دنیای داستانیِ ونکُوْلارت دنیایی است که واسطه علم و امید، مرگ و نیستی را در آن بیاثر و ضعیف میکند. زبان سیّال اما نیشدار و شوخیهای فرهنگی – تاریخی علمیِ ونکولارت خوانندهای آگاه و کنجکاو میطلبد. مخاطب او نمیتواند سادهپسند یا فقط طرفدار کتابهای خوشخوان باشد؛ چیزی که منتقدان فرانسوی آن را به طعنه «ادبیات نخبه فرانسوی» مینامند قطعاً شامل حال ونکولارت و کتاب پدر حضانتی هم میشود.
مترجم کتاب، بنفشه فریسآبادی درباره عنوان کتاب اشاره میکند که «پدر حضانتی» عنوانی است که به سختی و با وسواس بسیار برای این کتاب انتخاب کرده است. او مینویسد: «این کتاب از عنوانش هم پیدا بود که قرار نیست راویِ حکایتی متدوال، آشنا و ساده باشد. پسری در میانهی راهِ رابطهی پدر و پسریشان تصمیم میگیرد پدرش را به پدری برگزیند! و این نه آغاز این ماجراست و نه انتهایش.»
این کتاب در بین آثار نویسنده جایگاه ویژهای هم برای خودش و هم برای مخاطبانش دارد چرا که پدر او در زندگی خصوصی و همینطور در راهی که در زندگی حرفهایاش به عنوان یک نویسنده طی کرده، جایگاهی ویژه داشته است. نگرش و رویکرد ونکولارت به مقولهی مرگ و روح پس از مرگ از شاخصههای جذاب رمانهای اوست. درگیری زندگان با ارواح مردگان که هیچوقت به تمامی زندگی و زندگان را ترک نمیکنند. پرداختن به ارتباط با دنیای ارواح بدون دستآویزی به موهومات و استفاده از نمایشهای کلاسیک و مرسوم نویسندگان برای تصویر کردن این شکل از ارتباط. عنوان کردن مسایٔل و نکات علمی به امید برایٔت از هرگونه برچسب ایدیٔولوژیک و خرافهپردازی.
دراین باره در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:
دیدیه ون کولارت که در سال ۱۹۶۰ به دنیا آمد یکی از توانمندترین رماننویسان امروز فرانسه است. نویسنده و جستارنویسی که به خاطر شیوه روایی خاصش از موضوعهای ساده، مشهور شده و غافلگیریهایی که پس هر کدام از رمانهایش وجود دارد.
[ » معرفی و نقد کتاب: سقوط – اثر آلبر کامو ]
کتاب پدر حضانتی
شروع کتاب برای ما به عنوان خواننده بسیار هولناک است اما این شروع برای یک پسربچه بسیار فراتر از اینهاست و سراسر زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد. شروعی که در همان ابتدا به خواننده نشان میدهد با کتابی عادی روبهرو نیست. جملات ابتدایی کتاب حاضر چنین است:
این صحبتهای پدر با اینکه بسیار برای او گران است، اما باعث نمیشود پسر برای تغییر تصمیم پدر کاری انجام دهد چرا که میداند او وکیلی یک دنده است که وقتی تصمیمی بگیرد تا آخر پای آن خواهد ایستاد. در همین روزهاست که پسر تصمیم میگیرد نویسنده شود و با زیبایی داستان و داستانسرایی به زندگی ادامه دهد.
پدر، وقتی راوی هفت ساله بوده در یک سانحه رانندگی تا مرزِ مرگ پیش میرود اما تنها یادگار آن تصادف برای او نقصی ابدی در پاهایش است. دردی که از آن تصادف به بعد با پدر همراه است. راوی پدرش را بهگفته خودش یکبار در همان سالها از دست داده، زمانی که پدر احساس میکرده دیگر نمیتواند راه برود و برای مادر همان ماجرای خودکشی را تعریف میکند.
