سلینجر نویسندهای است که تنهایی خودش را بسیار دوست دارد و کمتر کسی از زندگی او خبر دارد. او فقط از طریق نوشتهها و کتابهایش با مخاطبان در ارتباط است. قهرمان کتابهای او همه کم سن و سال هستند. سلینجر نمیخواهد از دنیای پاک و بیآلایش کودکی و نوجوانی بیرون بیاید. کودکانِ داستانهای او عموماً عجیب، عصیانگر، رؤیازده و به طرز عجیبی غیرقابل پیشبینی هستند اما اغلب بر لبهی عمیقترین چاههای فلسفی ایستادهاند. داستانهای سلینجر نیز در کتاب نه داستان به نوعی بیانگر زندگی روزمره آدمها و پرسهزدن در تنهایی است. آدمهایی که نمیتوانند با شرایط کنار بیایند و هر روز در خودشان فرو میروند.
سلینجر یکی از منزویترین نویسندههای تاریخ ادبیات معاصر است. نویسندهای که در سبک رئالیسم مینوشت. او از کودکی شخصی خجالتی بود در بزرگسالی نیز با توجه به روحیاتش کمتر در جمع حاضر میشد و نوشتن در تنهایی را بیشتر ترجیح میداد. سلینجر درباره این رفتار خود میگوید به این انزوا نیاز دارد تا خلاقیتش دست نخورده بماند و مینویسد:
«چاپ کتاب دردسر به دنبال دارد و نویسنده را از زندگی معمول باز میدارد. از این که کسی توی آسانسور سر صحبت را با من باز کند یا در خیابان سر راهم را بگیرد، یا بخواهد ببیند چه دارم و چه ندارم بیزارم. دلم میخواهد تنها باشم. کاملاً تنها. دلیلی ندارد که زندگی از آنِ خودم نباشد.»
او در دوران سربازی به جبهه فرستاده شد، همین زمان حضورش در جنگ به شدت در جهانبینی او تاثیرگذار بود. بنظر میرسد جنگ بسیار به سلینجر آسیب زده است. جنگ در داستانهای سلینجر به طرز هولناکی عشق و روابط انسانی را نابود میکند و سربازهای حاضر در جنگ اگر هم زنده به خانه برگردند اغلب ارتباط سالمشان را با دنیا از دست دادهاند. او تا آخر عمرش در هیچ جمعی ظاهر نشد. سلینجر سرانجام درسال ۲۰۱۰ در ۹۱ سالگی، در همان انزوای خودخواسته، چشم از جهان فروبست.
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب نه داستان آمده است:
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان ناتور دشت – اثر سلینجر ]
کتاب نه داستان
کتاب نه داستان که قبلاً با عنوان «دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم» منتشر شده بود، همانطور که از عنوانش مشخص است، شامل نه داستان کوتاه است که موضوعات متنوعی دارند و ترکیب جالبی را برای خواندن پیش روی خواننده میگذارد. برخى از این داستان ها بسیار معروف و داراى جایزههاى بینالمللىاند.
کتاب نه داستان از سلینجر شامل داستانهای زیر است:
- یک روز عالی برای موزماهی
- عمو ویگیلی در کانتیکات
- در آستانه جنگ با اسکیموها
- مرد خندان
- در قایق بادبانی
- تقدیم به ازمی، با عشق و نکبت
- دهانم زیبا، چشمانم سبز
- دوره آبی دودومیه اسمیت
- تدی
سلینجر کتاب دیگری به نام فرنی و زویی دارد که در آن «خانواده گِلَس» در مرکز داستان قرار دارند. در کتاب حاضر نیز، داستانهای همین خانواده ادامه دارد. فرنی، کوچکترین عضو خانواده گلس است که با بحرانی روحی دست و پنجه نرم میکند و زویی، برادر بزرگتر او است که در کنار دیگر اعضای خانواده سعی در بهبود فرنی دارد. نُه داستان، نه با ترتیب مشخص، شرح ملاقاتهای گاه و بیگاه با اعضای خانواده هفت نفره گلس است که البته اگر هم با آنها آشنایی نداشته باشید چیزی از فهم این داستانها برایتان کم نمیشود.
همانطور که اشاره کردیم نویسنده خود در جنگ جهانی دوم حضور داشته و واقعیات جنگ را از نزدیک دیده و بدون حماسهسرایی این واقعیات را در داستانهایش نشان میدهد. در داستان اول سیمور به دلیل آثار روانی ناشی از جنگ در بیمارستان بستری است. در داستان دوم دوست پسر الوییز به شکل مسخرهای در جنگ کشته شده است. در داستان تقدیم به ازمی با عشق و نکبت نیز راوی در جنگ حضور داشته و در انگلستان با دختری به نام ازمی رو به رو میشود و با او گفتگو میکند. ازمی از او میخواهد که برای او – که عاشق نکبت است – داستانی اختصاصی بنویسد و آرزو میکند او با سلامت قوای ذهنی از جنگ بازگردد. حالا راوی پس از شش سال به عروسی ازمی دعوت است.
دنیایی که سلینجر به تصویر میکشد را بسیار قابل ستایش است. این دنیا سرتاسر معصومیت و پر از آدمهایی است که مدام رنج میکشند و کودکان و مرگ در آن نقش پررنگی بازی میکنند. کتاب نه داستان هم از این قاعده مستثنی نیست. در این میان اما بهترین داستان کتاب از دیدگاه ما داستان «تدی» است. پسربچهای که نگاهی عمیق دارد و فلسفه او هر خواننده را جذب میکند.
سلینجر نویسندهای است که به ظاهر همه چیز را ساده میکند. با توصیفها و ستایشهای ضمنیاش از مفاهیم انسانی به قصههایش رنگ و بویی کمابیش رمانتیک میدهد و به خصوص آنجایی که شخصیتهای اصلیاش کودک یا نوجواناند هرچه بیشتر در ذهن برخی از خوانندگان این تصور و تعبیر را ایجاد میکند که با نویسندهای غیرجدی و داستانهایی صرفاً سرگرمکننده طرف است اما اینطور نیست و نویسنده دنیایی خلق میکند که تا مدتها فکر شما را درگیر میکند.
پیشهاد میکنیم اگر قبلاً هم این کتاب را با ترجمه احمد گلشیری خواندهاید، بار دیگر با ترجمه تمیز کاوه میرعباسی از نشر ماهی بخوانید. این کتاب به خوبی منتشر شده و شایسته توجه است.
[ » معرفی و نقد کتاب: رمان ساندویچ ژامبون – کتابی از بوکفسکی ]
جملاتی از متن کتاب
یعنی ظاهرآ نمیتونن ما رو درست همونطور که هستیم دوست داشته باشن. ظاهراً فقط در صورتی میتونن ما رو دوست داشته باشن که همیشه قادر باشن یه کم تغییرمون بدن. اونا دلایل دوستداشتن ما رو به اندازهٔ خود ما دوست دارن و اغلب اوقات حتی بیشتر از خود ما. اینجور دوستداشتن اونقدرها جالب نیست.
اگه بخوای بهشون بگی یه وقتی با یه جوون خوشگل آشنا بودهای، باید بلافاصله اضافه کنی که خوشگلیش زنونه بوده. اگه بگی یه وقتی با یه جوون شوخطبع آشنایی داشتی، باید درجا اضافه کنی که طرف یه جور شارلاتان یا ملانقطی بوده. اگه این کار رو نکنی، از پسرهٔ بیچاره یه چماق میسازن و وقت وبیوقت میکوبنش توی سرت.
مری جِین گفت: «خب پس واسه چی زنش شدی؟» «به خدا خودم هم نمیدونم! بهم گفت شیفتهٔ جین آستینه. بهم گفت کتابهاش به نظرش خیلی باارزشن. این عین حرف خودشه. وقتی ازدواج کردیم، فهمیدم حتی یکی از رمانهاش رو هم نخونده.
در طول همین چند ساعتی که از بیمارستان برگشته بود، این سومین بار بود که کتاب آن زن را باز میکرد و یادداشتهای کوتاه صفحهی سفید اول کتاب را میخواند. صاحب کتاب با جوهر و به خطی ریز به آلمانی نوشته بود: «خدای من، زندگی جهنم است.» قبل و بعدش هیچ نبود. ایکس دقایقی به آن صفحه را زد و کوشید تحت تاثیر آن قرار نگیرد، هرچند کار آسانی نبود. بعد با شور و شوقی که هفته ها میشد به سراغش نیامده بود، تهماندهی مدادی را برداشت و زیر آن یادداشت به انگلیسی نوشت: «ای پدران و ای آموزگاران، با خود میاندیشم که به راستی جهنم چیست؟ به باور من جهنم چیزی نیست جز رنج انسانی که از عشق ورزیدن عاجز است.»
پسرک با چهرهای برافروخته جلو آمد و درست زیر گوش راستم ماچ پرصدا و آبداری نشاند. پس از گذر از این خوان دشوار، آماده شد تا به سمت در خیز بردارد، به سوی سبک دیگری از زندگی که چنین سرشار از احساسات نباشد، اما من نیمکمربند دوخته بر پشت کت ملوانیاش را گرفتم و از او پرسیدم: «این دیوار به اون دیوار چی میگه؟» یکباره گل از گلش شکفت و جیغ کشید: «اون کنج میبینمت!» بعد دواندوان از اتاق بیرون زد. لابد باز دچار همان خندههای عصبی شده بود.
پدرم میگفت من از شوخطبعی هیچ بویی نبردهم. میگفت من هنوز آمادهٔ مواجهه با زندگی نیستم، چون از شوخطبعی بهرهای ندارم.
نیکلسون سیگارش را به طرفی گرفت، خاکسترش را تکاند و گفت: «یعنی واقعآ هیچ احساساتی نداری؟» تدی، پیش از آنکه جواب بدهد، لحظهای به فکر فرورفت و بعد گفت: «اگه هم داشته باشم، یادم نیست کی به کارم اومده.
تدی گفت: «من احساس میکنم کشش ذاتی فوقالعاده نیرومندی به اونا دارم. منظورم اینه که اونا والدینم هستن و ما همه بخشی از هماهنگی همدیگه هستیم و از این حرفا. دلم میخواد تا وقتی زندهان روزگار خوشی داشته باشن، چون دلشون میخواد روزگار خوشی داشته باشن… اما اونا من و بوپر رو (بوپر خواهرمه) اینطوری دوست ندارن. یعنی ظاهرآ نمیتونن ما رو درست همونطور که هستیم دوست داشته باشن. ظاهرآ فقط در صورتی میتونن ما رو دوست داشته باشن که همیشه قادر باشن یه کم تغییرمون بدن. اونا دلایل دوستداشتن ما رو به اندازهٔ خود ما دوست دارن و اغلب اوقات حتی بیشتر از خود ما. اینجور دوستداشتن اونقدرها جالب نیست.
شما جواب متعارف و معقولی بهم میدین. من سعی داشتم بهتون کمک کنم. ازم پرسیدین چطور هروقت دلم بخواد، از ابعاد متناهی بیرون میرم. خب، قطعآ به کمک منطق این کار رو نمیکنم. منطق اولین چیزیه که باید از دستش خلاص شد.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب نه داستان
- نویسنده: سلینجر
- ترجمه: کاوه میرعباسی
- انتشارات: ماهی
- تعداد صفحات: ۲۰۸
- قیمت چاپ سوم – سال ۱۴۰۳: ۱۸۰۰۰۰ تومان
شما در مورد کتاب نه داستان چه فکری میکنید؟ لطفا اگر این کتاب را خواندهاید، حتما نظرات ارزشمند خود را با کافهبوک در میان بگذارید. با نظر دادن در مورد کتابها در انتخاب کتاب به همدیگر کمک میکنیم.
[ همراه ما باشید در: کانال تلگرام کافه بوک ]
» معرفی چند کتاب خوب دیگر با ترجمه کاوه میرعباسی: