: میدل مارچ
- نویسنده: جورج الیوت
- ترجمه: رضا رضایی
- انتشارات: نشر نی
- تعداد صفحات: ۱۲۴۲
- دو جلدی
- قیمت چاپ چهارم: ۴۸۰۰۰۰ تومان
👤 این مطلب با همکاری صفحه dance.with.books نوشته شده است.
نظر شما در مورد کتاب میدل مارچ چیست؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید نظرات خود را در مورد آن با ما به اشتراک بگذارید.
[ لینک: کانال تلگرام کافه بوک ]