در ادامه این تصمیم و مصمم بودن پدر، راوی خردسالِ آن روزها، با شنیدن این جمله تصمیم میگیرد پیشاپیش پدرش را در ذهنش بکشد تا اگر روزی او نبود، بتواند با واقعیتِ نبودِ او کنار بیاید. اما پدر نمیمیرد، پاهایش خوب میشود و هرچند با درد، اما به زندگی و راه رفتن ادامه میدهد. از آن به بعد، پسر تصمیم میگیرد پدرش را دوباره به پدری قبول کند و اینطور است که او را بهواسطه انتخابِ مجدد «پدر حضانتی» میخواند، چیزی شبیه به «فرزندِ حضانتی».
ادامه کتاب نیز به همین شکل شامل روابط پیچیده پدر و پسری است. آنها در عین حال که بسیار به هم احترام میگذارند روابط پیچیده و گاه بغرنجی نیز دارند. درباره کتاب نیز بسیاری آن را ترکیبی از کمدی و تراژدی میدانند. کتابی که هم احساسات شما را درگیر میکند و هم شما را از ته دل شاد و خوشحال میکند. کتاب پدر حضانتی حاصل عمیقترین و صادقانهترین احساسات نویسنده است و این احتمالا مهمترین مزیت و جذابیت کتاب است.
با اینکه کتاب حاضر یک نوع اتوبیوگرافی است اما کتاب شبیه ارائه یک گزارش و کارنامه است. در واقع در کتاب، پسر موفقیتهایش را مدیون پدر میداند و برای جبران و یا شاید هم برای فروکش کردن احساس خلائی که بعد از مرگ پدرش دارد، این کتاب را مینویسد تا به احساساتش سر و سامان بدهد. کتاب شاید نظم خاصی در بیان خاطرات نداشته باشد اما همانطور که اشاره کردیم صمیمیت کتاب در جملات آن بسیار به چشم میآید.
[ معرفی و نقد کتاب: کتاب نامه به پدر اثر فرانتس کافکا ]
جملاتی از متن کتاب
درحالیکه اشک در چشمانم حلقه زده بود، لبخند زدم. این ویژگی همیشگی خودِ تو بود؛ فداکاری خودخواهانه. هر چند اگر حق انتخاب میداشتم، هُل دادن صندلی چرخدار را به راه رفتن پشتسر یک تابوت ترجیح میدادم؛ اما زندگی، زندگی تو بود، انتخابت را کرده بودی و من تو را بهخوبی میشناختم، نباید برای متقاعد کردنت خود را بیهوده خسته میکردم.
من که همهٔ طرفدارانم را از دست داده بودم، از آن پس تخیلاتم را روی کاغذ پیاده میکردم و همان جا نگهشان میداشتم.
بیشک از فقدان نگاهت، صدایت، خندهات و دستت بر شانهام، رنج میبرم، اما هنوز فضای زیادی در زندگی من برای توست. حتا اگر این فضا، چنان که احساس میکنم، کمکم موجب تهی شدن محیطِ اطرافم شود.
حدود ده سال بعد یکبار به من گفتی «میتونستیم اومبرتو اِکو رو به سرقت ادبی محکوم کنیم. جنایتی که توی نام گل سرخ اتفاق میافته از هر لحاظ شبیه داستان توئه!» پیگیر ماجرا نشدیم؛ زیرا این احتمال که این نویسندهٔ ایتالیایی، آبونهٔ ژالون (روزنامهٔ مربوط به درس دینی دبیرستانِ ما در جنوب نیس) باشد، خیلی کم بود.
دستم را فشار دادی و خیلی ساده گفتی «دوسِت دارم.» موجی از احساسات در سینهام به خروش آمد و هنگامی که درد دوباره داشت پایم را تصرف میکرد، بیاختیار گفتم «به پدری قبولت میکنم.»
توانست ثابت کند که تصویری که در ذهن بیماران تشکیل میشود میتواند یک سرطان علاجناپذیر را به طور کامل و قطعی درمان کند. طبق تجربیات آکتربرگ، تنها بیمارانی قادر به درمان قطعی بیماری خود هستند که میزان آیکیو، درک و احساس و همچنین فرهنگ آنها پایین باشد؛ یعنی کسانی که واژهٔ «تومور» برایشان معنایی دقیق و درست ندارد، کسانی که واژهٔ «متاستاز» برایشان به معنای مرگ در کوتاهترین مدت، نیست.
روز قبل از تولد نود و یکسالگیات، تو را به خاک سپردیم. اگر میبودی احتمالاً به این موضوع اشاره میکردی که یک سال جوانتر مُردهای.
من بسیار مدیون آن مرد بینظیر و دوستداشتنی هستم که در نمایشی که من راه انداخته بودم بهدرستی ایفای نقش کرد، دیالوگهایش را بجا و درست ادا کرد و بین هشت تا دهسالگی، مرا از چنان احساس پیروزی و ظفری پُر کرد که هیچچیز در زندگیام، نه جایزهٔ گنکور، نه خدمت سربازی کنار پاتریک بروئلِ خواننده، نتوانست با آن برابری کند.
به من اخطار داده بودی که پیش از آنکه چیزی را آرزو کنم درستوحسابی دربارهٔ آن فکر کنم، چون اگر بر فرض محال نیروهای مخفی آسمانی آن آرزو را برآورده کنند، باید مسئولیت نتایج آن را بر عهده بگیرم.
من این بنای قدیمی شکمدار و گیرافتاده ته یک بنبست را با حیاط کوچک مثلثیاش که با درختانِ ویلای مجاور احاطه شده بود، بیش از هر چیز دوست داشتم. اینجا، خانهٔ تعطیلاتِ من بود. انبارِ مخصوص نوشتنم با صداگیرهایی که در گوشم فرو میکردم تا صدای بازی خواهرزادهها و برادرزادههایم را نشنوم که هر چند تابلوِ «کار میکنم» را از نردهها آویزان کرده بودم، در راهپله دادوفریاد میکردند. اینجا خانه و دفتر کار من بود. جایی که در تابستانِ هشتسالگیام، آنچه را با غرور «پیشنویسهایم» مینامیدم، به صورت سفارشی، اولینبار دریافت کردم.
جلو ورودی کلیسا و در قبرستان همهٔ آدمها، از هر نسلی که بودند، در ستایش تو یک پرسش دردناک را تکرارمیکردند، «بعد از این دیگر چه کسی مرا خواهد خنداند؟» تو؛ بازیگر نافذ، بامزه، غیرقابلکنترل، خودمحور و انسان بخشنده و سودمندی بودی که با بدل کردن درامهایت به نیروی حیات، رنجهایت به انرژی مثبت، افسردگیهای مُزمنت به شوخطبعی ویرانگر و جنون مادرزادیات به سختگیری شغلی، یک قرن را سپری کرده بودی.
تقریباً میتوان گفت هرگز برایت دلتنگ نمیشوم، پاپا. بیش از آنکه تو را بشنوم با تو حرف میزنم، اما از وقتی که مُردهای احساس میکنم زندگی دوگانهای دارم. بیشک از فقدان نگاهت، صدایت، خندهات و دستت بر شانهام، رنج میبرم، اما هنوز فضای زیادی در زندگی من برای توست. حتا اگر این فضا، چنان که احساس میکنم، کمکم موجب تهی شدن محیطِ اطرافم شود.
مشخصات کتاب
- عنوان: کتاب پدر حضانتی
- نویسنده: دیدیه ون کولارت
- ترجمه: بنفشه فریس آبادی
- انتشارات: چشمه
- تعداد صفحات: ۲۱۷
- قیمت چاپ چهارم – سال ۱۳۹۹: ۴۶۰۰۰ تومان
نظر شما در مورد کتاب پدر حضانتی چیست؟ لطفاً اگر این کتاب را خواندهاید، نظرات و تفکرات خود را پیرامون کتاب با ما در قسمت کامنتهای همین معرفی کتاب با ما به اشتراک بگذارید. با صحبت کردن پیرامون کتاب، درک و فهم خود را از کتاب بیشتر خواهیم کرد.
[ لینک: اینستاگرام کافهبوک ]
» معرفی چند کتاب با موضوع پدر و پسری: